نامه پان ایرانیسم شماره ۲۵ – هیلا صدیقی
نامه پان ایرانیسم
هواداران پان ایرانیسم در برون مرز
دوره ۲، شماره ۲۵ – پنج شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۰ – ۱۸ اوت ۲۰۱۱
www.paniranism.info درود
مطالب زیر تقدیم می شود:
- محکومیت هیلا صدیقی چکامه سرای ملی به چهار ماه حبس تعزیری و پنج سال حبس تعلیقی
- ایران و قفقاز
- مفهوم واژهی کرد و قوم “کرد”.
- بلوچ در متون قدیم.
- زبانهای آریایی مادی امروز با کدام زبانها ارتباط دارند؟
- پان ترکیسم
- نسخه کامل شنیداری شاهنامه – شاهکار فردوسی
- بابک خرمدین و پان ترکیسم
پاینده ایران،
هواداران پان ایرانیسم در برون مرز
محکومیت هیلا صدیقی چکامه سرای ملی به چهار ماه حبس تعزیری و پنج سال حبس تعلیقی
به گزارش خبرگزاری هرانا هیلا صدیقی، چکامه سرای ملی و ادیب جوان و از نگارندگان شعرهای انتقادی، توسط دادگاه انقلاب به چهار ماه حبس تعزیری و پنج سال حبس تعلیقی محکوم شد.
آریا آرام نژاد، خواننده و از دوستان هیلا صدیقی، امروز در صفحۀ فیس بوک خود از محکومیت این شاعر جوان به چهار ماه حبس تعزیری و پنج سال حبس تعلیقی خبر داده است.
گفتنی است هیلا صدیقی که پس از انتخابات سال ٨٨ نیز، بارها احضار و مورد بازجویی قرار گرفته بود، روز سه شنبه بیست و پنجم مرداد ماه، در شعبه بیست و شش دادگاه انقلاب محاکمه شده و نتیجه دادگاه هنوز اعلام رسمی نشده است.
این شاعر جوان و منتقد، روز گذشته در صفحه فیس بوکِ خود نوشته بود که جلسه رسیدگی به محاکماتش در شعبه ٢۶ دادگاه انقلاب برگزار می شود.
تارنمای سازمان جوان حزب پان ایرانیست
***
ایران و قفقاز
سالار سیف الدینی
تاریخ ملت و ملیت در شمال رود ارس برای ما ایرانیان تاریخ یک توده است در دو روایت. روایت نخست تاریخی است که ریشه در ایران و فرهنگ ایرانی دارد و روایت دوم تاریخی است که از «ملتسازان» آموختهایم. دومی روایتی است رمانتیک و به شدت خیالی. چنین تخیلی که ریشه در جنگهای ایران و روس و برآمدن نهادهای مدرن در قفقاز داشت ،همواره مورد حمایت اشغالگران روس (تزار و سرخ) نیز بود، زیرا گسست تاریخی و اجتماعی شمال و جنوب و بازگشتناپذیری منطقه قفقاز به ایران را تضمین میکرد.
نشریاتی چون ملانصرالدین و ترقی و روشنفکران و سیاستمدارانی چون رسولزاده و آقایف پیشتاز این فرآیند بودند. به این ترتیب خمیرمایه یک ملت مجزا در شمال ارس نخست در تصورات و تخیلات روزنامهنگاران، شعراء و نویسندگانی به وجود آمد که به تاریخ «کهنتری» تأکید داشتند و سعی میکردند آن را به تملک خود درآوردند.
البته با بررسی و نیم نگاهی به وضعیت قفقاز جنوبی و انفصال این ناحیه از ایران میتوان گفت که این رویکرد بیشتر از سر ناچاری بود. زیرا از طرف دولت وقت ایران حمایتی از مسلمانان قفقاز که دائم در معرض هجوم مسیحیان روس و ارمنی بودند صورت نمیگرفت و موجودیت این عده دائما در معرض تهدید بود. بنابراین در غیاب ایران که سرگرم مشکلات خاص خود بود رجوع نخبگان شمال ارس به عثمانی که دورة جدیدی را با قدرتگیری ترکان جوان تجربه میکرد طبیعی به نظر میرسد.
اما این نوع هویتطلبی جدید در آن سوی ارس ریشه در شکست و ناامیدی داشت. نا امیدی نخبگان قفقازی چون رسولزاده و آقایف که در آغاز آمال خود را در ایران و ایرانگرایی جستجو میکردند از دولت قاجار،افزایش روزافزون تهدید از سوی مسیحیان و وسوسه تجدیدنظرطلبی گرایش به عثمانی و کمیته اتحاد و ترقی را در آنها تقویت میکرد.
هنوز آثار روانشناسی و شکست از روس در میان مسلمان قفقاز بررسی نشده است. شکست از یک قدرت مسیحی در منطقهای که چندین سده کشاکش دینی را تجربه کرده است و نیاز به تکیهگاه نیرومند برای این مردم موضوع مغفولی است.
پس از فروپاشی شوروی طی دو دهه آن چه که «اریک هابسباوم» از آن با عنوان «ابداع سنت» نامی برد یک به یک برای تکمیل روند ملت سازی در جمهوری شمال رود ارس اجرا شد. شکل گیری یک همتراز سکولار بر آمده از ایدئولوژی در امر آموزش و پرورش و تربیت نسل جدید با تاریخ برساخته و غیر حقیقی، ابداع آیین های عمومی تحت عنوان روزهای ملی در مناسبت های مختلف و تولید انبوه یادبودهای ملی از این جمله بود. با وجود همه تلاش هایی که برای تکمل پروژه ملت سازانه در جمهوری مسلمان نشین شمال رود ارس از زمان محمد امین رسول زاده و میر جعفر باقروف تا زمان فروپاشی شوروی صورت گرفت، این برنامه سیر نا امید کننده ای را دنبال کرد که در روزهای سخت پس از فروپاشی و عدم رغبت مردم برای مشارکت فعال در آن چه که از سوی اقتدار سیاسی وقت جنگ قره باغ نامیده می شد، نشان دهنده این واقعیت است.
در جمهوری آن سوی ارس می توان پیاده شدن بسیاری از پروژه های دولتی برای ملت سازی را مشاهده کرد. هنوز این پروژه تکمیل نشده است. ناسیونالیسم دولتی که خاندان علیف پیگیر آن است مسئله ای است که آنتونی اسمیت از آن با عنوان ناسیونالیسم های بدون ملت یاد می کند. چیزی که در آفریقا و برخی کشورهای آسیایی شایع است. اسمیت در کتاب “ناسیونالیسم” تشریح می کند که دولت های فاقد پیشنه ملی به چه ترتیب خود را مجبور می بینند به تاریخ سازی روی آورند. حتی در جایی که ملت آینده نمی تواند به هیچ پیشینه قومی مهمی فخر بورزد و این پیشنه باید جعل و برساخته شود تا بعنوان “شرط بقاء” و وحدت ملی جلوه گری نماید.
***
مفهوم واژهی کرد و قوم “کرد”
نگارنده با پژوهشهای گسترده روی این موضوع ( و متون تاریخی و قول محققان برجسته ) بر این باور است که نام کرد تنها و تنها در معنی اصلی آن یک معنی اجتماعی داشته است و برای ایرانی زبانان که یک نوع شیوه زندگی خاصی داشتند. هرچند چند منبع کهن حتی اقوام غیرایرانی(مانند عرب) را نیز “کرد” دانسته اند.
خوانندگان میتوانند به ادبیات کلاسیک فارسی نیز رجوع کرد. شاعران و نویسندگان پارسی گوی در قرنهای اول اسلام واژه کُرد را به معنای چوپان و شبان به کار برده اند.
رودکی گوید:
از بخت و کیان خود بگذشتم و پَردَختم / چون کُرد بماندستم تنها من و این باهو (باهو به معنای چوبدستی شبانان).
در اسرار التوحید نیز آمده است: کُرد بود و گوسفند دار. در گویش طبری امروز هنوز واژه کُرد به همین معنا به کار میرود. عربهای سورستان (عراق و سوریه امروز) کُرد نامیده میشدند.
واژهٔ کرد در دوران تاریخی پس از حمله اعراب به ایران به معنای رمه گردانان و کوچ نشینان فلات ایران بزرگ به کار رفته است و هرگز معنی زبانی خاص یا قوم خاص یا فرهنگی خاص را نمیدهد. چنانکه امروز هم این واژه هنوز معنی زبانی خاص یا گروهی خاص را نمیدهد و در واقع زبانهایی وجود دارند که نامشان کردی است. برای نمونه زبانهای سورانی و کرمانجی نه یک گویش از هم بلکه دو زبان متفاوت در حد تفاوت انگلیسی و آلمانی شناخته میشوند.
در این راستا به چند سند محکم نگاه میکنیم.
حمزه اصفهانی مینویسد: « کانت الفرس تسمی الدیلم الاکراد طبرستان کما کانت تسمی العرب اکراد سورستان » (تاریخ سنی ملوک الارض)
یعنی پارسیان (ایرانیان)، دیلمیان (یکی از گروههای مهم ایرانی زبان) را کردهای طبرستان میدانستند – چنانکه اعراب را کردهای سورستان.
در لغتنامه دهخدا نیز آمده است:
توسعاً بمناسبت چادرنشینی این طایفه بطور مطلق بر چادرنشینان اطلاق میشود. بدوی. بقول حمزه اصفهانی ایرانیان قدیم ( فرس ) دیلمیان را اکراد طبرستان مینامیدند و اعراب را کردان سورستان میخواندند. (فرهنگ فارسی معین):
از رخت و کیای خویش من رفتم و پردختم
چون کرد بماندستم تنها من و این باهو.
رودکی .
بینیت همی بینم چون خانه کردان
آراسته همواره به شیراز و به رُخبین .
عماره .
در بیابان بدید قومی کرد
کرده از موی هر یکی کولا.
بارانی (از حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی)
چو سیلاب خواب آمد و هر دو برد
چه بر تخت سلطان چه بر دشت کرد.
سعدی .
بخارا خوشتر از لوکر خداوندا همی دانی
ولیکن کرد نشکیبد ازین دوغ بیابانی .
غزالی لوکری .
پروفسور مینورسکی مینویسد:
V. Minorsky, Encyclopedia of Islam: “We thus find that about the period of the Arab conquest a single ethnic term Kurd (plur. Akrād ) was beginning to be applied to an amalgamation of Iranian or iranicised tribes., “Kurds” in Encyclopaedia of Islam”. Edited by: P. Bearman , Th. Bianquis , C.E. Bosworth , E. van Donzel and W.P. Heinrichs. Brill, 2007. Brill Online. accessed 2007.
ترجمه:
در زمان اعراب، لغت قومی کرد برای تیره های قبایل گوناگون ایرانی تبار و ایرانی شده بکار میرفت.
دکتر پرویز خانلری مینویسد:
نام کردی عاده به زبان مردمی اطلاق میشود که در سرزمین کوهستانی واقع در مغرب فلات ایران زندگی میکنند. قسمتی از این ناحیه اکنون جزء کشور ایران است و قسمتی در کشور ترکیه و قسمتی دیگر از جمله کشور عراق شمرده میشود. در خارج از این منطقه نیز اقلیتهای کرد وجود دارند که از آن جمله گروهی در شمال خراسان و گروههایی در جمهوریهای ارمنستان، گرجستان و آذربایجان و عده کمی نیز در ترکمنستان به این گویشها سخن میگویند. در سوریه نیز یک اقلیت کرد زبان از چند قرن پیش به وجود آمده است.
زبان یا گویش کردی همه این نواحی یکسان نیست. حتی تردید است در این کلمه « کرد » به قوم واحدی که دارای مختصات نژادی یا ایلی با گویش معینی باشند اطلاق شده باشد. در بسیاری از منابع تاریخی که به زبان عربی در قرنهای نخستین اسلام تألیف یافته، این کلمه را معادل کلمه « شبان » و « چوپان » بکار برده اند.
ابن حوقل کوچ (قفص) کرمان را « صنف من الاکراد » میداند و حال آنکه مقدسی (احسن التقاسیم) زبان ایشان را شبیه زبان مردم سند شمرده است.
یاقوت حموی مردمان ساسون را « الاکراد السناسنه » میخواند (معجم البلدان)
حمزه اصفهانی مینویسد : « کانت الفرس تسمی الدیلم الاکراد طبرستان کما کانت تسمی العرب اکراد سورستان » (تاریخ سنی ملوک الارض)
در کارنامه اردشیر بابکان (پاپکان) هم کردان به معنی شبانان آمده است ، نه نام و نژاد یا قبیله. در گویش طبری امروز نیز کلمه کرد به معنی چوپان و شبان است. (واژه نامه طبری، صادق کیا، ص ۱۶۶)
زبانها و گویشهای ایران. منبع: کتاب تاریخ زبان فارسی نویسنده: دکتر پرویز ناتل خانلری
محققان امروزی غربی نیز این نظر را دارند.
دکتر مارتین وان بروینسن، پژوهشگر آلمانی و کردشناس معروف مینویسد:
Martin van Bruinessen, “The ethnic identity of the Kurds”, in: Ethnic groups in the Republic of Turkey, compiled and edited by Peter Alford Andrews with Rüdiger Benninghaus [=Beihefte zum Tübinger Atlas des Vorderen Orients, Reihe B, Nr.60].
Wiesbaden: Dr. Ludwich Reichert, 1989, pp. 613-21. excerpt: “The ethnic label “Kurd” is first encountered in Arabic sources from the first centuries of the Islamic era; it seemed to refer to a specific variety of pastoral nomadism, and possibly to a set of political units, rather than to a linguistic group: once or twice, “Arabic Kurds” are mentioned. By the 10th century, the term appears to denote nomadic and/or transhumant groups speaking an Iranian language and mainly inhabiting the mountainous areas to the South of Lake Van and Lake Urmia, with some offshoots in the Caucasus…If there was a Kurdish speaking subjected peasantry at that time, the term was not yet used to include them.”
ترجمه:
نام قومی “کرد” که در منابع قرن اول اسلام دیده میشود بر یک پدیده رمه گرایی و شاید واحدهای سیاسی نامیده میشد و نه یک گروه زبانی. چندین بار حتی “کردهای عرب” در منابع نامبرده شدند. اما در پایان قرن دهم میلادی، این نام برای گروه های متعدد رمه گران و کوچگران ایرانی زبان بکار میرفته است که از دریاچه وان تا دریاچه ارومیه و مناطقی از قفقاز زندگی میکردند. اگر در آن زمان روستانشینی بودند که به زبانهای کردی امروز تکلم میکردند، هنوز نام “کرد” در آن زمان شامل آنها نمیشد.
پروفسور ولادمیر ایوانف نیز میگوید:
Wladimir Iwanov:”The term Kurd in the middle ages was applied to all nomads of Iranian origin”.(Wladimir Ivanon, “The Gabrdi dialect spoken by the Zoroastrians of Persia”, Published by G. Bardim 1940. pg 42(
ترجمه: نام کرد در قرنهای میانه (کم و بیش از قرن پنجم میلادی تا شانزدهم میلادی) نامی بود که بر همه رمه گران و کوچ گران ایرانی نامگزاری میشد.
