تصویری که در سمت راست میبینید عکسی است
از آلبوم خصوصی که افسران و درجه داران ارتش ایران را در مهرماه 1350 در حال ادای احترام
نظامی به آرامگاه کوروش بزرگ نشان میدهد و در تصویر سمت چپ صورت های آفتاب سوخته ی
مردانی دلاور از همان جنس را -کمتر از ده سال بعد- در خوزستان در نبرد با ارتش پان
عربی صدام در حال دفاع از زن و بچه ایرانیها میبینید .... مردان بی ادعایی که مانند
مرغ چه در عروسی و چه در عزا سرشان را بریدند و آنهایی شان که قربانی خشم کور انقلابیون
ضد ملی نشدند و از جنگ هم جان سالم به در بردند هیچگاه «سهمیه رزمندگان» نصیب شان نشد
و هیچگاه پایشان به «قرارگاه "خادم الاغنیا"» کشیده نشد و هرگز به «مقاطعه
کار نفت و گاز» و یا «رانت خوار» و یا «واردکننده غیرقانونی جنس های چینی» تبدیل نشدند...
متاسفانه روز دوم خرداد که میرسد اثری از مردان درون این عکس ها دیده نمیشود هرآنچه
که دیده میشود یک عده افراد معلوم الحالی هستند که مردم به خوبی در سالهای اخیر آنها
را شناخته اند.... و دیدیم وقتی به پول و قدرت رسیدند چه کردند .... البته کسی منکر
جانفشانی های «جهان آرا» ها و دلاوران دیگر نبوده و نیست ولی باید از کسانیکه آزادسازی
خرمشهر را به نیروهای خاص منحصر نشان میدهند پرسید لحظه ای که پاسگاه های مرزی توسط
صدام و همکاران تجزیه طلب داخلی الاحوازی اش اشغال میشد اگر همان چند تفنگدار دریایی
و درجه دار طاغوتی و تجهیزات نظامی خریدار شده توسط شاه "خائن" و "ژاندارم
منطقه" در ساعات اولیه آنجا نمیبود که به جای آزادسازی خرمشهر باید امروز درباره
آزادسازی اصفهان و شیراز مطلب مینوشتیم! البته ارتش بی سر و یتیم شده ایران توان چند
سال پیش اش را نداشت و از همه آن ژنرال های سه ستاره و چهارستاره و ارتشبدها و سپهبدها،
مسئولیت فرماندهی آن ارتش عریض و طویل به گردن یک سرهنگ دوم به نام قاسمعلی ظهیرنژاد
افتاده بود که الحق آن سرهنگ دلاور اردبیلی در حد خودش همه تلاشش را هم کرد ولی به
قول خود سایت بنیاد حفظ ارزشهای دفاع مقدس: "طی جنگ ایران و عراق پافشاری او به
اجرای روشهای کلاسیک و علمی رزمی موجب درگیری با فرماندهان سپاه پاسداران که متکی
به استفاده پرشمار از نیروی پیاده و تجهیزات زرهی ناچیز بودند (بخوانید: به کشتن دادن
سربازها)، میشد."
برعکس تصور عامه، جنگ پان-عرب های صدامی با ایران و ایرانی در تاریخ
1359 آغاز نشد بلکه از سالها پیش از آن، این نبرد به صورت غیر رسمی در جریان بود....
از وقتیکه گروه عرب-پرست بعث در سال 1349 به کمک کودتای صدام به قدرت رسید و اندیشه
های ضد ایرانی و ادعاهای واهی آنها درباره اروندرود و خاک ایران مطرح شد این جنگ عملاً
بین بعثی های عراق و ایرانیان آغاز شده بود (کتاب دولتی عراق «فارس، یهود و پشه: سه
موجودی که خداوند زیادی آفرید» نمونه از افکار ضد ایرانی بعثی های عراق را به خوبی
نشان میدهد)..... تنها بر اثر آشفتگی های حاصل از پیروزی انقلابیون 57 بود که جنون
پان عربی با هدف تجزیه "عربستان ایران"! مجال عرضه اندام یافت و جسارت به
حریم و ناموس ایران را رسماً آغاز کرد. از این جالبتر اینجاست که بازهم بر خلاف تصور
عمومی، خیانت و جاسوسی توده ای ها و مجاهدین خلق به نفع روسها و عراقی ها نیز به سالها
قبل تر از آغاز جنگ و حتی انقلاب باز میگردد که در این نوشتار به قسمتی از آنها میپردازم.
به پنج سال قبل آغاز جنگ یعنی سال 1354 بازمیگردیم ... رفیع زاده در خاطراتش
(کتاب «شاهد») مینوسد که یکروز شادروان ارتشبد اویسی (فرمانده کاردان و بلند آوازه
ارتش ایران که در سال 1362 در پاریس ترور شد) به او میگوید که احتمالاً "یک افسر
عالی رتبه ستاد ارتش براى روسها جاسوسى مىکند. وقتى رفیع زاده در این موضوع اظهار
شک مىکند، اویسى مىگوید که هربار در مرز با عراقى ها درگیر مىشویم و طرح یک حمله
کوچک را مىریزیم، مىبینیم که عراقىها در محل کاملا آماده هستند! مطمئنا کسى این
اطلاعات را به روسها میرساند و آنها هم این اطلاعات را به عراقىها مىدهند."
با وجود تلاش های رکن دوم ستاد ارتش (اداره ضد اطلاعات ارتش) این جاسوس تا یکی دوسال
بعد شناخته نمیشود تا اینکه اداره هشتم ساواک (اداره ای که عموماً از افسران ارتش تشکیل
شده بود و کار ضدجاسوسی را انجام میداده و بیشتر بر تحرکات روس ها و کشورهای عربی در
ایران نظارت میکرده است) این شخص که نام اش "مقربی" و عضو سابق حزب توده
بود که توانسته بوده به مقام سرلشکری در ارتش ایران برسد و از زمان دانشجویی اش در
دانشکده افسری ارتش حدود 30 سال مهمترین اطلاعات نظامی ایران از جمله خریدهای نظامی
از آمریکا و اروپا و جزئیات دیگر را به نمایندگان شوروی و عراق در تهران منتقل کند
را دستگیر میکند، او سپس محاکمه نظامی و اعدام میشود.... این دستگیری برای شوروی بسیار
تکان دهنده بود چنانکه «ویلادیمیر کوزیچکین» (افسر اطلاعاتی سیاسی کا.گ.ب در ایران
که در سالهای دهه 1350 و 1360 تحت پوشش وابسته بازرگانی در باغ روسیه در خیابان پامنار
تهران کار میکرده است) پس از فروپاشی شوروی در خاطراتش (کا.گ.ب در ایران) مینویسد که
مقربی یکی از مهمترین و کار آمدترین جاسوس های شوروی در جهان بوده (ص11) و دستگیری
او توسط دولت شاهنشاهی ایران برایشان بسیار تکاندهنده بوده و میخواسته اند بدانند که
چه خطایی کرده اند که اداره هشتم ساواک ایران توانسته این کار را انجام دهد تا بتوانند
از آن تجربه کسب کرده و از شناسایی جاسوس های دیگرشان در کشورهای دیگر جلوگیری کنند.
رازهای این دستگیری تا هفده سال بعد (یعنی 1373) که سرتیپ منوچهر هاشمی (رییس وقت اداره
هشتم، ساکن لندن) در کتاب خاطراتش (داوری) برای اولین بار آنرا با دقت شرح داد، هیچگاه
برای روس ها مشخص نشد. برای خواندن جزئیات این ماجرا میتوانید کامنت های پنجم و ششم
زیر این نوشتار را بخوانید.
ساواک و تمام ادارات اش چند هفته قبل از انقلاب توسط نخست وزیر وقت (شاپور
بختیار) منحل شد... عصر 22 بهمن 57 که ستاد ارتش ایران برای جلوگیری از خشونت اعلامیه
بی طرفی خود را به رادیو داد، مجاهدین و توده ای ها که میدانستند دقیقاً کجا را باید
اشغال کنند اولین گروهی بودند که آرشیو ساواک در خیابان سلطنت آباد (خ پاسداران) را
تصاحب کردند.... رفیع زاده در خاطراتش ادامه میدهد: "وقتی که کارکنان ساواک، بعد
از22 بهمن به محاکمه کشیده شده بودند، پاسدارهای انقلابی که آمیزهای از کمونیستها
و مجاهدین خلق و مردم مذهبی بودند، مرتباً از آنها میپرسیدند که پرونده تیمسار «مقربی»
کجاست؟ چنان پروندهای در ساواک پیدا نشد! (روسها هنوز میخواستند بدانند که چرا جاسوس
آنها گرفتار شد ؟!)(ص17)
از کتاب «کا.گ.ب در ایران»: سال 1356 به دستور مستقیم کمیته مرکزی حزب
کمونیست اتحاد شوروی، ایستگاه [کا.گ.ب در تهران] موظف شد با رهبری «فدائیان [خلق»]
و «مجاهدین [خلق»] تماس برقرار کند. مسئولیت این ارتباط به عهده «ولادیمیر فیسنکو»
افسر شاخه اطلاعات سیاسی ایستگاه، گذارده شد... برقراری روابط ما با «سازمان مجاهدین
خلق» علیرغم توهماتی که آنها داشتند، بخوبی پیش میرفت و گسترش مییافت... مجاهدین
[خلق] در جریان حمله به سازمانهای رژیم شاه (بهمن 1357)، توانسته بودند آرشیو اسناد
ساواک را بدست آورند. وقتی این خبر را به مرکز منتقل کردیم، آنها بلافاصله از خود واکنش
نشان دادند و طی تلگرافی از مسکو خطاب به ما چنین نوشتند: «... بلادرنگ با مجاهدین
[خلق] تماس بگیرید و از آنها پرونده سرلشکر «مقربی» در ساواک را بخواهید...» (ص31)
کوزیچکین بازهم در کتابش مینویسد : رابط ما «فیزنکو» و رابط مجاهدین خلق
شخصی بود به نام «محمدرضا سعادتی» که یکی از رهبران سازمان مجاهدین خلق (محمدرضا سعادتی
نفر دوم بعد از «مسعود رجوی») محسوب میشد. قرار ملاقاتشان را نیز در یکی از خانههای
امن مجاهدین گذاشتند، که در غرب تهران قرار داشت (یک دفتر تجاری در میدان 25 شهریور،
هفتم تیر فعلی) ... در این لحظه ناگهان در پشت سر «فیزنکو» به شدت بسته شد و موقعی
که او به عقب برگشت، تا علت صدا را بفهمد، چشمش به چهار نفر افتاد که تازه وارد اتاق
شده بودند و اسلحههای خود را به سوی «فیزنکو» و «سعادتی» گرفته بودند، ... به نظر
میآمد دامی پهن شده باشد... «فیزنکو» پس از ورود به سفارتخانه و احساس آرامش، به ما
گفت افرادی که قصد بازداشتش را داشتند به هیچ وجه شبیه اعضای کمیتههای انقلاب اسلامی
نبودند. زیرا همه لباسهای گرانقیمت و مرتب به تن داشتند. ما هم با شنیدن حرفهای «فیزنکو»
حدس زدیم که بیتردید آنها میبایست از مأموران باقیمانده از ساواک باشند...(ص32)
ملاقات مامور کا.گ.ب . با سعادتى و اطلاع از این که آپارتمان محل ملاقات
آنها تحت نظر ماموران باقیمانده از ادره هشتم ساواک بوده است و فرار مامور کا.گ.ب.
از تله آنها ایران و بازگشت او به سفارت شوروى خود داستان جالبى است ( صفحات ٢۶۶-٢۶٨). اما باز هم نه
در اینجا و نه بخشهاى دیگر کتاب، کوزیچکین از این که آِیا توانستند پرونده مقربى را
از سعادتى و یا از کسان دیگر پس بگیرند یا نه، چیزی نمی گوید و آن را مسکوت مىگذارد
و تنها به ذکر همان جلسه ملاقات ناموفق با سعادتى مىپردازد. اما با توجه به نوشته
رفیع زاده که مىگوید در ماههاى اول انقلاب کسانی در کمیتههای انقلاب اسلامی به دنبال
یافتن پرونده مقربى بودند و مطالبى که روزنامههاى آن زمان در مورد جاسوسى سعادتى نوشتند
این حدس تقویت میشود که مجاهدین ماه ها پیش از ٢٢ بهمن، تماس خود را با کا.گ.ب. برقرار
کرده بودند. به این ترتیب مجاهدین پس از گرفتن مرکز ساواک اولین معامله مهم خود را
با روسها به انجام رساندند .
دلیل دیگرى که این حدس را تقویت مىکند مطالب و اطلاعاتی است که در خاطرات
تیمسار هاشمی چاپ 1373 در باره دستگیری فردی به نام «نسیم» دیده میشود. "فرد
نامبرده در سالهای پیش از انقلاب براى شوروى جاسوسى مىکرده است. ساواک پس از دستگیرکردن
نسیم از او مواد منفجره اى به دست مىآورد که روس ها به او داده بودند. این ماده منفجره
به شکل یک نیمه آجر بود و قرار بود «نسیم» با آن باشگاه آمریکائیان مقیم تهران را منفجر
کند. هاشمى سپس مىگوید:«در جریان سپتامبر سیاه شوروی ها مقدارى از این آجرها را در
اختیار فلسطینى قرار داده بودند که در اسراییل خرابی ها و تلفات زیادى را موجب گردید...
در بعد از انقلاب هم انفجارهایى در ایران رخ داد که تلفات زیادى به بار آورد. از جمله
انفجار ساختمان مرکزى حزب جمهورى اسلامى و کشته شدن آیت الله بهشتى و ده ها نفر از
اعضای حزب جمهورى اسلامى، انفجار ساختمان نخست وزیرى و کشته شدن رجائى و باهنر و انفجارهایى
مانند آنها که شبیه انفجار به وسیله آجر و فرمان از راه دور بود.«(صفحه ۵٧٣). بدین ترتیب ارتباط نوع ماده انفجارى که منشاء آن معلوم است و انفجارهایى
که انجام آنها را کار سازمان مجاهدین میدانند، وجود ارتباط کا.گ.ب. را با مجاهدین
خلق، بیش ازپیش، محرز مىسازد. نکته جالب در اینجا دوراندیشى روسها براى روزهاى آینده
بوده است که علاوه بر گرداندن حزب توده، سعى داشتند با یک سازمان انقلابى اسلامى نیز
ارتباط داشته باشند تا در حکومت اسلامى آینده از امکانات آنها استفاده کنند!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر