نامه پان ایرانیسم
هواداران پان ایرانیسم در برون مرز
(سازمان پان ایرانیست)
دوره ۲، شمارهٔ ۱۲ - پنج شنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۰ - ۱۴ آوریل ۲۰۱۱
ایرانی بودن مقوله فرهنگی است، نه نژادی، دینی و زبانی. هنگامیکه ایران زمین با شاهنشاهی هخامنشی شکل گرفت ما در آن، مردمانی با زبانها، نژادها و دینهای گوناگون میبینیم. پایه های ایران ما اینچنین ریخته شده است. بنابراین ما نیز باید اندیشه ای حرکت کردیم که همه اقوام ایران بزرگ را در خود جای دهد.
"پندار" از حزب پان پان ایرانیست
درود بر ایراندوستان گرامی،
مطالب زیر تقدیم میشوند:
- غلامرضا ناصر از اعضای حزب پان ایرانیست در اهواز بازداشت شد
- بحرین- سرودۀ بانو هما ارژنگی
- نخبگان محلی، جهانی سازی و رویای فدرالیسم
پاینده ایران
هواداران پان ایرانیسم در برون مرز
(سازمان پان ایرانیست)
***
غلامرضا ناصر از اعضای حزب پان ایرانیست در اهواز بازداشت شد
خبرگزاری حقوق بشر ایران - رهانا
ماموران امنیتی خوزستان که اقدام به بازداشت غلامرضا ناصر کردند علت بازداشت وی را بیان نکردند اما احتمال میرود قصد برگزاری جشن چهارشنبه سوری و فضای امنیتی اهواز از دلیل دستگیری وی باشد.
به گزارش «رهانا» سامانه خبری «خانه حقوق بشر ایران» خانواده آقای ناصر تاکنون و پس از سپری شدن چند ساعت از دستگیری از محل نگهداری ایشان اطلاعی ندارند.
غلامرضا ناصر از کسبه خوشنام محله سپیدار اهواز است که سالهای پیش به دلیل برگزاری گسترده جشنهای ملی چهارشنبه سوری و سده و مهرگان و سخنرانی و انتقاد شدید از مخالفین برگزاری این جشنها از سوی امام جماعت مسجد محل تهدید شده بود.
پیشتر نیز به دلیل برگزاری جشن چهارشنبه سوری در اهواز به اداره اطلاعات احضار شده و در دادگاه انقلاب اهواز برای وی پرونده ای تشکیل شده بود.
سال گذشته نیز ماموران امنیتی از برگزاری جشن جلوگیری نموده و اظهار کردند در صورت برگزاری ایشان و همه شرکت کنندگان را بازداشت خواهند کرد.
غلامرضا ناصر از اعضای حزب پان ایرانیست در اهواز بازداشت شد
جــرس: بنا به گزارش منابع حقوق بشری، بامداد سه شنبه ٢۴ اسفندماه، غلامرضا ناصر از اعضای حزب پان ایرانیست در اهواز توسط نیروهای امنیتی بازداشت شد. به گزارش رهانا، ماموران امنیتی خوزستان که جهت بازداشت غلامرضا ناصر مراجعه کرده بودند، هیچ علتی جهت بازداشت وی اعلام نکرده اند، اما احتمال می رود قصد برگزاری جشن چهارشنبه سوری و فضای امنیتی اهواز از دلیل دستگیری وی باشد. این گزارش خاطرنشان کرد "خانواده ناصر تاکنون از محل نگهداری وی اطلاعی در دست ندارند." همچنین آمده است "غلامرضا ناصر از کسبه خوشنام محله سپیدار اهواز است که سالهای پیش به دلیل برگزاری گسترده جشنهای ملی چهارشنبه سوری و سده و مهرگان و سخنرانی و انتقاد شدید از مخالفین برگزاری این جشنها از سوی امام جماعت مسجد محل تهدید شده بود." پیشتر نیز به دلیل برگزاری جشن چهارشنبه سوری در اهواز به اداره اطلاعات احضار شده و در دادگاه انقلاب اهواز برای وی پرونده ای تشکیل شده بود.
***
بحرین سرفراز/
ای پارۀ تن وطنم – خاک میهنم
چون موجهای تند خلیج همیشه پارس
جان بر لبان رسیده ز آزار غاصبان
با مشتهای بر شده تا سوی آسمان
فریاد میزنی...
آزاده مردمت که به رگهای گرمشان
خون در هوای مهر وطن موج میزند
از خود گذشته کف به لب از خشم بی امان
تلخینۀ شرنگ اسارت به کامشان
آماده گشته اند به پیکار ناکسان ...
آنجا هوای آتش و بوی گلوله هاست
آنجا زمین ز سرخی خون رنگ لاله هاست
آنجا نشان ظلم جهانخوارگان پست
بنهفته در کشاکش این طرفه ماجراست...
در خاطرم مدام-
فریادهای مردم از بند خسته ات
همراه موجهای بلند خلیج پارس پژواک میشوند.
بحرین سرفراز-
ای پارۀ تن وطنم خاک میهنم
منهم به بال باد نویسم سرود خویش
از اشتیاق بافته در تار و پود خویش
«هر چند از تو دورم و دستان من تهیست
جان و دل از امید رهایی لبالب است
تنها نمیگذارمت ای پارۀ وطن
آنک سپیده در پی تاریکی شب است»
هما ارژنگی
بیست و ششم اسپند ماه هزار و سیصد و هشتاد و نه
***
- نخبگان محلی، جهانیسازی و رویای فدرالیسم
محمدرضا خوبروی پاک
تو وطن بشناس ای خواجه نخست
مولوی
الف- نخبگان محلی
حکایت امروزی پاره ای نخبگان محلی ایران، بویژه در «بلاد غریب» بی شباهت به گفته یکی از ملی گرایان افراطی فرانسه (۱) نیست که گفته بود: من ایتالیاییها، روسها، اسپانیولیها، انگلیسیها و فرانسویها را دیده ام اما تاکنون با بشر برخورد و آشنایی نداشته ام.