پروفسور دایوید مکنزی که تز خود را روی زبانهای کردی نوشته است میگوید:
David Mackenzie: “If we take a leap forward to the Arab conquest we find that the name Kurd has taken a new meaning becoming practically synonmous with ‘nomad’, if nothing more pejorative” D.N. Mackenzie, “The Origin of Kurdish”, Transactions of Philological Society, 1961, pp 68-86
ترجمه: اگر به حدود دوران گسترش امپراتوری اعراب نگاه کنیم، خواهیم یافت که عنوان کرد با رمه گر و کوچگر دارای یک معنی است.
پروفسور ریچارد فرای، ایران شناس نامی:
Richard Frye,”The Golden age of Persia”, Phoneix Press, 1975. Second Impression December 2003. pp 111: “Tribes always have been a feature of Persian history, but the sources are extremly scant in reference to them since they did not ‘make’ history. The general designation ‘Kurd’ is found in many Arabic sources, as well as in Pahlavi book on the deeds of Ardashir the first Sassanian ruler, for all nomads no matter whether they were linguistically connected to the Kurds of today or not.
The population of Luristan, for example, was considered to be Kurdish, as were tribes in Kuhistan and Baluchis in Kirman”
ترجمه:
قبایل همیشه بخشی از تاریخ ایران بودند هرچند منابع در مورد آنها کم است زیرا آنها خود تاریخساز نبودند. عنوان فراگیر و عامیانه “کرد” که در بسیاری از کتابهای عربی و حتی پهلوی (کارنامک اردشیر پاپکان) دیده میشود نامی بود که فراگیرنده همه کوچگران و چادرنشنیان میبود حتی اگر با مردمانی که امروز نام “کرد” دارند از پیوند زبانی نبودند. برای نمونه، برخی از منابع مردمان لرستان را کرد نامیدند و همچنین قبایل کوهستان و حتی بلوچان کرمان.
بنابراین واژه “کرد” در متون پارسی تنها به معنی چادرنشینان و رمه گران بوده است و زبان یا قوم خاصی را منظور نبوده است. بلکه یک نوع شیوه زندگی بوده است.
برای همین در کارنامک اردشیر پاپکان (که شاهنامه نیز از آن استفاده کرده است)، دکتر آساطوریان میگوید:
The earliest occurrence of this term in written sources is attested in the form of Kurt (kwrt-) in the Middle Persian treatise (Karnamak Artax-shir Pabakan), compiled presumably in the second half of the 6th century A.D. It occurs four times in the text (Kn. I, 6; VIII, 1; IX 1, 2) in plural form, kurtan, twice in conjunction with shah “chieftain, ruler” (kurtan shah), once with shupanan “shepherds” (kurtan shupanan), and only once in a bare form, without a supplement. It is clear that kurt in all the contexts has a distinct social sense, “nomad, tent-dweller”. It could equally be an attribute for any Iranian ethnic group having similar characteristics. To look for a particular ethnic sense here would be a futile exercise.
برای شرح کامل در این موضوع مقاله زیر معرفی میشود:
G. Asatrian, Prolegomena to the Study of the Kurds, Iran and the Caucasus, Vol.13, pp.1-58, 2009
در مقاله بالا نشان داده میشود که زبانهای مادی با زبانهایی که امروز کردی شناخته میشوند فرق دارد و بیشتر زبانهای مادی نزدیک به تاتی آذربایجان و زبانهای مرکزی اصفهان هستند.
بنابراین از لحاظ تاریخی نمیتوان کرد را بجز ایرانیزبان معرفی کرد. امروز هم زبانهایی مانند کلهری/زازایی/هورامی با سایر زبانهای ایرانی مانند (لری و دری و گیلکی) بیشتر قرابت دارند تا با سورانی/کرمانجی. تفاوت سورانی و کرمانجی نیز همانقدر است که تفاوت گیلکی و کلهری. بنابراین به اندیشهی ما مردمانی که به نام کرد شناخته میشوند به معنی ایرانی زبانان تنها معنی میدهند و بنابراین ایرانی هستند و شاخه ای از قوم ایرانی.
بنابراین، آنچه امروز مردم کرد شناخته میشود تنها و تنها به معنی ایرانیزبانان و ایرانی درست است و ایجاد شکاف بین این مردمان و سایر ایرانیزبان تنها به نفع کسانی هست که میخواهند تمدن بزرگ ایرانی را شاخهشاخه کنند و از بین ببرند. همچنین با تعریف نادرست و شاخهشاخه کردن قوم ایرانی به چند گروه متخاصم تنها و تنها گروههای اعراب و ترکان منطقه از آن بهره میبرند.
***
بلوچ در متون قدیم
واژهی بلوچ هم در واقع به همین معنی است.
It is important to note that the sources do not mention any leaders. It is likely that the Balōč at this period were a series of tribal communities not sharing any feelings of common ethnicity. In fact, the name Balōč (Balūč) appears to have been a name used by the settled (and especially the urban) population for a number of outlaw tribal groups over a very large area. The etymology is unclear, as is that of Kūč (also written as Kūfeč, Kōfč or—arabized—Qofṣ), a name generally taken to refer to a comparable neighboring tribal community in the early Islamic period. The common pairing of Kūč with Balūč in Ferdowsī (see, e.g., Dehḵodā, s.vv.) suggests a kind of rhyming combination or even duplication, such as is common in Persian and historically related languages (cf. tār o mār). The Balōč may have entered the historical record as the settled writers’ generic nomads. Because of the significance of their activities at this period they would gradually have become recognized as the nomads par excellence in this particular part of the Islamic world. It is possible, for example, that Balūč, along with Kūč, were terms applied to particular populations which were beyond the control of settled governments; that these populations came to accept the appellation and to see themselves in the cultural terms of the larger, more organized society that was established in the major agricultural territories; but they remained, then as now, a congeries of tribal communities of various origins. There is also ethnographic evidence to suggest that Balūč, irrespective of its etymology, may be applied to nomadic groups by the settled population as a generic appellation in other parts of eastern and southern Iran.
B. Spooner, Encyclopedia Iranica, “Baluch: Geography, History, Ethnography”
بنابراین واژه “کرد” و “بلوچ” یک نوع شیوهی زندگی بودند و نه قومیت خاص. به گمان نویسند واژگانی مانند لر و لک و غیره که برای برخی از گروههای ایرانیزبان بکار رفته است بیشتر با شیوهی زندگی یا جغرافیای خاصی کار داشته است. تمامی این گروهها جزو همان قومی ایرانی و شاخهی از آن میباشند. همچنین واژگان دیگر که برای برخی از زبانها بکار رفته است بیشتر بخاطر نام آن منطقه بوده است.
درباره کرد و بلوچ میتوان نمونه هایی از شاهنامه نیز آورد.
در داستان ضحاک:
خورشگر بدیشان بُزی چند و میش
سپردی و صحرا نهادیش پیش
کنون کُرد از آن تخمه دارد نژاد
که ز آباد ناید به دل بَرْش یاد
در داستان سیاوش
هم از پهلو و پارس و کوچ و بلوچ
ز گیلان جنگی و دشت سروچ
***
زبانهای آریایی مادی امروز با کدام زبانها ارتباط دارند؟
از زبان مادی حدود ده لغت بیشتر وجود ندارد. دکتر آساطریان در این رابطه مینویسد:
G. Asatrian, Prolegomena to the Study of the Kurds, Iran and the Caucasus, Vol.13, pp.1-58, 2009:
The Central Iranian dialects, and primarily those of the Kashan area in the first place, as well as the Azari dialects(otherwise called Southern Tati) are probably the only Iranian dialects, which can pretend to be the direct offshoots of Median (on the Medians and their language, see D’yakonov 1956; idem 1993; Mayrhofer 1968; Schmitt 1967; also Asatrian 2009) (pg 22)
یعنی تنها شاید زبانهای مرکزی کاشان و زبان تاتی آذربایجان را بتوانه ادامه مادی دانست. و ایشان لفظ “شاید” را بکار میبرند.
همانطور که گفته شد از زبان مادی تنها حدود ده لغت بجای مانده است. یکی از این لغتها spaka هست که در زبان خوانساری آن
محقق نامدار آلمانی به نام پروفسور مارتین وان برونسن میگوید:
“Kurdish Nationalism and Competing Ethnic Loyalties”, Original English version of:
Nationalisme kurde et ethnicités intra-kurdes”, Peuples Méditerranéens no. 68-69 (1994), 11-37.
The great orientalist and expert on the Kurds, Vladimir Minorsky, once claimed that the various Kurdish dialects (from which he excluded Zaza and Gurani) showed underneath their obvious differences a remarkable unity, especially remarkable when compared with the great variety of very dissimilar Iranian languages spoken by the inhabitants of another mountainous area, the Pamirs. He concluded that this basic unity of the Kurdish language derived from a single language spoken by a large and important people, and suggested that these might have been the Medes (whom Kurdish nationalists in fact like to see as their ancestors).
This view was criticised by the linguist D.N. MacKenzie, according to whom there are but few linguistic features that all Kurdish dialects have in common and that are not at the same time found in other Iranian languages. Systematic comparison of significant features of Kurdish with other Iranian languages moreover showed, according to MacKenzie, that Kurdish proper differs on a number of important points from what is known about Median. Kurdish has a strong south-western Iranian element, whereas Median presumably was a northwestern Iranian language. Zaza and Gurani, two related Iranian languages spoken in the north-western and south-eastern extremes of Kurdistan, do belong to the north-west Iranian group, and many of the differences between the northern (“Kurmanci”) and southern (“Sorani”) dialects of Kurdish proper are due to the profound influence of Gurani on the latter.[5] MacKenzie’s message, which he appeared to direct at Kurdish nationalist ideologues at least as much as at Minorsky, was that the Kurds have neither common origins nor basic cultural unity
بنابراین از میان زبانهای موجود ایرانی کنونی، نمیتوان هیچ کدام را به طور قطعی ادامه مادی دانست. از این میان، تنها زبانهای تاتی در آذربایجان (و تالشی) و زبانهای مرکزی اصفهان چند ویژگی زبان مادی باستان را دارند:
The Median Dialects of Isfahan, Habib Borjian, Iranica
در رابطه با ریشهی ایرانی زبانهای کردی میتوان گفت که آنها میانهای بین پارثی پهلوی و پارسی میانه هستند و از هر دو تا نفوذ گرفتهاند:
G. Asatrian, Prolegomena to the Study of the Kurds, Iran and the Caucasus, Vol.13, pp.1-58, 2009
زبانهای ایرانی دیگر کنونی مانند لکی و تالشی و زازاکی و گیلکی…بیشتر به زبان پارثی (پهلوی) ارتباط دارند:
Paul, Ludwig (1998a). The position of Zazaki among West Iranian languages. In Proceedings of the 3rd European Conference of Iranian Studies, 11-15.09.1995, Cambridge, Nicholas Sims-Williams (ed.), 163-176. Wiesbaden: Reichert.
در مجموع، بجز پارسی میانه و پارثی، دورهی میانهی زبانهای دیگر در فلات ایران روشن نیست زیرا سندی موجود از آن بدست نیامده است. از زبان مادی هم بجز حدود ده لغت وجود ندارا ولی میتوان گفت که مادها و پارسیان باستان و پارثها چنان در جامعهی ایرانی ساسانی تحلیل شدند و با هم آمیختند که دیگر نمیتوان امروز ادعا کرد که فلان گروه زبانی ریشهی پارسی باستان یا مادی و غیره دارد. زبان پارسیباستان و مادی هم بنابر نظر محققان برای همدیگر قابل فهم بودند و استرابو نیز به این نکته اشاره میکند. متاسفانه برخی از افراد با احساسات مردم بازی میکنند و دروغهایی در این مورد نوشتهاند. برای نمونه قلمرو مادها تا اصفهان بوده است ولی جزو کرمانشاه نبوده است. در عین حال قلمرو پارسیان باستان کرمانشاه و فارس و لرستان و خوزستان بوده است. با این وصف، برخی از افراد بدون هیچ سند نوین و مهم زبانشناسی، ادعا میکنند که فلان فرد در مشهد یا دوشنبه نیاکانش هخامنشی هستند و چنان فرد در کرمانشاه نیاکان مادی دارد. در حالیکه در جامعهی تحلیلشدهی ساسانی دیگر نامی از زبان پارسی باستان(داریوش آن را آریایی مینامد) و مادی و غیره نیست و پارس/ماد تنها واژهی جغرافیایی بودند. در هر رو، از دیدگاه زبانشناسی امروزی، بجز شاید(یعنی انهم شاید) زبانهای مرکزی نزدیک کاشان و زبان تاتی در آذربایجان، نمیتوان ادعا کرد که زبانهای دیگر ایرانی امروزین ریشه مادی دارند و مادها مانند پارسهای باستان و پارثها و غیره همگی جزو قوم ایرانی بودند و چنان در میان قوم ایرانی تحلیل شدند که نمیتوان هرگز ادعا کرد که چنین گرو زبانی ایرانی تنها ریشه در ماد یا پارسیباستان و غیره دارد. یعنی چنین حرفی با زبانشناسی امروز رد شده است.
در رابطه با شاخههایی از قوم ایرانی (مانند کاسپیها) و همچنین قومهای پیشاایرانی (مانند ایلامیان).
خوشبختانه در رابطه با کاسپیان نامهای برخی از سربازان آنها(زیر نظر هخامنشیان) در یک متن آرامی در مصر پیدا شده است و این نامها ریشهی ایرانی داشتند. بنابراین کاسپینها را باید یا قوم ایرانی یا قوم ایرانیده شده (یعنی زبان و فرهنگ ایرانی پذیرفته) دانست.
پروفسور رادیگر اشمیت میگوید:
The Caspians have generally been regarded as a pre-Indo-European, that is, a pre-Iranian, people and have even been identified by some scholars with the Kassites (e.g., Herzfeld, loc. cit.). Onomastic evidence bearing on this point has now been discovered in Aramaic papyri from Egypt, in which several Caspians (Aram. kspy) are mentioned as belonging to the garrison there; their names, for example, *Bagazušta (see Grelot, pp. 101ff.), are, at least in part, unequivocally Iranian. The Caspians must therefore be considered either an Iranian people or strongly under Iranian cultural influence. (Caspians in Encyclopedia Iranica-Rudiger Schmitt)
همچنین در رابطه با کادوسیان گفته میشود:
CADUSII (Lat.; Gk. Kadoúsioi), an Iranian tribe settled between the Caspian and the Black seas according to Stephan of Byzantium and on the south¬western shore of the Caspian and south of the Araxes (Aras) between the Albani in the north and the Mardi in the east according to Strabo (11.6.1; 7.1), i.e., in the mountainous northern part of Media around the Para¬choatras Range (cf. Ptolemy, 6.2.2: an enumeration of place names; and 5).(Cadusii in Encyclopedia Iranica- Rudiger Schmitt)
اما شاید بتوان این مسئله را به طور دیگر حل کرد. به یقین زبانهایی مانند تالشی جزو زبانهای ایرانی(آریایی) در جهان شناخته میشوند و پیوند این زبان با پارسی و اوستا و پارسیمیانه و سایر زبانهای ایرانی غیرقابل انکار است.
کادوسیان هم نامشان در منابع یونانی مانند پلینی و استرابو آمده است. چون این منابع مال دوران پس از هخامنشیان بوده است (و در زمان پارثیان) و تاریخ این منطقه از دوران ساسانیان نیز روشنتر است، پس کادوسیان نیز احتملا از اقوام ایرانی بودند. رادیگر اشمیت نیز همین نظر را در رابطه با کادوسیان دارد و آنها را جزو اقوام ایرانی میداند.
به هر حال شکی نیست که امروز تمامی گویشوران ایرانی مانند گیلکی و تالشی و طبری و لکی و هورامی و کرمانجی و کلهری و تاتی.. جزو زبانهای ایرانی شناخته میشوند و بنابراین گروههای باستانی که در این مناطق بودند نیز یا ایرانی بودند یا در گروههای زبانی ایرانی حل شدند. ایرانیان با مردمان پیشاایرانی وصلت کردند و گروههای پیشاایرانی در زبانهای ایرانی امروزین حل شدند و از زمان میتانیها (که کهترین نمونه زبانهای آریایی حساب میشود) تا ساسانیان میتوان گفت که زبانهای ایرانی رو به گسترش در فلات ایران بوده است و برای همین نیز از زمان استرابو نام آریانا (آریان) برای فلات ایران گسترده میشود و در زمان ساسانیان نیز نام کشور به همان ایران تبدیل میگردد که ایران جمع ایر(آریایی) +آن(مکان) هست.
تنها پس از فروپاشی ساسانیان است که گسترده زبانهای ایرانی رو به کاهش میافتند. اما از زبانهای دیگر در فلات ایران میتوان به ایلامی نگاه کرد که از کهنترین آریاییها یعنی میتانیها تا دوران عباسی (در منابع به نام زبان خوزی آمده است) وجود داشته است. به یقین هرچند ریشهی زبانی تمامی ایرانیزبانها جزو زبانهای ایرانی هست ولی اقوام غیرآریایی نیز در فرهنگ ایرانی حل شدند. در هر حال باوجود چنین گروههایی مانند گوتیها و لولوبیها و کاسیتها و غیره، که در قرن پیش تنها نامشان شناخته شد، نمیتوان ادعا کرد که هیچ قوم در ایران امروز ادامهی زبانی این گروهها هست. برای نمونه یکی از افراد چپگرا و پانترک ادعا میکرد که تالشیان غیرآریایی هستند چون کادوسیان غیرآریایی بودند! در حالیکه نشان دادیم که کادوسیان را محققان بزرگی مانند رادیگر اشمیت ایرانی میدانند. به علاوه این، اگر کسی بخواهد تالشیان را بشناسد ناچار باید زبان تالشی را بشناسد و هرکس که به زبان فارسی و اوستا و پهلوی ساسانی و اشکانی آشنایی دارد، مانند همهی زبانشناسان غربی و شرقی به این نتیجه میرسد که تالشی جزو زبانهای ایرانی شمال غربی است. پس به یقین تالشیان نیز جزو قوم ایرانی حساب میشوند. در عین حال ما هیچ انکار نمیکنیم که قوم ایرانی از گروههای غیرایرانی زبان نیز تاثیر یافته و آنها را در خود حل کرده است.
تمامی زبانهای اصلی موجود در ایران به سه بخش ایرانی و آلتایی و سامی تقسیم میشوند هرچند زبانهای کمشمار دیگر در ایران هست (مانند گرجی و براهویی و رومانی و غیره). نیاز به گفتن نیست که زبانهای ایرانی ارتباط مستقیم به هویت قوم ایرانی دارد و در این بار در آخر مقاله بحث خواهیم کرد.
آیا گویشوران زبانهای ایرانی چند قوم هستند؟ چرا ما از قوم ایرانی با چند شاخه میگوییم؟
چنانکه نشان داده شد، گویشوران زبانهای مادی و پارسی باستان و پارثی و غیره همواره خود را “آریایی”(ایرانی) نامیدهاند. زبانهای کنونی ایران نیز جزو شاخهی شمالغربی ( که نمونه دوره میانه آن پارثی است ) و جنوب غربی (که نمونه دوره میانه آن پارسی ساسانی هست) میباشند و این دو زبان نیز بسیار به هم نزدیک بودند.
اگر به چند گروه دیگر نگاه کنیم شاید پرسش بالا حل شود. چینیان دارای گویشها و زبانهای متفاوت ولی از یک ریشه هستند. زبانهایی مانند کانتونیس- ماندرین-تایوانیس-هویی-وو- ژین-پینگ…همه زبانهای چینی هستند(و بسیار با وجود یک ریشه بودن با همدیگر چنان نیسانی دارند که گویشور یک زبان چینی زبان دیگر آن را نمیفهد) ولی همگی جزو قوم چینی هستند. در چین قومهای دیگر هم هستند که جزو قوم چینی نیستند مانند مغولها و ایغورها و تاجیکان (ایرانیان) و غیره.
همچنین در رابطه با کشورهای عربی همین نکته بس که عربی مراکش با عربی عراق بسیار تفاوت دارد و قابل فهم نیست. اما زبانهای عربی چون ریشهی مشترک دارند این مردمان نیز عرب شناخته میشوند.
اما در رابطه با ایرانیان، به این سخن ابوریحان بیرونی و مسعودی برمیگردیم:
ابو الحسن مسعودی در التنبیه و الاشراف میینویسد:«پارسیان قومی بودند که قلمروشان دیار جبال بود از ماهات و غیره و آذربایجان تا مجاور ارمنیه و اران و بیلقان تا دربند که باب و ابواب است و ری و طبرستان و مسقط و شابران و گرگان و ابرشهر که نیشابور است و هرات و مرو و دیگر ولایتهای خراسان و سیستان و کرمان و فارس و اهواز با دیگر سرزمین عجمان که در وقت حاضر به این ولایتها پیوستهاست، همهٔ این ولایتها یک مملکت بود، پادشاهاش یکی بود و زباناش یکی بود، فقط در بعضی کلمات تفاوت داشتند، زیرا وقتی حروفی که زبان را بدان مینویسند یکی باشد، زبان یکی است وگر چه در چیزهای دیگر تفاوت داشته باشد، چون پهلوی و دری و آذری و دیگر زبانهای پارسی.»
اصل عربی:
فالفرس أمة حد بلادها الجبال من الماهات وغیرها وآذربیجان إلی ما یلی بلاد أرمینیة وأران والبیلقان إلی دربند وهو الباب والأبواب والری وطبرستن والمسقط والشابران وجرجان وابرشهر، وهی نیسابور، وهراة ومرو وغیر ذلک من بلاد خراسان وسجستان وکرمان وفارس والأهواز، وما اتصل بذلک من أرض الأعاجم فی هذا الوقت وکل هذه البلاد کانت مملکة واحدة ملکها ملک واحد ولسانها واحد، إلا أنهم کانوا یتباینون فی شیء یسیر من اللغات وذلک أن اللغة إنما تکون واحدة بأن تکون حروفها التی تکتب واحدة وتألیف حروفها تألیف واحد، وإن اختلفت بعد ذلک فی سائر الأشیاء الأخر کالفهلویة والدریة والآذریة وغیرها من لغات الفرس.
(مسعودی، علی بن حسین: «التنبیه و الاشراف»، به تصحیح عبدالله اسماعیل الصاوی، قاهره، ۱۳۵۷ ق.)
ابوریحان بیرونی، ایرانیان زبان خوارزمی را شاخهای از درخت استوار پارسیان میداند:«و أما أهل خوارزم، و إن کانوا غصناً من دوحة الفُرس»(و مردم خوارزم٬ آنها شاخهای از درخت استوار پارسیان (ایرانیان) هستند.)
منبع: الاثار الباقیه عن القرون الخالیه، ابوریحان محمد ابن احمد بیرونی (۳۶۲ – ۴۴۰ ق)-تحقیق و تعلیق: پرویز اذکایی-ناشر: میراث مکتوب-چاپ اول: تابستان ۱۳۸۰
بنابراین، ابوریحان بیرونی که زبان مادریش خوارزمی بوده است خود را شاخهای از ایرانیان میداند. زبان خوارزمی جزو زبانهای ایرانی شرقی است و بنابراین تفاوت آن با هر زبان دیگری در ایران بسیار است. زیرا زبانهای موجود در کشور ایران همگی (بجز پشتو) جزو زبانهای غربی ایرانی هستند. یعنی تفاوت زبان خوارزمی با زبان فارسیدری از هر زبان موجود ایرانی در ایران کنونی با فارسیدری بیشتر است. اما ابوریحان بیرونی خوارزمیان ایرانیزبان را جزو درخت استوار ایرانیان میداند.
برای اطلاعات بیشتر در رابطه با زبان خوارزمی:
Encyclopedia Iranica, “The Chorasmian Language”,D.N.Mackenzie
و اینجا:
و اینجا:
C.E. Bosworth, “Khwarazm” Encyclopaedia of Islam. Edited by: P. Bearman , Th. Bianquis , C.E. Bosworth , E. van Donzel and W.P. Heinrichs. Brill, 2007. Brill Online
با این وصف، ابوریحان بیرونی نیز خوارزمیان را شاخهای از ایرانیان میداند. مسعودی هم به چند زبان ایرانی مانند پهلوی (اشکانی) و آذری فهلوی و پارسی دری و غیره اشاره میکند و گویشوران همه این زبانها را جزو همان قوم ایرانی میداند. در آغاز مقاله هم نشان دادیم که لغت “فرسَ” معنی گویشوران فارسیدری را نمیدهد بلکه یک لغت فراگیرنده برای ایرانیزبانان بوده است. تا زمان قاجاریه هم در ایران در اصل سه قوم عرب و ایرانی(تات/تاجیک) و ترک شناخته میشود.
اما هویت قوم ایرانی چیست؟
به اندیشه نگارنده مجموع زبانهای ایرانی(که زبان فارسیدری جزو آن هست و نقش زبان مشترک را نیز بازی کرده است) و اسلام ایرانی(تصوف) و اسطورههای ایرانی(شاهنامه/اوستا..) و دینهای ایرانی (زردشتی و میرایی و زوروانی..) و ادبیاتها به زبانهای ایرانی و ادبیات شفاهی و موسیقیهای زبانهای ایرانی جزو میراث مشترک قوم ایرانی است. همچنین تاریخ مشترک این گروهها در یک سرزمین پیوسته نیز بخشی از این هویت است. ساسانیان و دودمانشان بر کل ایران بزرگ حکومت میراندند و حتی خاندانهای ساسانی پس از اسلام در شمال ایران(طبرستان و گیلان) نیز حکومت میکردند. برخی مناطق قلمروز ساسانیان نیز زیر نظر شاهزادگان ساسانی بود و برای همین ساسانیان خود شاهنشاه (یعنی شاه شاهان خواندند). استانهای ساسانیان در کتیبه شاپور همه روشن است و با این وصف شاپور خود را پادشاه “ایرانیان و انیرانیان” میدانست که ایرانیان همان قوم ایرانی است. چنان خاندان ساسانیان نفوذ داشتند که حتی گروههای ایرانیزبان(مانند آل بویه و سامانیان) و غیرایرانیزبان مانند غزنویان و سلجوقیان و شروانشاهان (در اصل تبار عرب) خود را از تبار ساسانیان دانستند. یک نگاه به جنبشهای ابومسلم خراسانی و مازیار و مرداویج و بابک و مقنعه و یعقوب و سربدران و جنبش شعوبیه ..نشانگر انست که هویت ایرانی پس از فروپاشی ساسانیان زنده بوده است و این هویت را میتوان در اشعار قطران تبریزی و شاهنامهها به زبانهای کرمانجی و هورامی و لکی و لری.. و شاهنامه فردوسی دید.
بنابراین ایرانیزبانان و ایرانیتبارها با وجود تنوع فرهنگی(بخاطر گستردگی فلات برزگ ایران) همه جزو یک قوم ایرانی هستند یا به تعریف ابوریحان بیرونی، شاخهای از درخت تناور ایرانیان. چنانکه چنین توصیفی در مورد گروههای باستانی دیگر مانند چینیان و عربان نیز صدق میکند. بنابراین روش شناخت ما باید براساس نویسندگان بومی مانند ابوریحان بیرونی باشد و نه مفاهیم نوینی که در شوروی ساخته شده است(ملت/قوم=گویشوران زبان خاص). اینکه یک قوم دارای چند زبان یکریشه باشد بسیار عادی است و اینکه یک زبان یک قوم جداگانه بسازد با تاریخ ایران ناسازگاری دارد. به اندیشه ما، و همچنان ابورریحان بیرونی و مسعودی.. ایرانیزبانان یک قوم هستند. البته گروهها دیگری نیز وجود دارند که میتوان گفت چنین تعریقی در رابطه با آنها صدق نمیکند. مانند اسلاوهای روس و لهستانی که با وجود زبان مشابهه دو تاریخ و اسطوره و ..متفاوت دارند. اما در مورد قوم ایرانی بنابر اسناد تاریخی، ما همان اساس چینی را با ایرانیان یکی یمدانیم.
شاخهشاخه و جدا کردن زبانهای ایرانی از هم و هرکدام را قوم یا حتی ملتی! جداگانه دانستن پایهی علمی و بومی ایرانی و تاریخی ایرانی ندارد (چنانکه در مورد چین ندارد) و در نهایت به خشک شدن شاخهها از درخت اصلی(درخت تناور ایرانیان) میانجامد. برای نمونه تاتها (فارسیزبانان) آران روزگاری فراوان بودند و تاریخنگاران پیش از آغاز شوروی حدود آنها را صد و سیهزار در سال ۱۸۸۰ ذکر کردند. امروز ولی این شمار بجای اینکه گستردهتر شود، (یعنی باید هشتصدهزار با رشد طبیعی باشد) کمتر هم شده است.
همچنین چند زبان ایرانی را گرفتن و لقبهای مختلف بجز ایرانی به آن دادن تنها باعث پژمردگی این درخت تناور میشود و پایهی علمی ندارد.
حقیقت اینست که مردمانی ایرانیزبان ترکیه(زازاها/کرمانجها) و سوریه و عراق و آران (تالشان/تاتها) و اوزبکستان (تاجیکها) همگی جزو یک تمدن مشترک و میراث مشترک ایرانی هستند و همهی ایرانیتباران و ایرانیزبانان در کشور ایران نیز میراثدار یک تمدن مشترک هستند. بنابراین پربار کردن و پویایی این تنوع فرهنگی در یک قوم ایرانی به نفع همهی اعضای آن هستند و خشک شدن هرشاخهای چه درون ایران و چه برون از کشور ایران به ضرر کل منافع ایرانیان تمام میشود.
این مقاله نیز به طور واضح نشان داد که در ایران نیز قومی به نام قوم “فارس” وجود ندارد بلکه قوم ایرانی وجود دارد که بخشی از آن قوم به فارسیدری تکلم میکنند. پس قومیت فارسیدری گویان اصفهانی و تهرانی و شیرازی و مشهدی و کاشانی و دزفولی و قزوینی و همدانی و کرمانی و یزدی…همه ایرانی است چنانکه قومیت مردمان لرزبان و کرمانج و لک و کلهر و گوران و تالش و گیلک و تاجیک و تات و لار و غیره همه ایرانی هست.
مجموع این زبانها همان شاخههای درخت تناور ایرانیان است(چنانکه بیرونی نیز زبان خوارزمی را شاخهای از این درخت میداند). چنانکه دیدیم روزگاری زبانهای ایرانی دیگر حتی در اصفهان و شیراز نیز رایج بودند و علت گستردگی یک زبان مشترک ایرانی به نام فارسیدری بخاطر سنت ادبی آن زبان بود که تمامی هموندان قوم ایرانی (چه خاقانی از شروان که در آن زمان ایرانیزبان بود و چه رودکی در بخارا را و چه حافظ در شیراز را) را با هم پیوند میدهد و در بسیاری از شهرهای مهم تاریخی توانست به عنوان زبان اصلی گردد.
قوم ایرانی با تعریفی که گفتیم، در زمان ما با توجه به گویشهای زبانی و پراکندگی جغرافیاییاش (چه در درون و بیرون مرزهای ایرانی کنونی) دارای چندین شاخه است که براساس گویشهای زبانی عبارتند از: فارسیدری زبانان، بلوچ، کلهر و گوران و سوران و لک و گیل و تات و زازاو طبری، لارستانی، لر و چند شاخه دیگر. به مجموع اینها از آن رو قوم ایرانی اطلاق میشود که از یک ریشه زبانی و فرهنگی مشترک هستند و از زمانی که تاریخ به یاد ندارد، در سرزمینی که به نام خودشان “ایران” نامیدهاند، میریستهاند. در زمان ما در گویشهای ایرانی تفاوتهایی دیده میشود(بخاطر فلات گستردهی ایران)، و در هرکدام از این گویشها، مفرداتی وجود دارد که ممکن است در گویش دیگری متروک مانده باشد. ولی همسانی آنها بقدری هست که مجموع این زبانها/گویشها جز خانوادهی ایرانی هستند و چنانکه مردم هرکدام از شاخههای قوم ایرانی در میان شاخهی دیگر باشند، گویششان آشنا خواهد بود و واژگانی که بکار میبرند، هرچند پارهای از آنها در طرز بیان تفاوت آوایی نیز داشته باشند، ولی همان واژگان، با یک چرخش کوچک زبان، در شاخههای دیگر غالبا دیده میشود.
بنابراین اصطلاحاتی همچون “قوم بلوچ” “قوم لر” “قوم لک” “قوم کرد” “قوم زازا” “قوم فارس” “قوم تالش” “قوم گالش” “قوم تات” “قوم گیلک” “قوم زازا” و غیره مجازی هستند و در قرن حاضر به اغراض خاصی توسط محافلی ترویج میشوند. بلوچ، کرد، لارستانی، گیلکی، طبری،لکی، دریزبانان ایرانیتبار (که شامل همهی دریزبانان نیست مانند هزارههای افغانستان)، تاجیک، گوران،سوران، زازا، تالش، همه جزو قوم بزرگ ایرانیاند با یک ریشهی نژادی و زبانی و فرهنگی مشترک، با گذشتهی مشترک چندهزارساله، با میراثهای تاریخی و اسطوره و فرهنگی مشترک، و میراثهای ارضی مشترک.. و هیچکدام را نمیتوان قوم جداگانه و متمایز از قوم ایرانی دانست. چنانکه چینیان یا اعراب با تنوع زبانی همه جزو یک قوم هستند:
با وجود تنوع زبانهای چینی – چینیان امروز یک قوم حساب میشوند. قوم ایرانی هم با تاریخ و فرهنگ و اسطوره و زبانهای یک ریشه..باید یک قوم واحد شناخته شود چنانکه بیرونی و مسعودی و متون قاجاریه و غیره نیز این نکته را گفتهاند. تنوع فرهنگی در یک قوم هرگز به معنی آن نیست که باعث شود که چندقوم و چند ملت از آن بوجود آیند و چنین تعریقی در رابطه با قوم چینی یا ایرانی غیرقابل قبول و غیرتاریخی است و بیشتر این تعریف غرض سیاسی دارد.
در این راستا بد نیست گفته شود که برخی از گروههای زبانی دیگر مانند ترکزبانان آذربایجان در اصل ریشهی ایرانیزبان داشتند که بنابر دلایل تاریخی زبانهایشان به ترکی مبدل شد و امروز گروهی سعی میکنند که آنان را جزو قوم ترکی معرفی کنند و گروهی جزو قوم ایرانی. اما در رابطه با ایرانیزبانان کنونی، بجز هویت تاریخی ایرانی هیچ گریزی نیست و تمامی ایرانیزبانان در واقع بخشی از قوم ایرانی هستند و هرچند بخشهای گوناگون تاثیری نیز از گروههای غیرایرانیزبان نیز گرفته اند (تاثیر نیز گذاشتهاند) ولی اصل و ریشهی خود را نگهداشتند. یعنی آلبویه و سامانیان و ساسانیان و مادها و پارثها و فردوسی و ابن سینا و نظامی و حافظ و باباطاهر و مرداویژ و سهروردی و ملاپریشان..متعلق به تمامی ایرانیان امروزی هستند.
چنانکه نشان نیز دادیم، متون تاریخی به درخت تناور قوم ایرانی و شاخههای آن اشاره کرده است. بهترین شناسنامه نیز همان شناسنامه بومی هست که ابوریحان بیرونی مطرح کرده است و نه نهادهای بیگانه که آگاهی کلی از تاریخ این سرزمین ندارند. ملتهای کهن مانند چینیها نیز همین گونه هستند و چندین زبان چینی(ماندرین و کانتونیس و وو وژین و مین و گان و هویی و پینگ غیره..) که حتی دوری درونی آنها از زبانها/گویشهای ایرانی بیشتر است همگی جزو تمدن یک قوم چینی هستند. بنابراین تمدن ایرانی نیز شامل چند زبان ایرانی هست و تمامی مردمان این تمدن جزو همان قوم ایرانی هستند که امروز از کردهای سوریه تا تاجیکهای پامیر و چین ادامه دارد.
بنابراین کسانی که قوم ایرانی را امروز پاره پاره میکنند و جدا از هم میدانند در واقع یک تمدن بزرگ و حقیقی را انکار میکنند و برخی برای حتی یک دهکده و گویشی خاص ایرانی یک ملت/قوم خلق کنند(یک صفحه در وبلاگی در رابطه با زبان ایرانی سیوند دیدم که چنین ادعا میکرد). چنین افرادی دارند به بیراهه میروند زیرا هیچ گروه زبانی در ایران تاریخ و هویت جداگانه از هویت مشترک ایرانی ندارد و هرشاخهای که از درخت تناور ایران برچیده شود به ضرر کل تمدن ایران است و در گروههای دیگر مانند اعراب/اتراک میتواند حل شود و یا با عدم پیوند با سایر تمدن ایرانیان، میتواند از کشورهای بیگانه اداره و استعمار شود. و چنین ملتسازانی تنها دارند در ضعف و فروپاشی این قوم تاریخی ایرانی همت میکنند و امید است که با مقاله فوق، به اندازهی کافی روشنگری شده است و نشان داده شده است که قوم ایرانی یک قوم واحد است با تنوع فرهنگی ولی همواره ریشهی مشترک فرهنگی و زبانی و تاریخی و اسطورهای و هیچ کدام از شاخههای آن را نمیتوان قوم یا تمدن جدایی دانست و تمامی گروههای ایرانیزبان تنها تیرههایی/شاخههایی از قوم ایرانی میباشند یا همان شاخهای از درخت تناور ایرانیان. به یقین، سیرابی این شاخهها وپرباری آنها به نفع همین درخت تناور و همهی ایرانیان است و هرکدام از شکوفههای آن نیز متعلق به این درخت تناور ایرانیان. اما این حس و ذهن تاریخی و واقعی به عنوان قوم ایرانی واحد باید تقویت شود تا این تمدن کهن بتواند با یکپارچگی در جهان آینده رقابت کند و پیشرفت کند. چنانکه چینیها گول شوروی و استالین را نخوردند و برای هر زبان چینی که در تمدن چینی ریشه دارد(و همه از یک ریشه هستند) یک ملت جداگانه نساختند و امروز چینیان در میان تمامی اقوام جهان ابرقدرت فرهنگی و اقتصادی حساب میشوند.
یک نکته آخری نیز ضروری است و آنچه در این مقاله آمده است هیچ وابستگی به تعریف ملت ایرانی یا قوم ایرانی در زمان پس از رضاشاه پهلوی اول ندارد و اصولا آن دوراه بخاطر غرضهای سیاسی بدفهمیده شده است و خوانندگان میتوانند برای روشنگری به این سه مقاله/کتاب رجوع کنند و تعرفی ملیگرایی آن دوران را در آن شرایط بهتر بفهمند:
حمید احمدی- دولت مدرن و اقوام ایرانی: شالوده شکنی پارادایم-های رایج در کتاب دولت مدرن در ایران – به اهتمام:
دکتر رسول افضلی- قم: انتشارات دانشگاه مفید، ۱۳۸۶، چاپ اول
Dr. Touraj Atabaki Recasting Oneself, Rejecting the Other: Pan-Turkism and« Iranian Nationalism» Van Schendel, Willem(Editor). Identity Politics in Central Asia and the Muslim World: Nationalism, Ethnicity and Labour in the Twentieth Century. London, , GBR: I. B. Tauris & Company, Limited, 2001
پان ترکیسم و ایران-کاوه بیات-تهران: پردیس دانش، شرکت نشر و پژوهش شیرازه کتاب، ۱۳۸۶ -۲۴۷ + نه صفحه
البته این نکه نیز ضروری است که بخاطر عدم وحدت ایرانیتباران و ناپدید شدن حکومتهای ایرانی، سغد و خوارزم کهن (اوزبکستان و ترکمنستان …) و آران و شروان و آذربایجان، زبان این مناطق از یک زبان ایرانی به زبان ترکی دگرگون شدند. چنین روندی را در مورد تالشی و تاتی آران نیز در قرن نوزدهم و بیستم (بخاطر سیاستهای ضدایرانی شوروی و ترکگرایان) دیدیم.
در پایان در این مقاله ثابت شد که ما قوم ایرانی یا درخت تناور ایرانی داریم با چندشاخه. و جدایی هرکدام از شاخهها به نفع هیچ شاخه و گروه قوم ایرانی نیست و پویایی همه شاخهها و تمدن ایرانی به نفع تمامی ایرانیان است تا بتوانند در آینده با کشورهای بزرگ جهانی رقابت فرهنگی و اقتصادی و امنیتی بکنند و در عین حال به معارف و بهبود کل بشر و تمدن بشری نیز بیندیشند. اگر ذهنیت شاخههای قوم ایرانی جوری تبدیل شود که ما صدها قوم و ملت داریم ، به یقین در آینده هم تمدن ایرانی از هم فرومیپاشد. نیاکان ایرانی ما ایرانیان هرگز چنین فکری را نداشتند و هرگز بخاطر گویش خاصی، خود را جزو قوم جداگانه نمیدانستند و همواره قومیت خود را ایرانی دانستهاند و میدانستند که از یک سرچشمهی مشترک زبانی و فرهنگی و اسطورهای و تمدنی هستند و تنوع موجود در این فرهنگ و تمدن قوم ایرانی باعث “صدها قوم و ملت” نیست بلکه نشانگر پویایی و قوت یک تمدن است. بنابراین ایرانیان باید همانند ملتهای کهن مانند چینیان بیندیشند و روزی هم امیدواریم که ایران مانند چین امروزی رو به پیشرفت باشد.
پیوست:
مقالاتی در رابطه با قوم آریایی(ایرانی):
قوم-آریایی – داریوش کیانی
Paul, Ludwig (1998a). The position of Zazaki among West Iranian languages. In Proceedings of the 3rd European Conference of Iranian Studies, 11-15.09.1995, Cambridge, Nicholas Sims-Williams (ed.), 163-176. Wiesbaden: Reichert
Arya-H. Bailey- Encyclopedia Iranica
G. Asatrian, Prolegomena to the Study of the Kurds, Iran and the Caucasus, Vol.13, pp.1-58, 2009
Aryans- Rudiger Schmitt – Encyclopedia Iranica
The Median Dialects of Isfahan, Habib Borjian, Iranica
The “Aryan” Language, Gherardo Gnoli, Instituto Italiano per l’Africa e l’Oriente, Roma, 2002
David Mackenzie, “Eranshahr” in Encyclopedia Iranica
Prods Oktor Skjærvø, “Iranian Languages and Script” in Encyclopedia Iranica
Paul, Ludwig (1998a). The position of Zazaki among West Iranian languages. In Proceedings of the 3rd European Conference of Iranian Studies, 11-15.09.1995, Cambridge, Nicholas Sims-Williams (ed.), 163-176. Wiesbaden: Reichert
G. Gnoli,“Iranic Identity as a Historical Problem: the Beginnings of a National Awareness under the Achaemenians,” in The East and the Meaning of Histoy. International Conference (23–۲۷ November 1992), Roma, 1994, pp. 147-67
G. Gnoli, “IRANIAN IDENTITY ii. PRE-ISLAMIC PERIOD” in Encyclopedia Iranica. Online accessed in 2010 [G. Gnoli, "IRANIAN IDENTITY ii. PRE-ISLAMIC PERIOD" in Encyclopedia Iranica. Online accessed in 2010]
Chorasmia- in Encyclopedia Iranica
Chorasmian Language in Encyclopaedia Iranica and Encylopaedia of Islam by D.N. Mackenzie
The “Aryan” Language, Gherardo Gnoli, Instituto Italiano per l’Africa e l’Oriente, Roma, 2002.
کتابها:
ـ فرای، ریچارد: «میراث باستانی ایران»، ترجمهی مسعود رجبنیا، انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۶۸
ـ فروشی، بهرام: «ایرانویج»، انتشارات دانشگاه تهران، ۱۳۷۴
Rüdiger Schmitt (Hg.): Compendium Linguarum Iranicarum. Wiesbaden (Reichert 1989
G. Windfuhr, The iranian Languages, Routledge, 2009
***
پان ترکیسم
این مقاله توسط گروهی از پژوهشگران ایرانی آذری تبار در تبریز
با همکاری و شرکت آقای آریا آتروپات استاد دانشگاه تهیه شده است.
درآمد .
اندیشه ی سیاسی پان ترکیسم (۱) از ایدئولوژی هایی بود که در پایانه های حکومت امپراتوری عثمانی میان نخبگان سیاسی ترک شکل گرفت و گسترش یافت.این اندیشه بر پایه ی تصورات تاریخی و فرهنگی و عمدتا زبانی در صدد متحد کردن همه ی ترکان جهان در یک کشور و در زیر یک حکومت بنام دولت بزرگ توران بزرگ یا ترکیه بزرگ می بود.عمده تاکید پان ترکیست ها در شناسایی و تعریف عنصر ترک بر پایه و اساس زبان مشترک ترکی شکل گرفته است و براین باور است که هر مردمی به این زبان گفتگو کرده یا می کنند وابسته به ملت ترک می باشند.این ایده که ترکان ملتی بزرگ و هم خون مغولان می باشند و در گذشته امپراتوری های نیرومندی را شکل داده اند نخستین بار از سوی نویسندگان غیر ترک و عمدتا یهودی ارائه گردید.چراکه در امپراتوری بزرگ عثمانی که متشکل از نژادها و ملتهای گوناگون بود،چندان اهمیتی و تاکیدی بر عنصر ترک و زبان ترکی وجود نداشت.چنانکه بسیاری از یونانی ها و اروپایی ها همانند وزیر بزرگ سلطان سلیمان قانونی ( ابراهیم) از مسیحیان مسلمان شده بودند که وارد دربار شده بودند و بسیاری دیگر از امپراتورهای عثمانی از مادران روس و اروپایی متولد شده بودند….
●تئوریسینهای غیر ترک پان ترکیسم
هر چندکه امروزه غالبا نویسندگانی چون ضیاء گوک آلپ ،احمد آقایف، نیهال آتسز، آکچورا از نظریه پردازان عمده پان ترکیسم و پان تورانیسم شناخته میشوند ولیکن ریشه اصلی این مقوله را باید در کتابها و نوشته های خاورشناسان غیر ترک جستجو کرد.
آرتور لملی دیوید نخستین کسی بود که در سالهای ۱۸۱۰ تلاش بسیاری را مصروف شعله ور کردن احساسات ملی گرایانه در میان ترکان و یادآوری قومیت ترکی آنان نمود.وی در کتاب بررسی های مقدماتی تلاش داشت به ترکان اثبات نماید که دارای نژاد و ملیت برجسته ای هستند و بر سایر ملیت های تابع عثمانی برتری دارند.القائات دیوید _که از یهودیان انگلستان بود_ پیرامون برجستگی ترک ها بعدها تاثیر زیادی بر روی نهضت ترکان جوان گذاشت.در سال ۱۸۵۱ فواد پاشا و جودت پاشا نوشته های دیوید را به ترکی عثمانی ترجمه کردند و علی ساوی آثار دیوید را اساس نوشته های خود در ارتباط با زبان ترکی قرار داد.
دیوید لئون کوهن یکی دیگر از اروپائیان یهودی تبار بود که میل زیادی به نشان دادن برتری ترک ها داشت.وی که تبعه ی فرانسه بود تلاش داشت پیوندهای ترکان با سایر ملل مسلمان را سست نماید و در همین جهت پس از انتشار کتاب خود در زمینه ی تاریخ ترکان (۱۸۹۹) جمعیت هایی متشکل از اعراب و ترک ها را در پاریس دور خود گرد آورد و عملا تلاش کرد افکار ناسیونالیستی را در این ملتها تقویت نماید.لئون کوهن نیز از یهودی تبار های فرانسه بود.
آرمینوس وامبری یهودی مجارستانی که در خدمت دولت فخیمه انگلستان قرار داشت از جمله ی خاورشناسانی است که بیشترین تاثیر را در جنبش های پان تورانیستی در همان دوران نخست گذاشت.وی یکی از بخش های کتاب خود بنام درویش دروغین در خانات آسیای میانه را به ترک ها اختصاص داد و برای نخستین بار ادعا کرد مردمی در حد فاصل دیوار چین و بالکان زندگی می کنند که همه از یک ملت بزرگ کهن شمرده می شوند و در گذشته در سرزمینی بزرگ و یگانه بنام توران روزگار می گذراندند.این کتاب که در سال ۱۸۶۸ در انگلستان چاپ شد سعی داشت به ترکان عثمانی تلقین کند که بر همه ی ملل شرقی برتری دارند و از نواده های چنگیز خان مغول به شمار می روند در نتیجه بایستی در سایه ی اتحاد ترکی مجد و عظمت گذشته را تجدید نمایند.وامبری فرزند یک روحانی یهودی بود و پس از دوران جوانی به خدمت دولت انگلستان در آمد .تلاش وی رودررو قرار دادن عثمانی و روسیه ( جهت ناتوان سازی هر دو) و تکه پاره کردن نواحی عرب نشین عثمانی جهت استیلای اروپایی ها براین منطقه بود.جالب آنکه بیشتر سیاستمداران موثر در کمیته ی اتحاد و ترقی از کسانی بودند که در عثمانی به آنان دونمئه ( یهودیان مسلمان شده )اطلاق می گردید و مصطفی کمال نیز تحت نظر همین دسته از افراد پرورش یافت.
●اهداف یهودی ها از طرح پان ترکیسم:
هدف یهودیان از ترویج ملی گرایی افراطی و ساختگی در جامعه روشنفکری ترکیه شعله ور ساختن جنگ داخلی و دشمنی میان ترک ها و اعراب و ایجاد بی ثباتی در مستعمره فلسطین و در نهایت بدست گرفتن کنترل اوضاع در اورشلیم به کمک انگلستان می بود. توضیح اینکه پس از نا امیدی یهودی ها از مذاکرات با سلطان عبدالحمید پیرامون واگذاری فلسطین و قدس به یهودی ها صهیونیست ها برنامه تکه تکه کردن عثمانی و ایجاد جدایی میان و اعراب را طراحی نمودند.بر اثر دسیسه ی صهیونیستی و استعماری جنبش ترکان جوان(۳) سازمان دهی شد و در ۱۹۰۸ با به قدرت رسیدن سران این جنبش عبدالحمید برکنار گردید.النهایه در نتیجه ی سیاست های استعماری و جدایی افکنانه و برتری جویانه کمیته ی اتحاد و ترقی آتش جدایی میان ترک ها و سایر ملل مرد بیمار اروپا زبانه کشید و زمینه برای تسلط یهودی ها بر اورشلیم و ارض مقدس هموار گردید.
●پان ترکیسم در عثمانی :
یوسف آکچور اوغلو ( آکچورا ) یکی از تئوریسین هایی نام آور پان ترکیسم بود که رساله های وی بنام “سه طرز سیاست” اهمیت فراوانی در میان گروه های ملی گرای ترک یافت.آکچورا که از تاتار های کریمه ( روسیه) می بود ، زیر تاثیر مستقیم پان اسلاویسم قرار داشت.کتاب وی برای وی نخستین بار در قاهره به چاپ رسید و به تدریج اهمیتی در درجه مانفیست پان ترکیسم پیدا کرد.از نظر وی تنها مبنای هستی واحدی که آنرا ملت ترک می نامید ،عبارت بود از ترک گرایی(پان ترکیسم).
ضیاء گوک آلپ _ که مادر وی کرد تبار بود_از اندیشمندان متأخر پان تورانیسم محسوب می شود که مقام و جایگاه ویژه ای در میان پان ترکیست ها دارد و پدر پان ترکیسم لقب گرفته است.از نظر وی میهن ترکان نه ترکیه است و نه ترکستان بلکه توران بزرگ کشور جاودانی آنان محسوب می شود.وی برای پیشبرد آمال خود تئوری هایی در زمینه ی اقتصاد،جامعه شناسی و سیاست و… ارائه داد که هر کدام باب ویژه ای در زمینه ی پان ترکیسم محسوب می شود.
نیهال آتسز یکی دیگر از تئوریسین های جدید پان ترکیسم بود که اعتقاد داشت گروه های انسانی را باید بر اساس زبان تقسیم بندی کرد و بر این اساس است که نژاد و نسب ترکها و مغول ها به ریشه ی یکسانی می رسد.او در مقاله ای با عنوان ” ترکها از کدام نژاد هستند؟” می نویسد: « مغول هرچه قدر هم وحشی و بربر باشد دست کم صاحب مزیت هایی است که یک سرباز و جنگجو داردو از سوی دیگر قرابت ترک و مغول امروزه یک حقیقت علمی به شمار می رود.تاریخ و خون این دو بقدری با هم آمیخته است که بررسی جداگانه ویژگی های ایشان نا ممکن است.»(۴) وی در فرازی از همین مقاله اشاره ی ضمنی دارد به اینکه ملت ترک دارای تمدن کهنسالی نبوده اند برای مطرح شدن در جهان چنین موضوعی ضرورتی ندارد.
« امروزه برای مطرح شدن به عنوان یک ملت متمدن نیازی نیست ثابت کنیم ملتی بوده ایم که تمدن پیش از میلاد مسیح داشته ایم.همانطور که ملت های امروزین اروپا چنین نیستند… به کودکان مان میگوییم پدران تو به دلیل زندگی در سرزمین های سرد و خشن و میان ملل پرجمعیت ،جنگ جویان و سربازان فوق العاده ای شده و زندگی شان صرف جنگ با طبیعت و سایر ملتها شده است.علیرغم این هر زمان که فرصتی پیدا می کردند تمدن های والایی بر پا می نمودند ولیکن آن برتری را که در جنگ و سربازی بدست آورده اند هنوز در میدان تمدن کسب ننموده اند» (۵)
●نهاد های نخستین پان ترکیسم :
از نهادهای عمده ای که در اواخر عثمانی با ایده ی ترک گرایی گام در عرصه اجتماع نهاد ” ترک درنگی” در سال ۱۹۰۸ بود که در اسلامبول تاسیس شد.این انجمن ترویج ترکی عثمانی در میان ملل بیگانه به ویژه در میان ترکان بالکان ،ایران،روسیه ،چین ،اتریش و… را در برنامه کاری خود قرار داد. در سال ۱۹۱۲ ترک درنگی جای خود را به “ترک اجاقی” سپرد.این انجمن نیز در بیانیه خود پیشبرد آموزش ملی و ارتقای سطح علمی و اجتماعی ترک ها را که در صدر ملل اسلامی قرار دارند دانسته و تلاش برای بهبود نژاد و زبان ترکی را برنامه خود اعلام کرد.
پس از شکست عثمانی در جنگ دوم جهانی و واگذاری سرزمین های غربی به اروپا در زمان حکومت کمیته ی اتحاد و ترقی و بنیان گذاری ترکیه نوین با مرزهای کنونی در سال ۱۹۲۳ بوسیله ی مصطفی کمال پاشا تب ناسیونالیسم الحاق گرایانه تا حد زیادی فرو کش کرد.آتاترک تلاش می کرد برای خشنودی کشور های همسایه به صورت صریح به پان ترکیسم دامن نزند و بیشتر تلاش خود را مصروف نوسازی داخلی جمهوری نوپای ترکیه می نمود.از جنگ جهانی دوم به این سو نیز ترکیه به دلایلی از سیاست های پان دست کم در ظاهر گریزان بود . در این دوران سرلوحه ی سیاست خارجی ترکیه را اروپایی شدن و غرب گرایی تشکیل میداد از سوی دیگر قدرت شوروی و ایران مانع نفوذ ترکیه در قفقاز و سرزمین های به اصطلاح ترک نشین(آسیای میانه) در آن دوران می شد.به همین دلیل ترکیه در ظاهر چندان فعالیتی در راستای سیاست های الحاق گرایانه از خود بروز نمی داد و بیشتر انرژی خو مصروف سرکوب جنبش های کردی و ترک کردن کردها می نمود.
●حزب حرکت ملی (اقدام ملی)
همانند امروز هنگام بنیانگذاری جمهوری لائیک ترکیه در ۱۹۲۳ در آن روزگار نیز ارتشیان و افسران ارتش ترکیه ( اردو ) دارای روحیه بالای پان ترکی می بودند و برای تسکین دادن شکست های ناشی از جنگ جهانی به دامان این افکار چنگ میزدند در نتیجه همکاری های نزدیکی با گروه های سیاسی پان ترکیست برقرار می کردند.پس از درگذشت آتاترک و گذار از دوران تک حزبی، احزاب چندی در ترکیه تشکیل شدند .حزب حرکت ملی (۶) که اکنون نیز در صحنه ی سیاسی ترکیه حضور دارد یکی از احزابی بود در آن دوران توسط آلپ ارسلان تورکش بنیانگذاری شد.
●کارنامه ی آلپ ارسلان تورکش:
تورکش در سال ۱۹۳۹ با درجه ی سروانی از مدرسه ی جنگ پیاده نظام دانش آموخته شد و در سال ۱۹۴۴ به درجه سرهنگی رسید.در همین سال به همراه نیهال آتسز به اتهام نژادپرستی و پان تورانیسم محاکمه و به ۹ ماه و ۱۰ روز حبس محکوم شد.در همان سال ِ نخست زندان با حکم دادگاه نظامی آزاد و در سال ۱۹۴۷ از اتهامات وارده تبرئه شد.تورکش در سال ۱۹۴۸ دانشکده ی افسری را به پایان رساند سپس به امریکا فرستاده شد و در امریکا تحصیل کرد. در سالهای ۵۷- ۱۹۵۵در واشینگتن در کمیته ی دائمی ناتو به عنوان “هموند هیئت نمایندگی ستاد مشترک ارتش ترکیه ” انجام وظیفه نمود. در این سال نیز به تحصیل در رشته ی اقتصاد بین الملل پرداخت.در سال ۱۹۵۹ به آلمان فرستاده شد و سپس به عنوان فرمانده نیروی زمینی ناتو ( مدیریت شعبه ترکیه) ارتقاء یافت و به درجه آلبای در ارتش ترکیه نائل گردید.
تورکش در کودتای ۱۹۶۰ ارتش بر علیه دولت ادنان مندرس در کمیته ی رهبری کودتا (۷) عضو بود.همچنین جزو ۸ نفر از افسرانی بود که کودتای ۲۷ می ۱۹۶۰ را طراحی و اجرا نمودند(۸).تورکش اعلامیه کودتا را شخصا از رادیو خواند و از آن پی نامش بر سر زبان ها افتاد.وی به علت اختلاف نظرهای داخلی با سایر اعضا از کمیته اخراج و به عنوان مشاور سفیر به دهلی نو فرستاده و از ارتش نیز بازنشسته اعلام شد.وی در سال ۶۳ انجمن صلح و پیشرفت را با هدف گردهم آوردن نیروهای ملی گرا بنیانگذاری کرد.در این سال با طلعت آیدمیر و فتحی گورجان که در تدارک کودتای دیگری بودند وارد همکاری شد ولی به علت به توافق نرسیدن با آن دو کودتا را به دولت گزارش کرد.تورکش در دادگاه نظامی به جرم سازماندهی کودتا محاکمه ولی به جهت لو دادن آن تبرئه گردید.
در سال ۱۹۶۵ به همراه چند تن از اندامان پیشین کمیته ی اتحاد ملی “حزب جمهوری خواه ملت روستایی C.K.M.P را تاسیس کرد و به عنوان نماینده مردم آنکارا وارد مجلس شد.در سال ۶۹ حزب وی بنام حزب حرکت ملی تغییر نام و نشان سه هلال ماه را به جای نشان ترازو سمبل حزب قرار داد.در سالهای ۱۹۶۹ تا ۱۹۷۳ به عنوان نماینده مردم آدانا در مجلس حضور داشت.تورکش پس از کودتای ۱۹۸۰ که زد و خورد های پان ترکیست ها با گروه های چپگرا علت اصلی آن بود زندانی شد و تا سال ۱۹۸۵ در حبس بود.او تا سال ۱۹۸۷ از فعالیت سیاسی ممنوع شده بود ولی در این سال با ورود به حزب کوشش ملی M.G.P با دیگر وارد میدان سیاست شد و در سال ۱۹۹۱ وارد پارلمان گردید.در سال ۹۳ با لغو قانون ممنوعیت فعالیت احزاب نام کوشش ملی را به حزب حرکت ملی تغییر داد . در انتخابات ۱۹۹۵ نتوانست وارد پارلمان شود و به نگارش کتاب روی آورد. آلپ ارسلان تورکش در سال ۱۹۹۷ بر اثر سکته قلبی درگذشت.
●کارنامه ی حزبی و انتخاباتی حزب حرکت ملی پیش از مرگ تورکش:
حزب حرکت ملی ( تاسیس ۱۹۶۹) در دهه هفتاد میلادی بزرگترین سنگر نیروهای پان ترکیست به نام گرگ های خاکستری در ترکیه بود .این حزب دوبار در دولت های ائتلافی موسوم به جبهه ملی گرا به رهبری سلیمان دمیرل در سالهای پایانی دهه ی هفتاد شرکت کرد و تورکش سمت معاون نخست وزیر را کسب نمود.در پایان دهه ی هفتاد میلادی درگیری های مسلحانه ی این حزب با چپگرا ها سبب کشته شدن پنج هزار نفر گردید بطوری که در روزهای واپسین پیش از کودتا بطور متوسط روزانه بیش از ۳۰ نفر به قتل می رسیدند.پس از کودتای ۱۹۸۰ تورکش به همراه بسیاری دیگر از رهبران سیاسی به مانند دمیرل ،اربکان و اجویت دستگیر و زندانی شد.پس از آزادی او از زندان در سال ۷۸ تلاش های سیاسی حزبش تا مدتی در قالب حزب کوشش ملی پیگیری شد.این حزب پس از کودتای ۱۹۸۰ در جامعه ی ترکیه با افول شدیدی روبرو شد.M.H.P در انتخابات پارلمانی ۲۹ نوامبر ۱۹۸۷ کمتر از ۳ درصد آرا را بدست آورد.در انتخابات ۲۰ اکتبر ۱۹۹۱ وارد انتخابات نشد ( هرچند تورکش به عنوان کاندیدای مستقل از شهر یوزقات راهی مجلس شد).در انتخابات شهرداری ها در سال ۱۹۸۹ نیز توانسته بود ۳/۴ درصد آرا را کسب نماید.در انتخابات ۱۹۹۵ حزب حرکت ملی با بدست آوردن ۸ درصد آرا موفق به ورود به پارلمان نشد.هرچند پس از سقوط دولت ائتلافی چیللر _ اربکان در سال ۱۹۹۵ و استعفا نماینده های حزب راه راست و پیوستن آنان به M.H.P این حزب توانست صاحب دو کرسی در مجلس گردد ولیکن پی از مرگ تورکش M.H.P تا انتخابات سال ۱۹۹۹ نتوانست پیروزی چشمگیری در عرصه سیاست انتخاباتی نشان دهد.
M.H.P خواهان پایبندی به سنتهای دیرین ترکیه و کمک به جوامع ترک نشین به مانند ترک های قفقاز و ترکان اویغور چین است.این حزب از طریق کمکهای مالی به گروه های قوم گرای سایر کشورها شبکه زیرزمینی فعالیت های پان ترکی را پس از فروپاشی شوروی تشکیل داده است.
با مرگ تورکش “دولت باغچه لی ” در سال ۱۹۹۷ طی یک کنگره ی اضطراری به رهبری حزب بر گزیده شد.وی متولد سال ۱۹۴۷ در شهر عثمانیه می باشد و در رشته ی اقتصاد تحصیل کرده.باغچه لی در جوانی در انجمن های ملی گرای اولکو اوجاقلاری ( اولکوجولر) فعالیت چشمگیری داشت.در سال ۱۹۷۰ به دبیرکلی فدراسیون ملی دانشجویان ترک رسید و در مبارزات دانشجویی شرکت نمود.پیش از پیوستن به M.H.P به دبیرکلی حزب ملی گرای کار برگزیده شد . در زمان حیات تورکش به M.H.P پیوست و تا معاونت دبیرکل پیش رفت.
در مورد دولت باغچه لی نکته ی قابل توجه این است که وی در واقع پیش از یک سیاستمدار، مامور سازمان اطلاعاتی ترکیه (میت) در حزب حرکت ملی به شمار می رود.در آستانه انتخابات ۲۰۰۷ نامه ای از آلب ارسلان تورکش در مطبوعات ترکیه منتشر شد که در آن باغچه لی از سوی تورکش مامور میت در حزب حرکت ملی دانسته شده بود. تورکش همچنین دراین نامه که در سال ۱۹۸۳ به یکی از همفکران خود نوشته بود از باغچه لی به عنوان یک عنصر غیرقابل اعتمادی یاد کرده است.
M.H.P توانست در انتخابات آوریل ۱۹۹۹ پس از سالها با اقتدار بیشتری وارد پارلمان شود و با داشتن ۱۲۹ کرسی در پارلمان در دولت ائتلافی بلند اجویت شرکت کند.
پیروزی این حزب در این دوره از انتخابات به دلیل افول ناگهانی دو حزب رفاه و راه راست و باز شدن عرصه برای سایر احزاب و نیز دستگیری عبدالله اوجالان رهبر پ.ک.ک در کنیا بود.
با سقوط دولت ائتلافی اجویت در سال ۲۰۰۲ و پیروزی قاطع حزب عدالت و توسعه، M.H.P از ورود به مجلس بازماند و در حد فاصل سالهای ۲۰۰۲ تا ۲۰۰۷ فعالیت زیادی در صحنه ی سیاست ترکیه از خود نشان نداد.
دومین موفقیت نسبی حزب حرکت ملی در انتخابات سال ۲۰۰۷ بود که توانست با کسب ۱۴ درصد آرا بیش از ۷۰ نماینده وارد مجلس نماید.حملات و خشونت های فزاینده پ.ک.ک در این دوره نیز باعث افزایش گرایش های ملی گرایانه میان مردم و سرازیر شدن آرا به سوی M.H.P شد.از سوی دیگر ائتلاف ناموفق حزب راه راست و حزب مام میهن که ابتدا با تبلیغات زیادی اعلام شد ولی سپس با موانع حقوق روبرو گشت و در نهایت سبب از دور خارج شدن مام میهن از گردونه انتخابات گردید سبب افزایش اقبال M.H.P بود.
● بهره سخن :
هرچند امروزه بسیاری از روزنامه نگاران و سیاست مدران ترکیه با نگاه واقع بینانه به مسائل روز تا حد زیادی از پان تورانیسم فاصله گرفته ان و بیشتر نیروهای ملی ایده ی کمالیسم را مد نظر دارند و لیکن نهاد هایی چون ارتش و سازمان های اطلاعاتی و زیر زمینی و انجمن های اولکو اوجاقلاری و بنیاد تورکش از بنگاه های اجتماعی هستند که به پان ترکیسم دامن می زنند.بسیار دیده شده که افسران رده بالای « اردو» پس از بازنشستگی دست به تاسیس گروههای پان تر کیستی می زنند و با جذب نیروهای اجتماعی در جامعه عرض اندام می نمایند.وجود این نهادها و چنین تحرکاتی نشانگر این واقعیت است که هنوز بخشی از بدنه سیاسی جامعه ی ترکیه ( هرچند محدود)حاضر به پذیرش بسیاری از واقعیت های جهانی نمی باشند. از سوی دیگر دولتهای لائیک ترکیه با در پیش گرفتن برخی سیاستهای خارجی ثابت کرده اند هنوز رسوباتی از سیاستهای الحاق گرایانه را در ذهنیات خود دارا می باشند.گذشته از برخی اقدامات فرهنگی ترکیه در همین زمینه ها مساله اشغال قبرس ،سیاست تنظیم شده ی تورقوت اوزال ( رئیس جمهور اسبق) پس از فروپاشی شوروی در قفقاز و آسیای میانه دلیل این مدعا ست. از اقدامات بارز ترکیه در زمینه ی ترک گرایی دشمنی با ارمنستان و نپذیرفتن مسئولیت کشتار یک و نیم میلیون ارمنی توسط پان ترکیست های کمیته ی اتحاد ترقی در زمان عثمانی ، حمایت از دولت باکو در مناقشه قره باغ و مهم تر از همه برگزاری نشست های تورک سوی ( ترک نژاد) می باشد. این نشست ها که عموما در آنکارا یا استانبول در سطح سران عالی رتبه ی کشور ها در آنکارا یا استانبول برگزار میگردد از زمان فروپاشی شوروی تا سال ۲۰۰۰ با میزبانی ترکیه انجام می پذیرفت.پس از یک وقفه ی شش ساله در سپتامبر ۲۰۰۶ هفتمین نشست این اجلاس در آنتالیا برگزار گردید.هر چند حضور سران کشورهای ترک زبان در این سلسله نشست ها با کمک مترجم موجب شگفتی و استهزای کلیت این جریان از سوی سایر کشور ها شد ولیکن ذات این حرکت اثبات نمود هنوز بارقه هایی از گرایش های رمانتیک پان ترکی در میان سیاستمداران ترکیه وجود دارد.
در حال حاضر تمرکز سیاسی و البته نا موفق ترکیه در آسیای میانه سبب شده استاین کشور نتواند آنطور که باید در این منطقه نفوذ عمیق داشته باشد.در حالیکه کشورهایی چون هند و چین نبض بازار اقتصادی آن منطقه را در دست گرفته اند ترکیه با سیاستی نا پخته و مه آلود کمترین نقش اقتصادی و تاثیر سیاسی را در میان کشور های آسیای میانه _ که تورقوت اوزل نقش برادر بزرگتر این دولت ها را برای ترکیه در نظر گرفته بود _ را داراست.
یادداشت ها:
(۱). Turkculuk
(2). از جمله ضیاء گوک آلپ در نوشتاری به این مسئله اشاره دارد که شدت سرکوب هویت ترکی در دوران عثمانی بسیار خشن و شدید می بوده و از ترک تنها برای نامیدن مردم عامی و بیسواد استفاده می شد.
(3). Genc Turkler
(4). Moğol, ne kadar medeniyetsiz ve barbar olursa olsun, hiç olmazsa hakiki bir askerin meziyetlerine maliktir. Halbuki, Türk-Moğol akrabalığı bugün ilmi bir hakikattir. Bunları tarihleri ve kanları o kadar birbirine karışmıştır ki, ayrı ayrı tetkik edilmelerine imkan yoktur. (Atsız Mecmua, 1931, Sayı: ۶)
(۵). نیهال آتسز، پیشین
Bugün medeni bir millet olarak yaşamak için, İsa’dan önceki asırlarda bir medeniyet yaratmış olmaya lüzum yoktur. Nitekim, bugünkü Avrupa milletlerinin hiç biri böyle eski bir medeniyete sahip değillerdir. …. Türk yavrularına gayet açık olarak söylemeliyiz ki: “Senin ataların çorak topraklarda, sert iklimlerde ve kalabalık milletlerin arasında yaşadığı için, mükemmel asker olmuş ve ömrü tabiatla ve milletlerle savaşarak geçmiştir. Buna rağmen fırsat bulduğu zaman, yüksek medeniyetler kurabilmiştir. Fakat askerlikte kazandığı yüksekliği, henüz medeniyet sahasında göstermeğe vakti olmamıştır.”
این در حالیست که تمام نویسندگان پان ترکیست در ترکیه تا این روز تلاش کرده اند کارنامه و تمدن باستانی برای خود بتراشند و اگر چنین چیزی یافت نکرده اند از طریق ترک وانمود کردن سایر ملت های باستانی از جمله سومر و ترک اعلام کردن بزرگان سایر ملل از جمله ابوریحان بیرونی ، پور سینا ، نظامی ، ابو مسلم خراسانی، فارابی و… کمبود و خلا فرهنگی خود را جبران نمایند.
(6). Millietci Hareket Partisi
(7). کمیته ی اتحاد ملی M.B.K که تا تحویل حکومت به دولت غیرنظامی هدایت کشور و دولت را در دست می گرفت.
(۸). کودتای ۱۹۶۰ از سوی گروهی از نظامیان به رهبری ژنرال کمال گورسل بر علیه دولت ادنان مندرس صورت گرفت.گورسل تا ۱ سال پس از کودتا هم شخصا حکومت را اداره می کرد و هم به تنهایی وظایف ریاست جمهوری و نخست وزیری را بر عهده داشت. از سال ۶۱ تا ۶۴ عصمت اینونو ( از بنیانگذاران ترکیه نوین و همکار نزدیک آتاترک و دبیر کل وقت حزب جمهوری خلق) بر کرسی نخست وزیری تکیه زد . گورسل تا سال ۶۴ رئیس جمهور ترکیه بود.در اثر کودتای ۲۷ می ۱۹۶۰ همه ی اعضای دولت مندرس و حزب دموکرات وی از کار بر کنار شده و مندرس و چند تن از اعضای کابینه ی وی از جمله احمد پولاد کان به جوخه های اعدام سپرده شدند.
بن مایه ها :
• احمد کاظمی، امنیت در قفقاز جنوبی،موسسه فرهنگی و مطالعات و تحقیقات ابرار معاصر تهران
• احمد کاظمی،پان ترکیسم و پان آذریسم، موسسه فرهنگی و مطالعات و تحقیقات ابرار معاصر تهران
• جاکوب لاندروب،پان ترکیسم یک قرن در تکاپوی الحاقی گری،ترجمه حمید احمدی
• علیرضا سلطانشاهی،پان ترکیسم و صهیونیسم،انتشارات تمدن ایرانی
• نادر انتخابی،از عثمانی گری تا تورانی گری،ماهنامه نگاه نو،شماره ۱۶، ۱۳۷۲
• ارمنستان و مسائل امنیتی در قفقاز جنوبی،گرانیک استریان، فصلنامه آران ،شمار
***
نسخه کامل شنیداری شاهنامه — شاهکار فردوسی
صفحه ۱ تا ۱۰
صفحه ۱۰ تا ۲۰
صفحه ۲۰ تا ۳۰
صفحه ۳۰ تا ۴۰
صفحه ۴۰ تا ۵۰
صفحه ۵۰ تا ۶۰
صفحه ۶۰ تا ۷۰
صفحه ۷۰ تا ۸۰
صفحه ۸۰ تا ۹۰
صفحه ۹۰ تا ۱۰۰
صفحه ۱۰۰ تا ۱۱۰
صفحه ۱۱۰ تا ۱۲۰
صفحه ۱۲۰ تا ۱۳۰
صفحه ۱۳۰ تا ۱۴۰
صفحه ۱۴۰ تا ۱۵۰
صفحه ۱۵۰ تا ۱۶۰
صفحه ۱۶۰ تا ۱۷۰
صفحه ۱۷۰ تا ۱۸۰
صفحه ۱۸۰ تا ۱۹۰
صفحه ۱۹۰ تا ۲۰۰
***
بابک خرمدین و پانترکیسم
گروهی ناآگاه مذبوحانه در پی جعل هویت ترکی (یعنی نسبت دادن او به زردپوستان آسیای میانه) برای بابک خرمدین٬ یکی از ستارگان تابناک تاریخ این سرزمین جاوید (ایران) هستند.
از آن جا که هیچ سندی از زبان ترکی بر سنگ٬ چرم٬ پوست٬ کاغذ٬ و گل حتا پیش از دوران ایلخانیان از آذربایجان وجود ندارد، تجزیه طلبان بیگانهپرست چارهای جز روی آوردن به ادعاهای پریشان و بیخردانه برای پنهان و پوشیده ساختن تهی دستی و فقر هویتی خود ندارند، که یکی از نمونههای آن، ترک خواندن بابک خرمدین است.
۱٫ تبار/نژاد بابک:
در این باره، به ذکر دو سند بسنده میکنیم.
سند نخست از آن ابن حزم، مورخ عربتبار است
الفصل فی الملل والأهواء والنحل، ص ۱۹۹.
«أن الفرس کانوا من سعة الملک وعلو الید على جمیع الأمم وجلالة الخطیر فی أنفسهم حتى أنهم کانوا یسمون أنفسهم الأحرار والأبناء وکانوا یعدون سائر الناس عبیداً لهم فلما امتحنوا بزوال الدولة عنهم على أیدی العرب وکانت العرب أقل الأمم عند الفرس خطراً تعاظمهم الأمر وتضاعفت لدیهم المصیبة وراموا کید الإسلام بالمحاربة فی أوقات شتى ففی کل ذلک یظهر الله سبحانه وتعالى الحق وکان من قائمتهم سنبادة واستاسیس والمقنع وبابک وغیرهم »
برگردان به پارسی:
«پارسیان از نظر وسعت و ممالک و فزونی نیرو بر همهی ملتها برتری داشتند٬ و خود را برترین ذات بشری می دانستند و خود را آزادگان نام نهاده و اقوام دیگر را بندگان میشمردند. چون دولتشان بر افتاد و عرب که نزد آنها دونپایهترین قوم جهان بود بر آنها مستولی گردید این امر بر آنها گران آمد و خود به مصیبت تحمل نشدنی روبرو یافتند٬ و بر آن شدند که با راههای مختلف به جنگ اسلام برخیزند. ولی هربار خدایتعالی حق را نصرت داد. از جمله رهبران آنان (= ایرانیان) سنباد٬ مقنع٬ استادسیس٬ بابک و دیگران بودند».
در دومین سند نیز بابک خرمدین به صراحت پارسی خوانده شده است. سعید نفیسی مینویسد (۱۱۷-۱۱۶):
«سرزمینی که بابک خرم دین در آن سالها فرمانروایی داشته از سوی مغرب همسایه ی ارمنستان بوده و بابک در ارمنستان نیز تاخت و تازهایی کرده است به همین جهت با شاهان ارمنستان رابطه داشته و تارخ نویسان ارمنی آگاهیهای چندی درباره وی داده اند. از آن جمله یکی از کشیشان وارداپت واردان یا وارتان که در ۱۲۷۱ میلادی و ۶۷۰ قمری در گذشته در کتابی که بنام «تاریخ عموم» نوشته و از مآخذ پیش از خود بهره مند شده است، مطالبی دربارۀ او دارد. ارمنیان نام بابک را گاهی «باب»، گاهی «بابن» و گاهی «بابک» ضبط کرده اند. وارتان در حوادث سال ۸۲۶ میلادی و ۲۱۱ قمری می نویسد: «درین روزها مردی از نژاد ایرانی به نام باب که از بغتات) بغداد) بیرون آمده بود بسیاری از نژاد اسماعیل (ارمنیان در آن زمان به تازیان اسماعیلی و از اسماعیلینژاد می گفتند) را به شمشیر از میان برد و بسیاری از ایشان را برده کرد و خود را جاودان می دانست. در جنگی که با اسماعیلیان کرد به یکبار سی هزار تن را نابود کرد. تاگغارخونی آمد و خرد و بزرگ را با شمشیر از میان برد. مأمون هفت سال در سرزمین یونانیان (خاک روم) بود و دژ ناگرفتنی لولوا را گرفت و به بین النهرین بازگشت …»
در این قطعه به صراحت به نژاد (یعنی تبار) ایرانی بابک خرمدین اشاره شده است. شایسته است که گفتار این منبع را بیشتر شکافیم. این منبع در سال ۱۹۱۹ میلادی به فرانسوی نیز برگردانده شده است و استاد نفیسی بخشهایی از آن را به فارسی از فرانسه ترجمه کرده است. مشخصات اصل فرانسوی این منبع چنین است:
La domination arabe en Armènie, extrait de l’ histoire universelle de Vardan, traduit de l’armènian et annotè , J. Muyldermans, Louvain et Paris, 1927.
در کتاب یاد شده، قطعهی ارمنی مذکور چنین ترجمه شده است (ص ۱۱۹):
“En ces jours-lá, un homme de la race PERSE, nomm é Bab, sortant de Baltat, faiser passer par le fil de l’épée beaucoup de la race d’Ismayēl tandis qu’il..”
در زبان ارمنی٬ پارسی را از دیرباز همانند امروز «پارسیک» می گویند که در ترجمه فرانسوی منبع نامبرده نیز بهPERSE ترجمه شده است، و در فارسی، استاد نفیسی همان ایرانی را گزینش کرده است.
گزارش این منبع همزمان ارمنی، سندی صریح و آشکار مبنی بر پارسیک (در ارمنی یعنی پارسی که تلفظ پهلوی واژه پارسی است) تبار بودن بابک خرمدین است.
بیگانهپرستان در برابر این دو سند صریح چیزی برای گفتن ندارند و حتا کوچکترین مدرکی نیز در دست ندارند که نشان دهد زبان آذربایجان در زمان بابک یا پس از زمان وی ترکی بوده است. حتا تا ۸۰۰ سال پیش نیز نمونه و اثری از این زبان در آذربایجان وجود نداشته است.
اما جالب است بدانید که دشمنان بابک غالبا مزدوران ترک خلیفه بودند: اشناس٬ ایتاخ٬ بوغا و… خود خلیفه معتصم هم ترکزاد بود (یعنی مادرش ترک بود). البته افشین، سرداری که بابک را دستگیر نمود، از آسیای میانه بود( و تبار وی یا سغدی بوده است یا غیر ایرانی. در این راستا بیشتر پژوهش نیاز است ولی به گمان این نگارنده زادبوم وی، اسروشنه، نیز در آن دوران، سده سوم ق.، هنوز ترکزده نشده بود تا فرماندار آن منطقه نیز بخواهد ترک باشد. نگارنده هنوز نظر قطعی در این مورد نمیتواند بدهد.).
به هر رو، میبینید که جهالت و نادانی بیگانهپرستان تا به کجا رسیده است که با وجود چنین اسناد صریحی که بابک را ایرانی/پارسی خواندهاند٬ اینان گمان میکنند بابک ترک بوده و برای چیره ساختن زبان ترکی میجنگیده است! در حالی که دشمنان بابک مزدوران ترک بودند و در حالی که زبان ترکی صدها سال بعد به وسیلهی زردپوستان آسیای میانهای مهاجر و مهاجم در آذربایجان گسترش داده شد. کهنترین آثار ترکی نیز متعلق به مغولستان و سپس به زبان ایغوری مانوی هستند. آشکار است که هیچ شباهتی میان این ترکهای اصیل و هممیهنان ترکزبان ولی غالبأ ایرانیتبار آذری وجود ندارد.
۲٫ نامهای جغرافیایی زمان بابک:
ابن خرداذبه در کتاب المسالک و الممالک مسافت آبادی ها را از اردبیل تا شهر بذ (جایگاه بابک) چنین معلوم کرده است: از اردبیل تا خش (به ضم خا و سکون شین) هشت فرسنگ و از آن جا تا برزند شش فرسنگ (پس از اردبیل تا برزند چهارده فرسنگ راه بود)، برزند ویران بود و افشین آن را آباد کرد، از برزند تا سادراسپ که نخستین خندق افشین آن جا بود دو فرسنگ (پس از اردبیل تا سادراسپ شانزده فرهنگ بوده)، از آنجا تا زهرکش که خندق دوم افشین بود دو فرسنگ (پس از اردبیل هیجده فرسنگ فاصله داشته است)، از آن جا تا دوال رود که خندق سوم افشین بود دو فرسنگ (پس از اردبیل تا دوال رود بیست فرسنگ بوده است) و از آنجا تا شهر بذ شهر بابک یک فرسنگ. از این قرار از اردبیل تا بذ، شهری که بابک در آن مینشسته، بیست و یک فرهنگ راه بود. (سعید نفیسی٬ بابک دلاور آذربایجان، ص ۳۳-۳۲)
همهی این نامهای جغرافیایی یاد شده در این شرح، پارسی هستند: اردبیل٬ سادراسپ٬ دوالرود٬ بذ٬ برزند٬ خش و…
ابنخردادبه، جغرافینگار سدهی سوم هجری، شهرهای آذربایجان را چنین برمیشمارد: «مراغه، میانج، اردبیل، ورثان، سیسر، برزه، سابرخاست، تبریز، مرند، خوی، کولسره، موقان، برزند، جنزه، شهر پرویز، جابروان، ارومیه، سلماس، شیز، باجروان» (المسالک و الممالک، ص ۱۲۰-۱۱۹؛ همچنین: ابنفقیه، مختصر البلدان، ص ۱۲۸؛ ابنحوقل، صورة الارض، ص۱۰۰-۸۱)
که باز بیشینه آنها ایرانی و برخی نیز آسوری و ارمنی هستند. بابک هم در شهری به نام بلالآباد به دنیا آمده است که باز هم یک نام پارسی است. نام پدر بابک را مرداس (یک نام شاهنامهای) ذکر کرده اند و نام مادرش را ماهرو. نام استاد بابک هم جاویدان پور شهرک است. میبینید که هیچ کدام از این نامها ترکی نیستند. بدیهی است اگر در آن دوران آذربایجان سرزمینی ترکنشین بود و مردمانی ترکزبان داشت، نامهای جغرافیایی آن و نام مردمان آن، مانند ترکمنستان، باید تماما ترکی میشد، که میبینیم چنین نیست، و این خود نکتهی ظریف دیگری است که ایرانی بودن زبان و تبار مردم آذربایجان و از جمله بابک خرمدین را اثبات و آشکار میکند.
۳٫ فراگیر بودن و پراکندگی قیام خرمدینان و دین خرمدینان و دشمنان ترک بابک:
مولف مجمل فصیحی آغاز بیرون آمدن خرمدینان را در سال ۱۶۲ مینویسد و میگوید: «ابتدای خروج خرمدینان در اصفهان و باطنیان با ایشان یکی شدند و از این تاریخ تا سنه ثلماثه (۳۰۰) بسیار مردم به قتل آوردند»
کار خرم دینان چنان بالا می گیرد که نظام الملک در کتاب سیاست نامه می نویسد:
«چون سال دویست و هژده اندر آمد٬ دیگر باره خرم دینان اصفهان و پارس و آذربایگان و جمله کوهستان٬ خروج کردند…». ابن اثیر هم در تایید گزارش نظام المک در کتاب اللباب فی تهذیب الانساب می نویسد: (ترجمه از عربی) «در ۲۱۸ بسیاری از مردم جبال و همدان و اصفهان و ماسبذان (لرستان) و جز آن٬ دین خرمی را پذیرفتند و گرد آمدند. و در همدان لشکرگاه ساختند». بنابراین قیام بابک محدود به آذربایجان نبوده است.
ابن اسفندیار در تاریخ طبرستان می گوید: «مازیار بابک مزدکی و دیگر ذمیان مجوس را عملها داد و حکم بر مسلمانان، تا مسجدها خراب میکردند و آثار اسلام را محو میفرمودند»
سپس درجای دیگر ابن اسفندیار می گوید:
«من (مازیار) و افشین خیدر بن کاوس و بابک هر سه از دیر باز عهد و بیعت کرده ایم و قرار داده بر آن که دولت از عرب بازستانیم و ملک و جهانداری با خاندان کسرویان نقل کنیم» (نفیسی، ص ۵۷).
برخی میخواهند با استناد به نظام المک بابک خرمدین را مسلمان اسماعیلی معرفی کنند ولی کارشان باطل است زیرا نه تنها بیشینهی مطلق اسناد را نادیده گرفتهاند٬ بلکه نظام الملک خود میگوید: «از این جا پیداست که اصل مذهب مزدک و خرمدینی و باطنیان همه یک است و پیوسته آن خواهند تا اسلام را چون برگیرند» و به صراحت میان «خرمدینان» و «باطنیان» تفاوت قائل است و تنها چون هر دو بر دولت عباسیان میشوریدند آنان را متحد دانسته اند.
ابوالفرج بن الجوزی در کتاب «نقد العلم و العلما اوتبلیس ابلیس» می گوید:
«خرمیان و خرم کلمه بیگانه است (یعنی پارسی است) درباره چیزی گوارا و پسندیده که آدمی بدان می گراید و مقصود ازین نام چیره شدن آدمی برهمهی لذتها ..و این نام لقبی برای مزدکیان بود و ایشان اهل اباحت از مجوس بودند.»
ابن حزم می گوید:
«والخرمیة أصحاب بابک وهم فرقة من فرق المزدقیة » (= خرمیان یاران بابکاند و آن فرقهای از فرقههای مزدکیه است).
و در روضة الصفا آمده است:
آیین او (= بابک) را خرم دینی است (بلخی ، محمد بن خاوند شاه ؛ روضه الصفا ؛ تهذیب و تلخیص غباس زریاب ، تهران : امیرکبیر ، چاپ دوم ، جلد اول ، ۱۳۷۵ ، ص۴۶۳ و رضایی ، عبدالعظیم ؛ تاریخ ده هزارساله ایران ، تهران : اقبال ، چاپ دوازدهم ، جلد دوم ، ۱۳۷۹ ، ص ۲۳۵ ) هرچند که از جزییات معتقداتاش آگاهی دقیقی در دست نیست، ولی آن چه مسلم است این است که خرم دینان افکار مزدکی در سر داشتند و به پاکیزگی بسیار مقید بودند و با مردمان به نیکی و نرمی رفتار می داشتند (عبدالحسین زرینکوب: تاریخ ایران بعد از اسلام، انتشارات امیر کبیر، ۱۳۷۹، ص ۴۵۹)؛ و به هرحال قیام بابک ( سرخ جامگان) بر ضد ظلم و جور اعراب و غلامان ترک نژادشان که با رفتارهای نابهنجار خود مردم را به ستوه آورده بودند در سال ۲۰۱ هجری آغاز گردید و بیش از بیست سال به طول انجامید . ترکانی که کودکان را می ربودند و وبه اصرار و التماس پدران و مادران توجهی نمی کردند (حسینعلی ممتحن: نهضت شعوبیه، انتشارات باورداران، ۱۳۶۸ ص ۳۰۰)، و به روز روشن ، زنان را به عنف به محله های بدنام می کشیدند (همان، ص۳۰۰)
برای کسب اطلاع بیشتر به این منبع مراجعه نمایید:
دشمنان ترک بابک: معتصم (خیلفهی ترکزاد، یعنی دارای مادری ترک) و سرداران ترک معتصم: ایتاخ٬ بوغا٬ اشناس. گروهی بابک خرمدین و افشین را همپیمان دانسته و گروهی آن دو را از روز نخست دشمن دانستهاند. افشین از آسیای میانه بوده است و تبارش ایرانی ِ سغدی.
۴٫ زبان آذربایجان
در زمان بابک زبان آذربایجان «فهلوی آذری» بوده است یعنی گویشی بازمانده از زبان پهلوی ساسانی که در آذربایجان بدان سخن گفته میشده است. این گویش را در متون مختلف، «پارسی» (چون زبان پهلوی را پارسیک میخواندند و دانشمندان هم امروز آن را پارسی میانه دانند)، «آذری»، «فهلوی/پهلوی» و «رازی» (یعنی منسوب به ری، که این اطلاق پیوستگی گویشهای منطقهی فهله را با هم نشان میدهد) خواندهاند.
ابن ندیم در الفهرست مینویسد:
فأما الفهلویة فمنسوب إلى فهله اسم یقع على خمسة بلدان وهی أصفهان والری وهمدان وماه نهاوند وأذربیجان وأما الدریة فلغة مدن المدائن وبها کان یتکلم من بباب الملک وهی منسوبة إلى حاضرة الباب والغالب علیها من لغة أهل خراسان والمشرق و اللغة أهل بلخ وأما الفارسیة فتکلم بها الموابدة والعلماء وأشباههم وهی لغة أهل فارس وأما الخوزیة فبها کان یتکلم الملوک والأشراف فی الخلوة ومواضع اللعب واللذة ومع الحاشیة وأما السریانیة فکان یتکلم بها أهل السواد والمکاتبة فی نوع من اللغة بالسریانی فارسی
(= اما فهلوی منسوب است به فهله که نام نهاده شده است بر پنج شهر: اصفهان و ری و همدان و ماه نهاوند و آذربایجان. و دری لغت شهرهای مداین است و درباریان پادشاه بدان زبان سخن میگفتند و منسوب است به مردم دربار و لغت اهل خراسان و مشرق و لغت مردم بلخ بر آن زبان غالب است. اما فارسی کلامی است که موبدان و علما و مانند ایشان بدان سخن گویند و آن زبان مردم اهل فارس باشد. اما خوزی زبانی است که ملوک و اشراف در خلوت و مواضع لعب و لذت با ندیمان و حاشیت خود گفتوگو کنند. اما سریانی آن است که مردم سواد بدان سخن رانند).
مسعودی در التنبیه و الاشراف مینویسد:
فالفرس أمة حد بلادها الجبال من الماهات وغیرها وآذربیجان إلى ما یلی بلاد أرمینیة وأران والبیلقان إلى دربند وهو الباب والأبواب والری وطبرستن والمسقط والشابران وجرجان وابرشهر، وهی نیسابور، وهراة ومرو وغیر ذلک من بلاد خراسان وسجستان وکرمان وفارس والأهواز، وما اتصل بذلک من أرض الأعاجم فی هذا الوقت وکل هذه البلاد کانت مملکة واحدة ملکها ملک واحد ولسانها واحد، إلا أنهم کانوا یتباینون فی شیء یسیر من اللغات وذلک أن اللغة إنما تکون واحدة بأن تکون حروفها التی تکتب واحدة وتألیف حروفها تألیف واحد، وإن اختلفت بعد ذلک فی سائر الأشیاء الأخر کالفهلویة والدریة والآذریة وغیرها من لغات الفرس.
(= پارسیان قومی بودند که قلمروشان دیار جبال بود از ماهات و غیره و آذربایجان تا مجاور ارمنیه و اران و بیلقان تا دربند که باب و ابواب است و ری و طبرستان و مسقط و شابران و گرگان و ابرشهر که نیشابور است و هرات و مرو و دیگر ولایتهای خراسان و سیستان و کرمان و فارس و اهواز با دیگر سرزمین عجمان که در وقت حاضر به این ولایتها پیوسته است، همهی این ولایتها یک مملکت بود، پادشاهاش یکی بود و زباناش یکی بود، فقط در بعضی کلمات تفاوت داشتند، زیرا وقتی حروفی که زبان را بدان مینویسند یکی باشد، زبان یکی است وگر چه در چیزهای دیگر تفاوت داشته باشد، چون پهلوی و دری و آذری و دیگر زبانهای پارسی).
هر این دو سند ارزشمند به ایرانی بودن زبان مردم آذربایجان تصریح میکنند و به صراحت آنان را جزو ایرانیان (پارسیان) میدانند.
۵٫ نام بابک و تحریف آن بدست بیگانگان:
جالب آن که بیگانهپرستان پانترکیست حتا ایرانی بودن نام بابک را نیز برنتافته و آن را تبدیل به «بایبک» کردهاند. در حال یکه چنین نامی در هیچ متنی دیده نشده است و دوم این که «بای» و «بک» هر دو از یک ریشه هستند و تاکنون دیده نشده است که یک نام مرکب از دو واژهی هممعنی پیاپی باشد. از سوی دیگر، واژگان «بای» و «بایرام» و «بک» همگی ریشهی سغدی-ایرانی (یعنی از گروه زبانهای ایرانی شرقی) دارند که به زبانهای آلتایی وارد گشته است. نام بابک به آشکارا ایرانی است و نام بنیانگذار سلسلهی ساسانی نیز بوده است. این نام در گلستان سعدی و ویس و رامین و در شاهنامه (۵۰) بار آمده است ولی حتا یک بار نیز چنین نامی در متون ترکی دیده و یافته نشده است.
نام «بابک» همان معنی پدر را میدهد: (باب “پدر” + ـک “پسوند تحبیب”)
پسر گفتش ای بابک نامجوی
یکی مشکلت میبپرسم بگوی
(بوستان سعدی)
هر دو را در جهان عشق طلب
پارسی باب دان و تازی اَب.
(فرهنگ جهانگیری)
سدیگر بپرسیدش افراسیاب
از ایران و از شهر و از مام و باب
(فردوسی)
چو بشنید بابک زبان برگشاد
ز یزدان نیکی دهش کرد یاد
(فردوسی)
وز باب و ز مام خویش بربودش
تا زو بربود باب و مامش
(ناصر خسرو)
نبد دادگرتر ز نوشینروان
که بادا همیشه روانش جوان
نه زو پرهنرتر به فرزانگی
به تخت و بداد و به مردانگی
ورا موبدی بود بابک بنام
هشیوار و دانادل و شادکام
(فردوسی)
بلعمی نیز در کتاب خود از اردشیر ساسانی این گونه یاد می کند :«اردشیر بن پاپک» و طبری هم: «اردشیر بن بابک».
«بابک» هنوز در لهجهی خراسانی همان معنی پدر را میدهد و «باوک» نیز در گویشهای ایرانی دیگر(مانند فیلی) همین معنی را میدهد.
نام پدر و مادر و استاد بابک:
در منابع موجود نام پدر بابک، مرداس (یک نامه شاهنامهای) و اهل مدائن (پایتخت پیشین ساسانیان) دانسته شده، نام مادرش «ماهرو»، و استادش «جاویدان پور شهرک»، که همگی ایرانیاند.
۶٫ اعتراف بیگانهپرستان و دشمنان ایران به ایرانی بودن بابک.
هرچند در نزد اصحاب علم و تحقیق آرا و آثار نویسندگان بیگانهپرست پانترکیست فاقد ارزش و اعتبار است و نظریات آنان یکسره بر بنیان جعل و تحریف و دروغ و فریب شکل گرفته است، اما از آن جا که یاوههای آنان در نزد بیگانهپرستان جاهل دارای اهمیت است، ناچار برای نشان دادن اعتراف خود آنان به ایرانی بودن بابک، برخی از نوشتههای آنان را در این جا نقل میکنیم:
جواد هیأت:
«اوغوزها {ترکمانان} که اجداد ترکان آسیای صغیر و آذربایجان و عراق و ترکمنها را تشکیل می دهند از اقوام ترک هستند و قبل از آن که اسلام بیاورند در شمال ترکستان زندگی می کردند.
اوغوزهای جدید اجداد ترک زبانان ترکیه و آذربایجان و تراکمنه را تشکیل می دهند و از قرن ۱۳ به بعد٬ یعنی بعد از مهاجرت به غرب و آمیزش با سایر ترکان (قبچاق٬ ایغور) و مغولها و اهالی محلی٬ لهجههای ترکی آناطولی و آذربایجانی و ترکمنی را به وجود آوردند (صفحهی ۱۰۱-۱۰۲). از قرن دهم میلادی اوغوزهای ناحیهی سیحون اسلام آوردند و از قرن یازدهم به طرف ایران و آسیای صغیر سرایز شدند و از طرف مسلمانان به نام ترکمن نامیده شدند به طوری که بعد از دو قرن نام ترک و ترکمن جای اوغوز را گرفت. در ساله ۱۰۳۵ میلادی٬ قسمتی از اوغوزها به خراسان آمدند و بعد از جنگ و جدال بالاخره خراسان را از غزنویان گرفتند و دولت سلاجقه را تشکیل دادند (ص ۸۱)
پس بنا به اعتراف این نویسندهی پانترک، تا سدهی یازدهم میلادی هیچ ترکی پا به ایران نگذاشته بود و لذا امکان ندارد که آذربایجان از ابتدای آفرینش ترکزبان باشد (!)، بل که ترکها چندین سده پس از اسلام توانستند به آذربایجان رخنه کنند.
«در گسترش این مدنیت(اسلام) و فرهنگ عظیم الهی اقوام و قبایل ترکزبان بی شک خدمات بی شائبه و صادقانه و افتخار آمیزی دارند. ترکان اسلام را مناسبترین دین و آیین نزدیک به وجدان خود یافتند و قرنها دفاع از اسلام و گسترش ان را بر عهده گرفتند. سرتاسر تاریخ افتخار امیز ترکان مسلمان مسلما عاری از شورش و یا مقاومت در برابر اسلام است. در میان این قوم عصیانهایی شبیه عصیانهای روشن میان ، ماه فرید ، المقنع ، خرمیّه ، زواریه و غیره دیده نمی شود» (محمدزاده صدیق)
این نویسنده پانترک نیز خرمیه را، که پیشوای آن بابک بوده، ترک ندانسته است.
کشته شدن بابک به دست خلیفهی ترکزاد و ترکپرور معتصم:
پس از آن در صفر سال ۲۲۳ هجری ، معتصم ، به دژخیم فرمان داد تا دو دست و پای بابک را قطع نماید و سپس او را گردن زند ( نهضت شعوبیه ، ص ۳۰۲ و تاریخ ده هزارساله ایران ، جلد دوم ، ص ۲۴۱) مطابق با تواریخ بابک در حین اجرای سیاست و قطع شدن اعضای بدن بردباری بسیار پیشه نمود و با خون خود چهره سرخ ساخت و به معتصم گفت : من روی خویشتن ازخون سرخ کردم تا چون خون از تنم بیرون شود ، نگویند که رویش از ترس زرد شد ( تاریخ ده هزارساله ایران ، جلد دوم ، ص۲۴۱ و نهضت شعوبیه ، ص ۳۰۲) و بدینسان بابک در دم مرگ شکنجه های طاقت فرسا را با نهایت شهامت متحمل گردید و هیچ گونه سخنی که نشانه عجز باشد بر زبان نیاورد و با کردارو گفتار نیک خویش ، نام خود و ایران را در تاریخ جاودان و سربلند ساخت . چند تاریخ نویس کهن، واپسین سخن بابک خرمدین را بر سر دار «آسانی» و «آسانیا» و «زهی آسانی» و مانند آن گزارش دادهاند (جوامع الحکایات و لوامع الروایات)، که این نکته گویای پایبندی وی تا واپسین دم به آرمانهایاش و نیز گواه پارسی سخن گفتن وی است.
نتیجهگیری:
بابک خرمدین فردی ایرانی بود و اغلب دشمناناش نیز همان ترکمنان مزدور خلیفه (یعنی معتصم ترکزاد) بودند. اما این جهان همیشه پر از تناقض و شگفتی است، چه، ترکهایی که زمانی دشمن و مخالف بابک بودند اینک (در جهت اهداف تجزیهطلبانه) برای بابک جشن زادروز میگیرند و او را قهرمان خود میخوانند؛ این رفتار ایشان مانند آن است که در آینده روزی اسراییلیها برای یاسر عرفات جشن زادروز بگیرند و او را یک اسراییلی اصیل با مذهب ارتودکس یهودی بدانند!
***
پان ایرانیستهای دربند و زندانیان سیاسی را آزاد کنید.
***
به سرویس رایگان وبگاه میهن دوستان ایران بپیوندید و مطالب میهن دوستانه ی خود را در آن منتشر کنید این تارنما امکان انتشار مطالب را یه صورت ایمن برای شما فراهم می کند:
تارنمای هواداران پان ایرانیسم:
تارنمای نامه پان ایرانیسم
فیسبوک هواداران پان ایرانیسم:
تارنمای حزب پان ایرانیست:
تارنمای سازمان جوانان حزب پان ایرانیست:
تارنمای تریبون آزاد پان ایرانیست در خوزستان:
کانال یوتیوب حزب پان ایرانیست
فیسبوک حزب پان ایرانیست:
حزب پان ایرانیست
همبستگی ملی . یکپارچگی ایران . حاکمیت ملت
هم میهن گرامی: برای ایرانی یکپارچه، آزاد، آباد، سربلند و دمکرات با حاکمیت ملت به ما بپیوندید.