۱۳۹۱ تیر ۱۰, شنبه

شماره ۵۱ – سخنان دکتر رادها کریشنان رئیس جمهور فقید هندوستان در مورد ایران و ملت ایران

شماره ۵۱ – سخنان دکتر رادها کریشنان رئیس جمهور فقید هندوستان در مورد ایران و ملت ایران
نامه پان ایرانیسم
هواداران پان ایرانیسم در برون مرز
دوره دو، شماره ۵۱-آچهار شنبه ۷ تیر ۱۳۹۱ – ۲۶ ژوئن ۲۰۱۲
درود بر هم میهنان گرامی‌
مطالب زیر تقدیم میشوند:
سخنان دکتر رادها کریشنان رئیس جمهور فقید هندوستان در مورد ایران و ملت ایران
حسنین هیکل: فردوسی با سرودن شاهنامه به شما، زبان مادری، غرور ملی و همه چیز داد.
مهدی اخوان ثالث: خوشااقلیم خوزستان
مهندس هوشنگ کردستانی: سخنی پیرامون جزایر سه گانه ایران و خلیج فارس
دکتر هوشنگ طالع: طبق قانون مشروطه بحرین هنوز هم جزء خاک ایران است
پاینده ایران
هواداران پان ایرانیسم در برون مرز

سخنان دکتر رادها کریشنان رئیس جمهور فقید هندوستان در مورد ایران و ملت ایران

***

حسنین هیکل: فردوسی با سرودن شاهنامه به شما، زبان مادری، غرور ملی و همه چیز داد.

 ***

مهدی اخوان ثالث: خوشااقلیم خوزستان

***

مهندس هوشنگ کردستانی: سخنی پیرامون جزایر سه گانه ایران و خلیج فارس

خلیج فارس یا در حقیقت پارس، از آن تاریخ که داریوش بزرگ فرمان حفر آبراهی را میان رود نیل و دریای سرخ صادر کرد تا امروز خلیج فارس نامیده شده است.

متن فرمان داریوش چنین است:
«من پارسی ام، از پارس، مصر را گشودم. من فرمان کندن این آبراه را داده ام، از رودی که از مصر روان است به دریایی که از پارس می آید.
سپس این آبراه کنده شد چنانکه فرمان دادم و کشتیهای آینده از مصر با عبور از این آبراه به پارس روند چنانچه من خواستم» (کتاب خلیج فارس، نوشته احمد اقتداری)
از زمان صدور این فرمان تاکنون که بیش از ۲۵۰۰ سال میگذرد، خلیج فارس همواره به این نام نوشته و نامیده شده است.
جمال عبدالناصر که پس از برکنار کردن ژنرال نجیب قدرت را در مصر بدست گرفت و در سالهای میان ۱۹۵۴ تا ۱۹۷۰ رئیس جمهور مصر بود و میخواست اسرائیلیها را به دریا بریزد و تنها پس از شش روز جنگ از ارتش اسرائیل شکست خورد، به دلیل ضدیتش با محمد رضا شاه و بخاطر کسب محبوبیت میان توده های مردم عرب برای نخستین بار از خلیج فارس بنام خلیج عربی نام برد.
در سالهای اخیر که استبداد مذهبی بر ایران حاکم شده و آزادیها و حاکمیت ملی از میان رفته است، شیوخ شیخ نشینان جنوب خلیج فارس و بیش از همه عربستان سعودی که در پی دامن زدن به اختلافهای مذهبی هستند با آگاهی از نارضایتی مردم ایران و نداشتن پایگاه مردمی سردمداران جمهوری اسلامی و به امید برخورداری از حمایت قدرتهای غربی حاضر در منطقه، از فرصت سواستفاده کرده و در طبل جنگ میکوبند. جنگی که سرآغاز آن عنوان کردن خلیج عربی به جای خلیج فارس و سپس ادعای مالکیت نامشروع جزایر سه گانه ایرانی ابوموسی، تنب بزرگ و تنب کوچک است. از آنجا که سردمداران جمهوری اسلامی هر یک به دلایلی، اقدامی شایسته و در خور در برابر این یاوه گوییهای پوچ چند شیخ عرب که سرزمینهایشان در درازای تاریخ جزیی از قلمرو ایران و حاکمانشان دست نشانده پادشاهان ایران بوده اند، نشان نداده اند. اکنون وظیفه ما ایرانیان است که در برابر این توطئه های برنامه ریزی شده ساکت نمانیم و آرام ننشینیم و با همبستگی ملی به این ادعاهای عاری از حقیقت و مغایر با واقعیتهای تاریخی و البته ضد منافع ملی، پاسخ کوبنده و دندان شکن بدهیم و خاطر نشان کنیم که شیوخ امارت نشینهای جنوب خلیج فارس نه با سران جمهوری اسلامی بلکه با ملت بزرگ ایران رودررو هستند، نشان دهیم که مخالفت مردم ایران با نظام استبداد مذهبی و سردمداران جمهوری اسلامی هرگز مانع از آن نخواهد بود که از منافع ملی و تمامیت ارضی کشور دفاع نکنیم.
باید اضافه کرد که در ایجاد همبستگی برای دفاع از منافع ملی، احزاب، سازمانها و شخصیتهای ملی وظیفه ای خطیر بر عهده دارند. وظیفه آنها است که ثابت کنند هنگامی که پای منافع ملی در میان باشد در برابر بیگانگانی که قصد تهدید آنرا دارند، بدور از وابستگیهای سازمانی، اعتقادات سیاسی و عقیدتی، در کنار هم خواهند بود و به اتفاق هم بپا خواهند خاست. وابستگیهای سازمانی نمیتواند و نباید مانع شکل گیری اتحاد و همبستگی در دفاع از منافع ملی و تمامیت ارضی کشور شود.
یگانگی و همبستگی که مردم و سازمانهای سیاسی در دفاع از نام خلیج فارس و تمامیت ارضی نشان داده اند گام بلندی در مسیر ایجاد یک همبستگی بزرگ ملی است که باید ادامه یابد.
این جنبش باید ما را آگاه کند که تحقق آرمانهائی نظیر آزادی، مردم سالاری و ناوابستگی از مسیر یگانگی و همبستگی می گذرد. اگر پس از گذشت بیش از سی و سه سال هنوز نتوانسته ایم به حاکمیت ملی و آزادی برسیم، یکی از دلایل آن همین است که برخی از هموطنان متأسفانه منافع ملی را فدای منافع شخصی و سازمانی کرده اند.
کشور استعمار ساخته امارات، از هفت شیخ نشین به نامهای ابوظبی، دبی، شارجه، عمان، فجیره، رأس الخمیه و ام القرین که از پایان سال ۱۹۷۱ میلادی به ظاهر به استقلال رسیده، حدود پنج میلیون جمعیت دارد که اکثریت آن خارجیانی هستند که در جستجوی کار به این امارات آمده اند. در سال ۱۹۰۸ کشور انگلستان خود را قیم و سرپرست شیخ نشینهای این بخش از جنوب خلیج فارس اعلام نمود و آنرا اشغال کرد.
تا پایان سال ۱۹۷۱ ایران هیچگاه این اشغال را نپذیرفت و سه جزیره ابوموسی، تنب بزرگ و تنب کوچک همواره جزو تقسیمات کشوری ایران بود. در پایان سال ۱۹۷۱ پس از توافق ایران و انگلستان و پیش از تأسیس کشور استعمار ساخته امارات متحده، سرانجام این سه جزیره به ایران بازگردانده شدند.
موضوع مهمی که باید به آن توجه داشت این است که حتی بسیاری از هموطنان که به دلیل نیاز یا از روی اجبار هنوز بطور کامل از جمهوری اسلامی نبریده اند در دفاع از منافع ملی و تمامیت ارضی با آزادیخواهان و ملی گرایان همصدا شده اند. به این همصدایی و همدلی مهم باید توجه و از آن استقبال کرد و در جهت ایجاد یک همبستگی بزرگ ملی در راستای تحقق حاکمیت مردم از آن بهره گرفت.
امارات عربی و کشورهای عرب پشتیبان آن توجه داشته باشند که چنانچه در ادعای غیرقانونی خود در مورد جزایر سه گانه ایران پافشاری نمایند بی شک ملت ایران مسایل ناگفته قرارداد ۱۹۷۱ را که باعث جدایی بحرین از مادر وطن شد برملا خواهد کرد.
***

دکتر هوشنگ طالع: طبق قانون مشروطه بحرین هنوز هم جزء خاک ایران است

دکتر هوشنگ طالع:
با چهار امضا هویدا را به دلیل دست کشیدن از بحرین استیضاح کردیم/ طبق قانون مشروطه بحرین هنوز هم جزء خاک ایران است
دکتر هوشنگ طالع تنها بازمانده از چهار نماینده ای است که در مجلس شورای ملی، هویدا را به دلیل موافقت با جدایی بحرین از خاک ایران استیضاح کردند.
دکتر طالع که قبل از نمایندگی مجلس کارشناس سازمان برنامه و از فعالان نهضت ملی شدن نفت و عضو حزب پان ایرانیست بوده است، پس از انقلاب بیشتر وقت خود را به تحقیق و تالیف کتب مختلف درباره تاریخ ایران باستان و همچنین تاریخ معاصر ایران پرداخته است.
او سال گذشته هم اطلس مصوری با نام “جهان نمای تاریخ ایران” تالیف کرد که حاوی همه نقشه های سرزمین ایران از ۱۰۷۶ سال پیش از میلاد مسیح تا سال ۱۳۴۹ خورشیدی است.
در ادامه گفت و گو با دکتر طالع درباره “بحرین” و داستان جدایی آن از ایران و همچنین ماجرای استیضاح هویدا را میخوانید :
اصل منازعه بر سر مالکیت بحرین از چه زمانی آغاز شد؟
اولین بار که استعمارگران اروپایی در قالب پرتغالیها وارد خلیج فارس شدند، بعد از تصرف جزیره قشم متوجه بحرین شدند. بحرین یک موقعیت بی نظیر داشته و دارد. چون در این سرزمین که دو طرفش خشک است، چشمه های طبیعی آب شیرین وجود دارد. همان چشمه ها باعث میشد که این سرزمین قابل زندگی باشد و همه به آن چشم طمع داشته باشند.
پرتغالیها به این سرزمین دست اندازی میکنند ولی ایرانیها آنها را میرانند. بعد از پرتغالیها، انگلیسها می آیند و رفته رفته شروع میکنند برای مقابله با دزدی دریایی با شیخهای آن سوی خلیج فارس قراردادهایی میبندند که آنها دست از دزدی دریایی بر دارند. بعد هم به بهانه مبارزه با برده داری با اینها قراردادهایی میبندند. در این بین قراردادی هم با شیخ بحرین میبندند که دولت ایران به این موضوع اعتراض میکند.
در نهایت حتی نماینده دولت بریتانیا در خلیج فارس هم اقرار میکند که بحرین تحت مالکیت و حاکمیت دولت ایران است و ما فقط به خاطر موضوعات مربوط به برده داری و دزدی دریایی با آنها قراردادهایی بسته ایم.
دولت ایران در این ایام حتی نیرو به بحرین اعزام میکند و تا زمان ناصرالدین شاه هم پرچم شیر و خورشید بر فراز خانه شیخ بحرین در اهتزاز بود. در اواخر دوره قاجاریه و اوایل پهلوی، نمایندگانی از بحرین نزد رئیس مجلس می آیند و دو نفر را به عنوان نماینده مجلس معرفی میکنند. البته چون طبق قانون مشروطه نماینده ها باید بر مبنای اصولی انتخاب میشدند، دولت ایران نمیتواند این نماینده ها را بپذیرد. در همین زمان دولت ایران اقدامات دیگری انجام میدهد. از جمله اینکه قیمت تمبر پست بحرین را با نرخ تمبرهای داخلی یکسان میکند و این هنوز پایان دوران قاجار بود.
حتی در زمان جنگهای هرات هم وقتی محمد شاه در کنار هرات اردو زده بود، سفیر انگلیس نزد میرزا آقاسی آمد و مسائلی راجع به بحرین مطرح کرد. میرزا آقاسی حرفهای سفیر انگلیس را رد میکند و دستور میدهد نقشه های دریاداری دولت بریتانیا را بیاورند و نشان میدهد که در همان نقشه ها هم همواره بحرین را به رنگ سرزمینهای خاک ایران کشیده بودند. میرزا آقاسی به سفیر انگلیس میگوید میتوانیم به بحرین برویم و از مردم بحرین بپرسیم دوست دارند با ما زندگی کنند یا با شما. سفیر انگلیس هم میدانست که جواب مردم بحرین چه خواهد بود و مسئله منتفی شد.
این موضوع در دوره پهلوی هم همین حالت را داشت یا تغییری در مواضع ایران ایجاد شد؟
تمام دولتهای ایرانی حتی دولتهای در زمان اشغال، دولتی مانند دولت حکیمی با همه آن مشکلات، تحت همه فشارهایی که انگلیسها با پشتیبانی روسها و امریکاییها برای تحمیل طرح قیمومیت بر ایران وارد میکردند، همچنین با وجود مسائلی نظیر قیام پیشه وری در تبریز و این دست مسائل، هیچگاه از مسئله بحرین غافل نبودند و آن را دنبال میکردند.
هربار که اتفاقی می افتاد یا انگلیسها در اینباره اظهار نظری میکردند که مغایر با مالکیت ایران بر بحرین بود، دولتها در برابر آن جبهه میگرفتند.
در حدود سالهای ۲۴ یا ۲۵ یک بار ایرج اسکندری در مجلس گفته بود این شیخ کیست که در بحرین برمسند نشسته است؟ چرا وزارت کشور دو نفر پاسبان نمیفرستد تا او را دستگیر کنند و به تهران بیاورند؟!
روزنامه ها هم به این موضوع حساس بودند و درباره آن مطلب مینوشتند. روزنامه طنز باباشمل چندین بار کاریکاتورهایی با موضوع بحرین منتشر کرد. یکی از این کاریکاتورها هم تصویر پاسبانی بود که یک فرد با لباس عربی را با طناب بسته بود و آورده بود و داشت صدا میزد “شازده اینو من آوردم، چه کارش کنم!” و منظور از شازده هم اسکندری بود.
روزنامه های ملی گرا که مدام از لزوم بازگشت بحرین به ایران مینوشتند و روزنامه های دولتی نظیر کیهان و اطلاعات هم هرگاه موضوعی پیش می آمد در همین راستا موضع گیری میکردند.
دولت دکتر مصدق هم مسئله بحرین را دنبال کرد و در آن زمان وزارت امور خارجه در رابطه با بحرین فعال بود. هر گفتار و رفتاری بر خلاف مالکیت ایران بر بحرین، با واکنش دولتهای وقت و نمایندگان مجلس مواجه میشد.
افزون بر آن در سال ۱۳۳۶ در جلسه هیئت وزیران در حضور خود شاه تشکیل شد، بحرین به عنوان یکی از استانهای ایران نامگذاری شد. در آن روز ایران سیزده استان داشت و نام استان چهاردهم از آن زمان روی بحرین ماند. در آن سال شاه دستور داد جلسه هیئت دولت در حضور خودش در کاخ مرمر تشکیل شود و به شکل نمادین دو کرسی نمایندگی مجلس شورای ملی هم برای نمایندگان بحرین خالی بود.
حتی درسالهای ۴۷ – ۱۳۴۶ هم که تولید پیکان آغاز شد، یکی از بازرگانان در بحرین پیکان خریده بود و وارد آبادان کرده بود. دولت هم این خودرو ها را توقیف کرده بود و هزینه های گمرکی را طلب میکرد. این بازرگان هم مدعی بود از بحرین که جزئی از خاک ایران است به آبادان آورده و نباید گمرکی پرداخت کند. کار به دادگاه کشید و رئیس دادگاه هم یکی از هم دوره های من در دبیرستان البرز بود به نام آقای جهادی؛ ایشان هم حکم داد که بحرین جزء خاک ایران است و برای آوردن کالا از آنجا به ایران نباید گمرکی پرداخت شود.
چرا انتخابات در بحرین برگزار نمیکردیم تا نماینده های آنها به پارلمان ایران بیایند؟
بحرین را انگلیسیها اداره میکردند و ما نمیتوانستیم در آنجا انتخابات برگزار کنیم. در تمام حاشیه خلیج فارس به جز ایران، سالها بود که انگلیسها حاکم بودند و حضور نظامی داشتند. حتی به بعضی از جزیره های ایران هم آمده بودند و حضور نظامی پیدا کرده بودند. اما مهم این بود که دولت ایران از ادعای مالکیت خود بر آن جزیره ها دست بر نداشته بود.
یک مثال میزنم تا موضوع روشن تر شود؛ فرض کنید شخصی ملکی دارد و شخص دیگری آن ملک را تصرف کرده است. تا نفر اول که صاحب ملک است نرود و در یک دفترخانه سند امضا نکند و مالکیت را به شخص متصرف واگذار نکند و از حقوق خودش صرف نظر نکند، تغییری در مالکیت ایجاد نمیشود و او تنها نمیتواند در ملک خود اعمال حاکمیت کند. این وضعیت بحرین در آن زمان بود.
خوب این بحث بین ایران و انگلیس بود. موضع مردمی که ساکن بحرین بودند چه بود؟
در آنجا هم ایرانیها خیلی متشکل کار میکردند وچند باشگاه داشتند که مهمترین آنها باشگاه فردوسی بود. این باشگاه محل تجمع ایران گرایان بحرین بود و خیلی هم فعال بود. این باشگاه در بحرین نفوذ اجتماعی زیادی داشت اما نفوذ سیاسی نداشت چون همه امور به دست شیخ بحرین بود که او هم توسط مستشاران انگلیسی اداره میشد.
هنگام ورود شما به مجلس آیا هنوز مسئله بحرین مورد توجه بود؟
ما یعنی نمایندگان حزب پان ایرانیست، در سال۱۳۴۶ وارد مجلس شدیم، یعنی در دوره بیست و دوم مجلس شورای ملی. در این سالها هم موضوع بحرین مورد توجه بود و نمایندگان پان ایرانیست بارها، چه در نطقهای پیش از دستور و چه در فرصتهای دیگر درباره مسئله بحرین و لزوم بازگشت آن به خاک ایران سخن گفته بودند.
در آن زمان ایران و ترکیه و پاکستان عضو پیمان مرکزی بودند. در آنجا دو متحد ما هرکدام یک مسئله خاک داشتند. پاکستانیها مدعی کشمیر بودند و هنوز هم این ادعا را دارند در حالیکه کشمیر در درازای تاریخ سرزمین مستقلی بوده است. ترکها هم ادعای قبرس را داشتند ، تنها به این دلیل که ایک اقلیت ترک زبان در قبرس ساکن بودند. خوب دولت ایران از هر دو ادعای اینها جانب داری میکرد و حتی میگویند وقتی جنگ قبرس پیش می آید، دولت ترکیه فاقد نیروی هوایی کارآمد بود و دولت ایران با عوض کردن پرچم جنگده های اف ۴ ایران، آنها را به کمک ترکها میفرستد و با بمباران مناطقی از قبرس ترکیه میتواند بر آن بخشها حاکم شود.
در این شرایط میهن پرستان ایرانی هم میگفتند بحرین کم ارزشتر از کشمیر و قبرس نیست و باید به مام میهن بازگردد.
ماجرای جدایی بحرین از ایران هم در همین سالها اتفاق افتاد. چه عاملی باعث شد شاه که در سال ۳۶ بحرین را استان چهاردهم ایران میدانست در این سالها جدایی بحرین از خاک ایران را بپذیرد؟
در این سالها اتفاق ویژه ای نیفتاد تا اینکه در سال ۱۳۴۸ شاه به دهلی نو رفت. بعدها مدارک نشان داد که شاه آنجا در برابر یک پرسش غیر منتظره قرار نگرفته بود، بلکه حکومت شاه میخواست در مورد مسئله بحرین به توافقی برسد. بنابراین آنجا از شاه سوال میشود که شما حدود دریایی خود را تا کجا میدانید و شاه هم میگوید تا همین اقیانوس هند. و بعد از این پرسشی که شاید پیش ساخته بود درباره بحرین مطرح میشود. شاه هم میگوید که ما نمیخواهیم درمسئله بحرین به زور متوسل شویم و اگر مردم نخواهند با ما زندگی کنند ما زور به کار نمیبریم!
امروز اسناد نشان میدهد که پیش از این حرفهای شاه گفتگوهایی انجام شده بود و آن موقع “دولت شاه” – این لفظ را استفاده میکنم چون دولت کاره ای نبود و شاه تصمیم میگرفت و خودش دولت بود– با انگلیسها به این توافق رسیده بود که در بحرین یک همه پرسی انجام شود. البته اگر قرار بود همه پرسی انجام شود و بحرین هم استان چهاردهم بود، باید از سیزده استان دیگر هم همه پرسی انجام میشد.
از سوی دیگر همه پرسی اصول و روش ویژه ای داشت و قبلا هم انجام شده بود. مثلا در منطقه “سار” که اصلا آلمانی بود و به اشغال فرانسویها در آمده بود، توافق به همه پرسی کردند. برای این کار ابتدا حاکم نظامی منطقه از قدرت پایین آمد، احزاب آلمانی در آنجا شعبه زدند و فعالیت کردند و یک سال بعد از فعالیت احزاب، همه پرسی برگزار شد. در نتیجه هم با وجود اینکه فرانسه تا آن زمان بر این منطقه حاکم بود، مردم سار با اکثریت آرا به بازگشت به آلمان رای میدهند.
در بحرین هم اگر قرار بود همه پرسی انجام شود باید ابتدا شیخ بحرین کنار میرفت و یک حاکم موقت از طرف سازمان ملل مستقر میشد. این کار هم چندین بار انجام شد. حتی یک بار آقای جلال عبده که از بزرگان دادگستری ایران بود از طرف سازمان ملل حاکم موقت یکی از کشورهای افریقایی شد و حکومت استعمار گر کنار رفت و همه پرسی انجام شد و این کشور هم مستقل شد.
اما به هر حال انگلیسیها میدانستند اگر این شرایط پیش بیاید نتیجه همه پرسی چه خواهد شد و زیر بار چنین همه پرسیی نمیروند. البته در این میان ایرانیها خیلی روی حمایت امریکاییها حساب میکردند و اردشیر زاهدی بعد از دیدار با وزیر امورخارجه بریتانیا درباره بحرین، به آمریکا میرود.
زاهدی به دیدار وزیر امور خارجه وقت آمریکا، آقای شوتز، میرود و صحبتهایی که با وزیر امور خارجه انگلیس انجام شده بود را به او منتقل میکند. زاهدی انتظار داشت که مورد حمایت قرار بگیرد اما وزیر امورخارجه آمریکا میگوید ما به هر حال نمیخواهیم که در آن منطقه گلوله ای از لوله اسلحه ای خارج شود. بنابراین اگر دولت ایران بخواهد قدرت نمایی کند، اعراب به کمونیسم متمایل خواهند شد.در اینجا دولت ایران تسلیم نظرات انگلیس شد.
بعد از اینکه دولت ایران تسلیم خواست انگلیس شد، این طرح طی چه فرایندی اجرا شد؟
ابتدا در فروردین ماه سال ۴۹، زاهدی گزارشی را به مجلس ارائه کرد. البته اسناد نشان میدهد که زاهدی تلاش کرده بود ارائه گزارش به مجلس را به هویدا واگذار کند اما هویدا زیر بار نرفته بود. شاه هم به زاهدی میگوید که تعهد را انجام دهد. گزارش مذکور برپایه کتابی بود که سال قبل از آن یعنی سال ۴۸، اداره نهم سیاسی وزارت امور خارجه منتشر کرده بود و در آن تاریخ مالکیت دو هزارو پانصد ساله ایران بر بحرین را شرح داده بود.
به هر حال سرتاسر گزارشی که ایشان عنوان کردند، حاکی از این بود که بر بحرین حاکمیت داشته و بعدا استعمارگران بر بحرین حاکم شدند و انگلیس با حیله و تزویر آنجا را در اختیار گرفت، اما دولت ایران هرگز از ادعای مالکیت خود دست بر نداشت. تا اینکه اعلی حضرت در مصاحبه دهلی نو فرمودند ما نمی خواهیم خاکی را به زور در اختیار خود نگه داریم. بنابراین ما از دبیرکل سازمان ملل می خواهیم که “مساعی جمیله اش” را برای حل و فصل این مسائل به کار بگیرد.
این همان اقدامی بود که باعث شد دولت را استیضاح کنید؟
بله. نمایندگان پان ایرانیست در مقابل این اقدام، به علت دست شستن دولت از مالکیت بحرین، دولت را مورد استیضاح قرار دادند.
حزب شما چند نماینده در مجلس داشت و جمعا چند نفرخواستار استیضاح هویدا شدند؟
پان ایرانیستها پنج نماینده در مجلس شورای ملی داشتند و ما پنج نفر فراکسیون پان ایرانیست مجلس را تشکیل داده بودیم. این پنج نفر هم عبارت بودند از دکتر محمدرضا عاملی تهرانی، دکتر اسماعیل فریور،محسن پزشک پور، من و آقای دکتر صدر. البته از این جمع هم دکتر فضل الله صدر را ترساندند و ایشان با اینکه استیضاح را امضا کرده بود، روز استیضاح در جلسه حاضر نشد و اعلام کرد برای دیدار خواهرش به مشهد سفر کرده است. روز رای گیری برای گزارش دولت هم در مجلس حاضر نشد و توسط پیش خدمت رای خود را در موافقت با دولت داد و به همین علت از فراکسیون و از حزب اخراج شد.
در آن زمان امضای پنج نماینده برای استیضاح نخست وزیر کافی بود؟
در قانون آن زمان مجلس شورای ملی هر نماینده به تنهایی میتوانست هریک از وزیران یا نخست وزیر را استیضاح کند.
بعد از استیضاح، چند نفر به عدم صلاحیت هویدا رای دادند؟
فقط ما چهار نفر به استیضاح رای موافق دادیم و بقیه استیضاح را رد کردند. البته طبیعی هم بود چون اکثریت مجلس در اختیار حزب ایران نوین و حزب مردم بود.
یعنی فرمایشی بودن مجلس در آن زمان کاملا عادی بود؟
در این باره شایع بود که ساواک از ابتدا از نمایندگان حزب ایران نوین و حزب مردم استعفانامه هایشان را از ابتدا گرفته و هر وقت لازم باشد میتواند آنها را مستعفی اعلام کند. البته این را من به چشم خودم ندیده ام و فقط شنیده بودیم که اینطور است.
چه عواملی باعث میشد مجلس تا این اندازه بی اراده باشد؟
به هر حال در هر دوره ای که پایه های دموکراسی در یک جامعه متزلزل شود امکان همه نوع دستکاری در انتخابات وجود خواهد داشت و مجلس آنزمان هم محصول چنین وضعیتی بود. من با بسیاری از نمایندگان آشنایی داشتم. خیلی از آنها خائن و وطن فروش نبودند اما به دلیل جو حاکم اصلا نمیتوانستند تصور کنند که میشود مخالفت کرد.
برای اینها خیلی عجیب و غیر قابل پذیرش بود که با موضوعی مخالفت کنند و در مقابل دوره بعد اجازه ورود به مجلس را پیدا نکنند. در حالی که ما معتقد بودیم اگر به مجلس هم نرفتیم می توانیم با تخصص خود امرار معاش کنیم وبالاخره باید در جاهایی ایستادگی کنیم.
به موضوع بحرین برگردیم ؛ بعد از گزارش زاهدی، چه مراحلی برای جدایی بحرین از ایران طی شد؟
بعد از آن رئیس سازمان ملل شخصی به نام “گیچاردی” که از دیپلمات های ایتالیایی بود را برای این کار انتخاب کرد . او هم مرد شریفی بود که تنها وظیفه اش را انجام داد. در گزارشی هم که تهیه کرد نوشته است: “قبل از اعزام من به این ماموریت، فهرست برخی از سازمان ها را به من دادند و من ملزم بودم که نظرات آن ها را بپرسم.” این سازمان ها هم نهادهایی بودند نظیر انجمن حقوقدانان، انجمن بلدی، انجمن زنان و این دست تشکل های صوری که ساخته و پرداخته دستگاه و وابسته به شیخ حاکم بودند.
بنابراین در حضور شیخ بحرین و پلیس محلی و نیروهای نظامی بریتانیا و مستشاران انگلیسی این نظر سنجی انجام شد. از این گزارش به خوبی می شود فهمید که آنچه برگزار شده، همه پرسی نبوده و در شرایط آزاد هم نبوده است.
ایشان در گزارش خود می گوید: نمی توانیم بگوییم چه کسانی ایرانی هستند مگر از این راه که به خانه ها برویم و ببینیم چه کسانی فارسی صحبت می کنند.
ایشان در یک جا تعداد ایرانی تبارها را بیش از بیست درصد و درجای دیگر بیش از هفتاد درصد اعلام می کند. این آمارها نشان می دهد که دستگاه شیخ حاکم اجازه نمی داد که همه پرسی آزاد انجام شود.
بعد هم دولت ایران تحت فشار آمریکا و انگلیس،از شورای امنیت درخواست کرد که این گزارش به تصویب شورای امنیت برسد.
این اتفاقات در داخل کشور یا در سطح مجلس با مخالفت و واکنش مواجه نشد؟
دولت پس از این مرحله، گزارشی از این فراگشت به مجلس آورد که عنوان آن “تصمیم قانونی مجلس” بود. این مطالب را مطرح کردند و باز هم نمایندگان پان ایرانیست سخنرانی هایی انجام دادند و مخالفت کردند. اما آن ها از ابتدا رای داشتند و این گزارش هم رای آورد. اما نکته جالب توجه اینجاست که علی رغم همه اقدامات درونی و بیرونی که انجام دادند، ولی بر پایه قوانین مشروطیت، بحرین هنوز یکی از استان های ایران است و از نظر حقوق داخلی ایران، هیچ تغییری انجام نشده است.
به هرحال این جدایی به تصویب مجلس شورای ملی رسیده است.
برپایه قانون اساسی مشروطیت، تغییر در حدود کشور می بایست با طی مراحل قانونی صورت پذیرد. طبق نظام نامه داخلی مجلس، قانون به دوشکل می توانست وجود داشته باشد. نخست چیزی که نمایندگان اشاره می کردند که برای ارائه طرح به مجلس تعداد مشخصی از نمایندگان باید پیشنهاد این طرح را امضا می کردند. طرح می بایست عنوان مشخص و توجیه برای مطرح شدن می داشت و بعد از طرح در صحن علنی و بررسی در کمیسیون ها اگر در مجلس رای می آورد به قانون تبدیل می شد و بعد از آن در روزنامه رسمی منتشر می شد و شاه دستور اجرای آن را به نخست وزیر صادر می کرد.
شکل دوم لایحه بود که از طرف دولت به مجلس می آمد وآن هم باید عنوان لایحه قانونی مبنی پیشنهاد مربوطه می داشت. همچنین باید توجیه لازم را هم می داشت تا مشخص شود چرا آنچه در این لایحه آمده لازم است و اگر تقاضای فوریت نمی شد در کمیسیون و بعد هم در صحن بررسی می شد. اگر تصویب می شد تبدیل به قانون می شد و باید تشریفات قبلی را طی می کرد. یعنی حتما باید به توشیح پادشاه می رسید و در روزنامه منتشر می شد و توسط شاه برای اجرا به نخست وزیر ابلاغ می شد.
در حالیکه آنچه به مجلس آمد، هیچ کدام از این ها را نداشت. عنوان آن “تصمیم قانونی مجلس” بود و محتوای آن گزارش عملکرد سازمان ملل بود. در حالیکه حتی اگر فراگشت انجام شده در سازمان ملل را به عنوان توجیه آن می دانستند باید عنوان آن “لایحه جدایی بحرین از ایران” می بود. بعد از آمدن به مجلس هم باید به کمیسیون های مربوطه می رفت. در غیر این صورت باید تقاضای دو فوریت می کردند که اگر موافقت می شد می توانستند برای آن در همان جلسه رای گیری کنند. که هیچ کدام از این ها انجام نشد.
از سوی دیگر شاه هم چنین چیزی را امضا نکرده و در روزنامه رسمی هم منتشر نشده و برای اجرا هم به کسی ابلاغ نشده است.
بنابراین از نظر قانون اساسی مشروطیت، علی رغم کارهایی که در مجلس بیست و دوم انجام شد، هیچ تغییری در موضوع مالکیت بحرین صورت نگرفته و بحرین همچنان یکی از استان های ایران است.
این سخن شما امروز هم قابل پی گیری است؟
قانون اساسی مشروطیت و نظامنامه داخلی مجلس شورای ملی موجود است و می توان آن ها را مطالعه کرد. ما اصولا چیزی به نام “تصمیم قانونی مجلس” نداریم. البته مجلس می تواند تصمیماتی بگیرد همان طور که امروز هم مثلا مجلس در باره جزایرایرانی خلیج فارس بیانیه می دهد و این مانعی ندارد؛ اما تا وقتی که تشریفات قانونی لازم را طی نکند تبدیل به قانون نمی شود. آن روز هم همین اتفاق افتاد.
حتی وزیر جنگ آن زمان، تیمسار رضا عظیمی هم در جلسه هیئت دولت اعلام کرد که اعلی حضرت این مسئله را توشیح نکردند. البته او تعمدا این را درجلسه هیئت دولت گفت که صورتجلسه و ثبت و ضبط بشود. مهمترین مسئله ای که پیش روی ما قرار دارد این مسئله است که حتی با وجود رای شورای امنیت به این مسئله، از نظر قوانین حاکم بر ایران در آن زمان تغییری در موضع بحرین به وجود نیامده است.
امروز با توجه به وضعیت منطقه و ادعاهای اخیر اماراتیها، فکر میکنید طرح چنین موضوعی ممکن است؟
اگر دولت های ما هوشیار باشند، همه واحدهای آن سوی خلیج فارس، ایرانی – عربی هستند و ترکیب جمعیتی آن ها گویای این مطلب است. حتی از پنج شیخی که حاکمان امارات هستند، شاید چهار نفرشان ایرانی تبار هستند. بخش بزرگی از جمعیت امارات و بحرین هم ایرانی تبار هستند و قطر هم همین حالت دارد.
در سال های ۴۰ تا ۴۳ ورد زبان ها بود که شیخ کویت به یکی از بزرگترین سرمایه داران کویت به نام “بهبهانی” که ایرانی بوده، پیغام می دهد که تو هرچه داری بفروش و از اینجا برو. او هم پاسخ می دهد که شما بفروشید و بروید. یعنی در کویت هم این ها تلاش کردند با خارج کردن ایرانی ها، منطقه را عربیزه کنند.
بحرین کرانه ای هم که امروز در اشغال عربستان است، همان استان های “احصا” و “قطیف” منطقه های شیعه نشین و ایرانی بوده و اصل بحرین همان جاست. بعدها که در میانه های دولت صفوی، ترکان عثمانی بخش هایی از عربستان و این منطقه را اشغال می کنند نام بحرین مطرح می شود.
اولین قیام ایرانی ها هم توسط “قرمتیان” بود که در بحرین ساکن بودند. بحرین آن زمان هم منامه نبود، بلکه همین مناطقی بود که امروز هم مردم آن شورش کرده اند و می دانیم که چاه های نفت مهمی هم در این مناطق است. این مناطق هم همگی ایرانی نشین هستند. بنابراین باید در سیاست ها و نوع نگاهمان نسبت به آن سوی خلیج فارس باز بینی کنیم و سعی کنیم حقایق تاریخی را بیشتر در اختیار مردم قرار دهیم تا بدانند که اصلا بحرین کجا بوده. بحرین از زیر بصره یعنی کاظمیه شروع می شده و تا دماغه قطر امتداد داشته است.
یک بخش کوچک آن هم جزیره ای بوده که امروز به نام بحرین می شناسیم. این نوار تنها قسمت بارور آن منطقه است و قیام فرمتیان و دولت قرمتیان هم در این منطقه بوده اند. این ها واحدهای عربی نیستند و حداکثر ایرانی – عربی هستند و باید حقوق ما در این سرزمین ها به رسمیت شناخته شود.
برای این منظور چه اقداماتی باید انجام شود؟
یک نمونه آن اقدام خوب آقای احمدی نژاد بود که به بوموسی سفر کرد. این باعث حرکت همه جانبه ایرانی های درون و برون کشور برای دفاع از حقوق تاریخی مان شد. چون اگر خود مردم در صحنه نباشند، دفاع از تمامیت ارضی و منافع ملی مشکل است.
ما دیدیم در این جریان حتی افرادی که ممکن است به لحاظ خط مشی سیاسی مخالف این دولت باشند و اصلا کسانی که خارج از ایران به فعالیت سیاسی مشغولند هم از حق مالکیت ایران بر جزایر سه گانه دفاع کردند و دنیا فهمید که ایرانی ها روی این مسئله حساس هستند و اگر کسی بخواهد متعرض آن شود نه با یک دولت که با یک ملت طرف خواهد بود.
اگر احزاب اجازه فعالیت داشته باشند این موضع گیری های ملی بهتر شکل می گیرد. در این مورد بوموسی هم اگر این خیزش ملی شکل نمی گرفت، صرفاً با سفر رئیس جمهور و مقامات نظامی ، نمی شد انتظار داشت آن ها کوتاه بیایند.
چرا این اتفاق در زمان جدایی بحرین از ایران نیفتاد؟
یکی از بزرگترین اشتباهات شاه این بود که خودش در این باره تصمیم گرفت. در حالی که آدم ضعیفی بود و به راحتی می توانستند او را تحت فشار قرار دهند. در حالیکه اگر خودش را در موضع تصمیم گیری قرار نمی داد و تصمیم گیری را به ملت می سپرد این اتفاق نمی افتاد.
اما آن ها حتی آن گزارش را در ایام تعطیلات نوروزی مدارس و دانشگاه ها به مجلس آوردند و خیلی از افراد جامعه از آن مطلع نشدند. اگر آن روز یکی از مراجع تقلید هم به این مسئله اعتراض کرده بود، این اتفاق آنقدر راحت به وقوع نمی پیوست. من حتی نمی گویم از منظر ملی، بلکه از نظر دینی هم این مراجع مقلدین زیادی در بحرین داشتند و اگر فتوا می دادند من حتم دارم که شاه از موضعش عقب نشینی می کرد. یا لا اقل می توانست این بهانه را بیاورد که اگر این موضوع مطرح شود مردم برای حکومت من مشکل ایجاد می کنند و به این وسیله انگلیس و آمریکا را منصرف کند.
امروز بعد از گذشت ۴۵ سال، می توانید بین خودتان و کسانی که در مجلس نسبت به این اتفاق سکوت کردند، مقایسه ای انجام دهید؟
به نظر من کسانی که به این جدایی رای موافق دادند یا در این زمینه تلاش کردند، از راس آن نظام تا کسانی که در رده های پایین تر تاثیر گذار بودند، در خون هایی که امروز در بحرین ریخته می شود و آنچه که امروز بر مردم بحرین می گذرد، شریک هستند و نمی توانند از مسئولیت خودشان شانه خالی کنند.
از میان ما چهار نفری که رای مخالف دادیم هم متاسفانه آن سه تن در قید حیات نیستند. البته آقای دکتر صدر هنوز در قید حیات هستند و باید همان مسئولیت ها را به دوش خوداحساس کنند.
اما به طور کلی ما وظیفه ای را که در پیشگاه ملت داشتیم انجام دادیم. دست کم باعث شدیم که این اسناد تاریخی باقی بماند. ما کار ویژه ای انجام ندادیم. چون به عنوان پان ایرانیست به مجلس رفتیم تا حقوق تاریخی غارت شده ملت ایران را بازگو کنیم. ما قصد انتفاع نداشتیم ضمن آنکه مجلس در آن روزها انتفاعی نداشت. حقوق نمایندگی ما ماهانه پنج هزار تومان بود، در حالیکه من قبل از نمایندگی هم به عنوان کارشناس ارشد سازمان برنامه بیش از سه هزار تومان حقوق می گرفتم و خبری از این مزایایی که امروز هست نبود. من اصلا نمی توانم تصور کنم که الان یک نماینده در شهر خودش دارای دفتر و تشکیلات و کارمند است. آن زمان تمام هزینه های رفت و آمد به حوزه های انتخابیه و رسیدگی به امور به عهده خودمان بود. اگر از رستوران مجلس استفاده می کردیم هزینه غذایی که خورده بودیم آخر ماه از حقوق مان کم می شد. اگر مهمان داشتیم هزینه آن هم محاسبه می شد. بنابر این ما رفته بودیم که صدای حق طلبانه مردم را از تریبون مجلس و به عنوان نماینده مردم ایران، به همه برسانیم.
وقتی هم در برابر مسئله بحرین قرار گرفتیم کمترین کاری که می توانستیم برای انجام وظیفه خود انجام دهیم همین بود. ایرادی هم که به نفر پنجم وارد می کنیم همین است وگرنه از ۱۸۰ نماینده دیگر ایردای نمی گیریم چون اصلا چنین تعهدی نداشتند. هرچند که آن ها هم سوگند یاد کرده بودند از تمامیت ارضی ایران دفاع کنند اما به هر حال ما می بایست این کار را می کردیم. من همچنان معتقدم کار ویژه ای نکردیم و اگر یک بار دیگر به دنیا بیایم و در همان موقعیت قرار بگیرم همان کار را انجام می دهم.
منبع: سایت تحلیلی خبری عصر ایران
گفتگو: مهدی قدیمی

پان ایرانیست‌های دربند و زندانیان سیاسی را آزاد کنید.

تارنمای هواداران پان ایرانیسم:

تارنمای نامه پان ایرانیسم
فیسبوک هواداران پان ایرانیسم:
تارنمای حزب پان ایرانیست:
تارنمای سازمان جوانان حزب پان ایرانیست:
تارنمای تریبون آزاد پان ایرانیست در خوزستان:
کانال یوتیوب حزب پان ایرانیست
فیسبوک حزب پان ایرانیست:
 حزب پان ایرانیست
همبستگی‌ ملی‌ . یکپارچگی ایران . حاکمیت ملت
هم میهن گرامی‌: برای ایرانی یکپارچه، آزاد، آباد، سربلند و دمکرات با حاکمیت ملت به ما بپیوندید.

۱۳۹۱ خرداد ۳, چهارشنبه

درود بر دلاوران ارتش قهرمانان واقعی جنگ

 

تصویری که در سمت راست میبینید عکسی است از آلبوم خصوصی که افسران و درجه داران ارتش ایران را در مهرماه 1350 در حال ادای احترام نظامی به آرامگاه کوروش بزرگ نشان میدهد و در تصویر سمت چپ صورت های آفتاب سوخته ی مردانی دلاور از همان جنس را -کمتر از ده سال بعد- در خوزستان در نبرد با ارتش پان عربی صدام در حال دفاع از زن و بچه ایرانیها میبینید .... مردان بی ادعایی که مانند مرغ چه در عروسی و چه در عزا سرشان را بریدند و آنهایی شان که قربانی خشم کور انقلابیون ضد ملی نشدند و از جنگ هم جان سالم به در بردند هیچگاه «سهمیه رزمندگان» نصیب شان نشد و هیچگاه پایشان به «قرارگاه "خادم الاغنیا"» کشیده نشد و هرگز به «مقاطعه کار نفت و گاز» و یا «رانت خوار» و یا «واردکننده غیرقانونی جنس های چینی» تبدیل نشدند... متاسفانه روز دوم خرداد که میرسد اثری از مردان درون این عکس ها دیده نمیشود هرآنچه که دیده میشود یک عده افراد معلوم الحالی هستند که مردم به خوبی در سالهای اخیر آنها را شناخته اند.... و دیدیم وقتی به پول و قدرت رسیدند چه کردند .... البته کسی منکر جانفشانی های «جهان آرا» ها و دلاوران دیگر نبوده و نیست ولی باید از کسانیکه آزادسازی خرمشهر را به نیروهای خاص منحصر نشان میدهند پرسید لحظه ای که پاسگاه های مرزی توسط صدام و همکاران تجزیه طلب داخلی الاحوازی اش اشغال میشد اگر همان چند تفنگدار دریایی و درجه دار طاغوتی و تجهیزات نظامی خریدار شده توسط شاه "خائن" و "ژاندارم منطقه" در ساعات اولیه آنجا نمیبود که به جای آزادسازی خرمشهر باید امروز درباره آزادسازی اصفهان و شیراز مطلب مینوشتیم! البته ارتش بی سر و یتیم شده ایران توان چند سال پیش اش را نداشت و از همه آن ژنرال های سه ستاره و چهارستاره و ارتشبدها و سپهبدها، مسئولیت فرماندهی آن ارتش عریض و طویل به گردن یک سرهنگ دوم به نام قاسمعلی ظهیرنژاد افتاده بود که الحق آن سرهنگ دلاور اردبیلی در حد خودش همه تلاشش را هم کرد ولی به قول خود سایت بنیاد حفظ ارزشهای دفاع مقدس: "طی جنگ ایران و عراق پافشاری او به اجرای روش‌های کلاسیک و علمی رزمی موجب درگیری با فرماندهان سپاه پاسداران که متکی به استفاده پرشمار از نیروی پیاده و تجهیزات زرهی ناچیز بودند (بخوانید: به کشتن دادن سربازها)، می‌شد."

 برعکس تصور عامه، جنگ پان-عرب های صدامی با ایران و ایرانی در تاریخ 1359 آغاز نشد بلکه از سالها پیش از آن، این نبرد به صورت غیر رسمی در جریان بود.... از وقتیکه گروه عرب-پرست بعث در سال 1349 به کمک کودتای صدام به قدرت رسید و اندیشه های ضد ایرانی و ادعاهای واهی آنها درباره اروندرود و خاک ایران مطرح شد این جنگ عملاً بین بعثی های عراق و ایرانیان آغاز شده بود (کتاب دولتی عراق «فارس، یهود و پشه: سه موجودی که خداوند زیادی آفرید» نمونه از افکار ضد ایرانی بعثی های عراق را به خوبی نشان میدهد)..... تنها بر اثر آشفتگی های حاصل از پیروزی انقلابیون 57 بود که جنون پان عربی با هدف تجزیه "عربستان ایران"! مجال عرضه اندام یافت و جسارت به حریم و ناموس ایران را رسماً آغاز کرد. از این جالبتر اینجاست که بازهم بر خلاف تصور عمومی، خیانت و جاسوسی توده ای ها و مجاهدین خلق به نفع روسها و عراقی ها نیز به سالها قبل تر از آغاز جنگ و حتی انقلاب باز میگردد که در این نوشتار به قسمتی از آنها میپردازم.

 به پنج سال قبل آغاز جنگ یعنی سال 1354 بازمیگردیم ... رفیع زاده در خاطراتش (کتاب «شاهد») مینوسد که یکروز شادروان ارتشبد اویسی (فرمانده کاردان و بلند آوازه ارتش ایران که در سال 1362 در پاریس ترور شد) به او میگوید که احتمالاً "یک افسر عالی رتبه ستاد ارتش براى روس‌ها جاسوسى مى‌کند. وقتى رفیع زاده در این موضوع اظهار شک مى‌کند، اویسى مى‌گوید که هربار در مرز با عراقى ها درگیر مى‌شویم و طرح یک حمله کوچک را مى‌ریزیم، مى‌بینیم که عراقى‌ها در محل کاملا آماده هستند! مطمئنا کسى این اطلاعات را به روس‌ها می‌رساند و آنها هم این اطلاعات را به عراقى‌ها مى‌دهند." با وجود تلاش های رکن دوم ستاد ارتش (اداره ضد اطلاعات ارتش) این جاسوس تا یکی دوسال بعد شناخته نمیشود تا اینکه اداره هشتم ساواک (اداره ای که عموماً از افسران ارتش تشکیل شده بود و کار ضدجاسوسی را انجام میداده و بیشتر بر تحرکات روس ها و کشورهای عربی در ایران نظارت میکرده است) این شخص که نام اش "مقربی" و عضو سابق حزب توده بود که توانسته بوده به مقام سرلشکری در ارتش ایران برسد و از زمان دانشجویی اش در دانشکده افسری ارتش حدود 30 سال مهمترین اطلاعات نظامی ایران از جمله خریدهای نظامی از آمریکا و اروپا و جزئیات دیگر را به نمایندگان شوروی و عراق در تهران منتقل کند را دستگیر میکند، او سپس محاکمه نظامی و اعدام میشود.... این دستگیری برای شوروی بسیار تکان دهنده بود چنانکه «ویلادیمیر کوزیچکین» (افسر اطلاعاتی سیاسی کا.گ.ب در ایران که در سالهای دهه 1350 و 1360 تحت پوشش وابسته بازرگانی در باغ روسیه در خیابان پامنار تهران کار میکرده است) پس از فروپاشی شوروی در خاطراتش (کا.گ.ب در ایران) مینویسد که مقربی یکی از مهمترین و کار آمدترین جاسوس های شوروی در جهان بوده (ص11) و دستگیری او توسط دولت شاهنشاهی ایران برایشان بسیار تکاندهنده بوده و میخواسته اند بدانند که چه خطایی کرده اند که اداره هشتم ساواک ایران توانسته این کار را انجام دهد تا بتوانند از آن تجربه کسب کرده و از شناسایی جاسوس های دیگرشان در کشورهای دیگر جلوگیری کنند. رازهای این دستگیری تا هفده سال بعد (یعنی 1373) که سرتیپ منوچهر هاشمی (رییس وقت اداره هشتم، ساکن لندن) در کتاب خاطراتش (داوری) برای اولین بار آنرا با دقت شرح داد، هیچگاه برای روس ها مشخص نشد. برای خواندن جزئیات این ماجرا میتوانید کامنت های پنجم و ششم زیر این نوشتار را بخوانید.

 ساواک و تمام ادارات اش چند هفته قبل از انقلاب توسط نخست وزیر وقت (شاپور بختیار) منحل شد... عصر 22 بهمن 57 که ستاد ارتش ایران برای جلوگیری از خشونت اعلامیه بی طرفی خود را به رادیو داد، مجاهدین و توده ای ها که میدانستند دقیقاً کجا را باید اشغال کنند اولین گروهی بودند که آرشیو ساواک در خیابان سلطنت آباد (خ پاسداران) را تصاحب کردند.... رفیع زاده در خاطراتش ادامه میدهد: "وقتی که کارکنان ساواک، بعد از22 بهمن به محاکمه کشیده شده بودند، پاسدارهای انقلابی که آمیزه‌ای از کمونیستها و مجاهدین خلق و مردم مذهبی بودند، مرتباً از آنها می‌پرسیدند که پرونده تیمسار «مقربی» کجاست؟ چنان پرونده‌ای در ساواک پیدا نشد! (روسها هنوز می‌خواستند بدانند که چرا جاسوس آنها گرفتار شد ؟!)(ص17)

 از کتاب «کا.گ.ب در ایران»: سال 1356 به دستور مستقیم کمیته مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی، ایستگاه [کا.گ.ب در تهران] موظف شد با رهبری «فدائیان [خلق»] و «مجاهدین [خلق»] تماس برقرار کند. مسئولیت این ارتباط به عهد‌ه «ولادیمیر فیسنکو» افسر شاخه اطلاعات سیاسی ایستگاه، گذارده شد... برقراری روابط ما با «سازمان مجاهدین خلق» علیرغم توهماتی که آنها داشتند، بخوبی پیش می‌رفت و گسترش می‌یافت... مجاهدین [خلق] در جریان حمله به سازمانهای رژیم شاه (بهمن 1357)، توانسته بودند آرشیو اسناد ساواک را بدست آورند. وقتی این خبر را به مرکز منتقل کردیم، آنها بلافاصله از خود واکنش نشان دادند و طی تلگرافی از مسکو خطاب به ما چنین نوشتند: «... بلادرنگ با مجاهدین [خلق] تماس بگیرید و از آنها پرونده سرلشکر «مقربی» در ساواک را بخواهید...» (ص31)

 کوزیچکین بازهم در کتابش مینویسد : رابط ما «فیزنکو» و رابط مجاهدین خلق شخصی بود به نام «محمدرضا سعادتی» که یکی از رهبران سازمان مجاهدین خلق (محمدرضا سعادتی نفر دوم بعد از «مسعود رجوی») محسوب می‌شد. قرار ملاقاتشان را نیز در یکی از خانه‌های امن مجاهدین گذاشتند، که در غرب تهران قرار داشت (یک دفتر تجاری در میدان 25 شهریور، هفتم تیر فعلی) ... در این لحظه ناگهان در پشت سر «فیزنکو» به شدت بسته شد و موقعی که او به عقب برگشت، تا علت صدا را بفهمد، چشمش به چهار نفر افتاد که تازه وارد اتاق شده‌ بودند و اسلحه‌های خود را به سوی «فیزنکو» و «سعادتی» گرفته بودند، ... به نظر می‌آمد دامی پهن شده باشد... «فیزنکو» پس از ورود به سفارتخانه و احساس آرامش، به ما گفت افرادی که قصد بازداشتش را داشتند به هیچ وجه شبیه اعضای کمیته‌های انقلاب اسلامی نبودند. زیرا همه لباس‌های گرانقیمت و مرتب به تن داشتند. ما هم با شنیدن حرفهای «فیزنکو» حدس زدیم که بی‌تردید آنها می‌بایست از مأموران باقیمانده از ساواک باشند...(ص32)

 ملاقات مامور کا.گ.ب . با سعادتى و اطلاع از این که آپارتمان محل ملاقات آنها تحت نظر ماموران باقیمانده از ادره هشتم ساواک بوده است و فرار مامور کا.گ.ب. از تله آنها ایران و بازگشت او به سفارت شوروى خود داستان جالبى است ( صفحات ٢۶۶-٢۶٨). اما باز هم نه در اینجا و نه بخش‌هاى دیگر کتاب، کوزیچکین از این که آِیا توانستند پرونده مقربى را از سعادتى و یا از کسان دیگر پس بگیرند یا نه، چیزی نمی گوید و آن را مسکوت مى‌گذارد و تنها به ذکر همان جلسه ملاقات ناموفق با سعادتى مى‌پردازد. اما با توجه به نوشته رفیع زاده که مى‌گوید در ماه‌هاى اول انقلاب کسانی در کمیته‌های انقلاب اسلامی به دنبال یافتن پرونده مقربى بودند و مطالبى که روزنامه‌هاى آن زمان در مورد جاسوسى سعادتى نوشتند این حدس تقویت می‌شود که مجاهدین ماه ها پیش از ٢٢ بهمن، تماس خود را با کا.گ.ب. برقرار کرده بودند. به این ترتیب مجاهدین پس از گرفتن مرکز ساواک اولین معامله مهم خود را با روس‌ها به انجام رساندند .

 دلیل دیگرى که این حدس را تقویت مى‌کند مطالب و اطلاعاتی است که در خاطرات تیمسار هاشمی چاپ 1373 در باره دستگیری فردی به نام «نسیم» دیده می‌شود. "فرد نامبرده در سال‌های پیش از انقلاب براى شوروى جاسوسى مى‌کرده است. ساواک پس از دستگیرکردن نسیم از او مواد منفجره اى به دست مى‌آورد که روس ها به او داده بودند. این ماده منفجره به شکل یک نیمه آجر بود و قرار بود «نسیم» با آن باشگاه آمریکائیان مقیم تهران را منفجر کند. هاشمى سپس مىگوید:«در جریان سپتامبر سیاه شوروی ها مقدارى از این آجرها را در اختیار فلسطینى قرار داده بودند که در اسراییل خرابی ها و تلفات زیادى را موجب گردید... در بعد از انقلاب هم انفجارهایى در ایران رخ داد که تلفات زیادى به بار آورد. از جمله انفجار ساختمان مرکزى حزب جمهورى اسلامى و کشته شدن آیت الله بهشتى و ده ها نفر از اعضای حزب جمهورى اسلامى، انفجار ساختمان نخست وزیرى و کشته شدن رجائى و باهنر و انفجارهایى مانند آنها که شبیه انفجار به وسیله آجر و فرمان از راه دور بود.«(صفحه ۵٧٣). بدین ترتیب ارتباط نوع ماده انفجارى که منشاء آن معلوم است و انفجارهایى که انجام آنها را کار سازمان مجاهدین می‌دانند، وجود ارتباط کا.گ.ب. را با مجاهدین خلق، بیش ازپیش، محرز مى‌سازد. نکته جالب در اینجا دوراندیشى روس‌ها براى روزهاى آینده بوده است که علاوه بر گرداندن حزب توده، سعى داشتند با یک سازمان انقلابى اسلامى نیز ارتباط داشته باشند تا در حکومت اسلامى آینده از امکانات آنها استفاده کنند!

۱۳۹۱ اردیبهشت ۳۱, یکشنبه

ژنرال علی اکرم همت زاده رییس جمهور پیشین تالش آران (آذربایجان) خواستار اتحاد با ایران شد


ژنرال علی اکرم همت زاده رییس جمهور پیشین تالش آران (آذربایجان) خواستار اتحاد با ایران شد
 May 20, 2012
ژنرال همت زاده:
 ما با پان ایرانیستها یکی هستیم. من هم خواهان وحدت ایران هستم
 حجت کلاشی – مسول سازمان جوانان حزب پان ایرانیست – روز شنبه طی گفتگوی تلفنی با ژنرال علی اکرم همت زاده – رییس جمهور سابق تالش اران – از کوششهای آزادی خواهانه و ایران گرایانه همت زاده سپاسگزاری کرده و از علایق قلبی فی ما بین دو ملت سخن گفت
 حجت کلاشی ابراز امیدواری کرد بزودی با کوشش ایران خواهان، وحدت در ایران زمین برقرار شود. مسول سازمان جوانان حزب پان ایرانیست گفت: ما در این مبارزه دست شما را به گرمی میفشاریم. علی اکرم همت زاده نیز با بیان احساسات پاک قلبی خود نسبت به ملت ایران بزرگ گفت: برای ملت ایران آرزوهای خوش دارم. ما با پان ایرانیستها یکی هستیم، من هم خواهان وحدت ایران هستم
 علی اکرم همت اف در سال ۱۹۴۳ در لریک آذربایجان بدنیا آمد. وی دانش آموخته انستیتو پلی تکنیک باکو است. علی اکرم همت زاده نظامی، سیاستمدار، فعال حقوق بشر، رییس جمهور سابق تالش اران و رهبر کنونی “جنبش ملی تالش” میباشد
 وی در سال ۱۹۹۳ معاون وزیر دفاع در کابینه دولت “ابوالفضل ایلچی” بود اما پس از اینکه ایلچی بیگ با کسب بیش از ۵۰ در صد آرای مردم اران به ریاست جمهوری رسید، همت زاده و دیگر تالشیها دریافتند که تمامی وعده های باند پان ترکیست ایلچی بیک پیرامون اعاده حقوق فرهنگی تالشیان اران، وعده ای دروغین فریبنده بیش نبوده تا تالشیان را به پشتیبانی از ایلچی بیگ واداشته شوند. با آغاز ریاست جمهوری ایلچی بیگ و پی گیری سیاستهای افراطی پان ترکیستی از سوی او به هیچ روی امکان احیای حقوق فرهنگی – سیاسی مبتنی بر فرهنگ ایران میسر نشد. این در زمانی بود که الیچی بیگ در جبهه نبرد با ارمنیهای قره باغ شکست سهمگینی خورده بود و تمامی اعتبار خود را پیرامون پشتیبانی پان ترکها و دولت ترکیه از دست داده بود
 همت زاده بر علیه دولت ایلچی بیک کودتا کرد و به نام “جمهوری تالش گشتاسبی” اعلام خود مختاری کرد. در این شرایط بود که علی اف از مقامات ارشد “ک گ ب” با فریب مقامات جمهوری اسلامی و به کمک عناصر مشکوک مانند عبدالعلی زاده استاندار وقت تبریز در باکو به قدرت رسید و این جنبش ایران خواهان را شکست داد وهمت زاده را زندانی کرد
 دادگاه آذربایجان در سال ۱۹۹۵ وی را به اعدام محکوم کرد، اما پس از فشارهای گوناگون جهانی بر جمهور آذربایجان این حکم به حبس ابد تخفیف داده شد. سیدیکی کابا نماینده فدراسیون حقوق بشر، در نامه ای سرگشاده به الهام علیف از وضعیت نابسامان همت زاده در زندان انفرادی و جلوگیری از کمکهای پزشکی و غیره به او انتقاد کرده بود وی در زندان مبتلا به سل شد و همهٔ دندانهایش را از دست داد. به همین دلیل از زندان در سال ۲۰۰۴ آزاد اما تابعیت آذربایجانی از او گرفته شد و از این رو از آن زمان تا اکنون به همراه خانواده اش در هلند زندگی میکند
 همت زاده در مهرماه سال ۱۳۸۷ نامه ای سرگشاده به مردم ایران نوشت و ضمن اشاره به لغو قراردادهای گلستان و ترکمنچای پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، از آنها برای احقاق حقوق هموطنانشان آنسوی مرزها درخواست کمک نمود
 منبع: فیسبوک حزب پان ایرانیست

۱۳۹۱ اردیبهشت ۶, چهارشنبه

نامه شماره ۴۸ – پهلوانی که‌ برای‌ نام‌ خلیج‌ فارس‌، از‌ دو میلیارد‌ تومان‌ گذشت


نامه شماره ۴۸ – پهلوانی که‌ برای‌ نام‌ خلیج‌ فارس‌، از‌ دو میلیارد‌ تومان‌ گذشت

نامه پان ایرانیسم
هواداران پان ایرانیسم در برون مرز
دوره دو، شماره ۴۸ – پنج شنبه ۳۱ فروردین ۱۳۹۱ – ۱۸ آوریل ۲۰۱۲
درود بر هم میهنان گرامی‌
·         مطالب زیر تقدیم میشوند:
·         پهلوانی که‌ برای‌ نام‌ خلیج‌ فارس‌، از‌۲ میلیارد‌ تومان‌ گذشت
·         موضع فرانسه، انگلیس و آمریکا درباره جزایر سه گانه، نقض حاکمیت ملی ایران است
·         حرفی برای گفتن – ناسیونالیسم در گفتار امیر‌کبیر
·         درنگ‌هایی بر مقوله «حقّ ملل در تعیین سرنوشت خویش»
پاینده ایران
هواداران پان ایرانیسم در برون مرز

پهلوانی که‌ برای‌ نام‌ خلیج‌ فارس‌، از‌ دو میلیارد‌ تومان‌ گذشت

محمد حسین کبادی شناگر طول خلیج فارس که تاکنون ۸۰۰ کیلومتر از خلیج فارس را شنا کرده پیشنهاد دو میلیارد تومانی اماراتیها را رد کرد به گزارش فارس، محمد حسین کبادی اظهار داشت: اماراتیها برای اینکه بنده این پروژه را در مرز آنها نام جعلی خلیج ع ر ب ی انجام دهم دو میلیارد تومان وجه نقد، بورسه تحصیلی تا مقطع دکترا در بهترین دانشگاه های دنیا، اقامت آمریکا پیشنهاد دادند اما بنده قبول نکردم
وی امروز در بوشهر افزود: این پروژه با نام پروژه ملی شنای طول خلیج فارس به طول یک هزار و ۲۸۰ کیلومتر از ۲۸ آذرماه امسال از جزیره هرمز آغاز شده و مقصد نهایی نیز اروندکنار در استان خوزستان است
شناگر طول خلیج فارس خاطر نشان کرد: این پروژه را با شعار خلیج تا ابد فارس و پیام صلح و نوع دوستی ملت ایران انجام میدهیم.
کبادی با بیان اینکه با طی مسیر ۸۰۰ کیلومتری رکورد جهانی این رشته را جا به جا کرده ام، گفت: هر چند رکورد قبلی مربوط به یک تیم ۵ نفره بوده که ۶۸۰ کیلومتر را طی کرده بودند اما من انفرادی تاکنون ۸۰۰ کیلومتر از خلیج فارس را طی کردم
کبادی با اشاره به تیم ۲۵ نفره این پروژه گفت: در تیم اجرایی روی آب هشت نفر هستیم و هنگام شنا نیز درون محفظه هستم ضمن اینکه روزی ۵ تا ۲۰ کیلومتر نیز شنا میکنم
وی اظهار داشت: تا پایان پروژه، ۴۰۰ کیلومتر فاصله داریم و در صورت انتخاب مسیر بهتر، این فاصله کمتر میشود و امیدوارم تا پایان سال به مقصد نهایی که اروندکنار استان خوزستان است، برسیم
کبادی ادامه داد: دید ما به این پروژه علمی بوده و شرکتهای مختلفی نیز برای اسپانسری پروژه ملی خلیج فارس پیشنهاد داده بودند
شناگر طول خلیج فارس با قدردانی از مهمان نوازی مردم و مسئولان استان بوشهر گفت: در بدو ورود به بوشهر مهمان نوازی بوشهری‌ها ما را غافلگیر کرد و مدیران ورزشی استان بوشهر استقبال خوبی از ما داشتند
***

موضع فرانسه، انگلیس و آمریکا درباره جزایر سه گانه، نقض حاکمیت ملی ایران است

در هفته ای که گذشت، وزیر امور خارجه امارات با محکوم کردن سفر احمدی نژاد به جزیره ابوموسی، بار دیگر ادعاهای پیشین کشورش درباره مالکیت بر این جزیره را تکرار کرد. اما اینبار این ادعا که با صدای به مراتب رساتر تکرار میشد، حمایت ضمنی چند کشور غربی را هم دربر داشت.
باید در نظر داشت که این غایله جدید در آستانه مذاکرات اتمی ایران و غرب و همزمان با مانور مشترک نظامی کشورهای عربی و آمریکا انجام میشود و احتمالا هدف از آنها گشودن جبهه ای دیگر در برابر ایران است تا مذاکرات را برای ایران در شرایط بحران منطقه ای برگزار کنند و بتوانند بر سر مذاکرات اتمی امتیازات بیشتری بگیرند.
از این منظر باید گفت دخالت قدرتهای فرا منطقه ای در ادعاهای اخیر امارات موضوعی قطعی است چه اینکه کشوری مانند امارات به تنهایی جسارت طرح چنین ادعاهایی را آن هم با این شدت پیدا نمیکرد. این مداخلات خارجی که به طور آشکار نقض تمامیت ارضی و حاکمیت ملی ایران است همراه با معاملات گسترده تسلیحاتی آمریکا و غرب با اعراب (و از جمله امارات عربی)، برخلاف ادعاهایشان، لزوم دستیابی ایران به تسلیحات اتمی را هرچه بیشتر توجیح میکند.
فارغ از اینکه استراتژی ایران در دوران کنونی و در کوتاه مدت، نوعی مصالحه با غرب باشد باید سیاست ساخت تسلیحات اتمی را همچنان دنبال کند. همانطور که پیشتر هم دراینباره نوشتم، ایران توان رقابت تکنولوژیک برای ساخت سلاحهای مشابه تسلیحات غربی را ندارد و با این وضع، ساخت سلاح هسته ای در میان مدت و بلند مدت، تنها راه چاره ایران برای حفظ توازن منطقه ای و دفاع از حاکمیت ملی است. آمریکاییها و شرکایشان بخوبی میدانند هیچ راه حل قطعی برای جلوگیری از هسته ای شدن کشوری به بزرگی ایران که چنین تصمیمی بگیرد، وجود ندارد و با اتمی شدن ایران، برای جلوگیری از رقابت تسلیحاتی، مجبور خواهند شد تلاشهایشان را برای فشار آوردن به متحدین عربشان متمرکز کنند.
اما بیانیه ای توسط وزارت امور خارجه آمریکا منتشر شده که ظاهرا بدون حمایت قاطع از هر یک از طرفین، در واقع از موضع امارات درباره جزایر ایرانی حمایت میکند.
در سایت وزارت امور خارجه آمریکا چنین آمده:
The United States reiterates its support for a peaceful resolution between the United Arab Emirates and the Islamic Republic of Iran over the Abu Musa, Greater Tunb, and the Lesser Tunb islands. The United States appreciates the UAE’s efforts in this regard and urges Iran to respond positively to the UAE’s initiative to resolve the issue through direct negotiations, the International Court of Justice or another appropriate international forum. Actions such as the April 11visit by Iranian President Ahmadinejad to the Abu Musa Island only complicate efforts to settle the issue.
ترجمه:
آمریکا بار دیگر حمایت خودش را از یک راه حل صلح آمیز بین امارات متحده عربی و جمهوری اسلامی ایران درباره ابوموسی، تنب بزرگ و تنب کوچک اعلام میکند. ایالات متحده از تلاشهای امارات در اینباره تجلیل میکند(!) و ایران را به پاسخ مثبت به طرحهای امارات برای حل این مسئله از طریق مداکرات، دادگاه بین المللی و دیگر مراجع بین المللی فرا میخواند. اعمالی مانند سفر رییس جمهور احمدی نژاد به جزیره ابوموسی در یازده آپریل تنها حل موضوع را دشوارتر خواهد کرد.
نخست اینکه مسئله جزایر سه گانه و حاکمیت ملی ایران مطلقا به آمریکا و هیچ کشور دیگری ارتباط ندارد و ایران هم به لحاظ حقوقی موظف به ارجاع ادعای امارات به داوری بین المللی نیست.
اگر آمریکا به دنبال راه حلهای مسالمت آمیز است میتواند مسئله مالکیت بر تکزاس یا کالیفرنیا را بطور مسالمت آمیز با مکزیکیها حل کنند یا دست از سر خاورمیانه و حمایت از اسراییل بردارد تا  اسراییل با فلسطینیها بطور مسالمت آمیز مسایل خودشان را حل کنند که در آن صورت هم مردم آمریکا وضعیت بهتری خواهند داشت و هم مردم خاورمیانه و حتی اسراییل و همه این مشکلات و لشکر کشیها هم پیش نخواهد آمد.
اگر اینطور اظهارنظرها را مشروع بدانیم لابد آمریکا هم باید مسئله مالکیت کالیفرنیا را برای حل مسالمت آمیز به مراجع قانونی و دادگاه بین المللی ارجاع دهد و تا آن زمان رییس جمهور این کشور هم به این مناطق سفر نکند. اگر هم مدعی هستند که هیچ  مسئله ای از اساس در این موارد وجود ندارد و قرار هم نیست اصلا اتفاق غیر مسالمت آمیزی در این مناطق رخ دهد، لاجرم  پاسخ مشابهی هم از ایران درباره جزایر سه گانه میگیرند.
آمریکا و دوستانش در این موضوع دخالت نکنند انشالله مشکل غیر مسالمت آمیزی هم پیش نخواهد آمد.
در همین زمینه مقامات انگلیسی، ایتالیایی و فرانسوی هم ادعاهای مشابهی را مطرح و هر سه کشور سفر احمدی نژاد را به ابوموسی محکوم کردند.
درباره ایتالیا اظهارنظری نمیکنم چون با این وضع اقتصادی احتمالا چاره ای جز پیروی از طلبکارانش ندارد. اما شاید بهتر باشد فرانسه پیش از طرح چنین ادعاهایی درباره تمامیت ارضی ما فکری برای حل مسالمت آمیز وضعیت جزیره کرس و بومیان آن کند که مدتها است در اشغال دارد. انگلستان هم که همواره موجب فلاکت و مصیبت و نکبت در تمام جهان است بهتر است وضعیت ایرلند شمالی و اسکاتلند را به دادگاه قانونی ارجاع دهد، بعد اگر خواست درباره تمامیت ارضی کشورهای دیگر اظهارنظر کند.
***

حرفی برای گفتن – ناسیونالیسم در گفتار امیر‌کبیر

سالار سیف الدینی
حرفی برای گفتن
اعتماد در روزنامه نگاری ایران برخی ویژگیها و نوآوریهای منحصر به فرد و به یادماندنی را باب کرد. از آن جمله شیوه و سبک انتشار ضمیمه روزانه، و نیز ستون «مرز پرگهر» در صفحه آخر بود که به ابتکار بهروز بهزادی عزیز دایر شد و تلاش میکرد با ایجاز و اختصار برای خواننده از ایران و میراث آن بگوید.
نام این ستون به اندازه کافی گویای آن چه میخواهد بگوید هست. مرز پرگهر از ایران و ارزشهای ایرانی میگوید اما نه آنگونه که لزوما متضمن ستایش و تمجید صرف باشد. بلکه مبتنی است بر “ دعوت به اندیشه ”، تلنگری است به ذهن مخاطب تا زمینه یا پیش زمینه پرسش و غبار روبی از حافظه تاریخی باشد. گاهی تذکری است گذرا پیرامون تجربه های مشترک تاریخی و سرنوشت یکسان، تا ملت بودن مان را فراموش نکنیم و مسئولیت شهروندی را به جا آوریم. گاهی نیز حکایت شهرستانهای ایرانشهر و عناصر فرهنگیش را بازگو میکند تا به بینیم که ما، چگونه ما هستیم.
ایران پیش از آن که یک واحد جغرافیایی و سیاسی باشد، یک کلیت فرهنگی است. ایران تنها کشوری که در زمانی که عنصر قدرت در آن غایب بود، به مدت هزار سال دوام آورد و بدون قدرت سیاسی به حیات فرهنگیش به بهترین شکل ادامه داد. ایرانیها بعد از دوره ساسانی بایستی حدود ده قرن برای تشکیل یک دولت فراگیر همچون صفویه شکیبایی به خرج میدادند. اما برآمدن صفویه هر چند در حوزه سیاست و دیانت یک نقطه عطف بزرگ به شمار میرفت ولی در حوزه فرهنگ و اندیشه چیز زیادی با خود نیاورد. این نشان از آن دارد که برای فرهنگ ایران حضور و غیاب قدرت سیاسی تفاوت چشم گیری ندارد و در هر صورت به نحوی به مسیر خود ادامه میدهد. زبان فارسی بدون پشتوانه سیاسی و نظامی به هند، عثمانی و بین النهرین راه یافت و آیین نوروز یکایک مرزها را بدون تکیه بر سرنیزه در نوردید.
ایران جزو معدود کشورهایی است که توانسته از پس هزاره ها از گزند روزگاران جان سالم به در برد و هنوز حرفی برای گفتن داشته باشد. حرفهایی که باید بدان اندیشید تا فضیلت ایرانی بودن در پس غبارهای ناخوش مغفول نماند. «من ایرانی» که سازنده یک کشور و یک ملت است و سرزمین آن که مرز پرگهرش مینامند، برای آنکه بتواند همواره سرچمشه هنر باشد نیاز دارد تا در موردش اندیشه کنیم، دغدغه داشته باشیم و الزاماتش را به جا آوریم.
باور به ایرانزمین و اصالت تاریخی و ذاتیش علاوه بر علاقه، مسئولیت را نیز در بر دارد. اندیشیدن مداوم به میهن، ضروریات و الزامات ایرانی بودن و منافع ملی، در نهایت تضمین کننده موجودیت ما خواهد بود. مرز پرگهر سعی دارد در مورد برخی از اینها سخن بگوید.
ناسیونالیسم در گفتار امیر‌کبیر
هر چند ملتهای کهن همچون ایران، چین و… در گذشته تصور نسبتا روشنی از ملت بودن داشتند که بر اساس تجربه مشترک تاریخی و فرهنگ ملی کشور صورتبندی میشد، اما مفهوم سیاسی «ملت» پدیده ای متاخر است که سابقه اش در اروپا به انقلاب فرانسه و در ایران به نهضت مشروطه میرسد. پس از این دوره است که ملت و ملیت مبنای کنش سیاسی و سیاست ورزی احزاب و دولتها قرار گرفت. به این ترتیب مفاهیمی چون وطن و ملت از ابتدای دوره مشروطه بازتولید شد و رواج عام پیدا کرد و بسیاری از روشنفکران و نخبگان بر اساس این مفاهیم به جهان نگریستند.
پیش از آغاز جنبش مشروطه در گفتار سیاسی امیرکبیر گونه ای از ناسیونالیسم توسعه گرا کاملا مشهود است. امیر در بسیاری از نامه هایش از «منافع ملت ایران» سخن میگوید و آشکار است که در گفتمان سیاسی وی فهمی روشن از منافع ملی وجود دارد. نخستین بار که نام ملت ایران بر یک بیانیه سیاسی نشست، از این جهت دارای اهمیت است که بدانیم در چه تاریخی و طی چه فرآیندی گفتمان ملت (Discourse of Nation) تبدیل به مبنای سیاست ورزی در جامعه شده است و این نسبت نزدیک امر سیاسی با منافع ملی چگونه پیوند خورده است. دستگیری سلیمان میرزای اسکندری، رهبر حزب دموکرات ایران توسط قوای انگلیس سرآغاز صدور بیانیه ها و ابلاغیه هایی از سوی سیاسیون کشور شد که در ابتدا و انتهای آن عبارت «ملت ایران» رخ نمایی میکرد. حزب دموکرات ایران در اسفند ماه ۱۲۹۶ فراخوانی با این کیفیت انتشار داد:
«به نام عظمت و ابهت ملت ایران / 3 ساعت به غروب پنجشنبه در میدان توپخانه علیه تجاوزات جابرانه و حق شکنانه دولت انگلیس که استقلال وطن و شرافت ملی ما را دستخوش هوا و هوس خود قرار داده، یک میتینگ عالی و باشکوه از طرف عموم طبقات و احزاب سیاسی داده خواهد شد. در این میتینگ ملت ایران با یک متانت جبلی مقاومت اخلاقی خود را در برابر اقدامات جانیانه ظاهر و آشکار خواهد کرد. از طرف نمایندگان کلیه احزاب سیاسی و طبقات ملت.»
نمادهای هویتی
منتسکیو در روح القوانین در مورد ماهیت حکومت ملی استدلال میکند که قوانین ملت باید با شرایط فیزیکی و طبیعی و جایگاه آن در بین ملل دیگر و شیوه زندگی مردمانش همخوانی داشته باشد. شکل گیری نوعی هویت ملی فرآیندی است که از طریق آن «نمادهای مهم هویتی» به ابزارهای تصور فرد و بعد تصور اولیه درون گروه از تمایز و تشخص تبدیل میشود. این نمادهای چشمگیر در میان گروه های سیاسی و اجتماعی در تعیین مقوله سازی و آگاهی بین گروهی با تاکید بر تشابهات میان اعضای گروه نقش هدفمندی ایفا میکنند. در عین حال تفاوتهای «غیر» و «دگر»ها را برجسته میسازند. روند هویت سازی مبتنی بر بقا و نیاز به آن است. بنابراین هر دولت- ملت نیازمند نوعی از هویت است که دربردارنده ویژگیهای تاریخی آن جامعه باشد که از آن با عنوان هویت ملی نام برده میشود. همین هویت است که انگیزه لازم برای دفاع از موجودیت ملی را فراهم میسازد. بنابراین همه دولتها نیازمند آنند. هویت ملی محصول دو عنصر سرزمین معین و حضور قدرت سیاسی در آن سرزمین است. این دو مسبب از دیرباز در کشور ما حضور داشته اند. در نتیجه زمینه برای تشکیل لااقل تصوری از هویت ایرانی از قرنها پیش مساعد بوده است. نمادها و شخصیتهای تاریخی‌ ما از مهمترین عناصر سازنده تجربه مشترک تاریخی یک ملتند. ملت ما با حضور و وجود آریو برزنها، یعقوب لیثها و… به جا مانده و ملت شده ‌است. گر نه در کوران حوادث و تعدی اجانب مدتها پیش مانند بسیاری دیگر از تمدنهای باستانی از میان رفته بودند. آنچه باعث شد ایران به سرنوشت دیگران دچار نشود روح جمعی یا به قول هگل روح ملی این مردم بود که در بزنگاه های تاریخ دوچندان میشد.
مفهوم وطن
مفهوم وطن یکی از عمده ترین مولفه های گفتار ملی است که بخشی از آن محصول دوران مدرن و بخشی دیگر دست کم در برخی از جوامع مفهومی پیشامدرن به شمار میرود. ویژگی مهم مدرنیته، تقسیم آشکار جهان به دولت-ملتهایی است که دارای مرزهای سیاسی مشخصی هستند. بر این اساس مفهوم سرزمین جزء تفکیک ناپذیر ملیت است. میهن مکانی است که فرد اغلب با پیوندهای خونی بدان وابسته میشوند. همه ملتها دارای سرزمین هستند و ملت بدون آن شکل نمیگیرد اما موطن یا «نیاخاک» تنها یک فضای فیزیکی نیست که ملیتها بر آن کنترل دارند یا در آرزوی کنترل سیاسی آن هستند. نیا خاک معمولا مفهومی برتر از فضای ملموس محسوب میشود و ره به وادی معنویت میبرد و شامل فرهنگ، هنر، خاطرات مشترک و تجلی گاه آرمانهای بزرگ است. فرهنگ و زبان در نیاخاک شکل میگیرد و رشد میکند و در مجموع تبدیل به میراثی میگردد که هم میهنان چون اعضای یک خانواده در آن شریکند و میراث فرهنگ گفته میشود.
سیاسی شدن مفهوم میهن، موجب ظهور «کشور» گردید که به نهادهای قانونی اشاره دارد که به موجب قوانین بین المللی واجد موجودیت میباشد و دولت ملی نمایانگر همگرایی میان مرزهای سیاسی و قانونی و گاه فرهنگی آن است. ماکیاولی یکی از نخستین کسانی است که در کتاب شهریار درباره چگونگی ایجاد و حفظ کشور و جوهر این مفهوم سخن گفت. در اروپا پس از جنگهای ناسایی قرار گرفت. اما در شرق به ویژه ایران، فهم روشنی از این مقوله وجود داشت که باید در استوره ها و حماسه ها و ادبیات جستجو شود. در روایتهای شاهنامه که ریشه در هزاره های دور داشت، میهن چیزی است که ارزش جانفشانی دارد و تن به مرگ دادن بهتر از تسلیم کردنش است.
ادبیات به ویژه در دوران معاصر قرائتی رمانتیک و دلپسند از مفهوم وطن ارائه داد و بعدها سینما به آن پیوست و مفهوم پیچیده و رمانتیک وطن را به پرده برد.
پرچم
پرچم بازنمود تعیین شده و رسمی یک ملت است. این نشان از سوی همه ملل جهان اختیار شده و معمولا اطلاعات مهمی درباره تاریخ یک کشور یا ملت و وابستگیها و آرزوهای آینده آن ارایه میدهد. پرچم ملی میتواند تصوری از ذهنیات ملتها را ارایه دهد و هویت ملی آنها را نمایندگی کند. این نماد تصویری هماهنگ اما انتزاعی از ملیت و آنچه را که درکش به شکل دیگری میسر نیست ملموستر میسازد. به عبارت دیگر پرچم نماد ملیت و تبلور نهایی آن است. دولتهای مدرن اهمیت زیادی برای پرچم خود قایلند و زیبایی و صلابت آن را نشانه ای از قدرت و اقتدار خود میپندارند. در ایران دستکم از دوران هخامنشی به این سو نمادی به عنوان پرچم حضور داشته است. از زمان کورش، شاهین هخامنشی با بالهای گشوده نماد کشور بویژه در جنگها و نبرد‌ها بود. در دوران ساسانی درفش کاویانی که با زیورهای گرانبهایی آراسته میشد تبدیل به پرچم ملی شد. سه رنگ کنونی نیز در پرچم ایران انتخابهای جدیدی به شمار نمیروند. یکی از نقش برجسته های زیبای به جا مانده از دوران هخامنشی آراسته به بالها فروهر (فرزانه بالدار) با سه رنگ سبز، سپید و سرخ است که نشان میدهد همین سه رنگ در هزاره های پیشین نیز نزد ایرانیان کاربرد داشته است. زنده یاد امان‌الله قرشی (ایران‌شناس) معتقد است سه رنگ پرچم ایران هر یک نماینده طبقات اجتماعی در ایران قدیم بوده است. سبز نماینده کشاورزان و برزگران، سپید نشان موبدان و سرخ نشان ارتشداران و افسران بود که مجموع اینها عمده ترین مردمان ایرانشهر از گذشته های دور به شمار میرفتند. این سه رنگ امروزه تبدیل به نشانه هویتی ایرانیان در سراسر دنیا شده است و هر ایرانی با مشاهده ترکیب این سه احساس تعلق و هویت میکند.
***

درنگهایی بر مقوله «حقّ ملل در تعیین سرنوشت خویش»

برگرفته از تارنمای ایرانشهر
http://iranshahr.org/?p=13528
بابک امیرخسروی- جامعه سیاسی ایران از طیفها و گرایشها و باورهای سیاسی گوناگون، عمدتا از طریق نشریات تبلیغی و تهییجی حزب توده ایران با مقوله هایی نظیر «حقّ ملل در تعیین سرنوشت خویش»، آشنا شده است. از همین قرار است فرمول « ایران کشور چند ملّتی »(کثیرالمله) و یا مفاهیم و فرایافتهای سیاسی ـ اجتماعی و اقتصادی فراوان دیگر از قبیل: « زیربنا و روبنا »، « شکلبندیهای اقتصادی ـ اجتماعی »، « دوره بندیهای تاریخی »، « مبارزه طبقاتی »، « راه رشد غیرسرمایه داری و سمتگیری سوسیالیستی » و بسیاری دیگر. منبع اصلی دانش تئوریک حزب نیز طی دهه ها، تماماً برگرفته از نشریه ها، بروشورها و کتب تبلیغی و ترویجی تهیه و دستچین شده در انستیتوهای گوناگون اتحاد شوروی بود.
شایان توجّه است که مقوله « حقّ ملل در تعیین سرنوشت خویش » در حزب توده ایران تنها از مقطعی از تاریخ آن باب و وارد اسناد شد. همزمان با آن، اصطلاحِ ایران کشوری است کثیرالمله نیز که روی دیگر همان سکه بود با آن گره خورد و آرام آرام در جامعه سیاسی کشور رخنه کرد. با پیدایش دیگر سازمانهای چپ، آنها نیز این مقوله ها را در برنامه های خود گنجاندند و گاه با تعصب بیشتر از خود حزب، مدافع دوآتشه آنها شدند.
میگویم از مقطعی، زیرا تا اوایل دهه ۳۰ در مطبوعات و اسناد حزب توده ایران از این خبرها نبود. نه اشاره ای به این اصل میشد، چون موضوعیتی نداشت و نه از ایران به گونه « کشور چندملّتی » سخن میرفت که چنین چیزی واقعیت نداشت. در اوایلِ دهه ۳۰ پس از اعلام اینکه حزب توده ایران حزب مارکسیست ـ لنینیست است، این پیراهه ها را به خود بست. شاید هم ماجرای فرقه دموکرات آذربایجان ساخته و پرداخته استالین- باقروف، در باب شدن اینگونه مقوله ها، بی اثر نبوده است! هرچه بود، متاسّفانه هرگز، نه حزب توده ایران و نه دیگر جریانهای سیاسی چپ کشور ما، در اطراف این موضوع درنگ نکردند که آیا اساساً اصل « حقّ ملل در تعیین سرنوشت خویش » قابل انطباق با اوضاع و احوال و تاریخ ایران هست یا نه؟ متاسّفانه ما این مقوله ها را چشم بسته و به تقلید و شباهت سازی با روسیه تزاری تکرار و تبلیغ کردیم. اصلا روی این نکات درنگ نشد که آیا این شباهت سازی با روسیه تزاری، پژواک واقعیت تاریخی ایران هست یا نه؟ آیا در ایران، واقعا رابطه « ملّت سلطه گر » و« ملل زیرسلطه » برقرار بوده است یا خیر؟ هرگز درباره این موضوع درنگ نکردیم که این مباحث در نوشته های لنین، حتی در مورد روسیه به چه معنا بود و اساسا کنه فکری او چه بوده است؟ و چه محدودیتها و چه تنگناهایی داشته است؟ و به ویژه، آنگاه که پس از « انقلاب اکتبر » لحظه عمل فرا رسید، چگونه رفتار کردند؟ متاسفانه اینگونه پرسشها و مسائل در کشور ما کم مطرح شده و کم مورد بررسی قرار گرفته است. خوشبختانه در سالهای اخیر، برخی پژوهشگران فرهیخته در ایران و خارج کشور به جنبه هایی از آن پرداخته و نقد کرده اند که بسیار امیدوار کننده است.
درنگهای طولانی مرا به این یقین رسانده است که بدون نقد و بازنگری ریشه ای این مقوله ها و فرایافتها و آن نیز زیر ذره بین واقعیتهای ایران، نمیتوان هیچ طرح و شالوده درستی برای حل معضلات سیاسی اجتماعی و تاریخی ایران از جمله در مورد مسائل و مباحث قومی و ملی، ارائه داد. برای آن نیز در گام نخست باید دید اصلاً موضوع چیست و طراح اصلی این یا آن فرایافت، چه میگفت و چه میخواسته است؟
بنابراین، قصد من در این نوشتار، نگاه اجمالی به مبحث « حق ملل در تعیین سرنوشت خویش » از منظر لنین و نقد و بررسی نظریه ها و تزهای او در اینباره است. زیرا نوشته ها و تزهای او در این راستاست که اندیشه راهنمای ما در این مقوله بوده است.
در آثار لنین، مقوله « حق ملل در تعیین سرنوشت خویش » برای نخستین بار در طرح برنامه حزب سوسیال دمکرات روسیه مطرح میشود ( ژانویه – فوریه ۱۹۰۲). بخش مربوط به «اصول» را فردی به نام فری (نام مستعار ولادیمیر ایلیچ لنین در جوانی) به کمیسیون برنامه ارائه میکند که در آن آمده است: « شناسایی حقّ تعیین سرنوشت برای همه ملتهایی که در ترکیب دولت (روسیه) قرار دارند.» (۱) (ناگفته نماند که طرح او، از روی پیشنویس پلخانف تنظیم شده بود.)
باوجود آنکه لنین، حق تعیین سرنوشت را چنانچه خواهیم دید، به معنای حق جدایی سیاسی و تشکیل دولت ملی و مستقل ملل زیر یوق تزاریسم مد نظر داشت. با این حال، از آنجا که مسئله ملّی را هم طبقاتی میدید و تابعی از انقلاب سوسیالیستی میپنداشت، این «حق » را از همان آغاز در چنان چنبره ای از شرط و شروط قرار میداد که در عمل، از حد یک اعلام موضع کلی و انتزاعی، آن هم صرفاً برای بیان برابری میان ملّتها و نه بیشتر از آن فراتر نمیرفت. در واقع، تعیین تکلیف برای مسئله ای که باید به همت و گزینش هر ملّت زیر سلطه مشخص، در تمامت آن حل و فصل میشد در گفتمان لنین و پراتیک سیاسی وی، به عهده یک طبقه: پرولتاریا و آن هم در عمل، به دست حزب پرولتاریا سپرده میشد! طبقه ای که به هر حال، اقلیت کوچکی از ملّت را تشکیل میداده است! معیار تشخیص مصلحت بودن یا نبودن جدایی این یا آن ملّت نیز « مصالح عالیتر سوسیالیسم و پرولتاریا » بود! تمامی این اما و اگرها و «احتجاجات تئوریک»، به آن منجر شد که پس از پیروزی انقلاب اکتبر، هنگامی که لحظه عمل فرا رسید، تحقق این «حق» از ملتهای زیرسلطه و تحت انقیاد دولت روسیه تزاری، سلب شد! در زیر به اجمال با استناد به نوشته های بسیار متعدد لنین از ورای تشریح سیستم و ساختار فکری او، به اثبات حکم بالا میپردازیم.
چنانچه از متدولوژی برخورد لنین به مسئله و تقسیم بندی کشورها برمی آید، در ارتباط با کشوری نظیر ایران، انطباق این اصل تنها در حالتی معنا مییابد که ایران در تمامیت ارضی آن و به مثابه ملّتی واحد در نظر گرفته شود که در دوره هایی، استقلال و حاکمیت ملّی آن بطور موضعی و در کوتاه زمان، خدشه دار شده یا از بین رفته باشد. لنین نیز اگر از ایران نام میبرد، اوضاع و احوال آن ایام را در نظر داشته است. بیگمان، توجّه او معطوف به معاهده ۱۹۰۷ میان روسیه و بریتانیا برای تقسیم کشور به مناطق نفوذ یا اشغال نظامی ایران در دوره جنگ جهانی اول است.
لنین در نخستین نوشته اش درباره این موضوع (ژوئیه ۱۹۰۳)، در توضیح طرح برنامه حزب سوسیال دموکرات روسیه، پس از ذکر فرمول یادشده درباره حقّ تعیین سرنوشت، چنین تأکید میورزد: «اما شناسایی بی قید و شرط مبارزه برای آزادی تعیین سرنوشت، ما را موظّف نمیکند که از هر خواست تعیین سرنوشت ملّی حمایت کنیم. سوسیال دموکراسی، به مثابه حزب پرولتاریا، وظیفه مثبت و اصولی خود را این قرار داده است که نه برای «حق تعیین آزاد سرنوشت خلقها و ملیتها»، بلکه برای فشرده ترین اتحاد پرولتاریای همه ملیتها همکاری کنیم…» (۲)
آنچه در نقل قول بالا آمد، در حقیقت، بازتاب تفکر و رویکرد لنین به مقوله « حقّ ملل در تعیین سرنوشت خویش » است. موضعی که در طول ۲۰ سال فعالیت پرجوش و خروش بعدی وی و برغم فرمولهای گوناگون و گاه ناسخ و منسوخ که در این باب ارائه میدهد، اساسا بدون تغییر میماند. لنین متاثّر از مسائل روز و الزامات لحظه و یا نیازی که به استدلال مطلب معینی داشت، گفتارهای متفاوت و حتی متناقضی در مسئله ملّی دارد. من کوشش کرده ام برغم این تناقضات، از انبوه نوشته های لنین، گفتارهایی را بیاورم که هم بطور عینی تناقضها و جنبه های مختلف نظریات وی را نشان دهد و هم بیانگر خط اصلی و جوهر فکری و اندیشه راهنمای لنین در مسئله ملی باشد.
« حقّ ملل درتعیین سرنوشت خویش » به چه معناست؟
نخست یادآوری کنم که مقوله « حقّ ملل در تعیین سرنوشت خویش » صرفا مبحث ویژه مارکسیستها نیست. بلکه مربوط به دوره های قبل است و در پیوند با انقلابهای بورژواـ دموکراتیک قرنهای ۱۸و ۱۹در اروپاست. طرح این اصل، از پیامدهای مستقیم انقلاب کبیر فرانسه درسال ۱۷۸۹ است و در آغاز معروف به «اصل ملّیتها»، به معنی: «هر ملّت، یک دولت» بود.
متأسفانه، طرفداران متعصب ایرانی « اصل لنینی » « حق ملل در تعیین سرنوشت خویش »، به این تفاوت کیفی میان روسیه چون « زندان خلقها » و کشور باستانی ایران که در آن اقوام مختلف طی سده ها و هزاره ها همزیستی داشته اند، توجه نمیکنند. هرگز در تاریخ ایران، مناسبات اقوام ایرانی با یکدیگر، مناسبات قوم سلطه گر و زیرسلطه نبوده است. هرگز قوم ناموجود فارس با لشکرکشی، دولتهای برسرکار اقوام غیرفارس ساکن ایران را برنینداخته و به زیرسلطه خود در نیاورده است. چگونه میتوان بدون توجه به واقعیت فرهنگی-تاریخی ایران، نمونه های کشورهای دیگر را برای ایران نسخه پیچی کرد؟
اما از دهه پایانی سده ۱۹ و آغاز قرن بیستم، با توسعه جنبشهای استقلال ملّی در اروپای خاوری و آسیا، این اصل ابعاد تازه ای یافت و از مشغله های فکری مهم مارکسیستهای آن زمان شد. این امر در روسیه ابعاد حادی به خود گرفت.
لنین در سخنرانیهای نهم تا سیزدهم ژوئیه ۱۹۱۳ در سوئیس، مقوله « حقّ تعیین سرنوشت خویش » را میشکافد و میگوید: این اصل «نمیتواند تفسیر دیگری جز تعیین آزادانه سرنوشت سیاسی داشته باشد. به عبارت دیگر: حقّ جدایی برای تشکیل دولت مستقل» (۳).
فراوانی نوشته های لنین در مسئله ملّی در آن سالها، حکایت از حدت و اهمیت این بحثها و اختلاف نظرها در روسیه و میان سوسیال دموکراتهای اروپاست. در این میان، دو اثر لنین: «یادداشتهای انتقادی در مسئله ملی» (اکتبر- دسامبر ۱۹۱۳) و رساله معروف او «درباره حق ملل در تعیین سرنوشت خویش» (فوریه ـ مه ۱۹۱۴) از اهمیت ویژه ای برخوردارند. زیرا برنامه بلشویکی در مسئله ملّی به طور عمده، بر پایه تئوریها و احکام مندرج در این دو سند پی ریزی شده است. در ایران نیز همین رساله اخیر اندیشه راهنمای چپها بوده است.
لنین، به‌درستی، علّت مطرح شدن موضوع و اصل «حقّ ملل در تعیین سرنوشت خویش» را با انقلابهای بورژوا- دموکراتیک و پیدایش و تکوین سرمایه داری در ارتباط میداند و به همین دلیل درباره کشورهای اروپای باختری که انقلابهای بورژوا ـ دموکراتیک را پشت‌ سر گذاشته اند، میگوید: «جستجوی حق تعیین سرنوشت در برنامه های سوسیالیستهای اروپای باختری، معنایش پی نبردن به الفبای مارکسیسم است.» (۴) (یعنی دیگر برای آنها مسئله روز نیست).
حال آنکه وضع خاور را طور دیگری توصیف میکند: «در اروپای خاوری و در آسیا، دوران انقلابهای بورژوا- دموکراتیک تنها در سال ۱۹۰۵ آغاز شد. انقلابهای روسیه، ایران، ترکیه، چین، جنگهای بالکان… زنجیره حوادث جهانی دوران ما در «خاور» است. تنها نابینایان ممکن است در این زنجیر حوادث، بیداری سلسله ای از جنبشهای ملّی بورژوا- دموکراتیک و کوششهایی را که برای تشکیل دولتهای مستقل و همگون ملّی انجام میشود، نبینند. همانا به همین دلیل که روسیه به اتفاق کشورهای همسایه در حال گذراندن این دوره است، وجود بخش ویژه حقّ ملل در تعیین سرنوشت خویش در برنامه ما لازم است» (۵). مضمون بالا از مقوله «حقّ در تعیین سرنوشت خویش» در نوشته های متعدد دیگر وی تکرار و از زوایای مختلف بررسی میشود. از جمله در مقاله های «سوسیالیسم و جنگ»، «انقلاب سوسیالیستی و حقّ ملل در تعیین سرنوشت خویش»، «وظایف پرولتاریا در انقلاب»، «کاریکاتوری از مارکسیسم و درباره اکونومیسم امپریالیستی»، «سخنرانی در هشتمین کنگره حزب کمونیست (بلشویک) روسیه» و…. که برای اجتناب از طولانیتر و خسته کننده ترشدن این نوشته، از اشاره به آنها پرهیز میکنم و علاقه مندان را به مطالعه آنها دعوت میکنیم.
مشغله ذهنی اصلی لنین حفظ دولت روسیه شوروی سوسیالیستی در پهنه امپراتوری سابق روسیه بود. از این منظر، برای وی، اشتیاق و خواست ملّتهای زیر یوغ تزاریسم برای رهایی و تشکیل دولت مستقل خودی، امر فرعی و حتی ارتجاعی تلقی میشد! بنابراین سرکوب آنها توجیه «انقلابی» میشد.
اصل «حقّ ملل در تعیین سرنوشت خویش» و حیطه عملکرد آن از منظر لنین حال که تا حدی با موضع لنین در رابطه با اصل «حقّ ملل در تعیین سرنوشت خویش» آشنا شدیم، دانستن یک موضوع از نظر متدولوژی بررسی ما، ضرورت دارد: از منظر لنین، دامنه عمل این «حق» تا به کجاست؟ به عبارت دیگر، شامل چه کشورهایی است؟ و حکایت از چه نوع روابط و قید و بندها دارد؟
از آنجا که در این تقسیم بندی: اروپای باختری در یک سو و کل کشورهای اروپای خاوری و آسیا، یعنی کشورهایی چون روسیه و ایران و چین در سوی دیگر و در کنار هم آمده اند؛ ممکن است در نگاه نخست چنین تداعی شود که از دیدگاه وی، انطباق اصل «حقّ ملل در تعیین سرنوشت خویش»، چه در شکل و مضمون آن و چه در قلمرو عمل و قانونمندی هایش، مثلا برای روسیه و ایران یکسان بوده است. اگر چنین استنباطی بشود، کاملاً نادرست است. از نظر اهمیتی که روشن شدن این مطلب در تحلیل ما از مسئله ملی در ایران دارد، به اجمال به توضیح آن بر مبنای نوشته او، میپردازیم.
لنین در تقسیم بندی دیگری از کشورهای جهان، آنها را به سه نوع متمایز تقسیم میکند:
نوع اول:
کشورهای پیشرفته سرمایه داری اروپای باختری و ایالات متحده امریکا. به نظر لنین در این کشورها، مدتهاست که جنبشهای ملی مترقّی بورژوازی پایان یافته است و «هر کدام از این ملل «بزرگ» بر ملل دیگر در مستعمرات و داخل مرزهای خود ستم روا میدارند.» (۶) لنین برای احزاب کارگری و پرولتاریای این کشورها، وظایف و تکالیف معینی مطرح میسازد که جوهر آن چنین است: «پرولتاریا نمیتواند علیه نگهداری جبری ملل تحت ستم در مرزهای این دولتها مبارزه نکند. به عبارت دیگر، باید برای حق تعیین سرنوشت مبارزه کند. پرولتاریا باید طالب آزادی جدایی سیاسی برای مستعمرات و ملّتهای تحت ستم از ملّت «خود» باشد» (۷).
نوع دوم:
کشورهای خاور اروپا: اتریش، بالکان و به ویژه روسیه است. درباره این کشورها میگوید:« همانا در قرن بیستم است که جنبشهای ملی دموکراتیک بورژوازی و مبارزه ملی به ویژه در این کشورها گسترش یافته و خصلت حادی به خود گرفته است»(۸). مینویسد، در این کشورها «اگر پرولتاریا از حق ملل در تعیین سرنوشت خویش حمایت نکند، در انجام وظایفش، چه در راه به پایان رساندن تحول بورژوا- دموکراتیک و چه در کمک به انقلاب سوسیالیستی در دیگر کشورها، موفق نخواهد بود» (۹).
اینکه لنین تا چه حد و تا کجا به موضعش در مورد روسیه تزاری، در قبال ملّتهای تحت ستم «ملّت و لیکاروس»، صادق و ثابت قدم ماند و یا پس از انقلاب اکتبر، هنگامی که لحظه موعود برای تحقق وعده و تعهدش فرا رسید، چگونه عمل کرد، داستان دیگری است که به آن اشاره خواهم کرد. در یک کلام: هرجا میسر بود و به هر وسیله، از جمله جنگ و لشگرکشی، از آزادی ملل زیر یوغ روسیه ممانعت کرد.
نوع سوم:
«کشورهای نیمه مستعمره، نظیر چین، ایران و ترکیه و همه مستعمرات که جمعاً تا یک میلیارد جمعیت دارند.»(۱۰) در باره این کشورها مینویسد: «سوسیالیستها نه فقط باید آزادی فوری، بی قید و شرط و بدون بازخرید مستعمرات را طلب کنند، (و این خواست در بیان سیاسیش چیزی جز همان پذیرش حق ملل در تعیین سرنوشت خویش نیست) بلکه میباید به قاطعانه ترین وجه از انقلابیترین عناصر جنبشهای بورژوا-دموکراتیک و رهایی بخش این کشورها پشتیبانی کنند… .» (۱۱)
ملاحظه میشود که لنین به روشنی و با ذکر نام، حساب کشورهایی همچون ایران و چین و ترکیه را از حساب امپراتوری‌هایی چون روسیه، کاملاً جدا میکند و در مقوله دیگری قرار میدهد و تمامیت و کلیت این کشورها را با ذکر نام آنها مد نظر دارد. در مورد اینگونه کشورها، اصل «حق ملل در تعیین سرنوشت خویش» را فقط قابل انطباق با تمامیت ارضی و کلیت هر یک از این کشورها میداند، نه در درون و اجزای تشکیل دهنده آنها. در اسناد سازمان ملل نیز همین درک و تلقی از این مقوله مطرح است نه چیز دیگر.
چنانچه از متدولوژی برخورد لنین به مسئله و تقسیم بندی کشورها برمی آید، در ارتباط با کشوری نظیر ایران، انطباق این اصل تنها در حالتی معنا مییابد که ایران در تمامیت ارضی آن و به مثابه ملّتی واحد در نظر گرفته شود که در دوره هایی، استقلال و حاکمیت ملّی آن بطور موضعی و در کوتاه زمان، خدشه دار شده یا از بین رفته باشد. لنین نیز اگر از ایران نام میبرد، اوضاع و احوال آن ایام را در نظر داشته است. بی گمان، توجّه او معطوف به معاهده ۱۹۰۷ میان روسیه و بریتانیا برای تقسیم کشور به مناطق نفوذ یا اشغال نظامی ایران در دوره جنگ جهانی اول است.
از گفته ها و احکام لنین میتوان به روشنی دریافت که وقتی وی از تحقق اصل «حق ملل در تعیین سرنوشت خویش» سخن میگوید، بین کشورهایی نظیر ایران و چین با کشوری نظیر روسیه تزاری فرق میگذارد. وقتی از تحقق این اصل در روسیه سخن میگوید، منظور او نه خود روسیه بلکه، ملل تحت انقیاد روسیه است که به زور و جنگهای استعماری به آن ملحق شده اند. بنابراین بارها این موضوع را مطرح میکند که: «حزب پرولتاریا قبل از هر چیز باید خواستار اعلام فوری و واقعی و مطلق آزادی جدایی از روسیه برای تمامی ملل و ملیتهایی باشد که تحت ستم تزاریسم قرار گرفته یا به زور در چارچوب دولت روسیه نگهداری شده، یا به آن وصل و به عبارت دیگر، الصاق شده اند.»(۱۲) لنین وضعیت ملّتهای تحت ستم روسیه را با وضعیت مستعمره ها و روابط استعماری، یکی میداند و این واقعیت را از مشکلات مسئله ملّی در روسیه میشمرد.
در کشورهای مستقل، اصلِ «حق ملتها در تعیین سرنوشت خویش» به معنی کسب استقلال سیاسی و تامین استقلال و حاکمیت ملی (souveraineté nationale) نیست؛ زیرا این امر قبلا تحصیل شده است. به طور مثال هنگام انقلاب کبیر فرانسه، ملت فرانسه مدتها پیش، تکوین یافته و شکل گرفته بود. ولی هنوز، پادشاهی مطلقه در راس دولت قرار داشت. در چنین شرایطی، اصل «حق ملل در تعیین سرنوشت خویش»، مضمون و هدف رهایی بخش نداشت. بلکه به معنی «حق ملّت فرانسه» برای برقراری حاکمیت ملّت از مسیر دموکراسی بود.
متأسفانه، طرفداران متعصب ایرانی «اصل لنینی» «حق ملل در تعیین سرنوشت خویش»، به این تفاوت کیفی میان روسیه چون «زندان خلقها» و کشور باستانی ایران که در آن اقوام مختلف طی سده ها و هزاره ها همزیستی داشته اند، توجه نمیکنند. هرگز در تاریخ ایران، مناسبات اقوام ایرانی با یکدیگر، مناسبات قوم سلطه گر و زیرسلطه نبوده است. هرگز قوم ناموجود فارس با لشکرکشی، دولتهای برسرکار اقوام غیرفارس ساکن ایران را برنینداخته و به زیرسلطه خود در نیاورده است. چگونه میتوان بدون توجه به واقعیت فرهنگی-تاریخی ایران، نمونه های کشورهای دیگر را برای ایران نسخه پیچی کرد؟ با توجّه به توضیحات و برخی نقل قولهای بالا، ممکن است این پرسش اساسی به ذهن متبادر شود: با توجه به موضع صریح لنین که در بالا ذکر شد، پس چرا این احکام بعد از پیروزی اکتبر ۱۹۱۷ جامعه عمل نپوشید؟ چه شد که بلشویکها به رهبری لنین کوشیدند و جنگیدند و هر جا توانستند از آزادی و جدایی ملتهای زیر یوغ تزاریسم جلوگیری کردند؟ و دولتهای ملی را که پس از انقلاب فوریه ۱۹۱۷ و سقوط تزاریسم در گرجستان، ارمنستان، آذربایجان و ترکستان و … برپا شده بود، زیر ضربات کوبنده ارتش سرخ سرنگون ساختند؟ و حتی در آستانه جنگ دوم جهانی، به بهانه تعلق کشورهای بالتیک به روسیه تزاری، برای تصرف مجدد آنها با هیتلر به معامله نشستند؟ و با همین بهانه، بخشی از لهستان و مولداوی را نیز به اتحاد شوروی ملحق کردند؟
بررسی دقیق مواضع لنین بطور بارزی نشان میدهد که وی در مورد مشخص روسیه، اساسا اعتقادی به پیاده کردن اصل «حق ملل در تعیین سرنوشت خویش» نداشت. در مورد مستعمرات کشورهای بزرگ دیگر نیز، موضعش پر از ابهام بود. زیرا در سایه پندار بافیهای وی در باره انقلاب پرولتری جهانی قرار داشت.
رفتار لنین پس از کسب قدرت نشان داد که گفتارهای آتشین او در باره «حقّ ملل در تعیین سرنوشت خویش» در مورد روسیه، بردی فراتر از یک اعلام موضع کلی و انتزاعی نداشت. لنین با ساده انگاری باور نکردنی، بر این گمان بود که صرف اعلام شناسایی تشریفاتی و پرطنطنه این «حق»، تمامی آن پیشداوریها و خصومتهای تاریخی بازدارنده را که طی سده ها میان روسیه سلطه گر و غاصب با ملل زیریوغ، انباشته شده بود، از میان خواهد رفت. لنین بر این پندار بود که با اعلام برقراری «سوسیالیسم» در روسیه، روند ادغام ملّتهای ساکن امپراتوری روسیه در یکدیگر آنهم بطور داوطلبانه و مشتاقانه ازسوی ملل زیرستم، بر محور ابر روس! تحقق خواهد یافت.
نتیجه سیاست و عملکرد مکتب نظری لنین، استمرار روابط سلطه گر و زیرسلطه دوران تزاری در قالب جدید فریبنده «سوسیالیسم واقعا موجود» با همه پیامدهای غم انگیز آن بود که با فروپاشی اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی شاهد آن بودیم .
همانگونه که لنین توانست با اراده گرایی و استفاده از شرایط استثنایی لحظه، «انقلاب سوسیالیستی» من درآوردی خود را در روسیه پس‌مانده موژیکها به پیروزی برساند. با همان اراده گرایی و حتی با توسل به اعمال قهر کوشید تا مسئله ملی را نیز به روال خویش در راستای حفظ و استمرار امپراتوری روس، منتها در قالب تازه اتحاد شوروی فیصله دهد.
مشغله ذهنی اصلی لنین حفظ دولت روسیه شوروی سوسیالیستی در پهنه امپراتوری سابق روسیه بود. از این منظر، برای وی، اشتیاق و خواست ملّتهای زیر یوغ تزاریسم برای رهایی و تشکیل دولت مستقل خودی، امر فرعی و حتی ارتجاعی تلقی میشد! بنابراین سرکوب آنها توجیه «انقلابی» میشد.
با آنکه در گفتار، از حق ملل زیر یوغ تزاریسم برای رهایی و تشکیل دولتهای ملّی طرفداری میکرد، ولی در واقع، معتقد بر حفظ دولتهای بزرگ و متمرکز بود. میگفت: «..پرولتاریای آگاه، همواره طرفدار دولت بزرگتر خواهد بود، همیشه علیه ویژگیهای قرون وسطایی مبارزه خواهد کرد و با نظری موافق به تقویت همگرایی اقتصادی سرزمینهای بزرگ مینگرد. زیرا بر بستر آنهاست که پیکار پرولتاریا علیه بورژوازی بهتر میتواند گسترش بیابد (۱۳). بارها در نوشته هایش اصل «حقّ ملل در تعیین سر نوشت خویش» را مورد تایید قرار میداد، ولی بلافاصله می افزود: «معنای این خواست به هیچوجه جدایی، قطعه قطعه شدن و تشکیل دولتهای کوچک نیست… این خواست بیانگر پیگیری ما در مبارزه علیه هر گونه ستم ملی است.» (۱۴) به عبارت دیگر: در حرف آری، و در عمل نه!
دیدگاه پایه ای دیگر لنین عبارت از این بود «مصالح سوسیالیسم بر حق ملل در تعیین سرنوشت خویش اولویت دارد.» (۱۵) با اینگونه تئوریهای من درآوردی، لشکرکشی به آذربایجان و گرجستان و ارمنستان و ترکستان و سرنگونی دولتهای ملّی که در این سرزمینها پس از انقلابهای فوریه و اکتبر ۱۹۱۷ و سقوط تزاریسم برپا شده بود، توجیه میشد. لنین در حقیقت به خاطر نگرش انترناسیونالیستیش و وسوسه انقلاب پرولتری جهانی، اعتقادی به تحقق خواست اصل «حق ملل در تعیین سرنوشت خویش» برای ملّتهای تحت انقیاد روسیه، نداشت. این است جان کلام.
در مبحث ملی و در کوشش برای انطباق اصل «حقّ ملّتها در تعیین سرنوشت خویش»، جای ایران در کجاست؟ آیا جزو کشورهای نوع اول است یا نوع دوم؟ به عبارت دیگر، مضمون واقعی این اصل در انطباق با ایران، آیا عبارت از حق ملّت ایران در تمامیت و یکپارچگی آن در تعیین شیوه کشورداری و انتخاب دولت مطلوب خود با استفاده از ابزارها و موازین دموکراسی است؟ یا برعکس، آنگونه که برخی مدعیند، مضمون اصلی آن همان جنبش رهایی بخش «ملتهای» ساکن ایران است که در«قید اسارت» به سر میبرند و هدفشان تشکیل دولتهای مستقل ملّی به تعداد مدعیان آن است؟
پلمیک میان کیفسکی، از رهبران حزب سوسیال دموکرات اوکراین با لنین، بسیار گویا و افشاگرانه است. کیفسکی بلشویکها را به «بندباز» تشبیه میکرد و به طنز میگفت: «وقتی از بلشویکها درباره مثلا استقلال سیاسی اوکراین پرسش میشود، پاسخ میدهند: «سوسیالیستها در جستجوی تحصیل حق جداییند ولی علیه جدایی تبلیغ میکنند»! لنین در نوشته مهمی به کیفسکی چنین پاسخ میدهد: «ما کارگران ابر روس باید به دولت خود اخطار کنیم که مغولستان، ترکستان و ایران را تخلیه کند و کارگران انگلستان باید به دولت خود اخطار کنند که مصر و هندوستان و ایران و … را تخلیه کند… آیا این بدان معناست که ما به توده های زحمتکش مستعمرات توصیه میکنیم که خود را از پرولتاریای آگاه اروپا «جدا» کند؟ ابدا چنین نیست. ما همواره برای نزدیکی هرچه فشرده تر و ادغام کارگران آگاه کشورهای پیشرفته با کارگران، دهقانان، بردگان همه کشورهای تحت ستم بوده ایم و هستیم. ما همواره به همه طبقات تحت ستم و از جمله مستعمرات توصیه کرده ایم و خواهیم کرد تا از ما جدا نشوند، بلکه برای ادغام هر چه بیشتر، به ما نزدیک شوند.»(۱۶) کمی بعد، همین اندیشه را به شکل دیگری باز میکند و میگوید: «اگر ما از حکومتهای خود، تخلیه مستعمرات و آزادی کامل حق جدایی را خواستاریم و «اگر مراد این است که خود ما به طور مطمئن این حق را به کرسی بنشانیم و این آزادی را به محض کسب قدرت اعطا کنیم … (چنین کاری) به هیچوجه برای «توصیه» جدایی نیست، بلکه بر عکس، برای تسهیل و تسریع نزدیکی و ادغام دموکراتیک ملّتهاست. ما تمام تلاش خود را برای نزدیکی با مغولان، ایرانیان، هندیها و مصریها و ادغام با آنان به کار خواهیم انداخت. ما متوجه ایم که این وظیفه ما و به سود ماست که این کار را انجام دهیم والاّ سوسیالیسم در اروپا شکننده خواهد شد.» (۶۶=۱۷)
مطلب چنان بی پرده و گستاخانه بیان شده‌است که نیازی به توضیح و تفسیر کنه فکری و گوهر سیاست و رویکرد لنین به مسئله ملی نیست. در حقیقت لنین در تلاش برای پاسخ به پرسش طنزآمیز کیفسکی، فقط مهر تائید بر درستی ایراد او گذاشته است.
گفتنی است که همین «تئوری»های لنین، از جمله ادغام ملتها، پایه های نظری و تئوریک بعدی استالین و دولت شوروی برای جهانگشایی و دست اندازی به همسایگان شد؛ خشت اول چون نهد معمار کژ تا ثریا میرود دیوار کژ.
پس از جنگ جهانی دوم، به زور ارتش سرخ، لتونی، لیتوانی و استونی به روسیه شوروی ملحق شدند و تا فروپاشی آن، نور آزادی را ندیدند. لهستان و دیگر کشورهای اروپای شرقی را به صورت اقمار شوروی درآوردند. در ایران با ایجاد ماجرای استالین-باقروف ساخته و پرداخته فرقه دموکرات آذربایجان، برای تجزیه ایران به وسوسه افتادند. در آسیای دور چندین جزیره ژاپنی را متصرف شدند. اما هیچ ملّتی به اندازه ملل زیر یوغ روسیه تزاری هزینه این سیاست را نپرداختند.
لنین و بلشویکها به مجرد فراغت نسبی از جبهه های غرب ، واحدهای ارتش سرخ را در بهار سال ۱۹۲۰ به مرزهای ماورای قفقاز نزدیک کردند و بی‌درنگ دست به کار شدند و با همدستی و تبانی بلشویکهای محلّی، حکومتهای بر سرکار را یکی پس از دیگری سرنگون ساختند. آذربایجان در آوریل ۱۹۲۰، گرجستان در نوامبر ۱۹۲۰ و ارمنستان در فوریه ۱۹۲۱! و کمی بعد آسیای میانه نیز به همین روال به سرنوشت آنها دچار شد.
البته برای توجیه اقدام خود در افکارعمومی و دادن مضمونِ «انقلابی» به آن، همه جا فرمول زیر، ترجیع بند تجاوز آشکارشان بود: «سپاهیان ارتش سرخ به خواهش زحمتکشان آذربایجان که دست به قیام زده بودند، به کمک آنها آمدند»!(۱۸)
نسل من با این نغمه شوم، گوش‌آشناست. مشابه این فرمول در ۱۹۵۶ در مجارستان، در ۱۹۶۸ در چکسلواکی و در ۱۹۸۱ در افغانستان تکرار شد. ارتش شوروی به درخواست «کمیته های انقلابی» سه نفره قلابی به رهبری یانوش کادار در بوداپست، به نام کارگران و دهقانان، مجارستان را اشغال کرد. کمیته مشابهی به رهبری هوزاک در پراگ و ببرک کارمل در کابل به نام خلق افغانستان، زیر پوشش میان‌تهی «انترناسیونالیزم پرولتری»، تمامیت ارضی و حاکمیت ملّی این کشورها را با مداخله نظامی خشن خدشه‌دار کرد.
دو مفهوم از یک مقوله در دو شرایط
نکته ظریفی وجود دارد که عنایت به آن در رابطه با بحث ما و در موردِ ایران، پراهمیت است. منظورم توجه به تفاوت اساسی است که در مضمونِ اصل «حق ملّتها در تعیین سرنوشت خویش» هنگام بررسی نقش و جایگاه آن در مورد کشورهای مستقّل و کشورهای وابسته و مستعمرات، وجود دارد.
در کشورهای مستقل، این اصل به معنی شناسایی حق مردم در انتخاب حکومت دلخواه خود و تعیین شکل دولت (Etat) مطلوب خویش است. به عبارت دیگر، این اصل در مورد این کشورها، با امر دموکراسی و استقرار «حاکمیت ملّت» پیوند میخورد و در رابطه مستقیم با آن قرار دارد و با چنین رسالتی است که معنا و مفهوم مییابد.
انطباق اصل «حقّ ملل در تعیین سرنوشت خویش» با واقعیت ایران، مفهومی جز استقرار دموکراسی و تامین حاکمیت ملّت واحد ایران در تمامیت آن ندارد. به عبارت دیگر، مقصود برپایی حکومت و دولت برخاسته از اراده ملّت ایران در تمامیت آن است نه تک تک اقوام و اقلیتهای متشکله آن. به این ترتیب، هر خواستی از جمله خودگردانی یا راه حل انجمنهای ایالتی و یا هر طرحِ دیگرِ کشورمداری، جزو خواستهای دموکراتیکند نه ملّی. به همین ترتیب است رفع مضیقه ها از جمله در زمینه فرهنگی و آموزش زبان مادری و امثال آنها. اینگونه خواستها ربطی به اصل «حقّ ملل در تعیین سرنوشت خویش» ندارد. بلکه مطالباتی دموکراتیک هستند که در چارچوبِ دموکراسی و رعایت موازین و منشور حقوق بشر قرار دارند و برمبانی آنها قابل حلند.
در کشورهای مستقّل، اصلِ «حقّ ملّت‌ها در تعیین سرنوشت خویش» به معنی کسب استقلال سیاسی و تامین استقلالِ و حاکمیت ملّی (souveraineté nationale) نیست؛ زیرا این امر قبلاً تحصیل شده است. به طورِ مثال هنگامِ انقلاب کبیر فرانسه، ملّت فرانسه مدّتها پیش، تکوین یافته و شکل گرفته بود. ولی هنوز، پادشاهی مطلقه در راسِ دولت قرار داشت. در چنین شرایطی، اصلِ «حقّ ملل در تعیین سرنوشت خویش»، مضمون و هدف رهایی بخش نداشت. بلکه به معنی «حقّ ملّتِ فرانسه» برای برقراری حاکمیتِ ملّت از مسیرِ دموکراسی بود.
توده مردم یا به روال متداولِ آن ایام: طبقه سوّم که به مجموعه بورژوازی متوسّط و کارگران و پیشه وران و دهقانان اطلاق میشد با شعار «حق تعیین سرنوشت ملّت» و فریاد زنده باد ملّت با استبداد سلطنتی و اشرافیت جنگیدند و حاکمیت ملّت و تشکیلِ دولت ملّی را بر موازین دموکراسی برقرار کردند. ملّت سرنوشت خویش را به دست گرفت. از این هنگام، اصطلاح «دولت-ملّت» (Etat-Nation)، به معنی حاکمیتِ ملّت واردِ فرهنگ سیاسی جهانی شد. یعنی نظام سیاسیی که در آن، منشا همه قدرتها ناشی از ملّت است.
ملاحظه میشود که در این حالات، یعنی هرجا که ملّت و دولت و کشور مستقلّی وجود دارد، ولی دولت هنوز نماینده منتخب مردم نیست، مثلاً «موروثی» است یا «منشاء الهی» دارد، اصلِ «حقّ ملل در تعیین سرنوشت خویش»، مضمون و مفهومش دموکراسی و حاکمیتِ ملّت است نه چیز دیگر.
در ایران نیز مسئله از همین قرار است؛ زیرا ایران کشور مستقّلی بوده و هست. این امر، فارغ از نوع حکومت برسرِکار است. میخواهد رژیم مستبده پادشاهی باشد یا ولایت مطلقه فقیه! به همین علت در انقلاب مشروطیت نیز کلمه ملّت و توده مردم، از هر قشر و طبقه با معنا و مفهومِ یکسانی به کار برده میشد. توده مردمی که در رویارویی و چالش با دولت مستبد و شاه مطلق العنان قرار داشتند.
هدف اصلی انقلاب مشروطیت نیز استقرار دمکراسی و حکومت مشروطه بود نه کسب استقلال ملّی. انقلاب مشروطیت، یک جنبش دموکراتیک بود نه یک جنبش ‌رهایی بخش ملّی نظیر اندونزی و الجزایر و ویتنام. در کشورهای اخیر، هدف تشکیل دولتهای خودی و ملّی فارغ از ماهیت ژریمی بوده است که باید روی کار می آمد. جنبشهای رهایی بخش در این سه کشور به سه نوع حکومت و رژیم سیاسی متفاوت منجر شد.
در کشورهای تحتِ انقیاد خارجی و مستعمره ها، اصلِ «حقّ ملّتها در تعیین سرنوشت خویش» یا «اصل ملّیتها، یعنی هر ملّت یک دولت»، اساساً مضمون رهایی از قید خارجی داشته و دارد و هدف مستقیم و غایی آن کسب استقلال، تامین حاکمیت ملّی (souveraineté nationale) و تشکیل دولت مستقّلِ خودی بوده است، نه حاکمیت ملّت. زیرا بدواً باید کشور و دولت حاکمِ خودی وجود داشته باشد تا برای استقرار دموکراسی در آن و تامینِ حاکمیت ملّت تلاش ورزید.
از آنچه در بالا گفته شد، این پرسش اساسی پیش می آید: در مبحث ملی و در کوشش برای انطباق اصل «حقّ ملّتها در تعیین سرنوشت خویش»، جای ایران در کجاست؟ آیا جزو کشورهای نوع اول است یا نوع دوم؟ به عبارت دیگر، مضمون واقعی این اصل در انطباق با ایران، آیا عبارت از حقّ ملّت ایران در تمامیت و یکپارچگی آن در تعیین شیوه کشورداری و انتخاب دولت مطلوب خود با استفاده از ابزارها و موازین دموکراسی است؟ یا برعکس، آنگونه که برخی مدعیند، مضمون اصلی آن همان جنبش رهایی بخش «ملّتهای» ساکن ایران است که در«قید اسارت» به سر میبرند و هدفشان تشکیل دولتهای مستقل ملّی به تعداد مدعیان آن است؟
توجه به این امر و ارزیابی درست از واقعیت ایران در تدوین مشی و سیاستگذاری، اهمیت بسیار دارد و سرنوشت ساز است. زیرا با مسئله حسّاس حاکمیت ملّی و تمامیت ارضی ایران که موضوع مورد علاقه مردم ایران است، ارتباط تنگاتنگ دارد.
اگر ایران جزو کشورهای نوع اول است که به اعتقاد راسخ من چنین است؛ در این صورت، انطباق اصل «حقّ ملل در تعیین سرنوشت خویش» با واقعیت ایران، مفهومی جز استقرار دموکراسی و تامین حاکمیت ملّت واحد ایران در تمامیت آن ندارد. به عبارت دیگر، مقصود برپایی حکومت و دولت برخاسته از اراده ملّت ایران در تمامیت آن است نه تک‌تک اقوام و اقلیتهای متشکله آن. به این ترتیب، هر خواستی از جمله خودگردانی یا راه‌حل انجمن‌های ایالتی و یا هر طرحِ دیگرِ کشورمداری، جزو خواست‌های دموکراتیک‌اند نه ملّی. به همین ترتیب است رفع مضیقه‌ها از جمله در زمینه فرهنگی و آموزش زبان مادری و امثال آن‌ها. این‌گونه خواست‌ها ربطی به اصل «حقّ ملل در تعیین سرنوشت خویش» ندارد. بلکه مطالباتی دموکراتیک هستند که در چارچوبِ دموکراسی و رعایت موازین و منشور حقوق بشر قرار دارند و برمبانی آن‌ها قابل حلّ‌اند.
روابط اقوام با یکدیگر در ایران سرنوشت تاریخی و زندگی مشترک طولانی آن‌ها با وضع کشورهایی که مناسبات مستعمراتی میان آن‌ها برقرار بوده است، کاملاً متفاوت است. وضعیت آن‌ها و مناسبات‌شان با کشور و دولت سلطه‌گر حاصل قهر و جنگ‌های سلطه‌گرایانه‌ی استعماری و الحاق به جبر است. تاریخ و لحظه‌ی این جنگ‌ها و الحاق و زیر سلطه قرارگرفتن آن‌ها به دقّت ضبط در تاریخ است. در تاریخ ایران، جست‌وجوی چنین مناسباتی میان اقوام ساکن آن کار بس بیهوده و آب در هاون کوبیدن است. از سوی دیگر، مقایسه مناسبات اقوام ایرانی تشکیل‌دهنده‌ی ملت ایران با یکدیگر با وضعیت و زندگی تصنّعی کشورهای چندملّتی نظیر یوگسلاوی و چکسلواکی و امثال آن‌ها که واقعاً تاریخ و سرنوشت مشترکی با هم نداشته و دست‌پخت دولت‌های بزرگ پس از جنگ جهانی اول‌اند، نادرست و قیاس مع‌الفارق است.
سرگذشت پرماجرای تلاش مردم ایران برای حراست از مرز و بوم میهن ما، تاریخی به‌مراتب قدیمی‌تر و طولانی‌تر از تاریخ دموکراسی نیم‌بند و زودگذر در کشور ما دارد. هنوز دموکراسی را به دست نیاورده، به نام آن تمامیت ارضی ایران را به مخاطره نیندازیم و بذل و بخشش نکنیم. دوستانی که به این مسئله از راه دموکراسی و به اتکای تعهّد ما به محترم‌شمردن نظر مردم نزدیک می‌شوند، در نظر نمی‌گیرند که ما همان قدر که به رعایت دموکراسی، یعنی حاکمیت ملّت متعّهد هستیم، به‌مراتب در برابر استقلال و حاکمیت ملّی و به طریق اولی نسبت به تمامیت ارضی ایران که تبلور خواست و اراده تمامی ایرانیان است، نیز مقیدیم.
من خود آذربایجانی‌ام و به هویت آذری‌ام افتخار دارم. ولی مثل هر ایرانی از هر قوم و تبار به ملّت ایران تعلّق دارم و حراست از استقلال و تمامیت ارضی ایران را وظیفه خود می‌دانم. زیرا باید ایرانی باشد تا در چارچوب آن برای تحقق آزادی و دموکراسی به تلاش برخیزیم و عدالت و برابری را برقرار سازیم و به میمنت دموکراسی، خواست‌های دموکراتیک خود از جمله خواست‌های دموکراتیکِ اقوامِ ساکن ایران را، طرح و به تایید عموم ملّت ایران برسانیم. ضرورت تاکید بر پیوند دموکراسی با استقلال ملّی و هر دو آن‌ها با عدالت اجتماعی در همین است. زیرا آرمان ما، رفاه و آسایش و ترقی و تعالی یکایک مولفّه‌های قومی تشکیل‌دهنده‌ی ملّت ایران در یک کشور مستقل و حاکم بر سرنوشت خویش در پرتو آزادی‌ها و دمو کراسی است.
زیرنویس‌ها
۱ – ولادیمیرایلیچ لنین. طرح برنامه حزب سوسیال دموکرات روسیه، ژانویه ـ فوریه ۱۹۰۲، جلد ۶ آثار کامل به فرانسه، صفحه ۲۳.
۲ ـ لنین «درباره مانیفست اتحادیه سوسیال دموکرات‌های ارمنی»، آثار کامل به فرانسه جلد ۶، (۱۵/۰۲/۱۹۰۳)، صفحه ۴۷۵.
۳ – لنین «تزهایی درباره مسئله ملی»، آثار کامل به فرانسه، جلد ۱۹ ( ۰۹-۱۳/۰۷/۱۹۱۳)، صفحه ۲۵۵.
۴ – لنین «درباره حق ملل در تعیین سرنوشت خویش»، آثار منتخب دو جلدی به فارسی، جلد اول قسمت دوم، صفحه ۳۷۰.
۵ ـ همان منبع ۴ صفحه ۳۸۲.
۶ ـ لنین «انقلاب سوسیالیستی و حق ملل در تعیین سرنوشت خویش» (تزها)، ژانویه -فوریه ۱۹۱۶، جلد ۲۲، صفحه ۱۶۳.
۷ـ همان منبع ۶ صفحه‌ی ۱۶۰.
۸ ـ همان منبع ۶ صفحه‌ی ۱۶۴.
۹،۱۰، ۱۱،- همان منبع ۸.
۱۲ – لنین، «وظایف پرولتاریا در انقلاب ما»، دهم آوریل ۱۹۱۷، آثار کامل، جلد ۲۴، صفحه ۶۵.
۱۳ـ لنین «یادداشت‌های انتقادی در مسئله ملی» (اکتبر ـ دسامبر ۱۹۱۳)، آثار کامل، جلد ۲۰، صفحه ۳۹.
۱۴- همان منبع صفحات ۱۵۸ـ ۱۵۹.
۱۵ـ لنین «مشارکت در بحث تاریخ یک صلح بدفرجام»، آثار کامل به فرانسه، جلد ۲۶ (۱۹۱۸/۱/۷)، صفحه ۴۷۲.
این جستار پیش‌تر در فصلنامه‌ی تلاش منتشر شده است.
۱۶ -لنین، کاریکاتوری از مارکسیسم و درباره اکونومیسم امپریالیستی، آثار کامل، جلد ۲۳ (ژانویه -فوریه ۱۹۱۶)، صفحه ۷۲.
۱۷ـ همان منبع ۱۶، صفحه ۷۳.
۱۸ـ تاریخ حزب کمونیست اتحاد شوروی، ترجمه فارسی هدایت حاتمی و عبدالحسین آگاهی، جلد اول، صفحه ۳۶۹.
این جستار پیش‌تر در فصلنامه‌ی تلاش منتشر شده است.

پان ایرانیست‌های دربند و زندانیان سیاسی را آزاد کنید.

***
تارنمای هواداران پان ایرانیسم:
تارنمای نامه پان ایرانیسم
فیسبوک هواداران پان ایرانیسم:
تارنمای حزب پان ایرانیست:
تارنمای سازمان جوانان حزب پان ایرانیست:
تارنمای تریبون آزاد پان ایرانیست در خوزستان:
کانال یوتیوب حزب پان ایرانیست
فیسبوک حزب پان ایرانیست:
حزب پان ایرانیست
همبستگی‌ ملی‌ . یکپارچگی ایران . حاکمیت ملت
هم میهن گرامی‌: برای ایرانی یکپارچه، آزاد، آباد، سربلند و دمکرات با حاکمیت ملت به ما بپیوندید.

سروده زیبای درجای جای خاک وطن فر ایزدیست از سرور ر (پ) طلایی

درجای جای خاک وطن فر ایزدیست باشد که یادمان نرود نیک نامی اش ایران به بارگاه فلک فخر میدهد من وارث تمامی فرهنگ مانی اش جمعی به نام شیخ ریاکا...