نامه پان ایرانیسم شماره ۳۳ – شهید اکبر حاتم پور
هواداران پان ایرانیسم در برون مرز
دوره دو، شماره ۳۳ آدینه ۲۹ مهر ۱۳۹۰ – ۲۱اکتبر۲۰۱۱
درود بر هم میهنان گرامی،
مطالب زیر تقدیم میشوند:
- شهید اکبر حاتم پور، سرباز بی سلاح ایرانی را پس از دستگیری به رگبار بستند
- هویت ملی: گستره فرهنگی فلات ایران
- قفقاز جنوبی را میتوان قفقاز ایرانی عنوان کرد
- همسایگان و سه جزیره ایرانی در خلیج فارس
- مـردم و زبان باستان آذربایگان
- ایران، به نام تو غزل آغاز میکنم
- یادمان هنرمند فقید فرهاد ارژنگی، با رونمایی کتاب «نقش فرهاد» برگزار شد
- پایندگی ایران در گرو یکپارچگی و همبستگی همه اقوام ایرانی است
پاینده ایران،
هواداران پان ایرانیسم در برون مرز
اکبر حاتم پور، سرباز بی سلاح ایرانی را پس از دستگیری به رگبار بستند
خبری که تاکنون بسیاری خبرگزاریها مخابره کردند؛ خبر کشته شدن سرباز وظیفه هجده ساله لرستانی به دست مزدوران جمهوری آذربایجان است. حاتم پور که بعنوان مرزبان در مرز ایران و جمهوری آذربایجان دوران سربازیش را سپری میکرد؛ به طور اشتباهی و بدون سلاح وارد خاک جمهوری آذربایجان شد و مرزبانان جمهوری آذربایجان نخست وی را دستگیر کرده و سپس در برابر چشم مرزبانان ایرانی به رگبار بستند. این نخستین باری نیست که جمهوری آذربایجان یکی از سربازان ایرانی را به قتل میرساند. جزییات بیشتر را از اینجا بخوانید
www.mehrnews.com/fa/newsdetail.aspx?NewsID=1439203
دکترناصر صدقی : قفقاز جنوبی را میتوان قفقاز ایرانی عنوان کرد
برگرفته از تارنمای سازمان جوانان حزب پان ایرانیست
مرکز فرهنگی قفقاز/ دکتر ناصر صدقی عضو هیئت علمی دانشگاه تبریز در نشست « علمی ،تخصصی قرارداد گلستان، زمینه ها و پیامدها » گفت: قفقاز منطقه ای است که به لحاظ موقعیت فرهنگی– تمدنی بر روی گسلهای تمدنی اسلامی- مسیحی قرار گرفته و به جهت چنین موقعیتی، هانتینگتون در نظریه مشهور برخورد تمدنهای خود این منطقه را از کانونهای مهم رویارویی و برخورد تمدنهای اسلامی و مسیحی دانسته است. بحران قره باغ بین آذربایجان متعلق به تمدن اسلامی و ارمنستان متعلق به تمدن مسیحی یکی از مصادیق و شواهد عینی چنین برخورد تمدنی در حوزه قفقاز است. چون تمدنها در عمل دارای ساختار عینی مداخله گرا و تعیین کننده در تحولات جهان نیستند، بلکه به پشتوانه قدرتهای سیاسی و دولتهایی که در آنها نمایندگی میکنند، در شرایط تاریخی و موقعیت کنونی جهانی همواره ایفای نقش میکنند، پس موقعیت تمدنها همواره تابعی از موقعیت دولتها و نظامهای سیاسی و فکری پشتیبان آنها بوده است. باتوجه به موقعیت فرهنگی و تمدنی قفقاز به عنوان کانون حضور مظاهر تمدنی زرتشتی– مسیحی در جهان باستان و اسلامی – مسیحی در عصر گسترش اسلام تا شرایط کنونی، ایران از جمله کشورهای بوده که به جهت حضور مستمر تاریخی و فرهنگی در قفقاز، نقش تعیین کننده ای در مناسبات فرهنگی و تمدنی حاکم در این منطقه داشته است. نقشی که تا زمان سلطه روسیه بر قفقاز و تحمیل عهدنامه گلستان بر ایران ، به شکلی فعال و بلامنازع ادامه داشت.
دکتر صدقی ادامه داد: در واقع ایران به عنوان کشوری که در قفقاز و خصوصا بخشهای جنوبی سلسله کوههای موسوم به «جبال قبق» یا همان کوههای قفقاز متعلق به قلمرو سیاسی و فرهنگی آن بوده، و به این اعتبار قفقاز جنوبی را میتوان قفقاز ایرانی عنوان کرد ،همواره چه در جهان باستان و چه در جهان اسلامی در حکم یکی از نمایندگان مشهورتمدنی قفقاز بوده است.
دکتر صدقی با طرح این سوال که چرا ایران در مقابله با توسعه طلبی روسیه دچار مشکل شد؟ گفت: ورود ایران به عصر جدید و تضعیف موقعیت سیاسی ایران در دوره سقوط صفویه و ناکارآمدی نادر خان وآغا محمد خان در بازگردان قدرت دوران صفوی و غلبه هویت خویشاوندی و قومی در خان نشینهای قفقاز به همراه دلایلی مانند ظهور قدرت نظامی و سیاسی و فرهنگی روسیه و موضع مشترک غرب و روسیه در مقابله با ایران و اسلام از جمله عوامل واگذاری قفقاز به روسیه محسوب میگردد.
***
هویت ملی: گستره ایرانستان (فلات قاره یا پشته پهناور ایران)
برگرفته از تارنمای ایرانشهر
عزیز آریانفر- تاریخ در یک گستره جغرافیای سیر میکند. مهمترین موضوع این است ببینیم که چه موضوعی را در کدام گستره یا ظرف جغرافیایی بررسی میکنیم.
ویلهلم بارتلد یکی از بزرگترین خاورشناسان جهان فلات ایران را چنین تعریف میکند: «ایران، بعنوان اصطلاحی جغرافیایی مفهوم فلات مرتفعی را میرساند که در شمال و شمال شرقی محدود میشود به حوضههای دریای خزر (کسپین) و دریاچه ارال و هم مرز است در جنوب و جنوب شرقی با حوضه اقیانوس هند. سرزمینی که به اصطلاح از حوضه های دور از مرز دریا تشکیل یافته است».
ف. اشپیگل، جغرافیدان بزرگ آلمانی، « ایران»[۱] را سرزمینی میخواند میان رود سند و دجله».[۲]
روی هم رفته در علم گیتاشناسی (جغرافیا) اصطلاح فلات ایران با همین حدود و و ثغور از سوی همه مجامع علمی و دانشمندان بزرگ این علم پذیرفته شده است.
در ص. ۱۹ جلد اول کتاب تاریخ ده هزار ساله ایران نیز آمده است: «…فلات مذبور در فاصله ای بین دشتهای بین النهرین و دره رود سند قرار میگرفته و مساحت آن به دو میلیون و ششصد هزار کیلومتر مربع بالغ میشده است».
اینگونه، «فلات ایران»، یک گستره یا یک ساختار جغرافیایی است که میان فلات هند و جزیره نمای عربستان و سرزمینهای قزاقستان، روسیه، چین و ترکیه افتاده است. گستره جغرافیایی ایران (ایران جغرافیایی)، مشخصتر از رود سند و اقیانوس هند تا دشتهای پهناور قزاقستان در آن سوی سیر دریا (سیحون) و دریاچه ارال، از بام دنیا تا رود دجله (اروند) و تا آنور قفقاز و دریای خزر پهن است.
به هر رو، در تعاریف کلاسیک جغرافیایی، سرزمینهای آسیای میانه (به شمول بخشی از گستره قزاقستان و قرغیزستان) و حتا استانهای ختن و کاشغر چین و نیز بخشی از قفقاز (آذربایجان و ارمنستان) در گستره جغرافیایی ایران شامل میشود. هر چند، پیش از افتادن گرجستان به دست روسیه، این سرزمین هم در درازای تاریخ بخشی از ایران بوده است که با این احتساب، مرزهای شمال باختری فلات ایران به دریای سیاه میرسید.
گستره گیتایی فلات پهناور ایران (برگرفته از ویکیپدیا)
«موضوعی که در اینجا بررسی میشود «مرزهای تاریخی ایران و توران به روایت شاهنامه فردوسی» است. بررسی این موضوع از آن جهت مهم است که همکنون شماری از اقوام بادیه نشین که با گذشت زمان در مرزهای ایران تاریخی ساکن شده اند، خود را تورانی و سرزمینهایی را که در آن جای گرفته اند، توران میپندارند و حتی شک ندارند که مراد از سرزمین توران، سرزمین ترکان میباشد. آنها گهگاهی در اظهارات غیر علمی خود حدود توران را چنان ترسیم میکنند که به روایتی، تقریبا سرزمینهایی را که امروز ترکتباران و ترکزبانان در آن به سر میبرند، در بر میگیرد.[۳]
اینکه تورانیان، طبق منابع تاریخی و اساطیری ایران باستان از فرزندان تور و از دوده فریدون ایرانی بوده اند و هیچ نسبتی با نژاد زرد ندارند، بر آگاهان روشن است. فریدون تور را به بخش خاوری ایران ویچ گسیل میکند و زنش را «آزاده خوی » مینامد و چنانکه معلوم است، آزاده همان آریایی است.[۴]
از شاهنامه چنین برمی آید: ایرانیانی که به سوی شرق رفته اند، زنان آریایی را نیز با خود برده اند و پس از قرنها امکان آمیزش ایشان با زنان زردپوست فراهم آمده است؛ و این سرگذشت را در داستان مادر سیاوش و کیکاووس میتوان دریافت. هنگامی که کاووس، از نژاد دختر میپرسد، در پاسخ میشنود:
بگفتا که از مام، خاتونیم
ز سوی پدر آفریدونیم
و روشنتر از این نمیتوان گفت که تورانیان آریایی نژاد، اندک اندک با اقوام زرد پوست آمیخته اند. از بیتهایی که در شاهنامه آمده است، میتوان دریافت که «توران زمین» در شرق ایران و در همسایگی چین بوده است که پس از چندین هزار سال، ترکان در آن سرزمین راه یافته و در آن جای گزیده اند.
در کتاب «نامه شهرستانهای ایران»[۵] که به زبان پهلوی بر جای مانده است، نخستین که در خراسان و ایران از آن یاد شده، سمرقند است که بخارا، تاجکند و سپیجاب (اسفجاب) نیز در نزدیکی آن بنیاد شده و همه این شهرها بر روی هم سرزمین «سغد» نام داشته اند. استاد جنیدی پس از آوردن متن پهلوی و ترجمه فارسی این متن مینویسد: «پس چگونه ممکن است که این شهرهای ایرانی که هنوز کهنه ترین نمونه های زبانهای ایرانی را در خود نگاه داشته اند، و همگان با آیین و فرهنگ ایرانی میزیند، بخشی از کشور توران به شمار آیند».[۶]
در تایید این نظر دلایل فراوانی وجود دارد که ذکر آنها در این فرصت اندک ناممکن است، ولی شاهنامه که مورد نظر ماست، شهادت مدهد که ورارود (سرزمین میان دو رود سیحون و جیحون) به هیچوجه جزیی از سرزمین توران نبوده است، بلکه همواره بخشی از ایران بوده است. در یکی از تازشهای تورانیان سرانجام جزیی از سرزمین ایران به دست ایشان می افتد. سیاووش، سردار ایرانی با آنان میجنگد و با شکست تورانیان، آنان پس مینشینند. تورانیان چون ادامه نبرد با ایران را ممکن نمیبینند، پیشنهاد آشتی میدهند. سیاووش از آنها میخواهد که شهرهای ایرانی را به ایرانیان واگذار کرده و به مرزهای خود در منطقه توران بازگردند. از این رو به قول شاهنامه:
بخارا و سغد و سمرقند و چاچ
سپیجاب و آن کشوری تخت و عاج
تهی کرد و شد با سپه سوی گنگ
بهانه نجست و فریب و درنگ
افراسیاب شهرهای ایرانی را که چندی با ستم جنگ از ایران جدا ساخته بود، بر جای نهاد و خود با سپاه توران به سوی گنگ دژ رهسپار شد. از سرگذشت حزنانگیز سیاووش پیداست که کیکاووس آشتی پسرش با افراسیاب را نمیپذیرد و سیاووش بر پایه پیمان خود که با تورانیان بسته بود، رزم با آنان را ادامه نمیدهد، گروگانها را آزاد میکند و به توران پناه میبرد. هم در این داستان است که پیران ویسه، وزیر افراسیاب در شهر قیجقارباشی که سر مرز ایران و توران بوده است، به پیشواز وی می آید.
بنابه گواهی شاهنامه و نامه های باستان، مرز ایران با توران از آن سوی رود سیحون (سیر دریا) بوده و ختن و کاشغر نیز از شهرهای ایران به شمار میرفته اند. نکته جالب توجه این است که چون سخن از لشکرکشیهای تورانیان به ایران میرود، بارها از گذشتن از آمودریا (جیحون) یاد میشود و این نکته خواننده را به این گمان میبرد که آیا شهرهای ورارود (سرزمینهای میان سیردریا و آمودریا) از آن تورانیان بوده است که آنان برای رسیدن به خاک ایران باید از جیحون بگذرند؟
ولی پیش از آنکه به این پرسش پاسخ گوییم، به تکرار بر آریایی بودن تورانیان تاکید میکنم؛ هرچند در شاهنامه واژه «توران» در بسیاری موارد، مترادف «ترکان» است که برگرفته از حوادث روزگار شاعر است. بازهم میبینیم که شاهنامه بر یکی بودن ایرانیان و تورانیان تاکید مکند. وقتی افراسیاب خوابی هول انگیز میبیند و خوابگزاران خواب او را چنین تعبیر میکنند که باید با ایرانیان آشتی کند وگرنه تخت و بخت کشورش را بر باد خواهد داد، او گرسیوز را برای آشتی به نزد رستم و سیاووش میفرستد. یکی از پیشنهادهای افراسیاب برای پیمان بستن با سیاووش چنین است:
زمین تا لب رود جیحون مراست
به سغدیم وین پادشاهی جداست
همان است کز تور و سلم دلیر
زبر شد جهان آن کجا بود زیر
از ایرج که بر بی گنه کشته شد
ز مغز بزرگان، خرد گشته شد
ز توران به ایران جدایی نبود
که با جنگ و کین آشنایی نبود
در اینجا سخن از یکیبودن نژاد و ریشه آریاییان و تورانیان پیش از تقسیم شدن ایران به سه بخش است. میتوان بر این گمان بود که این پیوند چندان نیز دچار گسستگی نشده بود؛ چنان که در اوستا میبینیم، به فروهر زنان و مردان تورانی نیز درود فرستاده شده است.[۷]
با نگاه به نامهای تورانیان که در اوستا آمده است، ایرانی بودن آنها به نیکی روشن میشود. بسیاری از تاریخ نویسان بر آنند که سکاییان خود را آریایی یا ایرانی میدانستند، همین تورانیان بوده اند. درباره همبستگی ایران و توران در شاهنامه شواهد فراوانی میتوان یافت و صدها مثال میتوان پیدا کرد که در حقیقت ریشه نژادی تورانیان را مینمایاند.
بازگردیم به توضیح این مطلب که چرا بعضی گمان کردهاند رود آموی مرز ایران و توران بوده است. به باور نگارنده در این نکته حقیقتی نهان است. کتابهای باستانی و منابع تاریخی برآنند که رود آموی در دورانهای گذشته از میان چارجوی و طاهریه به سوی چپ گذر میکرده و به دریای مازندران (کسپین) میریخته است. تورانیان برای یورش به ایران، باید از راه «بیابان» یا ریگزار خوارزم که امروز «قراقوم» خوانده میشود، میگذشتند تا به آمو دریا برسند. تورانیان برای آنکه بتوانند از این بیابان بگذرند، یورش دوم خود را در بهار انجام میدادهاند که هم بیابانِ خشک از آب باران سیراب است و هم جای به جای، آبگیرها و آبدانها، یورشگران را تشنه کام نگذارند و هم آنکه سبزه و گیاه برای اسب و ستورانشان فراوان باشد؛ چنان که وقتی پشنگ از نخستین فرمان خود برای یورش به ایران سخن میگوید، زمان آن را چنین تصویر میکند:
چو از دامن ابر چین کم شود
بیابان سراسر پر از نم شود
چراگاه اسبان شود کوه و دشت
گیاهان ز یال یلان برگذشت
دل شاد بر سبزه و گل برید
سپه را همه سوی آمل برید
دهستان و گرگان همه زیر نعل
بکوبید، وز خون کنید آب، لعل
فریدون جنیدی در معنای این مفهوم مینویسد که منظور از بیابان در اینجا بیابان خوارزم است و چنانکه پیداست، گذرگاهی که تورانیان از راه آن رود جیحون میگذشتند، نزدیک است به داهستان یا دهستان که در نزدیکی دریای مازندران واقع است.
در دوره های بعد نیز و در منابع گوناگون، به راه پیمودن ترکان از راه بیابان به سوی ایران اشاره شده است. محقق بزرگ آلمانی، برتولد اشپولر نیز در ص. ۱۹۰ کتاب «تاریخ ایران در قرون نخستین اسلامی»، ترجمه جواد فلاطوری که بی گمان یکی از بهترین پژوهشهای عصر ما درباره تاریخ ایران آن روزگار است، نه فقط فراز و فرود چیرگی تازیان بر ایران زمین را موشکافانه به رشته تحریر کشیده است، بلکه از آغاز سرازیر شدن ترکان به مرزهای ایران زمین نیز اشاره ها دارد. او مینویسد: «به موجب مهاجرتهای قومی که در قرن هشتم میلادی اتفاق افتاد، قرلوقهای ترک (به فارسی: خلخ؛ به تبتی: گرلک) به طرف هفت رود (یتی سو) در بخش جنوبی دریاچه بالخاش (Balchasch) و بخشی از کرانه جنوبی دریاچه تریم (Tarim) پیشروی کردند و در قرن دهم، بخش اعظمشان به دین اسلام گرویدند».
همین پژوهنده آورده است که رود جیحون و فلات اوست یورت (میان دریاچه آرال و دریای خزر) مدتها مرزی بود که ترکها تنها به عنوان اسیر جنگی یا به عنوان گروه سربازان و صاحب منصبان از آن میگذشتند؛ چنانکه سبکتگین، پدر محمود غزنوی نیز با همین عنوان توانست از آن بگذرد.
تاریخ گواهی میدهد که در اثر یورشهای فراوان، نفوذ ترکان در ورارود و سرزمین اران (که امروز جمهوری آذربایجان نامیده میشود) و در بعضی از مناطق دیگر که از سرزمینهای ایران بوده است، افزون شده است؛ به حدی که این ترکانِ ایرانی تبار دست به انکار هویت ایرانی خویش زدند. در درازای این تاریخ چند هزارساله با دگرگونیهایی که در میان سرزمینهای ایرانیان و تورانیان هم نژاد پدید می آمد، طبیعی است که مرزهای این کشورها مرزهای پایدار و همیشگی نبوده باشند.
پس از چیرگی تازیان و استقرار اسلام بسیاری از تورانیان، ترک زبان شدند و بخش مهمی از ایران زمین را نیز به تصرف خود درآورده اند که در اینباره پژوهشهای بسیار شده است. استاد کرسی تاریخ دانشگاه منچستر، باسورث مینویسد، «از آغاز نفوذ اسلام در ایران زمین، بخشهایی در شمال دریای سیاه و شهرهای ایرانی خوارزم، ماوراء النهر و فرغانه به دست ترکان کوچ نشین افتاد».[۸]
به نظر نگارنده، باسورث در این زمینه اشتباه میکند؛ چرا که سرزمینهای ایرانی که او از آنها نام میبرد تا سال ۹۹۹م. یعنی تا دو– سه قرن پس از اسلام نیز به دست ترکان نیفتاده بود و خاندانهای ایرانی طاهریان، صفاریان و سامانیان بر آنان فرمانروایی میکردند. تنها پس از فروپاشی دولت سامانیان بود که نفوذ ترکان در فرارود رو به فزونی نهاد. گفته محقق توانای آلمانی، اشپولر که مینویسد، «پس از تسخیر ماوراء النهر از سوی مسلمانان، ترکان به طور قطعی به حوزه فرهنگ ایرانی و اسلامی راه یافتند»، درست است، ولی مهاجرت ترکان به ورارود که او از آن یاد میکند، در فاصله سده های دهم تا دوازدهم میلادی موجب ویرانی فرهنگی این نواحی نشد و حیات معنوی در اینجا همچنان به دست ایرانیانی بود که تا چیرگی یافتن مغولان، تقریبا به طور مستمر، تحت تسلط ترکان بوده اند.
پروفسور باثورث بدرستی یادآور میشود که وضع منطقه در سده ای پیش در شاهنامه فردوسی منصفانه منعکس شده است.
یکی از محققانی که با نظر انتقادی و از دیدگاه تاریخی، شاهنامه را بررسی کرده است، تاداویش کاوالسکی[۹] است که ثابت کرده است، تورانیان دوران حماسه های پهلوانی را به هیچوجه نمیتوان با ترکان یکی دانست؛ هرچند در زمان فردوسی، تورانیان تقریبا در حال تُرک شدن بودند. مراد فردوسی از «توران» در واقع مردم کوچ نشین هند و اروپایی (آریایی) دشتهای اوراسیا از سکاییان تا هپتالیان بودند. این کوچ نشینان آریایی در سده های نخستین اسلامی نیروی مقتدری به شمار می آمدند. آنها به فرمانروایان سغد و ورارود (ماوراءالنهر) در دفاع علیه حمله اعراب به رهبری قتیبه یاری رساندند، از اینرو، چنان که کاوالسکی مینویسد، ترک شناسی که در شاهنامه فردوسی از فرهنگ باستانی ترکها معلوماتی بجوید، نومید خواهد شد.
به نظر نگارنده در سده های آغازین اسلامی، نفوذ زردپوستان به فرارود آغاز و سپس افزون شده است. واردشدن ترکان به این منطقه در آغاز به صورت مسالمت آمیز بوده است: ایرانیان غلامان ترک خریداری میکرده اند و بعدها به صورت سپاهی در ارتش به خدمت میگرفته اند.
پروفسور باثورث اشاره کرده است که ورود مسالمت آمیز ترکان به منطقه سبب شده است تا برخی محققان ترک چنین بپندارند که ترکان از همه سو وارد شده و دیگر در آن منطقه غیرترکی نمانده است. از اینرو تلاش کرده اند که نه تنها دانشمندان بزرگ و فیلسوفانی چون فارابی، بیرونی و پورسینا را ترک اعلام کنند بلکه ابومسلم خراسانی و دیگر سرداران ایرانی را نیز چنین بپندارند؛ چنانکه ایرن میلیکف،[۱۰]با کمال احساس و انگیزه ملت گرایی، ابومسلم خراسانی را قهرمان ملی ترکها دانسته است. ولی این ادعاها در زمره کوششهای نابخردانه برای وارونه نمایاندن تاریخ به شمار می آید.
با بررسی مطالب شاهنامه به خوبی میتوان دریافت که توران تاریخی، سرزمینی است که بیشتر آن در قزاقستان کنونی و از پایان آب سیحون و جیحون و بیابان قراقوم آغاز میشده و تا مازندران و کرانه های رود ولگا و بخشی از مرزهای چین و مغولستان و سرزمین بلغارها میرسیده است که در آن تورانیان آریایی نژاد به سر میبردند.
در عصرهای بعدی، اغلب این سرزمینها به تصرف اقوام ترک و سپس ترک – مغول درآمدهاست. ب جهت نیست که فردوسیِ توسی در برابر نفوذ ترکان و هجومهای پی در پی ایشان به ایران زمین واکنش نشان داده و شاهنامه او به نحوی، پاسخ در برابر مشکلات و رنج و آزارهایی بوده است که ایرانیان از ایشان دیده اند. از اینرو در شاهنامه اگر تورانیان را گهگاه ترک خوانده است، منظور او همان ترکان معاصر وی هستند؛ ترکانی که پس از فروپاشی سامانیان، فرمانروایی بر ایران را به دست گرفتند.
بررسی مفصل این موضوع از حوصله این مقاله بیرون است و هدف ما توجه دادن خوانندگان به این مسئله است که امروزه بر اثر ترک گراییهای برخی از محققان ناآگاه، فرارود (ماوراء النهر) را که جزیی از خراسان بوده و هویت ایرانی و زبان فارسی در آن شکل گرفته است، توران می انگارند.»[۱۱]
ناگفته پیداست که در دوره تاریخ معاصر، در گسترهبندیهای جغرافیایی، دگرگونیهایی هم روی داده است؛ برای نمونه، گستره قفقاز در گذشته (هنگامیکه سرزمینهای کنونی آذربایجان، ارمنستان و گرجستان پاره ای از خاک ایران بودند)، سرزمینهای آسیایی شمرده میشد. مگر، پس از آنکه به دست امپراتوری روسیه تزاری افتاد، جغرافیدانهای روسی و به تبع آنها جغرافیدانهای باخترزمین این سرزمینها را در گستره قاره اروپا آوردند. اینگونه، این کشورها امروز دیگر جزو فلات قاره ایران به شمار نمی آیند.
همچنان در دوره پیش از فروپاشی شوروی پیشین، گستره فرارود (ماورء النهر) و فرارودان[۱۲]به نام «آسیای میانه و قزاقستان» یاد میشد. مگر، جغرافیدانهای باختری، بیشتر آلمانیها ترجیح میدادند آن را به نام «آسیای مرکزی» بخوانند که گستره ای فراختر از «آسیای میانه» را در بر میگرفت. روشن است در پشت سر هر دو اصطلاح استراتژیهای قدرتهای بزرگ اروپایی پنهان شده بود. امروزه، اصطلاح «آسیای مرکزی» برای سراسر گستره آسیای میانه و قزاقستان (و به گونه غیررسمی به شمول مناطق شمال افغانستان) اطلاق میشود. در استراتژی نو امریکاییها اصطلاح «آسیای مرکزی بزرگ» مطرح شده است که افغانستان و پاکستان را هم در بر میگیرد که بیشتر یک اصطلاح «ژئوپولتیک» است تا جغرافیایی- تاریخی.
به هر رو، هنگامیکه سخن از آسیای مرکزی است، یک ساختار ژئوپولتیک مد نظر است. یعنی «آسیای مرکزی» و «آسیای میانه» همتای هم نیستند. با توجه به همین مسئله است که ترجیح میدهم از واژه «آسیای میانه» که یک اصطلاح جغرافیایی (گیتاشناختی)- تاریخی است و چونان یک سازواره از گستره اوراسیای میانه بزرگ (دقیقا کشورهای فرارودی یعنی پنج جمهوری) کار بگیرم تا آسیای مرکزی. سفارش من به اندیشه مندان پارسی زبان هم همین است که به جای واژه «آسیای مرکزی» از «آسیای میانه» کار بگیرند.
پینوشت
[۱] . باید متوجه یک نکته بود که گزارندگان ایرانی در بسیاری از جاها، پارس را ایران ترجمه کرده اند. اینکه این کلمه در اصل متن به شکل پارس به کار رفته، یا ایران، جای بحث دارد. به هر رو، حال هر چه باشد، پارس یا ایران، همین نام برای پشته ای که میان رودهای سند و دجله افتاده است، از سوی همه گیتاشناسان پذیرفته شده است.
[۲] . برتلد، جغرافیای تاریخی ایران، ترجمه همایون صنعتی زاده، ص.۲.
[۳] . نگاه شود به: «زندگی و مهاجرت نژاد آریا بر اساس روایات ایرانی»، فریدون جنیدی، بنیاد نیشابور، تهران، ۱۳۵۸، ص ۱۷۲.