نخبگان محلی، بویژه غربت نشینان، آنچنان راجع به گروه های گوناگون قومی و اقلیت بودن (۲) آنان داد سخن میدهند که دیدار با ایرانیِ غیروابسته – به گروه قومی و یا اقلیتی- کم کم دارد به آرزویی حسرت آور تبدیل میشود.(۳) آنان با این پنداربافیها در داخل و خارج کشور، زهرابه بدگمانی و کینه توزی را در میان اقوام ایرانی میپراکنند.
اگر اصطلاح رایج نخبگان گروه های قومی را درباره «شونیسم فارس» – باتوجه به اینکه قومی به نام فارس وجود ندارد- بپذیریم؛ محلی گرایی اینگونه افراد به درجه ای است که امروزه میتوان آن را به شونیسم محلی تعبیر کرد.
چنین به نظر میرسد پاره ای از نخبگان شکست خورده در عرصه سیاسی ملی، شاید به هوای غنیمتی و نصیبی، به هواداری سرسختانه از محلی گرایی و قوم گرایی پرداخته اند. زیرا گفتار و کردار آنان چنین القا میکند که میخواهند در سرزمینی محدود و در میان مردمی به شمارِ کمتر از عرصه ملی، الیگارشی تازه ای را بنا کنند و خود اگر نه رهبر، دستکم از سرکردگان آن باشند.
کردهای ساکن ترکیه، عراق، ارمنستان، سوریه و آذربایجان، غیربومیانِ آن کشورها هستند؛ در حالیکه در کشور ما چنین نیست. وجود هویتهای گوناگون و همزیستی اقوام با یکدیگر در ایران، بسی ریشه دارتر از کشورهای اروپایی است که پس از رنسانس و دوره روشنگری خواستند دیگری و دیگران را بشناسند.
در ایران، بحث درباره فدرالیسم بیشتر از آنچه درخواست اعضای گروه های قومی باشد؛ محدود به نخبگانی شدهاست که خود را برگزیده گروه های قومی میدانند. اغلب اینان به دام اغراق و مبالغه در مورد محلی گرایی افتاده اند و به گفته " هابس باوم "، گرفتار پیشملی گرایی خلقی و مردمی هستند (Protonationalisme populaire).
جمع بندی استدلالهای این گروه از نخبگان را میتوان به شرح زیر بیان کرد:
- در نزد اینگونه نخبگان، فدرالیسم، آن اسم اعظمی است که با توسل به آن، طلسم همه خودکامگی دولتمردان، محرومیتها و عقب افتادگیها شکسته خواهد شد. اما کمتر دیده شده است که علت وجودی، مسئولیتها، ابزار و صلاحیتها و ارکان و نوع فدرالیسم را تعیین کنند. از این روی برخی نخبگان، خود را نماینده مردم و خلق میدانند و هواداری از خودمختاری و فدرالیسم را برای خود واجب عینی میدانند تا با آن حد و مرز جداگانه ای بیافرینند.
- اقلیت سازی و ملت سازی یکی دیگر از اشتغالات فکری این نخبگان است. در حالیکه مسئله ملی- در سده نوزدهم میلادی، اساسا مربوط به ملتهای اروپایی زیر ستم بود- که در سده بیستم به آسیا و آفریقا منتقل شد و در آنجا جنبه استعماری به خود گرفت.(۴) نخبگان ما هم به دلائل مختلف، اقوام ایرانی را ملت مینامند و از «استعمار داخلی» داد سخن میدهند.
- تقلید از کشورهای دیگر بوسیله برخی نخبگان، بی توجه به تاریخ ایران، یکی از علل آشفتگی در مفهوم در امر تمرکززدایی است که پیشینه ای دراز در تاریخ ایران دارد.
این چنین نخبگانی، به این نکته ساده و روشن توجه ندارند که از تاریخ تشکیل دولت به معنای نوین آن در ایران، هیچ گروه قومی غیر بومی(Allogène) در ایران زندگی نمیکند. گروه های قومی بومی ما تا به امروز، در خاکی که اغلب اوقات به نام خود آنها نامیده میشود، زندگی میکنند و شاید به همین علت است که رقابت، کینه توزی و جنگ میان اقوام، در کشور ما کمتر سابقه دارد. چنین وضعی نه تنها در منطقه، بلکه در اغلب کشورهای اروپایی هم کم مانند است.
محلی گرایی بر اساس ایل و عشیره و یا بر اساس مذهب و زبان، خطرهای فراوانی دارد و نمونه هایی از آن را پس از فروریزی اتحاد جماهیر شوروی در اروپای شرقی و مرکزی و در نسل کشی (Génocide) روآندا دیدیم.
کردهای ساکن ترکیه، عراق، ارمنستان، سوریه و آذربایجان، غیربومیانِ آن کشورها هستند؛ در حالیکه در کشور ما چنین نیست. وجود هویتهای گوناگون و همزیستی اقوام با یکدیگر در ایران، بسی ریشه دارتر از کشورهای اروپایی است که پس از رنسانس و دوره روشنگری خواستند دیگری و دیگران را بشناسند. آنان از اواخر سده نوزدهم موضوع هویتهای گوناگون و اقلیت سازی را به کشورهای شرقی (اعم از اروپا و آسیا) صادر کردند و سبب برهم خوردن بافت اجتماعی و فرهنگ همزیستی در این منطقه ها شدند.
برخی نخبگان محلی فراموش میکنند که تار و پود ملی هر کشور تاریخی، ساخته و پرداخته مردم در درازای تاریخ آن کشور است. ماکس وبر مینویسد: تنها ادراک و دریافت تفاوتها با جوامع دیگر است که میتواند اخلاق و آداب مشترک را پایه گذاری کند. چنین آدابی از آبشخور تطبیق با شرایط طبیعی محیط و تقلید از همسایگان سیراب میشود؛ همانگونه که اعتقاد به نیای مشترک، اساس و پایه تشکل گروه قومی است.(۵)
فرهنگ ایرانی به معنای عام آن، مشترک میان همه اقوام ایرانی است. موسیقی ایرانی آینه تقریبا کاملی از گوناگونی فرهنگ ایرانی است؛ هریک از «گوشه»های دستگاه های موسیقی ما، «راهی» به دیاری و یا مردمی از کشور دارد.
فرهنگ ایرانی به معنای عام آن، مشترک میان همه اقوام ایرانی است. موسیقی ایرانی آینه تقریبا کاملی از گوناگونی فرهنگ ایرانی است؛ هریک از «گوشه»های دستگاه های موسیقی ما، «راهی» به دیاری و یا مردمی از کشور دارد.
هردِر، نخستین کسی است که بر این نکته تاکید نهاد که نیاز تعلق به یک جامعه، همپای دیگر نیازهای اساسی انسان مثل خوردن و نوشیدن نیازی بنیادی است. وی نخستین کسی بود که این را گفت؛ تعلق به جامعه، نیاز اساسی است. هِردر هرگاه واژه «ملی» یا «روح ملی» را به کار میبَرد، منظورش فرهنگ ملی است. به این سبب او با همه صور تمرکز ضدیت دارد.(۶)
نمونه دیگر، اشتراک افسانه ها میان قومهای مختلف ایرانی است که همه آداب و تار و پودِ بافته به دست مردم را در خود جای داده است.(۷)
افسانه هایی که یادبودهای گذر از تاریخی طولانی است و مردم ایران تاکنون با همه اغتشاشها، یورشها و حکومت خودکامگان نگذاشته و نمیگذارند نابود شود. نقالی در قهوه خانه های ایران یکی از راه های حفظ این آداب نیست؟ هر قوم ایرانی نوروز، رستم و یا کاوه را از آنِ خود میداند؛ آیا این نشانه ای از همبستگی به تعلقات ملی نیست؟ تاکنون شنیده نشده است که کردهای ساکن ترکیه داستان دده قورقود را -که ترکها به حق یا بناحق از آن خود میپندارند- برای فرزندان خود حکایت کنند و یا به نقل آن در قهوه خانه های ترکیه بپردازند. در حالیکه همان کردها برای برپایی جشن نوروز، ۵۰ نفر کشته میدهند(۸) و هنوز خود را از بازماندگان کاوه آهنگر میدانند. به نظر مسلم می آید که کردهای ساکن عراق نیز بخت النصر را از خود نمیدانند و یا به قادسیه افتخار نمیکنند.
نخبگان محلی مانند دیگر سرآمدان و نخبگان باید امانتداران واقعی فرهنگ و تاریخ مملکت خود باشند. آنان باید حافظان خاطرات تاریخی و نگهبانان نظام ارزشهایی شوند که تاریخ، فرهنگ و تمدن ایرانی بر آن بنا شده است و همبستگی و سرنوشت مشترک ما به آن وابسته است. به گفته ارنست رنان، جوهر یک ملت این است که همه افراد، نقاط مشترک داشته باشند. در انسان چیز والاتری از زبان وجود دارد و آن اراده است. یک ملت، اصلی است روحی، نتیجه پیچیدگی عمیق تاریخی، خانواده ای روحانی نه یک گروه معین که به وسیله پیکر زمین مشخص شود. یک ملت، همبستگی بزرگی است که بر اساس فداکاریهای گذشته و احساس آنانی که هنوز حاضر به فداکاری هستند تشکیل میشود. حاصل آنکه «ملت بیشتر مربوط به روح است تا جسم».(۹) روح هر ملتی را باید در فرهنگ آن جستجو کرد.
برخی نخبگان ما فراموش میکنند که کینه توزیهای سیاسی سازمان یافته بوسیله برخی روشنفکران اروپایی بر اساس تئوریهای ملیگرایی خشن و تئوری طبقات اجتماعی در سده نوزدهم میلادی،(۱۰) کشتار و خرابیهای وحشتناکی را به بار آورد. همان کینه توزی در دهه ۹۰ سده بیستم و در آغاز سده بیست و یکم، موجب کینه و بیزاری میان قومهای گوناگون و جنگهای خانمان برانداز شده و میشود.
محلی گرایی بر اساس ایل و عشیره و یا بر اساس مذهب و زبان، خطرهای فراوانی دارد و نمونههایی از آن را پس از فروریزی اتحاد جماهیر شوروی در اروپای شرقی و مرکزی و در نسلکشی (Génocide) روآندا دیدیم. به قول کارل پوپر، هرچه تلاش برای برگشت به دوران قهرمانی جامعه ایلی افزایش یابد، تفتیش عقاید، پلیس مخفی و گانگستریسمی که صورتکی رومانتیک بر چهره دارد افزوده میشود.
حاصل اینگونه تفکر، انجمادی فکری و اشتیاقی عمیق برای ساختمان ایده آلی مجرد است. به گفته آلبر کامو، فاجعه قرن ما در آن است که کسانی که از نظر تاریخی بارِ کشیدن طلب آزادی را به دوش داشتند، از وظیفه خود اعراض کردند.(۱۱)
نخبگان محلی مانند دیگر سرآمدان و نخبگان باید امانتداران واقعی فرهنگ و تاریخ مملکت خود باشند. آنان باید حافظان خاطرات تاریخی و نگهبانان نظام ارزشهایی شوند که تاریخ، فرهنگ و تمدن ایرانی بر آن بنا شدهاست و همبستگی و سرنوشت مشترک ما به آن وابسته است. نخبگان قومی و محلی ایران مانند دیگر نخبگان ایرانی باید نخست برای استقرار آزادی فردی در سراسر کشور تلاش کنند و سپس به «آزادسازی» اقوام بپردازند. برقراری نظام استبدادی در ایران– بویژه در دوران پس از مشروطیت– برای سلطه و تفوق قومی خاص نبوده است؛ آنچه که مورد سرکوب قرار گرفت و از میان برداشته شد، آزادیهای فردی بوده و هست.
ب- جهانیسازی
همانگونه که در پیش گفته شود، ملت تجلی شکل گیری اراده ملی- مرکب از همه گروه ها اعم از قومی و غیره- است. به همین دلیل باید همه گوناگونیهای گروه های مختلف حفظ شود وگرنه در روند جهانی شدن کنونی که خواستار متحدالشکل شدن همه اقوام و ملتهاست،(۱۲) همه ویژگیهای هویت ملی از میان خواهد رفت. از اینروی، میبینیم دولتها و نخبگان اروپایی درصدد پیداکردن راه حلهایی برای جلوگیری از جهانروایی هستند:
در این کشورها هر یک از دولتهای ملی با توسل به ابزار گوناگون، کوشش لازم را برای حفظ گوناگونیهایی که تشکیل دهنده هویت آنان است، انجام میدهند. زیرا در برابر نیروی جهان مداری که یکسان ساز، قهار و خوارانگار است، حاکمیتهای ملی قرار دارند که نمیخواهند ویژگیهای خود را از دست بدهند.
فرهنگهای قومی آنچنان نقشی در غنای فرهنگهای ملی و حتی قاره ای دارند که کشورهای اتحادیه اروپا در قراردادِ مایستریخ (ماده ۱۵۱) ذکر کرده اند: اتحادیه باید برای شکوفایی فرهنگهای هر کشور عضو- با حفظ و احترام به گوناگونی ملی و منطقه ای– کوشش کند تا این میراث مشترک، شکوفا و قابل استفاده همگان شود.
واکنش ضد جهانی سازی دلائل گوناگون دارد؛ از یک سو برای حفظ استقلال نهادها، سازمانها و نظامهای ارتباطی موجود در محل زندگی مردم است و از سوی دیگر آنکه شبکه جهانی، مرزهای زمان و مکان را نابود میسازد و فرد و جامعه پایگاه خود را از دست میدهند. از این روی، جامعه های مدنی در کشورهای غربی و دولتهای ملی همه کوشش خود را بکار میگیرند تا خللی به هویتشان وارد نیاید. بیهوده نیست برخی عصر جهانی شدن را عصر خیزش دوباره ملی گرایان میدانند.(۱۳)
نمونه های واکنش ضد جهان روایی را میتوان در سطحی کوچکتر در داخل برخی کشورها دید. آنجا که دولت به زور و قهر، ایده ئولوژی و یا مذهب خاصی را به صورتی بنیادی به همه گروه های یک کشور تحمیل میکند، هویت و مقاومت در میان گروه های ناهمانند (اعم از قومی و مذهبی) پرورش مییابد. افراد این گروه ها نهایت کوشش را به خرج میدهند که تا آنجا که مقدور باشد از نهادهای دولتی بگسلند و پیشینه تاریخی همزیستی خود را با دیگران هرقدر هم که طولانی باشد مورد انکار و تردید قرار دهند. به این ترتیب برای خود هویت جداگانه میسازند. این واکنش گروه های ناهمانند در برابر دولت، خودکامه ای که تنها برای منافع خود به یکسان سازی میپردازد، کاملا طبیعی به نظر میرسد.
نخبگانِ چنین جامعه هایی وظیفه دارند هویت و مقاومت جامعه در برابر قدرت حاکم را به صورت ملی و همگانی در آورند، نه آنکه آن را در قالب محلی و قومی نگاه دارند؛ زیرا در این صورت همه رشته های عاطفی میان مردم خواهد گسست.
باید توجه داشت که جهانی سازی، وابستگی متقابل دولتها را تشدید کرده است و همه معانی حاکمیت ملی را خدشه دار ساخته است.(۱۴) دیده و اکنون نیز میبینیم که چگونه پس از فروپاشی امپراتوریها، خلقها ضدِ یکدیگر به پا میخیزیند. جهانی سازی با تضعیف حاکمیتهای ملی به سوی یک بالکانیزاسیون همگانی به پیش میرود که نمونه های تاثرانگیز آن را در دهه اخیر شاهد بوده ایم.
از به اصطلاح «جامعه بین المللی» نباید انتظار هیچ راه حلی را داشت. تنها توانایی ملتها، خلقها و ایلها- که بر حسب پیشامدهای تاریخی در کنار یکدیگر قرار گرفته اند- در پذیرفتن دوسویه یکدیگر و تجمع آنهاست که میتوان به مقابله با خطرات جهان روایی به پاخاست.(۱۵)
شاید نیازی به گفتن نباشد که ملی گرایی بیگانه ستیز،بویژه در سطح محلی و قومی، گمراهی غرورآمیزی را به وجود می آورد که در آن تصور میشود که هر قوم و ملتی قادر به هر کاری هست و به تنهایی میتواند در سطح جهانی نقشی ایفا کند. در حالیکه امروزه با توجه به ظهور قدرت فراجهانی و اینکه دولتها محکوم به اتحاد با یکدیگر هستند در داخل یک کشور «خاطر به دست تفرقه دادن نه زیرکی است». نمونه های فراوانی از ملی گرایی بیگانه ستیز را میتوان در کشورهای مختلف و نیز در همسایگان ما ملاحظه کرد. مانند ادعای عراقی بودن برای مردم ساکن عراق و ادعای سوری بودن برای مردم سوریه که هر دو به قیمت سرکوبی مردم کُرد انجامید. فالانژهای لبنان نیز میخواستند به دنبال فرضیه ملی گرایی مذهبی، مسیحیت را برای عربهای مسیحی علم کنند که نتیجه آن ایجاد گتوهای متعدد برای مسیحیان در شرق بیروت شد. آخرین نمونه ناسیونالیسم بیگانه ستیز ادعای ساحل عاجی بودن (Ivoirité) برای مردم ساحل عاج در آفریقا که دارد (در ژانویه ۲۰۰۳ میلادی) به جنگ داخلی منتهی میشود.
پ- رویای فدرالیسم
فدرالیسمی را که امروزه بهویژه در محافل چپ ایران- بیشتر از سوی برخی از نخبگان قومی- عنوان میشود، توهمی شاعرانه بدون توجه به تاریخ و سنتهای ما و بدون مطالعه در تاریخ، سرنوشت مشترک و الزامهای فدرالیسم است.
در آغاز، فدرالیسم برای تاسیس دولت ملی در مورد جوامعی بود که به دلیلهای گوناگون توانایی تشکیل دولتی متمرکز را نداشتند و از سوی دیگر میخواستند با اتحاد میان خود در برابر دشمن مشترک ایستادگی کنند.
در آغاز، فدرالیسم برای تاسیس دولت ملی در مورد جوامعی بود که به دلیلهای گوناگون توانایی تشکیل دولتی متمرکز را نداشتند و از سوی دیگر میخواستند با اتحاد میان خود در برابر دشمن مشترک ایستادگی کنند. همه جوامعی که در جستوجوی تعادلی شایسته میان وحدت ملی و چندگانگی ساختاری (قومی، مذهبی، زبانی و غیره) بودند، فدرالیسم را به عنوان یک نظریه سیاسی پذیرفتند اما توفیق، رفیق اکثر آنان نبود. در کشورهایی هم که فدرالیسم به موفقیت نسبی دست یافت هنوز انبوهی از مشکلات همزیستی برجاست:
- اتحاد شوروی، کشوری فدرال بود که امروزه به ۱۴ جمهوری مستقل تقسیم شده است؛
- یوگسلاوی فدرال، امروزه به صورت صربستان، اسلوونی، بوسنی و هرزگوین، کرواسی، مقدونیه و کوزوو در آمده است؛
- در کانادای فدرال، مردم کبک فرانسهزبان و مردم مناطق غربی به دنبال استقلال خود هستند؛
- مبارزانِ آسامی، پنجابی و کشمیری در هندِ فدرال برای استقلال مبارزه میکنند؛
- در مکزیک، فدرالیسم قادر به جلوگیری از ورشکستگی اقتصادی و حل جنبش چیاپاس نیست که این خود نشاندهنده حلنشدن مسئله همزیستی است؛
- در نیجریه و کامرون نیز جنبشهای جداییخواهانه ادامه دارد؛.
- در استرالیا، کهنبومیان (Aborigènes) تقاضای حفظ حقوق و ویژگیهای خود را دارند تا آنجا که سازمان ملل حقوق آنان را به رسمیت شناخته است؛
- در ایالات متحده آمریکا، فدرالیسم با همه قانونگذاریهای نوین هنوز مشکل فقر روزافزون سیاهپوستان را حل نکردهاست؛
- در امارات عربی متحدهِ فدرال نه از انتخابات اثری هست و نه از احزاب سیاسی و این خود نمونه جالبی برای ملتسازی و تقلید از بیگانگان است؛
- در آلمانِ فدرال دولت هنوز نتوانسته است حقوق فرهنگی اسلاوهای ساکن آلمان (سورابها) را به گونه کامل تامین کند؛(۱۶)
- در مالزی با تغییرات فراوانی که این فدراسیون به خود دیده است و با جداشدن سنگاپور از آن، هنوز فدرالیسم قادر به حل مشکل همزیستی میان مالزیها، ماله ها و چینیها نشده است. برنامههای اقتصادی، تبعیضهای فراوانی میان مناطق و مردم ساکن این کشور پدید آورده است و هماکنون نیز جنبشهای جداییخواهان در آن فعال هستند؛
نظریه فدرالیسم که در آغاز برای آشتیدادن یگانگی دولت با ناهمگونی گروههای داخل یک جامعه بود، امروزه گاه سبب عمده تنش و کشمکش است.
- پاکستان را که از سال ۱۹۷۳ روش فدرالی برگزیده است، با توجه به مشابهتهایی که از لحاظ تجمع ایلها، کوچنشینی و تفاوت توسعه مناطق با ایران دارد به عنوان نمونه آخرین ذکر میکنم:
قانون اساسی این کشور در موارد بسیار به مانند قانون اساسی هند، بهویژه در مورد تقسیم اختیارات میان مرکز و استانهاست. چهار ایالت بلوچستان، ایالت سرحدی شمال غربی، پنجاب و سند تفاوتهای فراوانی دارند. ۶۰ درصد مردم کشور در ایالت توسعهیافته پنجاب سکونت دارند. در حالیکه بلوچستان با داشتن وسعتی به اندازه نصف مساحت کشور، تنها پنج درصد مردم پاکستان را در خود جای دادهاست و بهرهی اندکی از پیشرفتهای صنعتی و مدنی بردهاست. در نتیجه، رقابت میان پنجاب و دیگر ایالتها به تنشهای دیگری که در این کشور وجود دارد اضافه میشود. مانند تنش میان اهالی سند، موضوع مهاجران (پناهندگانی که از هند به پاکستان آمدهاند) که به تمام صنایع پاکستان و خدمات عمومی کلان شهری مانند کراچی تسلط دارند؛ این در حالی است که طبقه کارگر مرکب از پشتو و بلوچهاست. در بلوچستان تنش میان پشتو و بلوچ ادامه دارد و سرانجام آنکه ایالت سرحدی شمال غربی از لحاظ اقتصادی وضع بهتری از بلوچستان دارد. در این ایالت قانون و نهادی به نام (Federaly Administred Tribal Agency FETA) برای ایلهایی که در آن منطقه زندگی میکنند وجود دارد که به علت نبود حاکمیت قانون ِفدرال، از خودمختاری وسیعی برخوردارند و اغلب به سرکشی و طغیان میپردازند. این روش به وسیله انگلیسیها به وجود آمدهبود تا از مزاحمت ایلها جلوگیری شود. موضوع تقسیم منابع آب که آن هم به وسیله انگلیسیها ایجاد شده است، یکی دیگر از موارد تنش دائمی میان ایالتهاست. افزون بر آنچه ذکر شد به هنگامی که حزب حاکم در حکومت فدرال با احزاب حاکم در ایالتها تفاوت دارد، تنشها و سرکشیها بهویژه در ایالت پنجاب بالا میگیرد.
آن گروه از نجبگان قومی که ایدهئولوژی محلیگرایی را مقدم بر بشر تلقی میکنند (انتخابِ رفتاری اعتقادی به جای رفتاری مسئولانه) از خطرهای چنین تقدمی، بهویژه در جامعه ما غافلند. زیرا نهتنها بهانه به دست حاکمان میدهد تا خشونت بیشتری را بهکار گیرند و از هر گونه رواداری بپرهیزند، بلکه افراد گروه قومی را نیز تنها در چهارچوب طبقاتی و یا بهتر بگوییم در محدوده اجتماع قومی، محلی و یا زبانی جای میدهند و قفل دیگری بر «زندان سکندر» میافزایند.
بدیهی است بر سر آن نیستم که تمام نارساییها را که علل گوناگون اقتصادی و اجتماعی دارند، به حساب فدرالیسم بگذارم. اما نظریه فدرالیسم که در آغاز برای آشتیدادن یگانگی دولت با ناهمگونی گروههای داخل یک جامعه بود، امروزه گاه سبب عمده تنش و کشمکش است.
اشتباه عمده مبلغان چپگرای فدرالیسم این است که خیال میکنند هر جنبش جداییخواهانه و یا خودمختاریطلبی الزاما چپ است و قابل احترام که نمونه کاملی از ایستایی طرز تفکر و یادگار آموزههای حزب توده است. در حالیکه در ایتالیا (با گزینش روش خود مدیری و منطقهمداری) و در بلژیکِ فدرالشده، نه تنها اتحادیه شمال در ایتالیا و جنبش فلاماندها در بلژیک چپ نیستند، بلکه تمایلات افراطی راست در آنها بسیار قوی است.
اشتباه عمده مبلغان چپگرای فدرالیسم این است که خیال میکنند هر جنبش جداییخواهانه و یا خودمختاریطلبی الزاما چپ است و قابل احترام که نمونه کاملی از ایستایی طرز تفکر و یادگار آموزههای حزب توده است. در حالیکه در ایتالیا (با گزینش روش خود مدیری و منطقهمداری) و در بلژیکِ فدرالشده، نه تنها اتحادیه شمال در ایتالیا و جنبش فلاماندها در بلژیک چپ نیستند، بلکه تمایلات افراطی راست در آنها بسیار قوی است.
آن گروه از نجبگان قومی که ایدهئولوژی محلیگرایی را مقدم بر بشر تلقی میکنند (انتخابِ رفتاری اعتقادی به جای رفتاری مسئولانه) از خطرهای چنین تقدمی، بهویژه در جامعه ما غافلند. زیرا نهتنها بهانه به دست حاکمان میدهد تا خشونت بیشتری را بهکار گیرند و از هر گونه رواداری بپرهیزند، بلکه افراد گروه قومی را نیز تنها در چهارچوب طبقاتی و یا بهتر بگوییم در محدوده اجتماع قومی، محلی و یا زبانی جای میدهند و قفل دیگری بر «زندان سکندر» میافزایند. این ایدهئولوژی تمایزطلبانه، فردگرایی را در ذهن و روح حاکم میکند و راه را به روی دشمنیهای فرضی و پیشداوریهای غرضی میگشاید؛ بهگونهایی که جایی برای بشردوستی باقی نمیماند و افراد گروه قومی بی هیچ دلیلی، گروه قومی دیگر و اعضای آن را دشمن خود تصور میکنند. بدیهی است منظور از بشردوستی آن نیست که چون همه را اعضای خانواده بشری میدانیم، تفاوتها و گوناگونی آنان را انکار کنیم. اما لزومی ندارد که فرد را در یک گتو ویژه محبوس کنیم؛ بلکه باید از او خواست که هویت فرهنگی خود را با زندگی شخصیاش در آمیزد و در همان حال فعالانه در امور عمومی مداخله کند.
نهایتِ محلیگرایی، بیاعتنایی به همانندیها، اشتراک منافع و سرنوشت مشترک است. پافشاری برخی نخبگان محلیگرا به تفاوتهای اغراقآمیز و یا بهکلی ساختگی، بیتردید زایندهی بیزاری است. اگر هم در آغاز، داعیهداران آن انکار ورزند سرانجامی جز جداییخواهی و گرفتاریها و پریشانیها نخواهد بود که – برابر آنچه در جاهای بسیار شاهدیم – در وهله نخست گریبانگیر جامعهایی میشود که آنگونه گزافها را به نام او عرضه میدارند.
بدیهی است که قوانین و نهادهای مردمی و دموکراتیک باید مشارکت فرد را تضمین کنند و در همان حال نجبگان قومی نیز وظیفه دارند که قابلیت شخصی افراد را برای رسیدن به هدف مشارکت آماده کنند و آن را متعالی سازند. آنچه باید مورد نفی و طرد قرار داد، تفکر سلطه است و آنچه باید ایجاد کرد، حاکمیت مردم از راه انتخابات آزاد و کنترل قدرت است. دموکراسی عبارت است از واداشتن همگان به احترام هرچه بیشتر گوناگونیها با رعایت قوانینی که آزادانه تهیه و تصویب شدهباشد.
تجربه جوامع دموکرات و آزاد نشان میدهد که تحقق آزادی و تضمین آن، جامعه را به انشقاق و تشکیل خُردهاجتماع نمیکشاند، بلکه راهی به دیار همزیستی و همیاری میگشاید و بنا به گفته ادگار مورن (۱۷) جامعهشناس فرانسوی، یگانگی چندگونه به وجود میآورد(Unité multiple). برعکس در جوامعی که دگراندیشی جرم تلقی شود، راه تبادل فکری و بهزیستی اجتماعی مسدود میشود و حاکمان با سرکوبگری در پی یگانگی یکپارچهای هستند که گروهها و تیرهها آن را بر نمیتابند.
نهایتِ محلیگرایی، بیاعتنایی به همانندیها، اشتراک منافع و سرنوشت مشترک است. پافشاری برخی نخبگان محلیگرا به تفاوتهای اغراقآمیز و یا بهکلی ساختگی، بیتردید زایندهی بیزاری است. اگر هم در آغاز، داعیهداران آن انکار ورزند سرانجامی جز جداییخواهی و گرفتاریها و پریشانیها نخواهد بود که – برابر آنچه در جاهای بسیار شاهدیم – در وهله نخست گریبانگیر جامعهایی میشود که آنگونه گزافها را به نام او عرضه میدارند.
در برابر بحران کنونی که گریبان حاکمیت انحصاری و فراگیرِ ملتهای جهان را گرفته است، باید روابط دیگری در داخل کشور میان مقامها و نواحی مختلف ایجاد کرد. نویسنده ناگزیر از تکرار و تاکید است که در نظم نوین جهانی مورد نظر قدرتهای بزرگ به غیر از حق مداخلهای که برای خود قائلاند، روش فدرالیسم را برای تمام کشورهای خاور نزدیک و نیز کشور ما به بهانه حل مسئله اقلیت ها پیشنهاد میکنند.(۱۸)
نهتنها برای مقابله با اینگونه طرحهای مداخلهجویانه، نهتنها برای حفظ هویت غنیتری که تعلق به ملت ایران دارد، نهتنها برای پاسخگویی به اغراقهای محلیگرایان، بلکه برای بهروزی و تفاهم ملی باید به چارهاندیشیهای گوناگونی دست یازید و نویسنده پیشنهاد خود را بدین گونه خلاصه میکند که: با واگذاری قدرت تصمیمگیری و اجرا به منطقهها، شهرستانها و دهستانها، روشهایی که راههای کلی آن بهوضوح در قانون اساسی پیشین- بی قصد دفاع از کل آن- و قانون انجمنهای ایالتی و ولایتی وجود دارد، میتوان به نوعی از خود مدیری رسید که سر آغازی است برای دموکراسی مشارکتی و واگذاری کار مردم به مردم.
یارینامه
ایران: هوّیت، ملیّت، قومیت، به کوشش دکتر حمید احمدی، موسسه تحقیقات و توسعه علوم انسانی، تهران زمستان ۱۳۸۳
1- Joseph de Maistre, (1753- 1852)
2 – برای شناخت « اقلیتسازی» در منطقه خاور میانه و بالکان، بنگرید به Corm Georges, L’Europe et l’Orient, de la balkanisation à la libanisation. Histoire d’une modernité inaccomplie, La découverte/ Poche, Paris 2002 ,صص ۹۳ – ۹۲
3 – نک، « نگرسی بر سرکوب اقلیتها …» ، پایگاه گویا در انترنت، هفتم ژوئن ۲۰۰۳. مقاله برای « هموطنان و همقبیلهایهای گرامی» نوشته شده است. میتوان چنین تصور کرد که هموطنانی هستند که همقبیلهای نیستند و همقبیلهایهای وجود دارند که هموطن نیستند!!.
4 – Karl Polanyi, La grande transformation, Gallimard, paris, 1983, p. 210, 3
5 – Danille Juteau-Lee, « La sociologie des frontières ethniques en devenir », in Frontières ethniques en devenir, Ottawa, les éditions de l’Université d’Ottawa, 1979, pp. 3- 18
6– آیزیا برلین، در جستوجوی آزادی، مصاحبههای رامین جهانبگلو، ترجمه خجستهکیا، نشر گفتار، تهران، ۱۳۷۱، صص ۱۲۵-۱۲۲-۱۱۳ -۱۱۲
7 – درباره نقش افسانهها در همبستگی ملی، بنگرید:
Gabriel Galice, Du peuple Nation, Mario Mella Edition, Lyon, 2002
8 – از همین نویسنده Une République éphémère au Kurdistan, L’Harmattan, Paris 2002, p. 285
9 – George Burdeau, L’état, Seuil-Points, Paris, 1970, p. 35
10 – Julien Benda, La trahison des clercs, J.J. Pauvert (rééd.), Paris 1965, p. 29
11 – مصطفی رحیمی، تراژدی قدرت در شاهنامه، انتشارات نیلوفر، تهران، ۱۳۶۹ ، ص ۱۲۹
12 – J. Julliard,in Le Monde des débats, Janvier 2001, Paris.
13 – برای اطلاع بیشتر نک: مانوئل کاستلز، عصر اطلاعات: اقتصاد، جامعه و فرهنگ، ح ۲ ، قدرت و هویت، ترجمه حسن چاووشیان، تهران، طرح نو، ۱۳۸۰
14 – B.Badie, Les États sans souveraineté, Fayard, Paris 1999
15 – A. Fountain, « Jusqu’à la dernière minute, la violence » Le Monde 15/12/99.
16- Denis de Rougemont (SD), Dictionnaire international du Fédéralisme, Bruylant, Bruxelles, 1994, pp 420- 422, 391 - 393 .
17 – Edgar Morin
18 – از همین نویسنده، نقدی بر فدرالیسم، تهران، شیرازه، ۱۳۷۷ ص ۱۱
***
یکی دیگر از کارهای مهم و ماندگار زندهیاد ولادیمیر مینورسکی کتاب «تاریخ شروان و دربند» نام دارد.
A history of sharvan and dar band in the 10th – 11th centuries
نویسنده: ولادیمیر مینورسکی
سال: ۱۹۵۸ م./۱۳۳۷ خ.
ناشر: و. هفر و پسران (W. Heffer & Sons)
صفحه: ۲۱۰
این کتاب شامل چهار فصل و ۲۱۰ صفحه است:
فصل
۱: مقدمه
- کتاب تاریخ الباب
- دیگر منبعهای عربی
- دربندنامه و تاریخنگاران بعدی
- پسزمینهی تاریخی
فصل
۲: ترجمه از متن عربی
فصل
۳: تفسیر و توضیح
فصل
۴: توضیحهای عمومی
الف) جغرافیا و قومنگاری
- شروان
- دربند
- همسایگان دورتر الباب: خزران، روسها و دیگران
ب) سازمان اداری و اجتماعی و نظامی
- شروان
- دربند
شروان منطقهای در قفقاز است و دربند نیز شهری بر لب دریای گیلان است که ساخت آن را دوران ساسانیان (خسرو یکم انوشیروان) میدانند و بخشی از دیوار بزرگ دفاعی ساسانیان در قفقاز برای پیشگیری از هجوم و تازشهای قومهای بیابانگرد ساخته شده بود.
مینورسکی این بار نیز یک منبع تاریخی-جغرافی دوران میانه را استادانه و با کوشش و زحمت فراوان ترجمه و ویراسته و پژوهیده است. اصل کتاب بر پایهی کتاب «تاریخ الباب و شروان» نوشته شده به زبان عربی در نزدیکی سال ۴۹۸ هجری است که تاریخنگار و اخترشناس ترک عثمانی به نام «احمد ابن لطفالله» و معروف به «منجمباشی» (درگذشته ۱۱۱۳ ق/ ۱۷۰۲ م.) آن را در کتاب خود به نام «جامع الدُوَل» خلاصه کرده است. مینورسکی متن عربی را هم در ۳۳ صفحه با دست خط خود در پایان کتاب افزوده است.
همان گونه که در فهرست دیده میشود مینورسکی برای تهیهی کتاب خویش از کتاب «دربندنامه» و نیز دیگر اثرهای جغرافیای مسلمانان مانند فتوح البُلدان بلاذُری، تاریخ البُلدان یاقوت حموی، العلاق النفایس ابن روستا، تاریخ طبری، مروج الذهب مسعودی، کتاب استخری، سفرنامهی ابن هوقل و گزارش یاقوت دربارهی شهر دربند هم استفاده کرده است. وی ترجمهی انگلیسی برخی از این متنها را هم به صورت پیوست در کتاب خود آورده است.
در این کتاب با حضور پررنگ ایرانیان و فرهنگ ایرانی در قفقاز به ویژه از دوران ساسانیان تا ورود ترکان سلجوقی آشنا میشویم. مینورسکی مانند همیشه نقشههای جغرافیایی به متن کتاب افزوده و عکسهایی هم از دوران معاصر به ویژه از دژهای نگهبانی شهر دربند به متن افزوده است.
در این کتاب با خاندان مهم ایرانی شروانشاهان و نیز دیگر فرمانروایان ایرانی (دیلمی و کُرد) این ناحیه پیش از ورود ترکان آشنا میشویم. برای پژوهش در تاریخ و جغرافیای قفقاز و به ویژه شروان و دربند کتاب مینورسکی بسیار سودمند و مهم است. به زودی به معرفی کتاب دیگری از مینورسکی در همین زمینه خواهم پرداخت.
پینوشت:
این کتاب در سال ۱۳۸۷ خ. در تهران به دست محسن خادم به پارسی برگردانده شده و عبدالحسین آذرنگ کار ویرایش آن را بر دوش داشته است. نام ترجمهی پارسی چنین است:
این کتاب در سال ۱۳۸۷ خ. در تهران به دست محسن خادم به پارسی برگردانده شده و عبدالحسین آذرنگ کار ویرایش آن را بر دوش داشته است. نام ترجمهی پارسی چنین است:
شاهان شروان و امیران دربند (تاریخ شروان و دربند سده چهارم هجری):
روایتی از «تاریخ الباب» با شرح و توضیح جغرافیایی، قوم شناختی، تاریخی و اجتماعی
شهربراز
***
پان ایرانیسم چیست و چه میگوید
واژه پانايرانيسم براى نخستين بار پیرامون سال ١٣٠۵ خورشيدى از سوی دکتر محمود افشار يزدى در مجله کابل بکار برده شد. در اين نوشته، دکتر افشار يزدى از هماهنگی و اتحاد ميان ايران و افغانستان سخن گفته و سختىهایی را که در این راه میدید بازگو کرده بود. اين کهنترين کاربرد واژه پانايرانيسم است که از آن آگاهى داريم. پانايرانيسم، بمانند هر مقولهٴ اجتماعى- سياسى ديگر، از ديدگاههاى گوناگون تعريفهاى گوناگونى دارد. ما اينجا به دو تعريف زير بسنده خواهيم کرد.
پانايرانيسم از ديدگاه دکتر محمود افشاريزدى
پانايرانيسم در نظر من بايد "ايدهآل" و هدف اشتراک مساعى تمام ساکنين قلمرو زبان فارسى باشد در حفظ زبان و ادبيات مشترک باستانى. منظورم اتحاد کليه ايرانینژادان - فارسها، افغانها، آذریها، کردها، بلوچها، تاجيکها و غيره - است براى حفظ و احترام تاريخ چند هزار سال مشترک و زبان ادبى و ادبيات مشترک. هيچ وقت عقلاى ايران انديشه اينکه به خاک کشورهاى ديگر تجاوز کنند را در مخيله خود نداشتهاند. هميشه حرف اين بوده است که ما بايد از لحاظ ارضى وضع کنونى خود را نگاه داريم و استوار کنيم.
پانايرانيسم ما بايد جنبه دفاعى و فرهنگى داشته باشد نه تهاجمى. به اين معنى که در برابر "پان"هاى ديگر، مانند پانتورانيسم يا پانعربيسم که قصد تجاوز از حدود ارضى خود دارند، مقاومت داشته باشيم. (۱)
پانايرانيسم از ديدگاه حزب پانايرانيست
پانايرانيسم وحدت و هماهنگى همهٴ تيرههاى ايرانى است در جهت استقرار حاکميت ملت ايران.
ملت بزرگ ايران داراى يک وطن، يک تاريخ، يک فرهنگ، و آداب و رسوم میباشد. پراکندگى، تفرقه و تشتت، و وضع کنونى به ملت ايران تحميل شده است. پانايرانيسم نهضت وحدت طلب ملت ايران است. پانايرانيسم جنبشى است سازنده و خلاق. نظامى است نوين بر اساس هدفهاى پرفروز تاريخ ايرانزمين. پانايرانيسم راهى است براى ملت ايران براى رهايى و وحدت. (٢)
(۱) افغاننامه، دکتر محمود افشار يزدى، جلد سوم، چاپ تهران، ١٣۶١ خورشيدى، صفحات ۴٧۵ تا ۴٨٢
برگرفته از "ضد استعمار" نشريه داخلى حزب پانايرانيست، سال دوم، شماره ١٣، فروردين ١٣٧٨
***
پان ایرانیستهای دربند را آزاد کنید.
زندانیان سیاسی را آزاد کنید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر