نامه پان ایرانیسم
هواداران پان ایرانیسم در برون مرز
درود بر ایران دوستان گرامی:
مطالب زیر تقدیم میشوند:
- عبدالرحمان العطیه و ریشخند تاریخ
- بزرگداشت فردوسی، بیست و پنجم اردیبهشت ماه
- گزارشی اجمالی در خصوص وضعیت تپههای باستانی استان همدان
هواداران پان ایرانیسم در برون مرز
درود بر ایران دوستان گرامی:
مطالب زیر تقدیم میشوند:
- عبدالرحمان العطیه و ریشخند تاریخ
- بزرگداشت فردوسی، بیست و پنجم اردیبهشت ماه
- گزارشی اجمالی در خصوص وضعیت تپههای باستانی استان همدان
لطفا پیوست را باز کنید.
پاینده ایران
هواداران پانٔ ایرانیسم در برون مرز
***
شهربَراز
یادداشتهایی دربارهی تاريخ و فرهنگ ايران زمین
http://shahrbaraz.blogspot.com
عبدالرحمان العطیه و ریشخند تاریخ
http://shahrbaraz.blogspot.com/2010/05/blog-post_11.html
سه شنبه ۲۱/اردیبهشت/۱۳۸۹ - ۱۱/می/۲۰۱۰
وقتی نشریهی آلمانی اشپیگل در ویژهنامهی خود «مفهومهای کلیشهای» مانند تاریخ ایران و هویت ایرانی را انکار میکند و میگوید ایران از زمان ایلخانان مغول ایران شد و دیگر مرکزهای «پژوهشی» هم دربارهی زبان و تاریخ ایران حرفهای بیپایهی مشابهی را تکرار میکنند نتیجهای ندارد جز گستاخ شدن برخی از نوکیسگان و نودولتان و تازه به دوران رسیدگانی که بیست سی سال از به اصطلاح «استقلال»شان نمیگذرد.
دیروز (دوشنبه ۲۰/اردیبهشت/۱۳۸۹ برابر ۱۰/می/۲۰۱۰) «عبدالرحمان بن حمد العطیه»، دبیر کل شورای همکاری کشورهای خلیج فارس، در سخنان گستاخانه و احمقانهای در گفتوگو با روزنامهی عربی الحیات (چاپ لندن) گفت که
حضور فارسها در اطراف خلیج فارس تنها از زمان دولت صفویان یعنی نزدیک به پنج قرن آغاز شده است اما «کشورهای»(!) عربی از بیش سه هزار سال پیش در کنار خلیج فارس حضور داشتند!! بنابراین گفتن واژهی خلیج فارس «ریشخند کردن تاریخ» است.
(خبر در سایت تابناک و نیز متن اصلی خبر به زبان عربی در الحیات.)
دربارهی دیرینگی نام خلیج فارس آن قدر منبع هست که برشمردن آن خود کتابی جداگانه است. اما تنها توجه این عرب بیسواد و ناآگاه را به کتاب «مقدمه» ابن خلدون، دانشمند تونسی (اندلسی تبار) سدهی هشتم ق./ چهاردهم م. جلب میکنم که به زبان عربی هم نوشته شده: (ترجمهی محمد پروین گنابادی، چاپ نخست ۱۳۳۶ خ/ چاپ دهم زمستان ۱۳۸۲ خ/ ۲۰۰۳ م. انتشارات علمی و فرهنگی):
باب یکم، مقدمهی دوم
این را دریای فارس مینامند و از سوی خاور سواحل هند و مُکران و کرمان و فارس بر آن واقع است و از سوی باختر سواحل یمن و عمان. ... در میان دریای فارس و قُلزُم [=دریای سرخ] جزیرة العرب واقع است. (جلد ۱ ص ۸۶)
منبع رود دجله نیز از چشمهای است که در بلاد خِلاط ارمنستان واقع است و در سمت جنوب از موصل و آذربایجان و بغداد تا واسط میگذرد و سپس به شاخههای گوناگونی منشعب میشود که همهی آنها در دریاچهی بصره میریزند و سرانجام به دریای فارس منتهی میگردد. (ص ۸۷)
واقعیت و ریشهی داستان تلاش برای تحریف نام خلیج فارس به دههی ۱۹۶۰ م/ ۱۳۴۰ خ. برمیگردد. ابن خلدون در همان باب دوم کتاب «مقدمه» چنین مینویسد:
فصل ۲۵: در این که قوم عرب تنها بر سرزمینهای همواره و جلگههای غیرکوهستانی دست میباید.
زیرا این قوم بر حسب طبیعت وحشیگری که دارند به غارتگری و خرابکاری عادت گرفتهاند و بی آن که آهنگ غلبه و جهانگیری داشته باشند یا به کارهای پرمخاطرهای دست یازند به آنچه دسترسی پیدا کنند آن را به غارت میبرند و به بیابانهای خشکی که جایگاههای چادرنشینی آنان است میگریزند. هم چنین آنان به لشکرکشی و جنگ اقدام نمیروزند مگر هنگامی که ناچار شوند از خود دفاع کنند. چنان که هر دژ تسخیرناپذیری را که مانع آنان باشد رها میکنند و به تسخیر دههایی میپردازند که استحکامی ندارند. و با کارهای دشوار روبرو نمیشوند و اقوام و قبایلی که در منطقههای کوهستانی به سر میبرند و رفتن بادیهنشینان به مساکن آنان دشوار است از دستبرد خرابکاری و غارت اعراب بادیهنشین در امان اند زیرا ایشان از کوهها و ارتفاعات بالا نمیروند و به کارهای پرمشقت و دشوار اقدام نمیکنند و با مخاطرات روبرو نمیشود. (جلد ۱ ص ۲۸۵)
فصل ۲۵: در این که قوم عرب تنها بر سرزمینهای همواره و جلگههای غیرکوهستانی دست میباید.
زیرا این قوم بر حسب طبیعت وحشیگری که دارند به غارتگری و خرابکاری عادت گرفتهاند و بی آن که آهنگ غلبه و جهانگیری داشته باشند یا به کارهای پرمخاطرهای دست یازند به آنچه دسترسی پیدا کنند آن را به غارت میبرند و به بیابانهای خشکی که جایگاههای چادرنشینی آنان است میگریزند. هم چنین آنان به لشکرکشی و جنگ اقدام نمیروزند مگر هنگامی که ناچار شوند از خود دفاع کنند. چنان که هر دژ تسخیرناپذیری را که مانع آنان باشد رها میکنند و به تسخیر دههایی میپردازند که استحکامی ندارند. و با کارهای دشوار روبرو نمیشوند و اقوام و قبایلی که در منطقههای کوهستانی به سر میبرند و رفتن بادیهنشینان به مساکن آنان دشوار است از دستبرد خرابکاری و غارت اعراب بادیهنشین در امان اند زیرا ایشان از کوهها و ارتفاعات بالا نمیروند و به کارهای پرمشقت و دشوار اقدام نمیکنند و با مخاطرات روبرو نمیشود. (جلد ۱ ص ۲۸۵)
داستان از این قرار بود که در دههی ۱۹۶۰ م./۱۳۴۰ خ. جنبش «پانعربی» پا گرفت و در همان دهه در تابستان سال ۱۹۶۷ م/ ۱۳۴۶ خ. سه قدرت نظامی عرب آن زمان یعنی مصر و سوریه و اردن تصمیم گرفتند دولت اسراییل را نابود کنند و فلسطین را پس بگیرند. اما در این جنگ که شش روز بیشتر به درازا نکشید و از همین روی به «جنگ شش روزه» مشهور است این کشورهای عربی - که از پشتیبانی عراق و عربستان سعودی و سودان و تونس و مغرب (مراکش) و دیگران - بهرهمند بودند چنان شکستی از اسراییل خوردند که آثار روانی آن هنوز نیز برجاست.
جمال عبدالناصر - رهبر پانعرب مصر و از گسترشدهندگان نام جعلی برای خلیج فارس
جمال عبدالناصر، رییس کشور مصر، برای جبران این شکست و برای گمراه کردن توجه عربها از این آبروریزی و برای تقویت روحیهی همدلی در میان کشورهای عربی تصمیم گرفت داستان نام جعلی برای خلیج فارس را گسترش داد. حتا در نقشهای که پانزده سال پیش از این جریان در عربستان سعودی در سال ۱۹۵۲ م. منتشر شده است نام این خلیج به درستی خلیج فارس آمده است:
خلیج فارس در نقشهی چاپ عربستان سعودی - سال ۱۹۵۲ م.
همچنین ن. ک. مطلبی در وبگاه دکتر کاوه فرخ دربارهی همین داستان.
از آن زمان به بعد عربهای نوکیسه که از ثروت بادآوردهی نفت پولی به دستشان رسیده شروع کردند به خرج هزینههای هنگفت برای تغییر نام این خلیج. کسی نیست به آنها بگوید شما اگر خیلی زورتان میرسد بروید فلسطین را از دست اسراییل پس بگیرید. طی هشت سال جنگ تحمیلی و تجاوز عراق که تمام کشورهای عربی - حتا یاسر عرفات و دیگران - از او پشتیبانی میکردند صدام نتوانست یک وجب از خاک پاک ایران را بگیرد و ملت دلیر ایران از هر قوم و زبان و به ویژه ساکنان خوزستان (لرهای بختیاری و عربهای ایرانی) به آنها ثابت کردند که «هر بیشه گمان مبر نهالی است - شاید که پلنگ خفته باشد».
اگر ایران و ایرانیان نبودند آنچه این عربها امروزه به نام «تمدن اسلامی» (یا بدتر: تمدن عربی!) لاف آن را میزنند کجا بود. در این باره هم باز توجه ایشان را به بخش دیگری از نوشتههای ابن خلدون در کتاب «مقدمه» جلب میکنم:
باب دوم فصل ۲۶: در این که هر گاه قوم عرب بر کشورهایی دست یابد به سرعت آن ممالک رو به ویرانی میروند
زیرا تازیان ملتی وحشی اند و عادت و موجبات وحشیگری چنان در میان آنان استوار است که همچون خوی و سرشت ایشان شده است. و این خوی برای ایشان لذتبخش است زیرا در پرتو آن از قیود فرمانبری حکام و قوانین سرباز میزنند و نسبت به سیاست کشورداری نافرمانی میکنند و پیداست که چنین خوی و سرشتی با عمران و تمدن منافات دارد. ... اگر از آغاز خلقت به کشورهایی نگاه کنیم که تازیان آنها را با جهانگشایی و زور متصرف شدهاند خواهیم دید چه گونه عمران و تمدن از آن ممالک رخت بربسته ... کلیهی عمران و تمدن عراق عرب - که ایرانیان به وجود آورده بودند - تازیان از میان بردند. (جلد ۱ ص ۲۸۵)
باب ششم فصل ۱۳
ایرانیان بر شیوهای بودند که به علوم عقلی اهمیتی عظیم میدادند و دایرهی آن علوم در کشور ایشان توسعه یافته بود زیرا دولتهای ایشان در منتهای پهناوری و عظمت بودند. و هم گویند این علوم پس از آن که اسکندر دارا [=داریوش سوم هخامنشی] را کشت و بر کشور کیانیان غلبه یافت از ایرانیان به یونانیان رسید. (جلد ۲، ص ۱۰۰۲)
باب ششم فصل ۳۶: در این که بیشتر دانشوران اسلام ایرانیان بودند.
از شگفتیهایی که واقعیت دارد این است که بیشتر دانشوران ملت اسلام خواه در علوم شرعی و چه در دانشهای عقلی، به جز موارد نادری، عجم [=ایرانی] بودند. اگر کسانی از آنان هم یافت شوند که از حیث نژاد عرب اند از لحاظ زبان و مهد تربیت و مشایخ و استادان، عجمی [=ایرانی] هستند. (جلد ۲، ص ۱۱۴۸)
باب پنجم فصل ۲۱: در این که تازیان از همهی مردم از صنایع دورتر اند.
در صنایع (فنون) شهرنشینان ممارست میکنند و عرب از همهی مردم دورتر از صنایع است. علوم هم از آیینهای شهریان به شمار میرفت و عرب هم از آنها و بازار رایج آنها دور بود و در آن عهد مردم شهری عبارت بودند از عجمان [=ایرانیان] یا کسانی که مشابه آنان بودند از قبیل موالی و اهالی شهرهای بزرگی که در آن روزگار در تمدن و کیفیات آن مانند صنایع و پیشهها از ایرانیان تبعیت میکردند. چه ایرانیان به سبب تمدن راسخی که از آغاز تشکیل دولت فارس [پیش از زمان اسکندر=هخامنشیان] داشتهاند بر این امور استوارتر و تواناتر بودند.
ترجمه انگلیسی کتاب «مقدمه»ی ابن خلدون را میتوانید در این نشانی بخوانید.
این دشمنی و کینهی برخی از عربها با ایران و فرهنگ ایرانی پیشینهی تاریخی دارد. برای نمونه پس از آن که عباسیان توانستند با یاری ایرانیان دولت نژادپرست اموی را براندازند و برای خودشان دولت تازهای برپا کنند، منصور عباسی با خدعه و نیرنگ سردار ایرانی ابومسلم خراسانی را کشت. دوران طلایی عباسیان دوران هارون الرشید بود و هارون نیز دولت خود را مدیون خاندان ایرانی برمکیان بود. اما هارون که از قدرت گرفتن خاندان ایرانی برمکیان ترسیده بود جعفر برمکی را با حیله و بهانهای واهی (داستان ازدواج جعفر و عباسه) به کشتن داد و برادرش را از کار برکنار کرد. این کینه را حتا پس از گذشت هزار سال هنوز هم در کارتون «علاءالدین» ساختهی کارخانهی امریکایی والت دیزنی هم میتوان دید که در آن جعفر برمکی به صورت مرد پلیدی تصویر شده که با جادو به دنبال قدرت گرفتن است!
پس از هارون نوهاش معتصم (فرزند مامون)، برای این که نفوذ ایرانیان را در دستگاه خلافت خویش کم کند دست به دامان غلامان ترک شد و پس از چندی به خاطر این بیتدبیری، دولت عباسی بازیچه دست غلامان ترک شد. نمونه دیگر از این بیتدبیری عربها در مصر تکرار شد که نخست غلامان ترک را در سپاه خود پذیرفتند. اندک اندک این غلامان (بردگان خریده یا در عربی: مملوک) قدرت گرفتند و دولت «ممالیک» یا مملوکان را پدید آوردند. پس از آن هم مملوکان را ترکان عثمانی برانداختند و سرزمینهای عربی زیر دست ترکان عثمانی افتاد. اگر تامس ادوارد لورنس، افسر انگلیسی، و نقشههای بریتانیا و دیگر قدرتهای اروپایی برای فروپاشی و تجزیه دولت عثمانی نبود هنوز هم این عربها در بیابانهایشان زندگی میکردند و نمیدانستند کشور چیست که بخواهند پز کشور داشتن را به ما بدهند.
بد نیست نگاهی به تاریخ «استقلال» این «کشورهای» عربی کنار خلیج پارس بیاندازیم:
عربستان سعودی: ژانویه ۱۹۲۶ م. (از بریتانیا)
عراق: اکتبر ۱۹۳۲ م. (از بریتانیا)
کویت: ژوئن ۱۹۶۱ م. (از بریتانیا)
قطر: سپتامبر ۱۹۷۱ م. (از بریتانیا)
بحرین: دسامبر ۱۹۷۱ م. (جدایی از ایران)
امارات عربی: دسامبر ۱۹۷۱ م. (از بریتانیا)
باید پرسید کدام سخن ریشخند تاریخ است؟
جالب آن که با این همه ادعا، به خصوص در همین کشور عربستان، هنوز زنان شناسنامه و کارت هویت مستقل ندارند بلکه در شناسنامه پدر یا همسر خود به ثبت میرسند. تازه همین هشت سال پیش (دسامبر ۲۰۰۱) بود که به زنان خود حق شناسنامه داشتن دادند آن هم به زنانی که ۲۲ سال سن داشته باشند و پدر یا قیّم قانونیشان رضایت کتبی داده باشد. این هم متن خبر در بی.بی.سی انگلیسی. و باز همین سال گذشته بود که با هزاران فشار پذیرفتند که زنان حق رانندگی داشته باشند آن هم به شرط این که شوهر یا برادر یا مرد دیگری از بستگان درجه یک همراه او باشد و تنها بین ساعتهای خاصی از روز اجازه رانندگی در خیابانهای شهر (و نه بزرگراه و بیرون شهر) را دارند و هزار شرط و اما و اگر.
زبونی و بیچارگی و تهیدستی فرهنگی و تاریخی این «کشورهای» عربی به حدی است که در موزه شهر دوبی جنازه ای را که معلوم نیست به چه زمانی تعلق دارد و در کدام بیابان یافت شده به نمایش گذاشتهاند و زیر آن نوشتهاند متعلق به ۳۰۰۰ سال پیش!!! بلکه بدین ترتیب برای خود سابقه ای درست کنند.
همچنین ن. ک. مطلبی در وبگاه دکتر کاوه فرخ دربارهی همین داستان.
از آن زمان به بعد عربهای نوکیسه که از ثروت بادآوردهی نفت پولی به دستشان رسیده شروع کردند به خرج هزینههای هنگفت برای تغییر نام این خلیج. کسی نیست به آنها بگوید شما اگر خیلی زورتان میرسد بروید فلسطین را از دست اسراییل پس بگیرید. طی هشت سال جنگ تحمیلی و تجاوز عراق که تمام کشورهای عربی - حتا یاسر عرفات و دیگران - از او پشتیبانی میکردند صدام نتوانست یک وجب از خاک پاک ایران را بگیرد و ملت دلیر ایران از هر قوم و زبان و به ویژه ساکنان خوزستان (لرهای بختیاری و عربهای ایرانی) به آنها ثابت کردند که «هر بیشه گمان مبر نهالی است - شاید که پلنگ خفته باشد».
اگر ایران و ایرانیان نبودند آنچه این عربها امروزه به نام «تمدن اسلامی» (یا بدتر: تمدن عربی!) لاف آن را میزنند کجا بود. در این باره هم باز توجه ایشان را به بخش دیگری از نوشتههای ابن خلدون در کتاب «مقدمه» جلب میکنم:
باب دوم فصل ۲۶: در این که هر گاه قوم عرب بر کشورهایی دست یابد به سرعت آن ممالک رو به ویرانی میروند
زیرا تازیان ملتی وحشی اند و عادت و موجبات وحشیگری چنان در میان آنان استوار است که همچون خوی و سرشت ایشان شده است. و این خوی برای ایشان لذتبخش است زیرا در پرتو آن از قیود فرمانبری حکام و قوانین سرباز میزنند و نسبت به سیاست کشورداری نافرمانی میکنند و پیداست که چنین خوی و سرشتی با عمران و تمدن منافات دارد. ... اگر از آغاز خلقت به کشورهایی نگاه کنیم که تازیان آنها را با جهانگشایی و زور متصرف شدهاند خواهیم دید چه گونه عمران و تمدن از آن ممالک رخت بربسته ... کلیهی عمران و تمدن عراق عرب - که ایرانیان به وجود آورده بودند - تازیان از میان بردند. (جلد ۱ ص ۲۸۵)
باب ششم فصل ۱۳
ایرانیان بر شیوهای بودند که به علوم عقلی اهمیتی عظیم میدادند و دایرهی آن علوم در کشور ایشان توسعه یافته بود زیرا دولتهای ایشان در منتهای پهناوری و عظمت بودند. و هم گویند این علوم پس از آن که اسکندر دارا [=داریوش سوم هخامنشی] را کشت و بر کشور کیانیان غلبه یافت از ایرانیان به یونانیان رسید. (جلد ۲، ص ۱۰۰۲)
باب ششم فصل ۳۶: در این که بیشتر دانشوران اسلام ایرانیان بودند.
از شگفتیهایی که واقعیت دارد این است که بیشتر دانشوران ملت اسلام خواه در علوم شرعی و چه در دانشهای عقلی، به جز موارد نادری، عجم [=ایرانی] بودند. اگر کسانی از آنان هم یافت شوند که از حیث نژاد عرب اند از لحاظ زبان و مهد تربیت و مشایخ و استادان، عجمی [=ایرانی] هستند. (جلد ۲، ص ۱۱۴۸)
باب پنجم فصل ۲۱: در این که تازیان از همهی مردم از صنایع دورتر اند.
در صنایع (فنون) شهرنشینان ممارست میکنند و عرب از همهی مردم دورتر از صنایع است. علوم هم از آیینهای شهریان به شمار میرفت و عرب هم از آنها و بازار رایج آنها دور بود و در آن عهد مردم شهری عبارت بودند از عجمان [=ایرانیان] یا کسانی که مشابه آنان بودند از قبیل موالی و اهالی شهرهای بزرگی که در آن روزگار در تمدن و کیفیات آن مانند صنایع و پیشهها از ایرانیان تبعیت میکردند. چه ایرانیان به سبب تمدن راسخی که از آغاز تشکیل دولت فارس [پیش از زمان اسکندر=هخامنشیان] داشتهاند بر این امور استوارتر و تواناتر بودند.
ترجمه انگلیسی کتاب «مقدمه»ی ابن خلدون را میتوانید در این نشانی بخوانید.
این دشمنی و کینهی برخی از عربها با ایران و فرهنگ ایرانی پیشینهی تاریخی دارد. برای نمونه پس از آن که عباسیان توانستند با یاری ایرانیان دولت نژادپرست اموی را براندازند و برای خودشان دولت تازهای برپا کنند، منصور عباسی با خدعه و نیرنگ سردار ایرانی ابومسلم خراسانی را کشت. دوران طلایی عباسیان دوران هارون الرشید بود و هارون نیز دولت خود را مدیون خاندان ایرانی برمکیان بود. اما هارون که از قدرت گرفتن خاندان ایرانی برمکیان ترسیده بود جعفر برمکی را با حیله و بهانهای واهی (داستان ازدواج جعفر و عباسه) به کشتن داد و برادرش را از کار برکنار کرد. این کینه را حتا پس از گذشت هزار سال هنوز هم در کارتون «علاءالدین» ساختهی کارخانهی امریکایی والت دیزنی هم میتوان دید که در آن جعفر برمکی به صورت مرد پلیدی تصویر شده که با جادو به دنبال قدرت گرفتن است!
پس از هارون نوهاش معتصم (فرزند مامون)، برای این که نفوذ ایرانیان را در دستگاه خلافت خویش کم کند دست به دامان غلامان ترک شد و پس از چندی به خاطر این بیتدبیری، دولت عباسی بازیچه دست غلامان ترک شد. نمونه دیگر از این بیتدبیری عربها در مصر تکرار شد که نخست غلامان ترک را در سپاه خود پذیرفتند. اندک اندک این غلامان (بردگان خریده یا در عربی: مملوک) قدرت گرفتند و دولت «ممالیک» یا مملوکان را پدید آوردند. پس از آن هم مملوکان را ترکان عثمانی برانداختند و سرزمینهای عربی زیر دست ترکان عثمانی افتاد. اگر تامس ادوارد لورنس، افسر انگلیسی، و نقشههای بریتانیا و دیگر قدرتهای اروپایی برای فروپاشی و تجزیه دولت عثمانی نبود هنوز هم این عربها در بیابانهایشان زندگی میکردند و نمیدانستند کشور چیست که بخواهند پز کشور داشتن را به ما بدهند.
بد نیست نگاهی به تاریخ «استقلال» این «کشورهای» عربی کنار خلیج پارس بیاندازیم:
عربستان سعودی: ژانویه ۱۹۲۶ م. (از بریتانیا)
عراق: اکتبر ۱۹۳۲ م. (از بریتانیا)
کویت: ژوئن ۱۹۶۱ م. (از بریتانیا)
قطر: سپتامبر ۱۹۷۱ م. (از بریتانیا)
بحرین: دسامبر ۱۹۷۱ م. (جدایی از ایران)
امارات عربی: دسامبر ۱۹۷۱ م. (از بریتانیا)
باید پرسید کدام سخن ریشخند تاریخ است؟
جالب آن که با این همه ادعا، به خصوص در همین کشور عربستان، هنوز زنان شناسنامه و کارت هویت مستقل ندارند بلکه در شناسنامه پدر یا همسر خود به ثبت میرسند. تازه همین هشت سال پیش (دسامبر ۲۰۰۱) بود که به زنان خود حق شناسنامه داشتن دادند آن هم به زنانی که ۲۲ سال سن داشته باشند و پدر یا قیّم قانونیشان رضایت کتبی داده باشد. این هم متن خبر در بی.بی.سی انگلیسی. و باز همین سال گذشته بود که با هزاران فشار پذیرفتند که زنان حق رانندگی داشته باشند آن هم به شرط این که شوهر یا برادر یا مرد دیگری از بستگان درجه یک همراه او باشد و تنها بین ساعتهای خاصی از روز اجازه رانندگی در خیابانهای شهر (و نه بزرگراه و بیرون شهر) را دارند و هزار شرط و اما و اگر.
زبونی و بیچارگی و تهیدستی فرهنگی و تاریخی این «کشورهای» عربی به حدی است که در موزه شهر دوبی جنازه ای را که معلوم نیست به چه زمانی تعلق دارد و در کدام بیابان یافت شده به نمایش گذاشتهاند و زیر آن نوشتهاند متعلق به ۳۰۰۰ سال پیش!!! بلکه بدین ترتیب برای خود سابقه ای درست کنند.
اسکلتی سه هزار ساله (!) در موزه شهر دوبی در «کشور» امارات عربی
از سوی دیگر، بادگیرهای ایرانی را که ایرانیان ساکن محله بَستَکیهای دوبی (بستک از شهرهای استان بوشهر است) به یاد میهن خود برای خانه هایشان ساخته اند با زبان الکن خود «برجیل» نامیده اند و میخواهند آن را به نام معماری دوبی به دیگران قالب کنند.
تاراج و غارت فرهنگ ایران کار روزمره «کشورهای» عربی شده است. نمونه دیگر آن باز در همین شهرک نوکیسه ابوظبی در «کشور» امارات روی داده است. شیخهای بینوای امارات به موزه لوور پاریس چندین میلیارد دلار پول دادهاند تا در این بیابان شعبه ای از موزه لوور برپا شود. دولتها و موسسه های کاسبکار اروپایی نیز که برایشان پول بیش از هرچیز دیگر اهمیت دارد به ویژه وقتی مربوط به تاریخ و سرزمین خودشان نباشد و بتوانند آتش نفاق و کینه را در این منطقه روشن کنند و با توجه به اوضاع خراب مالی و اقتصادی کشورهای غربی از خداخواسته پذیرفتند. خدا میداند در این موزه قرار است چه چیزهایی از تاریخ جهان به نام عربها ثبت شود.
از سوی دیگر، بادگیرهای ایرانی را که ایرانیان ساکن محله بَستَکیهای دوبی (بستک از شهرهای استان بوشهر است) به یاد میهن خود برای خانه هایشان ساخته اند با زبان الکن خود «برجیل» نامیده اند و میخواهند آن را به نام معماری دوبی به دیگران قالب کنند.
تاراج و غارت فرهنگ ایران کار روزمره «کشورهای» عربی شده است. نمونه دیگر آن باز در همین شهرک نوکیسه ابوظبی در «کشور» امارات روی داده است. شیخهای بینوای امارات به موزه لوور پاریس چندین میلیارد دلار پول دادهاند تا در این بیابان شعبه ای از موزه لوور برپا شود. دولتها و موسسه های کاسبکار اروپایی نیز که برایشان پول بیش از هرچیز دیگر اهمیت دارد به ویژه وقتی مربوط به تاریخ و سرزمین خودشان نباشد و بتوانند آتش نفاق و کینه را در این منطقه روشن کنند و با توجه به اوضاع خراب مالی و اقتصادی کشورهای غربی از خداخواسته پذیرفتند. خدا میداند در این موزه قرار است چه چیزهایی از تاریخ جهان به نام عربها ثبت شود.
نوشته شهر براز
****
بزرگداشت فردوسی، بیست و پنجم اردیبهشت ماه
نویسنده فرامرز دادرس
۲۴ اردیبهشت 1389
http://www.farhangiran.com/content/view/6647/58/
نویسنده فرامرز دادرس
۲۴ اردیبهشت 1389
http://www.farhangiran.com/content/view/6647/58/
درود به فروهر زنان و مردان، جانباختگان میهن اهورایی، و درود به فروهر فردوسی بزرگ، که با فراهم آوردن نامه بی همتای خود شناسه ایرانی را برای ایرانیان به ارمغان گذاشت. در شاهنامه فردوسی، پس از گذشت بیش از هزار سال، هنوز راز و رمز و شگفتی های بسیاری نهفته است، که برای پی بردن به آنها، شایسته است به جستجو و پژوهش پرداخته شود.
استاد توس در نامه کلان خود که ریشه در فرهنگ پر بار ایرانزمین دارد و بیش از سه دهه برای فراهم آوردن آن تلاش کرد، میکوشد که گوشه هایی از فرهنگ والا و خردگرای ایرانی را به ما بشناساند. سده ها است که پژوهشگرانی به جستجوی این شگفتیها در شاهنامه فردوسی برآمده اند، و هنوز نیز در ژرفای این اقیانوس پهناور در پی بدست آوردن گوشه هایی از راز و رمزهای این فرهنگ کهن و پربار شناور میباشند، و هنوز راه درازی در پیش است.
شاهنامه ای که در این روزگار به دست ما رسیده، برگرفته از نوشته هایی است، که بفرمان خسرو انوشیروان، شاهنشاه ساسانی از گوشه و کنار ایران گرد آوری شد، و به دیگر نسخه های بجای مانده درگنج خانه تیسفون افزوده شد. از زمان خسرو پرویز تا پایان فرمانروایی یزدگرد سوم، هر چه گرد آوری شده بود را به آن افزودند این نامه ها پس از یورش تازیان به ایران به تاراج رفت .
گفته می شود که یعقوب پسر رویگر، فرمانروای سیستان، آن نسخه را بدست آورد، و به وزیر خود دستور داد تا آنرا از زبان پهلوی به پارسی برگرداند. سپس کتابی فراهم شد که، نوشته هایی از آن در خراسان و عراق بدست آمده است . هنگامیکه سامانیان که تبار خود را به ساسانیان می رساندند به فرمانروایی رسیدند، به پژوهش در آن کوشیدند. و از دقیقی (1) چامه سرا، که پیرو آیین زرتشت بود خواستند که آن را به نظم در آورد وکتابی فراهم شد.
استاد توس در نامه کلان خود که ریشه در فرهنگ پر بار ایرانزمین دارد و بیش از سه دهه برای فراهم آوردن آن تلاش کرد، میکوشد که گوشه هایی از فرهنگ والا و خردگرای ایرانی را به ما بشناساند. سده ها است که پژوهشگرانی به جستجوی این شگفتیها در شاهنامه فردوسی برآمده اند، و هنوز نیز در ژرفای این اقیانوس پهناور در پی بدست آوردن گوشه هایی از راز و رمزهای این فرهنگ کهن و پربار شناور میباشند، و هنوز راه درازی در پیش است.
شاهنامه ای که در این روزگار به دست ما رسیده، برگرفته از نوشته هایی است، که بفرمان خسرو انوشیروان، شاهنشاه ساسانی از گوشه و کنار ایران گرد آوری شد، و به دیگر نسخه های بجای مانده درگنج خانه تیسفون افزوده شد. از زمان خسرو پرویز تا پایان فرمانروایی یزدگرد سوم، هر چه گرد آوری شده بود را به آن افزودند این نامه ها پس از یورش تازیان به ایران به تاراج رفت .
گفته می شود که یعقوب پسر رویگر، فرمانروای سیستان، آن نسخه را بدست آورد، و به وزیر خود دستور داد تا آنرا از زبان پهلوی به پارسی برگرداند. سپس کتابی فراهم شد که، نوشته هایی از آن در خراسان و عراق بدست آمده است . هنگامیکه سامانیان که تبار خود را به ساسانیان می رساندند به فرمانروایی رسیدند، به پژوهش در آن کوشیدند. و از دقیقی (1) چامه سرا، که پیرو آیین زرتشت بود خواستند که آن را به نظم در آورد وکتابی فراهم شد.
هنگامیکه دقیقی بگفته ای دو یا سه هزار بیت سروده بود، در جوانی بدست خدمتکار خود کشته شد، و آن چامه ها از وی بجای ماند، پس از آنکه فرمانروایی سامانیان از میان رفت، محمود غزنوی به فرمانروایی نشست، محمود که دست پرورده سامانیان بود، بفرا گیری و آموختن تاریخ ایرانیان پرداخت و شیفته آن شد، و سرودن آنرا به خداوند شاهنامه، فردوسی، سپرد.
استاد سخن خداینامه ها، که نوشته هایی بزبان پهلوی و برگردان شده به زبان پارسی بود را بنظم در آورد وآنرا شاهنامه خواندند.
شاهنامه دیر زمانی را گذراند تا بگونه امروزی آن در آمد، درازای زمان در برگرداندن خداینامه ها به پارسی ، وبنظم در آورده شدن آنها، و دستکاری نویسندگان با باور های گوناگون، نادرستی هایی را در آن به جای گذاشته است که بایستی هنگام پژوهش درشاهنامه آنها را در نظر داشت.
شاهنامه فردوسی هم از نظر شمار چامه ها و هم از نظر درونمایه یکی از بزرگترین ماندگارهای تاریخی و نظم زبان فارسی، و از شاهکارهای ادب جهانی بشمار میرود.
نخستین خدمتی که فردوسی به ایرانیان کرده، زنده کردن شناسه ایرانی آنان میباشد. هر چند او کتابهایی را که از پیش فراهم شده بودند بنظم در آورده، ولی همگان او را زنده کننده آثارگذشته ایرانیان باستان و پیش از اسلام میدانند. فردوسی خود میگوید:
بناهای آباد گردد خراب
ز باران و از تابش آفتاب
پی افکندم از نظم کاخی بلند
که از باد و باران نیاید گزند
برین نامه بر سالها بگذرد
همی خواند آنکس که دارد خرد
و یا در باره زنده کردن نامهای بسیاری از بزرگان ایران میگوید:
چو عیسی من این مردگان را تمام
سراسر همه زنده کردم بنام
اگر فردوسی شاهنامه را به نظم در نیآورده بود، این داستان ها و دانستنی هایی که بر گرفته شده از فرهنگ کهن ایرانی بود، از گستره روزگار گم می شدند، و به سرنوشت دیگر کتاب های ایرانی دچار می گشتند. شیرینی و روان بودن چامه های فردوسی به پارسی دری توانست، ایرانیان را که از دریافتن تازی نامه ها ناتوان بودند و دلبستگی به خواندن آن ها نداشتند را بسوی شاهنامه بکشاند.
دومین خدمت فردوسی به ایرانیان، زنده کردن زبان پارسی ، و زدودن و پالایش این زبان از واژه های تازی می باشد. سخن موزون و خوش آهنگ در میان همگان بویژه ایرانیان پسندیده و با سرشت آنان نیز آمیخته شده است.
ایرانیان با یاری گرفتن از شاهنامه توانستند در برابر نابودی زبان پارسی و جایگزینی آن با زبان تازی ایستادگی نمایند، و تنها مردمی که پس از چیرگی تازیان زبان مادری خود را از دست ندادند ایرانیان بودند .
فردوسی شصت هزار بیت در شاهنامه آورده است . وی آنچه را که در خداینامه ها بوده می سراید و نه چیزی را می کاهد و نه می افزاید ، فردوسی که در دامان فرهنگ پاک و والای ایرانی تر بیت و بزرگ شده، پیمانداری را ارج می نهد، و در سرودن چامه ها زبان را آلوده نمی کند. چامه های فردوسی بازگو کننده روح خرد گرای ایرانیان می باشند. در شاهنامه همچنین به اشا، راستی، پیمانداری، بردباری، رایزنی، وزین بودن، خویشتن داری، خودداری از خشم و آز، بدست آوردن نام نیک، بخشش و دستگیری از مستمندان، مهربانی با اسیران سفارش شده است، ودر ناپسند بودن دروغ و دوری از خود پسندی و خود خواهی، شتاب زدگی، دوری جستن از بد نامی و ننگ ، خرده گیری و جنگ و خونریزی و بسیاری اندرز های دیگر گفتگو می کند،که بن مایه در فرهنگ کهن ایرانیان دارند. چامه های او در باره خرد ورزی که درونمایه و بینش گاتایی(2) دارد و نشان دهنده اندیشه خرد گرای فردوسی می باشند.
فردوسی بازتاب فروزه های والای فرهنگ ایرانی می باشد، درایران ستایی و ایران دوستی همتا ندارد. ایران ستایی وی بر پایه خود ستایی و تنگ چشمی و دژ منشی در برابر بیگانگان نیست، مبارزه او با دروغ ، پلیدی، بدی و بدکاری و بدکاران است و هیچگاه از سیه کاری روزگار در باره دشمنان نیز شادی نمی کند .
شاهنامه فردوسی افزون بر داستانهای رزمی و تاریخی، بازگو کننده بسیاری از یشت های اوستای کهن ( نوشته های آریایی پیش از دوران زرتشت ) مانند: فروردین یشت، مهر یشت، آبان یشت ، بهرام یشت، زامیاد یشت می باشد، و هم چنین در برگیرنده یشت های پسین دوران ساسانی مانند نوشته های زرتشتیان: بُن دَهش، ویسپَرد، مینوی خرد که در تنظیم خدای نامه ها از آنها بهره گرفته شده است.
در بخش بزرگی از شاهنامه به داستان های رزمی پرداخته شده است، این بخش جنگ آوری را بیشترپارسی زبانان از بر می خوانند، و شب ها پس از پایان کار روزانه و در پای کرسیهای زمستانی در روستاهای کشور بازگو میشود، چامه هایی که کودکان در کوچه ها هنگام بازیهای جنگی، برای همآورد خود میخوانند.
چامه هایی که در جنگ ها و نبرد های تاریخی، از زبان پادشاهان و سرداران و سربازان ایرانی شنیده شده است، سروده های فردوسی در شاهنامه به ایرانیان روحیه و نیروی سلحشوری می دهد.
نیرویی اهورایی، که جای آنرا هیچ نیروی دیگری نمیتواند پر کند. یک فرمانده ایرانی، برای به پیش بردن نیروهایش در برابر دشمن با سر دادن چند چامه از شاهنامه، روحیه سر بازان را به جایی میرساند، که خود را در راه پدافند از میهن اهورایی و پیروزی بر دشمن، بی پروا به کشتن دهند.
در چامه های رزمی شاهنامه فردوسی با زیبایی بی مانندی به نمایش گستره رزم میپردازد. در رزم رستم با اشکبوس به نمونه ای از استادی این خداوند سخن بر میخوریم.
کمان را بمالید رستم بچنگ
بشست اندر آوردتیر خدنگ
برو راست خم کرد و چپ کرد راست
خروش از خم چرخ چاچی(3) بخاست
چو سوفارش(4) آمد به پهنای گوش
زشاخ گوزنان بر آمد خروش
چو بوسید پیکان سر انگشت او
گذر کرد بر مهرة پشت اوی
بزد بر بر و سینه اشکبوس
سپهر آنزمان دست او داد بوس
قضا گفت گیر و قدر گفت ده
فلک گفت احسنت و مه گفت زه
کشانی هم اندر زمان جان بداد
چنان شد که گفتی ز مادر نزاد
پس از فردوسی چامه سرایان دیگری کوشیدند، که کتابی در این راستا بنظم در آورند، و نامی ترین این کتاب ها شاهنامه نو بخت است، که به روش شاهنامه فردوسی سروده شده، و ازدوران یزدگرد سوم پادشاه ساسانی تا رضا شاه پهلوی را در بر می گیرد، ولی به پایان نرسید وچامه های آن در سنجش با شاهنامه فردوسی سست و کم بها می باشند، و همین است که نام فردوسی و شاهنامه را ناگسستنی و جاودانی می کند.
1- این چامه از دقیقی گواه بر باور او به آیین زرتشت می باشد.:
بفرمان پیغمبر راستگوی
سوی گنبد آذر آرید روی
به یزدان که هرگز نیابد بهشت
کسی کو ندارد ره زردهشت
2- گاتا ها، سروده های هفده گانه زرتشت،که در بخش یسنا های اوستا آورده شده اند.
3- چاچ شهری در ترکستان
4- بخش پایینی تیر که د رچله کمان گذاشته می شود
استاد سخن خداینامه ها، که نوشته هایی بزبان پهلوی و برگردان شده به زبان پارسی بود را بنظم در آورد وآنرا شاهنامه خواندند.
شاهنامه دیر زمانی را گذراند تا بگونه امروزی آن در آمد، درازای زمان در برگرداندن خداینامه ها به پارسی ، وبنظم در آورده شدن آنها، و دستکاری نویسندگان با باور های گوناگون، نادرستی هایی را در آن به جای گذاشته است که بایستی هنگام پژوهش درشاهنامه آنها را در نظر داشت.
شاهنامه فردوسی هم از نظر شمار چامه ها و هم از نظر درونمایه یکی از بزرگترین ماندگارهای تاریخی و نظم زبان فارسی، و از شاهکارهای ادب جهانی بشمار میرود.
نخستین خدمتی که فردوسی به ایرانیان کرده، زنده کردن شناسه ایرانی آنان میباشد. هر چند او کتابهایی را که از پیش فراهم شده بودند بنظم در آورده، ولی همگان او را زنده کننده آثارگذشته ایرانیان باستان و پیش از اسلام میدانند. فردوسی خود میگوید:
بناهای آباد گردد خراب
ز باران و از تابش آفتاب
پی افکندم از نظم کاخی بلند
که از باد و باران نیاید گزند
برین نامه بر سالها بگذرد
همی خواند آنکس که دارد خرد
و یا در باره زنده کردن نامهای بسیاری از بزرگان ایران میگوید:
چو عیسی من این مردگان را تمام
سراسر همه زنده کردم بنام
اگر فردوسی شاهنامه را به نظم در نیآورده بود، این داستان ها و دانستنی هایی که بر گرفته شده از فرهنگ کهن ایرانی بود، از گستره روزگار گم می شدند، و به سرنوشت دیگر کتاب های ایرانی دچار می گشتند. شیرینی و روان بودن چامه های فردوسی به پارسی دری توانست، ایرانیان را که از دریافتن تازی نامه ها ناتوان بودند و دلبستگی به خواندن آن ها نداشتند را بسوی شاهنامه بکشاند.
دومین خدمت فردوسی به ایرانیان، زنده کردن زبان پارسی ، و زدودن و پالایش این زبان از واژه های تازی می باشد. سخن موزون و خوش آهنگ در میان همگان بویژه ایرانیان پسندیده و با سرشت آنان نیز آمیخته شده است.
ایرانیان با یاری گرفتن از شاهنامه توانستند در برابر نابودی زبان پارسی و جایگزینی آن با زبان تازی ایستادگی نمایند، و تنها مردمی که پس از چیرگی تازیان زبان مادری خود را از دست ندادند ایرانیان بودند .
فردوسی شصت هزار بیت در شاهنامه آورده است . وی آنچه را که در خداینامه ها بوده می سراید و نه چیزی را می کاهد و نه می افزاید ، فردوسی که در دامان فرهنگ پاک و والای ایرانی تر بیت و بزرگ شده، پیمانداری را ارج می نهد، و در سرودن چامه ها زبان را آلوده نمی کند. چامه های فردوسی بازگو کننده روح خرد گرای ایرانیان می باشند. در شاهنامه همچنین به اشا، راستی، پیمانداری، بردباری، رایزنی، وزین بودن، خویشتن داری، خودداری از خشم و آز، بدست آوردن نام نیک، بخشش و دستگیری از مستمندان، مهربانی با اسیران سفارش شده است، ودر ناپسند بودن دروغ و دوری از خود پسندی و خود خواهی، شتاب زدگی، دوری جستن از بد نامی و ننگ ، خرده گیری و جنگ و خونریزی و بسیاری اندرز های دیگر گفتگو می کند،که بن مایه در فرهنگ کهن ایرانیان دارند. چامه های او در باره خرد ورزی که درونمایه و بینش گاتایی(2) دارد و نشان دهنده اندیشه خرد گرای فردوسی می باشند.
فردوسی بازتاب فروزه های والای فرهنگ ایرانی می باشد، درایران ستایی و ایران دوستی همتا ندارد. ایران ستایی وی بر پایه خود ستایی و تنگ چشمی و دژ منشی در برابر بیگانگان نیست، مبارزه او با دروغ ، پلیدی، بدی و بدکاری و بدکاران است و هیچگاه از سیه کاری روزگار در باره دشمنان نیز شادی نمی کند .
شاهنامه فردوسی افزون بر داستانهای رزمی و تاریخی، بازگو کننده بسیاری از یشت های اوستای کهن ( نوشته های آریایی پیش از دوران زرتشت ) مانند: فروردین یشت، مهر یشت، آبان یشت ، بهرام یشت، زامیاد یشت می باشد، و هم چنین در برگیرنده یشت های پسین دوران ساسانی مانند نوشته های زرتشتیان: بُن دَهش، ویسپَرد، مینوی خرد که در تنظیم خدای نامه ها از آنها بهره گرفته شده است.
در بخش بزرگی از شاهنامه به داستان های رزمی پرداخته شده است، این بخش جنگ آوری را بیشترپارسی زبانان از بر می خوانند، و شب ها پس از پایان کار روزانه و در پای کرسیهای زمستانی در روستاهای کشور بازگو میشود، چامه هایی که کودکان در کوچه ها هنگام بازیهای جنگی، برای همآورد خود میخوانند.
چامه هایی که در جنگ ها و نبرد های تاریخی، از زبان پادشاهان و سرداران و سربازان ایرانی شنیده شده است، سروده های فردوسی در شاهنامه به ایرانیان روحیه و نیروی سلحشوری می دهد.
نیرویی اهورایی، که جای آنرا هیچ نیروی دیگری نمیتواند پر کند. یک فرمانده ایرانی، برای به پیش بردن نیروهایش در برابر دشمن با سر دادن چند چامه از شاهنامه، روحیه سر بازان را به جایی میرساند، که خود را در راه پدافند از میهن اهورایی و پیروزی بر دشمن، بی پروا به کشتن دهند.
در چامه های رزمی شاهنامه فردوسی با زیبایی بی مانندی به نمایش گستره رزم میپردازد. در رزم رستم با اشکبوس به نمونه ای از استادی این خداوند سخن بر میخوریم.
کمان را بمالید رستم بچنگ
بشست اندر آوردتیر خدنگ
برو راست خم کرد و چپ کرد راست
خروش از خم چرخ چاچی(3) بخاست
چو سوفارش(4) آمد به پهنای گوش
زشاخ گوزنان بر آمد خروش
چو بوسید پیکان سر انگشت او
گذر کرد بر مهرة پشت اوی
بزد بر بر و سینه اشکبوس
سپهر آنزمان دست او داد بوس
قضا گفت گیر و قدر گفت ده
فلک گفت احسنت و مه گفت زه
کشانی هم اندر زمان جان بداد
چنان شد که گفتی ز مادر نزاد
پس از فردوسی چامه سرایان دیگری کوشیدند، که کتابی در این راستا بنظم در آورند، و نامی ترین این کتاب ها شاهنامه نو بخت است، که به روش شاهنامه فردوسی سروده شده، و ازدوران یزدگرد سوم پادشاه ساسانی تا رضا شاه پهلوی را در بر می گیرد، ولی به پایان نرسید وچامه های آن در سنجش با شاهنامه فردوسی سست و کم بها می باشند، و همین است که نام فردوسی و شاهنامه را ناگسستنی و جاودانی می کند.
1- این چامه از دقیقی گواه بر باور او به آیین زرتشت می باشد.:
بفرمان پیغمبر راستگوی
سوی گنبد آذر آرید روی
به یزدان که هرگز نیابد بهشت
کسی کو ندارد ره زردهشت
2- گاتا ها، سروده های هفده گانه زرتشت،که در بخش یسنا های اوستا آورده شده اند.
3- چاچ شهری در ترکستان
4- بخش پایینی تیر که د رچله کمان گذاشته می شود
***
به سرویس رایگان وبگاه میهن دوستان ایران بپیوندید و مطالب میهن دوستانه ی خود را در آن منتشر کنید این تارنما امکان انتشار مطالب را یه صورت ایمن برای شما فراهم می کند:
www.webgah.org
برای آشنایی با نحوه ی عملکرد آن و ساخت وبلاگ شخصی بخش راهنما را از اینجا بخوانید:
http://webgah.org/about
تارنمای هواداران پان ایرانیسم:
www.paniranism.net
تارنمای حزب پان ایرانیست:
http://paniranist.org
تارنمای سازمان جوانان حزب پان ایرانیست:
http://pan-iranist. info
حزب پان ایرانیست
همبستگی ملی . یکپارچگی ایران . حاکمیت ملت
هم میهن گرامی: برای ایرانی یکپارچه، آزاد، آباد، سربلند و دمکرات به ما بپیوندید.
Iran [at] paniranism.info
http://www.paniranist.org/a.htm
http://www.pan-iranist.info/?page_id=353
پاینده ایران
پاسخحذف