[۴] . استاد فریدون جنیدی آورده است مفهوم و معنای «ایر» آزادگی است، شاید به علت اینکه اینان تنها مردمان آن هنگام بوده اند که با زراعت و گله داری روزگار میگذرانیده اند و چپاول و غارت و آتش سوزی و گروگان گیری و دزدی از آداب و رسومشان نبوده است، همان، ص ۱۷۸.
[۵] . نقشه جغرافیایی شاهنامه فردوسی، حسین شهیدی مازندرانی، بنیاد نیشابور،۱۳۷۱. این کتاب با همکاری فرهنگی و فنی استاد فریدون جنیدی و موسسه جغرافیایی و کارتوگرافی سحاب فراهم آمده است، نخستین گام در بررسی نامهای سرزمینها و نیز نگاره جهانی شاهنامه و چگونگی ایران در میان جای آن است و مواد بسیار مهم جغرافیای تاریخی را در اختیار پژوهندگان گذاشته است.
[۶] . بنگرید به سخن آغازین فریدون جنیدی در کتاب مرزهای ایران و توران بر بنیاد شاهنامه فردوسی، تالیف حسین شهیدی مازندرانی، بنیاد نیشابور، تهران، ۱۳۷۶.
[۷] . بنگرید به فروردین یشت، کرده ۳۱، بند ۱۴۳؛ یشت ها، گزارش پور داوود، ج ۲، ص ۱۰۸.
[۸] . بنگرید به مقاله باسورث: هجوم بربران– ظهور ترکها در جهان اسلام در کتاب: جهان اسلام، ص. ص. ۲۰- ۳۳ و . ۹۵۰ – ۱۱۵۰.، مسکو ۱۹۸۰.
[9] . T. Kowalski: les turos dans le Sah–name // “ Roozenik orientalistycny ”. ol.15. 1939 – ۱۹۴۹. P. 84 – ۹۹
[10] . I. Melikoff Abu Muslim, le “port – hache” du Khorassan dans la tradition epique turco – iranienne. Paris, 1962.
[۱۱] . نگاه شود به : صفر عبدالله، مناسبات مرزی ایران و توران، به روایت شاهنامه فردوسی، مجموعه مقالات «رحمتنامه»، چاپ موزه انتروپولوژی و اتنوگرافی پتر کبیر، پژوهشگاه علوم روسیه، بخش سانکت پتربورگ، ۲۰۰۸.
[۱۲] . باید گفت که میان «فرارود» و «فرارودان» باید فرق گذاشت. فرارود- همه سرزمینهای آن سوی رود آمو – همتاواژه همان ماورالنهر یا ورارود پیشین است. فرارودان- سرزمینهای آن سوی رودخانههای آمو و سیر دریا (جیحون سیحون) یعنی سرزمین کنونی قزاقستان یا همان توران باستان و دشت قبچاق است.
***
همسایگان و سه جزیره ایرانی در خلیج فارس
دکتر محمود دهقانی
برگرفته از تارنمای ایران نامه
اروپاییان برای مهیا کردن ترکیه برای عضویت در اتحادیه خود، با وجود عضویت ترکیه در ناتو و ایجاد سایت موشکهای امریکا در خاک این کشور، سیاستمداران ترک را به هر نوعی که دوست دارند به رقص واداشتهاند ولی در این میان با حقیقت سخت دیگر روبرو هستند و آن فرهنگ و مذهب ملت ترکیه است.
مردم ترکیه بر عکس مردم همه کشورهای اروپایی ساختار فکری ناهمگونی با تمامی اروپا دارند، که اگر در روزگار کنونی موقعیت ترکیه برای اروپاییان ارزش منطقهای داشته باشد ولی شاید در دراز مدت تحمل داشتن عضوی مسلمان را در اتحادیه خود نداشته باشند. این شناخت بر اروپا در سدههای گذشته و در روزگار سرکشی امپراتوری عثمانی در تاریخ آنها به ثبت رسیده است.
از سوی دیگر ترکها نیز به درستی از ناپایداری سیاست اروپاییان در قبال خود و به ویژه از اندیشه پافشاری اروپاییان بر تحریم ایران آگاهند. اما از هر سو که ترکها به این مسایل بنگرند، در این مورد شکی نیست که به خوبی توانستهاند با ایجاد بازرگانی با کشور همسایه، دستی بر سر و روی اوضاع اقتصادی خود کشیده و غیر مستقیم مزد خود را با بازی سیاسی مورد علاقه اروپا و امریکا با فشار تحریم بر ایران و به اجبار نیاز ایران به ترکیه دریافت کنند.
به سخن دیگز، تحریم ایران به خوبی توانسته است به ترکیه سود برساند و حداقل تا این زمان آنها را روی پای خود نگه دارد. از این رو، سیاست ترکیه با ایران بر مبنای فرهنگ و کیش نیست، بلکه بر مبنای سود با پیدایش رویکرد تازه و روزنهای برای پیوند زدن خود به اتحادیه اروپاست. همچنین باید به یاد داشت که ایرانیان نیز از روزگار صفوی تجربیات خوبی از اندیشههای سیاسی همسایه خود دارند.
شرایط جهانی به وجود آمده، رهبران کشورهای منطقه خاورمیانه را در کابوس و هول و هراس انداخته و تنها راه آسان فرار از چنگال دگرگونیهای شبیه به انقلابهای مصر و تونس را، راه اندازی و ادعاهایی نظیر جزایر سهگانه ایرانی میدانند. چرا که از یک سو امریکا و انگلیس را خوشحال میکنند و از سوی دیگر ملتهای خود را سرگرم کرده و با این ترفند که از آغاز تا به امروز نیز کاربرد تبلیغاتی داشته است، خواهان آن هستند تا بر گرده مردم خود سوار باشند. امریکا و اروپا نیز از اختلافات مرزی در میان کشورهای منطقه خاورمیانه استفادههای بهینهای تا به امروز بردهاند. چرا که جنگ ابلهانه هشت ساله صدام حداقل توانست برای یکی دو دهه بحران اقتصادی را از سر آنها دور کند. البته این اختلافات برگی برای چرخشهای سیاسی است و رهبران این کشورها نیز هر جا و هر زمان که نیاز بود به آن دامن میزنند.
در این گیر و دار سردمداران این کشورها، تنها زمانی که اسم مردم ایران به میان میآید، دست به کار ادعاهای واهی میشوند ولی از اختلافات حقیقی عمیق مرزی خود با کشورهای دیگر خودداری میکنند.
برای مثال قطر که این روزها امیر آن برای سرنگونی قذافی و کمک به اروپا و امریکا در منطقه به شدت دست و دلبازی راه انداخته، با عربستان سعودی از بدو پیدایش تا به امروز اختلاف مرزی دارد.
از سوی دیگر عربستان نیز که در راس کشورهای شورای همکاری خلیج فارس دایه دلسوزتر از مادر برای امارات است، دو جزیرهاش در اشغال اسرائیل است ولی عربستان حتا جرات ادعای این را تا به امروز نداشته است. کویت با عراق ادعاهای مرزی دارند که در گذشته صدام کویت را استان هشتم عراق اعلام کرد. کشور ترکیه نیز که این روزها حسابی کاسه صبرش برای حقوق بشر در سوریه لبریز شده با سوریها ادعاهای مرزی دارند. دعوای مرزی سوریه با ترکیه بر سر مالکیت استان “حتای” از روزگاران پیش سابقهدار است. این ایالت در سال ۱۹۲۰ میلادی به کشور سوریه و در ۱۹۳۹ به کشور ترکیه واگذار گشت.
اما بهتر است در انتهای این مطلب بسیار کوتاه و فشرده، به شورای همکاری خلیج فارس بپردازیم. عربستان که یکی از کشورهای بزرگ شورای همکاری خلیج فارس است دو جزیره به نام های جزیره “تیران” و جزیره دیگری به نام جزیره “صنافیر” که در ورودی تنگه تیران یعنی نقطهای که خلیج عقبه از دریای سرخ جدا میشود را در جنگ معروف شش روزه اعراب و اسرائیل در سال ۱۹۶۷ میلادی و در روزگار حکمرانی ملک فیصل پادشاه وقت عربستان در اختیار ارتش مصر روزگار زمام داری جمال عبد الناصر قرار داد.
هدف از آن کار این بود تا عبدالناصر از این دو جزیره که یکی ۸۰ کیلومتر و دیگری بالغ بر ۳۳ کیلومتر است در جنگ بر علیه اسرائیل استفاده کند. محمود عباس رئیس شورای خودگردان مطالبه آغازین به رسمیت شناختن فلسطین در سازمان ملل که اخیرا صحبت آن در رسانههای جهان بود را بر مبنای مرزهای همان سال ۱۹۶۷ یعنی سال شکست اعراب در برابر اسرائیل درخواست کرده است.
پس از شکست کلیه کشورهای عربی و پیروزی اسرائیل در سال ۱۹۶۷ میلادی که دو جزیره “تیران” و “صنافیر” عربستان هم بر باد فنا رفت، بجز چند ماهی پس از جنگ دیگر تا به امروز در سازمان ملل و دادگاههای حقوقی جهان هیچگاه از این جزایر نامی به میان نیامده است. حتا اکثریت ملت های عرب و کشورهای حاشیه خلیج فارس نام این جزایر را نشنیدهاند. ولی همین مردمی که سردمداران نگذاشتهاند آن ها نام دو جزیره از دست رفته سعودی را بدانند، با تبلیغات دروغین آنها را به این باور واداشتهاند که جزایر سهگانه ایرانی را ملت ایران به زور تسخیر کرده است. البته ناکار آمدی تبلیغاتی و اشتباهات نابخشودنی دولتهای ایران را نیز در این کارزار نباید از نظر دور داشت.
***
مـردم و زبان باستان آذربایگان
احمد کسروی
برگرفته از تارنمای آذر گشنسب
کسانی که به تـاریخ آشنایند و از جستوجوهای دانشمندان که از صد سال باز در پیرامون تـاریخ انجام گرفته و از نتیجههای گرانبهایی که به دست آمده آگاهند، این میدانند که در سه یا چهار هزار سال پیش، مردمانی به نام آریان یا ایـران از میهنی که در آن میزیستهاند کوچیده و در آسیا و اروپا پراکنده شدهاند و هر گروهی از ایشان به هر کجا که رسیدهاند و در آن نشیمن گرفتهاند، بر بومیان دیرین چیره درآمده و بنیاد فرمانروایی گذاردهاند، و از این رو در تـاریخ به نام گردیدهاند. چنان که یونانیان و رومیان که بنیاد زندگانی اروپا از ایشان است و در تـاریخ آن همه جای بزرگی برای خود باز کردهاند، و گرمنان ]ژرمن[ها که روم غربی را برانداخته و بـا جوش و جنب خود دور نوینی (صدههای میانه) در تـاریخ اروپا پدید آوردهاند، همگی از آن مردمان بودهاند. همچنین دستههایی از آنان که به پشته ایـران رسیده و در اینجا نشیمن گرفتهاند. سه تیره از آنان که ماد و فارس و پارت باشند هر یکی به نوبت خود بنیاد فرمانروایی گذاردهاند که هر کدام بزرگترین و یا نیرومندترین فرمانروایی در آسیا بوده است.
اگر چه کوچیدن ایـرانیان از میهن باستان خود و پراکنده شدن ایشان در اروپا و آسیا پیش از زمان تـاریخ رخ داده و نوشتهای از آن زمان در دست نیست لیکن رهنمونهایی که از اوستا و از دیگر جاها در این باره در دست است و جستوجوهایی که از راه دانش انجام گرفته، آن را بسیار روشن گردانیده.
ما امروز نیک میدانیم که آریان یا ایـران پیش از کوچ در سرزمینهای یخبندان شمالی میزیستهاند که اوستا آن را «آئریاویجو» می نامد و چنین میگوید که ده ماه در آنجا زمستان بود و تنها دو ماه تابستان میشد.
اینها در تـاریخ روشن است و جای گفتوگو نیست که ایـران یا مـردم « ایر» چون به پشته ایـران آمدند دستهی بزرگی از ایشان که ماد نامیده میشدند، شمال غربی ایـران را که اکنون آذربایجان و شهرهای همدان و کرمانشاهان و قزوین اسپهان و تهـران در آنجاست، فرا گرفتند و این زمینها به نام ایشان سرزمین ماد خوانده میشد که آذربایجان «ماد خرد» و آن بخش دیگر «ماد بزرگ» بوده. مادان بـا آن کارهای تاریخی بزرگی که انجام دادهاند (از برانداختن پادشاهی بزرگ آشوری و پیشرفتن تـا سوریا و آسیای کوچک) نه کسانیند که فراموش گردند.
پس چنان که میبینید آذربایجان از آغاز تـاریخ از رهگذر مـردم و زبان، حال بس روشنی میدارد و جای کشاکش و گفتوگو دربارهی آن نیست. آری ما این را نیز میدانیم که پیش از ایـران بومیان دیگری در آذربایجان مینشستهاند و ایـران ]ایرها[چون به آنجا درآمده و بر آن بومیان چیره شدهاند، دو تیره به هم درآمیختهاند. ولی این در همهجا بوده است و ما در پی آن نیستیم که بگوییم مـردم آذربایجان یا مـردم ایـران تنها از ریشه ایر بودهاند و هیچ آمیختکی بـا دیگران نمیداشتهاند. این خود چیز بیهودهای است و جدایی میانه این ریشه و آن ریشه گذاردن، دور از خرد میباشد.
ما بیش از همه در پی راستی هستیم و میخواهیم آنچه را که بوده به دست آوریم. میخواهیم بگوییم در آغاز تـاریخ که سه هزار سال پیش بوده، مادان در آذربایجان و این پیرامونها نشیمن داشتهاند و اگر کسی به تـاریخ آشناست این میداند که تـا دو هزار سال پیش، ترکان از این نزدیکیها بسیار دور بودهاند و در میانههای اسیا میزیستهاند، و این خود پندار بسیار عامیانه است که کسانی گویند آذربایجان از نخست سرزمین ترکان بوده و هیچ سودی از چنین گفتهای در دست نخواهد بود.
پیش از این درباره ریشه و نژاد مردمان هر کسی آنچه میپنداشتی مینوشتی. در توریت ایرانیان را بـا تازیان از یک ریشه شمارده. مسعودی و دیگران کردان را از «بنیعامر» نگاشتهاند، لیکن اینها عامیانه است و ارجی به آنها نتوان نهاد. ما امروز بهترین راه برای شناختن نژاد یک توده زبان ایشان را میشناسیم. دربارهی آذربایجان نیز گذشته از چیزهای دیگر یک نمونه بسیار نیکی از زبان آنجا در آغاز تـاریخ آنجا در دست است و آن اوستا میباشد. زیرا شت زردشت را چنان که نوشتهاند برخاسته از آذربایجان بوده و از سوی دیگر، زبان اوستا خود میرساند که در شمال سروده گردیده است.
اینها در آغاز تـاریخ و در زمان مادان است. پس از آن چون به زمانهای هخامنشیان، اسکندر، سلوکیان، اشکانیان و ساسانیان بیابیم یکایک را از دیده گذرانیم، در هیچ یکی پیشآمدی در آذربایجان که دیگر شدن مـردم آنجا را در بردارد رخ نداده است.
در زمان اسکندر پیشآمدی در آذربایجان بوده که نشان نیکی از زبان آنجا به دست داده، و آن خود نام «آذربایجان» است. چنان که گفتیم اینجا را «ماد خرد» نامیدندی. ولی چون اسکندر به ایـران درآمد و به همه جا دست یافت در آذربایجان «آتورپات» نامی از بومیان برخاسته، آنجا را نگه داشت، و چون او تـا میزیست فرمانروا میبود، از اینجا سرزمین به نام او «آتورپاتکان» نامیده شد و همان کلمه است که کم کم «آذربایجان» گردیده و ما میدانیم که خاندان آتورپات تـا چند صد سال آن فرمانروایی را نگه میداشتند و در زمان سلوکیان و اشکانیان برپا میبودند.
اگر چه به این نام ]آذربایجان[ نیز دست بردهاند و در برهان قاطع و دیگر کتابها، سخنانی دربارهی معنی آن توان پیدا کرد لیکن اینها همه عامیانه است و در بازار دانش ارجی به آنها نتوان نهاد. بیکمان «آذربایجان» نام ایرانی است و ما معنی آن را بارها باز نمودهایم.
در زمان اشکانیان ترکان رو به سوی غرب آورده و به مرز ایـران نزدیک شدند. ولی بـا آن نیرویی که پادشاهان اشکانی را میبود باور نکردنی است که دستههایی از آنان به درون ایـران آمده باشند و ما در تـاریخ نشانی از چنان چیزی نمییابیم. در زمان ساسانیان ترکان دیگر نزدیکتر بودند و از شمال و از راه دربند قفقاز نیز به ایران همسایگی داشتند لیکن بـا این همه گمانی به درآمدن آنان به آذربایجان نیست. شاید در تـاریخ دستههای کوچکی را از ایشان پیدا کنیم که شاهان ساسانی در جنگ دستگیر کرده و در اینجا و آنجا نشیمن دادهاند. ولی اینگونه دستهها، زود بـا مـردم درآمیخته از میان رفتند و نشانی از خود بازنگذاردند.
نامهای رودها و کوهها و شهرها در آذربایجان
یکی از چیزهایی که مـردم یک سرزمین و زبان آنان را نشان دهد، نام رودها و کوهها و دیهها و شهرها و کویهاست. زیرا هر مردمی که این نامها را از زبان خود پدید آورند و به روی آن چیزها گذارند، اگر چه بیشتر این گونه نامها که ما امروز میداریم معنایی از آنها فهمیده نمیشود. ولی بیگمان اینها همه معنا داشتهاند و ما چون از راه دانش جستوجود میکنیم معنی بسیاری از آنها را پیدا میکنیم. باید بیگفتوگو پذیرفت که نامهایی که به روی رودها و کوهها و آبادیها و مانند اینها گذارده شده از زبان مردمی است که آن نامها را گذاردهاند و اینها هر کدام معنایی در آن زبان داشته و همانا از روی آن معنی است که نامش گردانیدهاند.
اگر در آذربایجان هم به نام رودها و کوهها و آبادیها پردازیم، یک رشته از آنها، نامهایی است که معنای روشنی ندارد: همچون تبریز و خوی و سلماس و ارومی و ویجویه و لیلاوا و الوار و آستارا و اوجان و ارس و ازناب و بسیاری مانند اینها. رشته دیگری نامهایی است که ما از راه زبانشناسی پی به معنای آنها برده، یا به گمانی دربارهی آنها رسیدهایم: همچون مرند و آرونق و مارالان و مایان و گهرامدز (گرمادوز) مراغه و گیلاندوز و دیلمگان و گارارود و قارقابازار مانند اینها. رشته سومی نامهایی است که خود معنای روشنی دارد: همچون سردرود و گرمرود، زرین رود و گریوه و روییندز و هشتادسر و باکو و بسیار مانند اینها.
دربارهی این نامها به سخن بس درازی نیاز است که ما در اینجا میدان آن را نمیداریم و تنها این اندازه مینگاریم که رشته نخست گویا بسیاری از آنها از زمانهای بس دوری باز مانده و برخی شاید یادگار زبانهایی است که پیش از رسیدن ایـران به اینجا رواج داشته است و این است ما هیچ مانندگی میانه آنها بـا زبانهای آریان نمییابیم: همچون خوی و سلماس و ارومی و مانند اینها. ولی بسیاری نیز اگر چه ما معنای آنها را نمیدانیم، این میدانیم که از زبان آریان بیرون نیست: همچون از ناب و اهراب و لیلاوار و نخچوان و بردوا و مانند اینها. اما دو رشته دیگر چون معنای آنها را میدانیم آشکار میبینیم از زبان آریان است و این رهنمون دیگر میباشد که مـردم باستان آذربایجان جز از نژاد ایـران یا آریان نبودهاند و پارهای از این نامها، یاد مادان را دربرمیدارد.
آذری یا زبان آذربایجان
پس از اسلام تـاریخ آذربایجان از دیدهی مـردم و زبان، دیگر روشنتر است و ما نوشتههایی از تـاریخنگاران و جغرافینویسان عرب در دست میداریم.
باید دانست جنبش اسلامی راه بس پهناوری برای کوچ عرب باز کرد و اینان که صدها سال و هزارها سال در ریگستان خشک و بیبار عربستان به سختی زیسته و همیشه چشم به سوی سرزمینهای سبز و پربار عراق و ایـران و سوریا دوخته بودند، به یک بار راه آرزو را بازدیده.
رو به سوی کوچ آوردند و در همان زمان دستههای بس انبوهی از ایشان در این گوشه و آن گوشه ایـران جا گرفتند. و آذربایجان را در سایهی چمنهای سبز و چراگاههای پهناور و آبهای فراوان بیشتر پسندیدند و در اینجا بیشتر نشیمن گرفتند و رشته کارها تـا دویست و سیصد سال در دست ایشان میبود. بـا این همه آذربایجانیان، زبان و نژاد خود را از دست ندادند و کمکم تازیان به آنان در آمیخته نابود گردیدند.
جغرافینویسان عرب که از آذربایجان در آن زمان سخنراندهاند، زبان آنجا را جداگانه یاد کرده و آن را «آذری» نامیدهاند. ما اینک نگارشهای آنان را در اینجا میآوریم.
۱ـ پسر حوقل که در نیمه یکم صده چهارم، کتاب «المسالک و الممالک» را نوشته، در سخن راندن از آذربایجان و آران و ارمنستان چنین میگوید: «زبان مـردم آذربایجان و زبان بیشتری از مـردم ارمنستان فارسی و عربی است لیکن کمتر کسی به عربی سخن گوید و آنان که به فارسی سخن گویند، به عربی نفهمند. تنها بازرگانان و زمینداران (ارباب الضیاع)اند که گفتوگو بـا این زبان نیک توانند. برخی تیرهها نیز در اینجا و آنجا زبانهای دیگری میدارند چنان که مـردم ارمنستان به ارمنی و مـردم بردعه به آرانی سخن گویند و در آنجا کوه مشهوری است که «قبق» نامیده شود و زبانهای گوناگون فراوان از آن کافران آن کوه را فرا گرفته است.»
۲ـ مسعودی تـاریخنگار به نام نیمههای صدهی چهارم هجری در کتاب «التنبیه و الاشراف» چون استانهای ایـران را از آذربایجان و ری و تبرستان و خراسان و سیستان و کرمان و فارس و خوزستان و دیگر جاها میشمارد چنین میگوید:
«همهی این شهرها و استانها یک کشور بود و یک پادشاه داشت، و زبانشان هم یکی بود، اگر چه به نیم زبانهای گوناگون ـ از پهلوی و دری و آذری و دیگر مانند اینها ـ بخشیده میشد.»
۳ـ جهانگرد و دانشمند به نام ابوعبدالله بشاری مقدسی در کتاب «احسن التقاسیم» که در نیمهی دوم صدهی چهارم پرداخته، کشور ایـران را به هشت بخش کرده میگوید:
«زبان مـردم این هشت اقلیم عجمی است. جز این که برخی از آنها دری و برخی باز بسته (منغلقه) است و همگی را فارسی نامند.» سپس چون از آذربایجان سخن میراند چنین میگوید:
«زبانشان خوب نیست و در ارمنستان به ارمنی و در آران به آرانی سخن گویند. فارسیشان را توان فهمید. در پارهی حرفها به زبان خراسانی ماننده و نزدیک است.»
۴ـ یاقوت حموی جغرافینگار دانشمند صدهی هفتم دربارهی آذربایجان مینویسد: « نیمزبانی دارند که آذریه نامیده شود و کسی جز از خودشان نفهمد.»
از این نوشتهها که از دانشمندان شناخته جغرافی و تـاریخ صدههای پیشین تـاریخ هجری آوردیم،نیکروشن است که در آن زمانها، زبان یا نیمزبانی که در آذربایجان سخن گفته میشده شاخهای از فارسی بوده و آن را «آذری» مینامیدهاند. (چنان که نیم زبانی را که در آران روان بوده آرانی میخواندهاند) و در آن زمانها، نشانی از زبان ترکی در آذربایگان (همچنان در آران) پدیدار نبوده است.
در این باره ما گواه دیگری از سرگذشت ابوالعلای معری و شاگرد او ابوزکریا خطیب تبریزی در دست میداریم. بدینسان که ازکریا از هوش و زیرکی استاد خود ابوالعلا@ سخن رانده، چنین میگوید که روزی در مسجد معره پیش او نشسته بودم و یکی از کتابهایش را بر وی میخواندم. ناگهان یکی از همشهریان خود را دیدم که از در مسجد درآمد و میخواست به نماز ایستد. من دو سال بود که در معره زیسته و کسی را از مـردم شهر خود ندیده بودم. از این رو از دیدن او حالم دیگرگون شد. ابوالعلا@ حال مرا دریافته پرسید: تو را چه روی داد؟ گفتم: پس از آن که سالها کسی را از مـردم شهر خود ندیده بودم اکنون یکی از همسایگان خویش را در اینجا میبینم.
گفت: پس برخیز و بـا وی گفتوگو کن. گفتم: تـا درس به انجام رسد. گفت: برخیز، من چشم به راه تو میدارم. من برخاسته نزد آن مرد همسایه رفتم و به آذری گفتوگوی فراوان کردیم و هر چه میخواستم از وی پرسیدم. و چون پیش استاد برگشته نشستم، پرسید: این چه زبانی بود که گفتوگو داشتید؟ گفتم: این زبان مـردم آذربایجان است. گفت: من آن را نمیشناختم و آنچه به هم گفتید، نفهمیدم. ولی کلمههای شما را به یاد خود سپردم. میگوید: همهی کلمهها را که به هم گفته بودیم باز گفت و من از هوش او بس در شگفت شدم.
از شگفتیهاست که در کتابنامه دانشوران که در زمان ناصرالدینشاه چند تنی آن را پرداختهاند، ترجمه این سرگذشت را آورده و «الاذریه» ]را[«زبانان ترکان» ترجمه کردهاند و این خود رهنمونست که نویسندگان آن کتاب زبان دیگری برای آذربایگان در هیچ زبانی سراغ نمیداشتهاند. از سوی دیگر این لغزشی از ایشان است که در ترجمه به پندار خود کار بسته و بیآنکه چگونگی را باز نمایند به جای آذری، زبان ترکان گذاردهاند. و این دستاویز دیگری در دست کسانی شده که آذربایجان را از نخست میهن ترکان میپندارند.
***
ایران ، به نام تو غزل آغاز می کنم
م. سحر
برگرفته از تارنمای سحر گاهان
ایران، به نام توغزل آغاز میکنم
پربسته زی جهان تو پرواز میکنم
ناگفته های من همه فریاد میشوند
آنگه که با تو روی سخن باز میکنم
ای آفتاب کودکی ام در طلوع مهر
تا با منی سرود ترا ساز میکنم
تا تو گذار میکنی از معبر خیال
من نیز در خیال خود اعجاز میکنم
دنیای روشنایی و تاریکی ترا
با لحظه های گم شده دمسازمیکنم
صبح ترا به بام شب خویش میبرم
شام ترا به روی سحر باز میکنم
حالی ترا به خلوت خویش از صمیم جان
دعوت به آستانهء این راز میکنم : ـ
بر کوه و دشت و بوم و بر ای زادگاهِ دور
غوغای زندگی ست که آواز میکنم
***
پایندگی ایران در گرو یکپارچگی و همبستگی همه اقوام ایرانی است
نادر پیمایی
برگرفته از میراث ایران
یادمان هنرمند فقید فرهاد ارژنگی، با رونمایی کتاب «نقش فرهاد» برگزار شد
مینا محیطیان
برگرفته از تارنمای ایران بوم
مراسم یادمان هنرمند فقید «فرهاد ارژنگی» و رونمایی از کتاب «نقش فرهاد» در روز شنبه، ۲۳ مهرماه ۱۳۹۰ با حضور جمعی از اساتید و پیشکسوتان عرصه موسیقی و خانواده ارژنگی در تالار هنر و تجربه فرهنگسرای ارسباران برگزار شد. بهار۱۳۹۰، خاموشی فرهاد، پنجاه ساله میشود. فرهاد ارژنگی؛ نقاش، نوازنده برجستۀ تار و آهنگساز، (۱۳۴۰-۱۳۱۷) نوازندگی تار و هنر را نزد علی اکبر شهناز آموخت. هنر آموز تار و سازنده نغمه هایی برای تار و ارکستر بود. از آثار او چند ضبط رادیویی و تعدادی ضبط خصوصی از تکنوازی های او و همنوازی های او همراه سنتور داریوش صفوت به جای مانده است. از آثار و فعالیتهای دیگر فرهاد ارژنگی میتوان به پیش درآمدها و رنگهای متعدد، تصنیف کنج قفس، بیخبر، اتود چهارگاه و چندین برنامه گلهای رنگارنگ اشاره داشت. و از اقدامات مهم او میتوان به آوردن ساز رباب به ایران اشاره کرد.
او در سن ۲۲ (۱۳۴۰ خورشیدی) سالگی شبی با دوستانش در فضای شهر سپری میکند، اما سحرگاه آن شب دیگر از خواب برنخواست. در حالی که پردههای تارش نیز از یکدیگر گسسته شده بود خانواده ارژنگی به مرگ مشکوک این هنرمند معتقدند.
سرزمینی پررنگ، پر اشارت تلویح ودرآن مام وطن. مادری که به سرش تاجِ خِضِر، سینه ریزش البرز وبه پا دامن پر چین خلیج فارس، پر ز مرواریدِ آریایی، ایران. در دل این جغرافی تاریخیست، جاریه خون جگر، سرزمین پر رمز، پرنشانه، ایهام، اسم سهراب و سیاوش، رمز فرزند کُشی، لعل، لفافه لب، غنچه دهان، نرگس چشم، تیغ مژگان و پرستوی بهار، ماه رازیست ز رخساره و رمز گیسو، سنبل. شوریده سریها، بلبل و بنفشه سر به دامان، به دریغ سر سپردن سر دار، قلندر، حلاج، سر نهادن به بیابان، مجنون فرطُ پرخون، فرهاد سرو آزاد. و دراین جغرافی تاریخیست، همه رمز، همه آیات و اشارت، شمع شب، زهره و زیتون و زحل یا که نیلوفرو آب.
هدهد و حاتم و هنزل ودر این رمزکده آری آری نام سهراب و سیاوش اسم اسفندیار، رمز فرزند کُشی و کنون نام تو فرهاد؛ فرهاد ارژنگی نام تو رمز جوانمرگی، نام تو رمز جوانمرگی شد.
این نثر زیبا شروعی بود بر یادمان فرهاد ارژنگی نوازنده تار بعد از ۵۰ سال که توسط علیرضا پورامید به گوش دل میهمانان حاضردر مجلس نشست. میهمانانی که همه دستی چه دور و چه نزدیک بر آتش هنر و شعر و ادب پارسی داشته و دارند. میهمانانی که برخی از همدورهایهای ایشان و برخی نیز بواسطۀ شناخت سلوک وتبحر نوازندگی ایشان وخانواده بزرگوارشان پای دراین مجلس نهادهاند.
علیرضا پورامید (مجری همایش) با یادآوری این نکته که موسیقی نواخته شده در شروع مجلس در دستگاه چهارگاه از نواختههای فرهاد ارژنگی است به بیان زندگینامه کوتاه ایشان پرداختند.
خانواده ارژنگی با قدمتی که ثبت شده در تاریخ هنر در حدود ۴ الی ۵ قرن در حوزه فرهنگ وادب این سرزمین تاثیرگذار بوده اند. از میر حیدر در زمان ایلخانان ونوادگان تیمور، مکتب هرات وبعد در تبریز سیدمحسن تا پدر بزرگ فرهاد وبعد پدرگرامیشان وعموی بزرگوارو پدر بزرگ شان میرزا ابراهیم که بعد از متداول شدن نام خانوادگی، خانواده میرزا ابراهیم نام ارژنگی به خود گرفتند. فرزندان میرزا ابراهیم سید حسین با میر مصور تخلص هنری وپدر فرهاد سید عباس ارژنگی (رسام ارژنگی) فرد بزرگواری که در دوران کودکی و نوجوانی قابلیتهای هنری بسیار درخشانی از نگارگری، نقاشی وتصویرگری از خود بروز دادند که بعدها به توصیۀ یکی از دوستان به روسیه مهاجرت میکنند.
فرهاد ارژنگی جوانی که فقط بیست و سه بهار از عمرش را دید متولد ۱۵ بهمن ۱۳۱۷ و متوفی به سال ۱۳۴۰ با مرگی مشکوک وجانسوز بود.
فرهاد ارژنگی با قابلیتهای بسیاری که درنواختن تار و بخصوص شناخت دقیق ردیف استاد شهنازی داشت بسیار از همدوریهای زمان خود جلوتر و از پیشگامان ردیف استاد شهنازی بود بطوری که در سنین جوانی در گروه استاد فرامرز پایور عضو ثابت گروه بود که این خود گواهیست بر تبحر ایشان در نواختن تار.
فرهاد ارژنگی با قابلیتهای بسیاری که درنواختن تار و بخصوص شناخت دقیق ردیف استاد شهنازی داشت بسیار از همدوریهای زمان خود جلوتر و از پیشگامان ردیف استاد شهنازی بود بطوری که در سنین جوانی در گروه استاد فرامرز پایور عضو ثابت گروه بود که این خود گواهیست بر تبحر ایشان در نواختن تار.
سپس فیلم کوتاهی ازاجرای فرهاد با گروه پایورکه نوازندگان بنامی چون، استاد هوشنگ ظریف، استاد فرامرز پایور، عمادرام، ربیعالله بدیعی، منوچهری و… به سمع ونظر میهمانان رسید وآه عمیق استاد ظریف، که نشان از فقدان چنان نوازنده ایی بود به گوش همۀ میهمانان رسید.
اجرای فرهاد کم بود اما درهمان مدت کم اعجاز نوازندگی ایشان وقتی زخمۀ تار را روی سیمها بصدا درمیآورد ونالۀ زیبا و آهنگین تار به گوش جان میرسید میفهمیدیم که نوازندگی دل عاشق میخواهد و زبان ساز.
فرهاد ارژنگی همچنین تمام ردیفهای حسین قلی خان و پسرش علی اکبرخان شهنازی را به رشته نت کشید، قطعاتی که درموسیقی سنتی ساخته و پرداخته، آوردن ساز رباب به ایران که سالها بدست فراموشی سپرده شده بود، سرپرستی گروه واجراهای بیاد ماندنی، معلمی هنرستان موسیقی، کاری که در بیست ویک سالگی، فرهاد با ظرافت اما مقتدرانه به پرورش استعدادها میپرداخت، همه وهمه نکات و سجایای اخلاقیست که ایشان بواسطۀ تربیت صحیح خانواده وعلی الخصوص پدر بزرگوار وفرهیختۀ خود کسب کردهاند.
کوهکن هرکاسۀ خون که خورد ازدست سنگ
برمزارش در لباس لاله می آید برون
بعد از این بیت زیبا اقای پورامید از خواهر فرهاد، بانو هما ارژنگی شاعر ونویسنده به پاس تمام زحماتی که در برگزاری این یادمان متحمل شدند دعوت کرد تا برای میهمانان قطعه شعری در فراق برادر بسُرایند.
هما ارژنگی که برادر خود را در دوران نوجوانی از دست داده وبسیار دلسوخته، شعری از پدر خود، رسام ارژنگی که پس از خاکسپاری دومین فرزندش (فرهاد) درسوگ ایشان سروده بودند به گوش جان میهمانان رساند.
ای گل تو زیر خاکی و گل روی خاک تو آنقدر
ریختند که گل شد مُغاک تو
در آسمان فضل هنر کرده زود افول
چنان کوکب سهیل، رخ تابناک تو
پاکیزه روی بودی و پاکیزه خوی، چه سود
برباد شد به راه هنر خون پاک تو
در عمر کوتهی که نمودی تو همچو گُل
با دانش و هنر همه خورد و خوراک تو
صد ترس وبیم داشتم از دشمن پلید
دیدی چه دید آن سر بی باک تو
فریاد زیرو بم بکشد چون تو روز و شب
مانند تارتو ، پدر سینه چاک تو
سر مست مهر روی تو بودم
ولی چه سود انگورِ زهر داد سرانجام تاک تو
آتش بزد به هستی رسام و جان بسوخت
این مرگ جانگداز و غم سوزناک تو
این شعر چکیدۀ اشعاری بود از دل سوختۀ پدر در سوگ فرزندش که حتی نتوانست مرگ مشکوک فرهاد را پیگیری کند.
علیرضا پورامید با تشکراز خواهر بزرگوار فرهاد به ذکر مطالبی پرداختنند که همزمان با تولد رادیو واقع شد که بعدها سهم گستردهایی در شعر و موسیقی برای هنر و هنرمند داشت. نوازندگان و خوانندگانی که از همنسلان رادیو بودند: استاد محمدرضا شجریان، استاد فخرالدینی، علیرضا مشایخی، شفیعی کدکنی، فرهاد ارژنگی، هوشنگ ظریف، کل شاگردان نسل اول استاد خالقی، خانم وزیری تبا، خانم پرتو، خانم ارفع اطرایی و……….. همگی در دورهایی زندگی میکردند که بدلیل اشغال ایران توسط نیروهای خارجی کمتر کسی به مقوله هنر وموسیقی توجه داشت این خفقان و روزهای تحقیر ایران بر ضمیراین نسل تاثیر بسزایی گذاشت وسالهای جوانی اینان برابر شد با برنامه سازیهای رادیو وپخش موسیقی تا این جوانان بتوانند حرفهای
ناگفته را با زبان موسیقی و ازطریق رادیو بیان کنند.
یکی از کسانی که با فرهاد همدوره ودوست بود استاد گرامی آقای هوشنگ ظریف (نوازنده سرشناس تار ایران) بودند که به روی صحنه دعوت شدند تا خاطرهایی از فرهاد بگویند. تشویق میهمانان باعث شد استاد ظریف بار دیگر خاطرات خود با فرهاد را مرور کند اما اینبار با صدای بلند که به گوش همه برسد. در آغاز سخن بسیار گلهمند بودند از بانو هما ارژنگی خواهر فرهاد که چقدر دیر یادمان را برگزار کردند و سپس خاطره ای از همکاری خود با فرهاد در گروه استاد دهلوی نقل کردند و کنسرت بسیار زیبایی که ایشان به همراه فرهاد در استانبول ترکیه برگزار کردند وچون هر دو نوازنده تار بودند وخانم خاطره پروانه خوانندگی گروه را برعهده داشتند سخنها گفتند که شوری در میهمانان پدید آمد وهمه دریغ ودرد داشتند از مرگ جوانی به رعنایی و شیرینی با پنجههایی طلایی چون فرهاد ارژنگی که فقدانش هنوزهم پابرجاست.
استاد ظریف از مرگ نابهنگام فرهاد ارژنگی گفتند که بواسطه مرگ ایشان کنسرتی که مدتها برای اجرای آن رنج فراوان کشیده بود برگزار نشد. سکوتی که از مرگ ناگهانی فرهاد به میهمانان منتقل شد بهترین مرحم برای این یادمان بود. در ادامه تاکید کرد: اگر فرهاد ارژنگی خیلی زود به دیار باقی نمی شتافت و اکنون در قید حیات بود، به عنوان بهترین نوازنده تار کشور مطرح میشد.
علیرضا پورامید با تشکر از استاد ظریف برای ازبین بردن سکوت طولانی از یکی ازهنرجویان استاد ارفع اطرایی، که از دوستان وهمدوره ایهای فرهاد بود دعوت کردند که یکی از قطعات زیبایی را که فرهاد ارژنگی ساخته بود در دستگاه چهارگاه با سنتور بنوازند. ایشان هم به زیبایی هرچه تمامتر قطعه ایی را نواختند که درآن زمان بارها از رادیو پخش شده بود.
استاد ارفع اطرایی (نخستین بانوی نوازنده حرفهای سنتور ایران) بعد از اجرای این قطعه توسط «سوده مولایی» از خاطرات خود با ایشان حرفها زدند و بروشوری که ۵۰ سال پیش برای کنسرتی که ایشان با فرهاد داشتند و فیلم کنسرت که در ۳۱ فروردین ۱۳۳۸اجرا شده بود پخش شد بنوعی چشم نواز میهمانان نیز بود هنوز بیادگار نگه داشته که بعنوان هدیه به خواهربزرگوار فرهاد تقدیم کردند.
بعد از ایشان اقای پورامید از شاعر معاصر کشورمان استاد تقی محمدی فکور زاده تقاضا کردند قطعه شعری که بمناسبت درگذشت فرهاد سروده بودند، بخوانند. ایشان که فرهاد را میشناختند و وصف پنجههای طلایی اورا بسیاردیده وشنیده بودند، به گوش میهمانان برساند.
بر سیم زهم گسستگی میزد تار در گوشۀ دل شکستگی میزد تار
چون زورقِ در گریزاز طوفانها فریاد به گل نشستگی میزد تار
انگشت به بزم پرده ها میرقصید غم نالۀ رنج و خستگی میزد تار
میسوخت زهم بردیدگیها میسوخت بر شعلۀ مهر و بستگی میزد تار
مضراب میان پنجه اش میلرزید بیداد از این دو دستگی میزد تار
با اینکه فرو نشست غوغای دلش در شوخ، سخن ز رستگی میزد تار
در ابرِ نگاه آسمان پیمایش فرهاد زبند جستگی میزد تار
میهمانان با تشویق حضور پر رنگ خود را بار دیگر به خانوادۀ فرهاد ودوستانش نشان دادند.
کتاب «نقش فرهاد» که شامل تبدیل ردیفهای فرهاد ارژنگی به نت است در این نکوداشت رونمایی شد. این کتاب به کوشش هما ارژنگی فراهم آمده است.
پیشتر تنها گناهم بود فرهنگ و هنر گشته ایرا ن دوستی اکنون جُرمی دگر
درکذشته بی هنرها دشمنم بودند و بس بسته اکنون بی وطنها بهر آزارم کمر
این دو بیتی از پدر فرهاد رسام ارژنگی که نشان از خفقان حاکم بر فضای شعر و هنر و موسیقی آن زمان بود مقدمه ای شد برای پرداختن به مقولۀ کتابی که قرار است توسط خواهر فرهاد و با کمک دوستان به چاپ مجدد با محتوایی ارزنده تر برسد. کتابی که ردیف های استاد شهنازی تماما توسط فرهاد به رشتۀ نت درآمده، ساختههای خود فرهاد ودیگر آثاراز هنرمندان آن دوره. که نام کتاب نقش فرهاد اثر بیادماندنی در مقولۀ هنر موسیقی درفرهنگ ایرانی همیشه برقرار خواهد ماند.
علیرضا پورامید با بیان این مطلب تشکر ویژهایی از نویسندۀ مقدمۀ کتاب آقای سید علیرضا میر علینقی (نوازنده سنتور و پژوهشگر تاریخ موسیقی) داشتند و در پایان این یادمان که به حق دیر اما بسیار تاثیرگذار، ازهمۀ میهمانان و برگزار کنندگان این یادمان، بخصوص بانوی فرهیخته هما ارژنگی که زحمات و رنج ایشان برای به چاپ رساندن کتاب و برپایی این مراسم پوشیده نیست تقدیر سپاسگزاری بعمل آوردند. علیرضا میر علینقی درادامۀ نشست با اشاره به کتاب نقش فرهاد تاکید کرد: من بسیار خوش اقبال بودم که توانستم در این گردآوری سهم کوچکی داشته باشم و متعجبم که چرا فکر و آثار خلاقانه این هنرمند در سکوت بود و کسی به آنها توجهی نداشت که بخشی از این بی توجهی به اقبال فردی افراد و بخشی دیگر نیز به تغییر سیستم زندگی ما باز می گردد.
برای حّسن ختام این مراسم معنوی و پّر محتوا که مروری بود بر خاطرات دور اما بیادماندنی فرهاد ارژنگی، گروه موسیقی که نوازندگان نام آشنایی چون بهنام جاوید نوازنده کمانچه، محمد احمدوند نوازندۀ تار ویوسف احمدوند نوازندۀ تنبک به اجرای قطعاتی در دستگاه شور و اجرای قطعاتی از فرهاد ارژنگی چند دقیقه ایی میهمانان را به خرسندی حضور فرهاد دراین محفل گرم دعوت کردند.
به جای رنگ بمالم به پرده خون جگر
فلک ندیده هنرور به سخت جانی من
بیتی از اشعار رسام ارژنگی پایان بخش این مراسم بیادماندنی بود.
این مراسم زنگ آغازینی بود برای هنرمندان و هنرپروران در فرهنگ و شعر و ادب پارسی. که امیدواریم دست اندرکاران بیشترین توجه را به اساتید هنر که به حق در دورانهای مختلف تاریخی تنها و غریب با کمترین پشتوانه به بالا بردن سطح فرهنگی کشور کمر همت بسته اند، داشته باشند.
به امید روزیکه هنرو هنرمند و هنر پرور به جایگاه اصلی خود بازگردند.
شایان ذکر است در پایان همایش کتاب «زندگی بیست و دو سالۀ فرهاد ارژنگی» در میان حاضران توضیح شد. این کتاب به همت بانو هما ارژنگی (خواهر هنرمند) و استاد رسام ارژنگی (پدر خانواده)، پس از درگذشت فرهاد در “کانون فرهنگی نادر” منتشر شده بود. گفتنی است در این نشست دکتر هوشنگ طالع، دکتر علیقلی محمودی بختیاری، منوچهر پیشوا، شمس خلخالی، دکتر حسین وحیدی، سید حسن امین و … نیز حضور داشتند.
پان ایرانیستهای دربند و زندانیان سیاسی را آزاد کنید.
***
تارنمای هواداران پان ایرانیسم:
تارنمای نامه پان ایرانیسم
فیسبوک هواداران پان ایرانیسم:
تارنمای حزب پان ایرانیست:
تارنمای سازمان جوانان حزب پان ایرانیست:
تارنمای تریبون آزاد پان ایرانیست در خوزستان:
کانال یوتیوب حزب پان ایرانیست
فیسبوک حزب پان ایرانیست:
همبستگی ملی . یکپارچگی ایران . حاکمیت ملت
هم میهن گرامی: برای ایرانی یکپارچه، آزاد، آباد، سربلند و دمکرات با حاکمیت ملت به ما بپیوندید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر