نامه پان ایرانیسم
هواداران پان ایرانیسم در برون مرز
سازمان پان ایرانیست
دره دو، شماره ۶- پنج شنبه ۱۴ بهمن ۱۳۸۹ - ۳ فوریه ۲۰۱۱
ایرانیبودن مقولهی فرهنگی است، نه نژادی، دینی و زبانی. هنگامی که ایرانزمین با شاهنشاهی هخامنشی شکل گرفت ما در آن، مردمانی با زبانها، نژادها و دینهای گوناگون میبینیم. پایههای ایران ما اینچنین ریخته شده است. بنابراین ما نیز باید اندیشهای حرکت کردیم که همهی اقوام ایران بزرگ را در خود جای دهد.
"پندار" از حزب پان پان ایرانیست
درود بر ایراندوستان گرامی،
مطالب زیر تقدیم میشوند:
- شعر خانه من از سراینده پان ایرانیست استاد مصطفی بادکوبه ای
- افسوس که مبارزی دیگر درگذشت
-هرانا؛ جعفری دولت آبادی خواهان محاکمه مجدد ابوالفضل عابدینی شد
-پیام همدردی فرزندان شیر و خورشید ایران به فراخورد پرواز جاودانه سرور محسن پزشکپور پندار
-بیانیه ی گروهی از پیشگامان ِ نهاد مردمی درباره ی درگذشت ِ سرور محسن پزشکپور (پندار)
پانترکیستها و تحریف کتاب «زبان ترکی در ایران» احمد کسروی –
-هرودوت: نوشتههای بازمانده از هرودوت تاکنون نخستین نگاه ثبت شده به تاریخ ایران هخامنشی است که دیدگاه یک غیر ایرانی را درباره تاریخ و فرهنگ این سرزمین نشان میدهد.
پاینده ایران
هواداران پان ایرانیسم در برون مرز
سازمان پان ایرانیست
***
شعر خانه من از سراینده پان ایرانیست استاد مصطفی بادکوبه ای
كه گفت میرود این خانه، رو به ویرانی؟!
كه خوانده از رخ میهن خط پشیمانی؟!
اگر چه نیست به سامان امور این سامان
و جمع ماست كنون مظهر پریشانی
دوباره میشود این خانه خانهای آباد
به همت من یك لاقبای ایرانی؟!
وطن سرای اهورایی تبار من است
تبار عشق و محبت نژاد نورانی
نوشته دست خداوندگار بیهمتا
خطوط صبر وصلابت مرا، به پیشانی
من از تبار تلاشم نه از قبیله یاس
مرا چه با ك ز دریای مست توفانی؟
كه گفت صاحب این ملك قوم چنگیزند
وطن كجا و ستم پیشه بیابانی
مگو كه خاك وطن ملك تازیان گشته است
عرب كجا و سلطه بر این مرزوبوم یزدانی
وگرنه، زاده بوذرجمهر چون میشد
چنین به معبد تزویر و جهل قربانی؟
مرا فریفت شعارش، و گرنه درتاریخ
كدام قوم به گرگی سپرده چوپانی؟!
سرا سرای من است این گروه آمدهاند
به ضرب خنجر و شمشیر، بهر مهمانی؟!
منم كه سنگ فرودین آسیا باشم
الاغ و اسب كجا فهم آسیابانی
هر آنكه در دل او درد ملك و ملت نیست
به نفع خویش فروشد مرا به ارزانی
برادری كه زایمان و عشق بیخبر است
به بردگی بفروشد عزیز كنعانی
چنان غنیمت چنگی به حكم قدرت وجور
وطن مصادره شد بیامان به آسانی
غریبه میرود از خانه ورنه میافتد
به زیر تیغ ابومسلم خراسانی
«امید» را مده از دست كاین وطن دارد
هزار كاوه به پس كوچههای پنهانی
***
پاینده ایران
یازدهم بهمن ۱۳۸۹
افسوس که مبارزی دیگر درگذشت
از شنیدن خبر درگذشت ناگهانی مبارز آرمانخواه و ارجمند دکتر داریوش همایون بسیار اندوهگین شدیم. درگذشت این اندیشمند سختکوش را به همسر ایشان، به همۀ خانواده های همایون، به آقای فؤاد پاشایی و دیگر دوستان حزب مشروطۀ ایران صمیمانه تسلیت می گوییم.
دکتر همایون مبارزی خستگی ناپذیر و نویسنده ای پرکار بود. آرزویش این بود که حکومتی دمکراتیک و سکولار را در ایران ببیند. در درازای سی و دو سال گذشته هیچگاه از مبارزه برای رسیدن به این هدف باز نایستاد. تردیدی نیست که در آینده ای نه چندان دور، مبارزات ملت ایران به ثمر خواهد رسید و آرزوی دکتر همایون تحقق خواهد یافت. افسوس که در ادامۀ این سفر، جای آن همسفر خالی خواهد بود.
روانش شاد که راهش ادامه دارد.
دفترهای برونمرزی حزب پان ایرانیست
***
هرانا؛ جعفری دولت آبادی خواهان محاکمه مجدد ابوالفضل عابدینی شد
ابوالفضل عابدینی از کلیه حقوق یک زندان محروم
https://www.hra-news.org/1389-01-27-05-27-21/6443-1.html
خبرگزاری هرانا – در پی بازجویی مجدد ابوالفضل عابدینی نصر و تفهیم اتهام عضویت در مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران، پرونده این زندانی در قوه قضائیه جهت محکومیت مجدد ایشان به جریان افتاده است.
یکی از بستگان این زندانی در گفتگو با گزارشگر هرانا گفت: «شخص دادستان تهران، آقای جعفری دولت آبادی خواهان محاکمه مجدد ابوالفضل عابدینی شده است.»
وی در ادامه افزود: «در پی انتقال این فعال حقوق بشر به دادسرای غیرقانونی مستقر در زندان اوین، وی در خصوص اتهام "عضویت وی در مجموعه فعالان حقوق بشر" مورد بازپرسی قرار گرفته و مسئولان اعلام کرده اند که قطعا در این خصوص حکم صادر خواهند کرد.»
وی با تاکید بر اینکه آقای عابدینی از کلیه حقوق یک زندانی محروم است ادامه داد: «ابوالفضل بارها در خواست ملاقات با وکیل خود را داده است که با مخالفت مسئولین مواجه شده؛ وی از حق تماس تلفنی و ملاقات حضوری با خانوادهاش نیز محروم است.»
او در ادامه خاطر نشان کرد: «مسئولین زندان حتی به درخواست ملاقات وی با دادستان تهران هم پاسخ نمیدهند و با کارشکنیها تا کنون مانع ملاقاتش با دادستانی شده اند.»
گفتنی است، ابوالفضل عابدینی نصر برای شرکت در مراسم یادبود بنیان گذار حزب پان ایرانیست نیز در خواست مرخصی یک روزه کرده بود که با مخالفت مسئولین زندان مواجه شد.
شایان ذکر است، این روزنامه نگار و فعال حقوق بشر اهل خوزستان که از یازدهم اسفندماه سال گذشته تاکنون در زندان محبوس است، محکوم به تحمل ۱۱ سال حبس تعزیری می باشد.
***
پیام همدردی فرزندان شیر و خورشید ایران به فراخورد پرواز جاودانه سرور محسن پزشکپور پندار
پرواز جاودانه یکی از بزرگان این سرزمین ،از جان گذشته ای پاک باز که از دودمان آزادگان این دیار که دلش مگر برای یگانگی ایران بزرگ وآزادی میهن نتپید ومگر در راه سربلندی وسرافرازی ایران و ایرانیان گامی برنداشت ومردم و تاریخ ایران زمین گواه بیش از نیم سده کوشش خستگی ناپذیر او برای گسترش آزادی و یگانگی سرزمین های ایرانی در این بزنگاه ارزشمند تاریخی ونگهبانی از آیین شکوهمند همیشه جاوید ایرانی است. بزرگ مردی ایستاده سرافراز دربرابر توفان ها که از نه تاریکی ترسید و نه ازمرگ . راد مردی که درهنگامه ی پیکار با اهریمنان پرخروش وجانباخته ،چون سرداری بزرگ از همه ی هستی خویش برای ایران وایرانی گذشت وهیچ گاه هیچ نیرویی نتوانست او را خاموش کند. سرور سروران محسن پزشکپور پندار جاوید مردی که همه ی زندگی خویش را برای سربلندی ایران و دادهای بنیادین مردم به کار برد. ما فرزندان شیروخورشید ایران به همه کسانی که از پرواز جاودانه این بزرگ مرد که برای ایران وایرانی کوشید ،اندوهگینند ،همدردی کرده ،دل آرامی گفته وآرزومندیم نامش نیک ویادش جاودان و روانش به مینو شاد و آرام باد.
ایدون باد. باشد که گامهایمان استوار، باورهایمان ماندگار وراهمان پر رهجو باد. زنده باد پیروزی.
خراسان – توس فرزندان شیر و خورشید ایران
***
بیانیه گروهی از پیشگامانِ نهاد مردمی
درباره درگذشتِ سرور محسن پزشکپور (پندار)
پندار، فرزانه دلاوری دیگر با آرزوی آزادی ی میهن بازهم مانده در بند
از آوردگاه ایرانشهر و نگارستانِ فرهنگ شهر، بدرود گفت
سرور محسن پزشکپور (پندار) با پندار و کرداری نیکو، بنیادگذارِ جنبشِ پان ایرانیست که سیمرغِ آرزویش پیوستگی اندام ایرانشهر و گسترشِ فر "فرهنگ شهر" ایران بود در پانزدهم دی ماه در هشتاد و سه سالگی درگذشت.
زنده یاد پزشکپور یکی از دلاوران سربداِر میهن بود که در گستره ی بیش از شست سال برای آزادی و آبادی ایرانزمین از پگاه تا شبانگاه بیدار و هوشیار کوشید تا جنبش آرمان شهری ی پان ایرانیست را برپا گرداند تا با همرزمانش ایران را پرستار، نگاهبان و ایرانبان باشند.
او در هنگامه جدایی بحرین استان چهاردهم از اندام مام میهن خروش شیر خروشیده کهن جوانسال را در نگاه هر نگاری نگین گردانید تا ایرانیان از بیدارخوابی و خاموشی ی فراموشی برخیزند تا با خیزشی خجسته خرمی ی خوان خانه را در پیوستگی بام خانه ها در ایرانشهر، "فرهنگ شهر" نگار نگین گیتی گردانند.
او در این راستا با مهر ِ میهنی، دل ِ دلاوری و داد ِ دادگری برای برپایی ی آرمانشهرش تازیانه ی رنج، اندوه و بند را بیش از شست سال بر جان ِ جوان کهن سالش پذیرا گشت
بدینسان ما گروهی از پیشگامان ِ نهاد مردمی دلاوری ها و کوشش های این فرزند راستین میهن، زنده یاد سرور محسن پزشکپور (پندار) را سپاس و ستایش می داریم برای خانواده، بستگان همرزمان او به ویژه همرزمانمان بانو مهین ارجمند، دکتر حسن کیانزاد، سرور ناصر پُل و هم میهنان ِ درون و برون ِ ایران آرامش و آسایش آرزو داریم
راهش پُر رهرو و باورش پایدار باد
پیروز باد مردمان ِ ایران
پاینده ایران
آدینه 18 دی ماه 1389 خورشیدی
برابر با 7 ژانویه 2011 ترسایی (میلادی)
***
پانترکیستها و تحریف کتاب «زبان ترکی در ایران» احمد کسروی
دکتر علی دوستزاده- یکی از پانترکیستها در یک فروم ضدایرانی یک مقالهای از احمد کسروی را درج کرد که در آن بریدگی و تحریف آشکار دیده میشود. مقالهی تحریفشدهی پانترکیستی را پیوست با ترجمهی صحیح آن از یک محقق آمریکایی قرار دادیم.
مقالهی ترجمهی انگلیسی که در اینجا هست را یک محقق آمریکایی به نام پروفسور ایوان سیگل (استاد دانشگاه آمریکا در ریاضی و خاورمیانهشناس برجسته) ترجمه کرده و در یک فصلنامهی جمهوری آذربایجان، آن مقاله چاپ شده است:
This article was originally published in the The Journal of Azerbaijani Studies (vol. 1, no. 2, 1998).
حالا یک بررسی در رابطه با بریدگیهای ترجمهی تحریفگرانه و ترجمهی محقق آمریکایی انجام دهیم. در ترجمهی تحریفگر آمده است:
“در میان روستاهائی که عادتاً فارسی صحبت میکنند، اکثر شهرها مانند تهران، شیراز، قزوین و همدان با روستاها یا ایلات ترکی زبان احاطه شدهاند.”
اما در ترجمهی انگلیسی، این نکته آمده است:
the villages in which the inhabitants speak Persian, one sees villages in which the people speak Turkish, and many Persian cities, such as Tehran or Shiraz or Qazvin or Hamadan, are surrounded on all sides by Turkish villages or tribes.
این نشانگر یک تحریف واضح است. ترجمهگر پانترکیست نخواسته ذکر کند که کسروی شهرهای قزوین و همدان را پارسیزبان خوانده است. برای همین “پارسیزبان” را از صفت این شهرها حذف کرده است و این اولین نمونه آشکار مغرض بودن مترجم پانترکیست است.
در مقالهی پانترکیستی، بدبینی مردم آذربایجان نسبت به زبان ترکی نیامده است. در حالی که کسروی میگوید:
As for the Iranians, even those who speak Turkish claim that it is a foreign language which had penetrated their country during times of Turkish and Mongol rule and had spread and become popular at sword-point.
یعنی کسروی میگوید: «اما در رابطه با ایرانیان، حتی آنانی که ترکزبان هستند، بر این باورند که این زبان در دوران مغولان/ترکان آمده است و به زور شمشیر آنان گسترش یافته است.»
این دیدگاه بدبینی نسبت به زبان ترکی پس حاصل اندیشههای پهلوی نبوده است، بلکه به قول کسروی، بسیاری از ترکزبانان ایران، زبان ترکی را یک زبان تحمیلی و حاصل حملات اتراک و مغولان میدانستند، اما مترجم تحریفگر، از خیر این موضوع گذشت، زیرا آنان میخواهنند این دیدگاه منفی به زبان ترکی را از دوران پهلویها بدانند و نه قاجارها.
اما بزرگترین دروغ مترجم تحریفگر، شاید این بوده است که کسروی در این مقاله، نظر مخالفی با “آذری یا زبان باستان” در مورد ماهیت زبان پیشین آذربایجان داده است.
در حالی که کسروی به طور واضح در مورد مادها میگوید:
Similarly, we do not claim that Azerbaijan has been a cradle of Turkish since ancient times; indeed, the Medes who had lived in Azerbaijan and Hamadan and `Eraq thousands of years before them were not Turks, as claimed by some extremist Turkish leaders. Such a claim is nothing but a falsification of history.
کسروی به صراحت مادها را غیرترک میداند. در آن دوران، کم و بیش همه مادها را یک قوم ایرانی میدانستند و امروز این نظریه صددرصد در منابع علمی جهان به ثبت رسیده است در حالی که کسروی به طور واضح در مورد مادها میگوید که آنان ترک نبودند، اما مترجم پانترکیست از خیر ترجمهی این جمله کلیدی در مورد مادها گذشته است. پس همین جا کافی است بدانیم که زبان اصلی آذربایجان، ترکی نبوده است و یک زبان ایرانی بوده است، زیرا مادها در نظر محققان، یک قوم ایرانی حساب میشوند.
کسروی نیز سپس به مهاجرت ترکان در زمان اسلامی به ایران اشاره میکند (باز اینجا همنظر کتاب خود آذری یا زبان باستان آذربایجان) و البته این نکته در تاریخ امروز بدیهی است:
We do not claim that the people of Azerbaijan or all speakers of Turkish in Iran are pure Turks like their brothers among the Turks of Turkestan; this is put the lie to by the plain senses. Similarly, we do not claim that Azerbaijan has been a cradle of Turkish since ancient times; indeed, the Medes who had lived in Azerbaijan and Hamadan and `Eraq thousands of years before them were not Turks, as claimed by some extremist Turkish leaders.
در اینجا نیز به صراحت زبان ترکی را پس از اسلام میداند که مردمان آذربایجان آن را در دراز مدت انتخاب کردند:
rather, it was for the native population who were subjected to their rule and mingled with them to be assimilated into them and see their language turkified and changed to Turkish, and not the other way around.
پس اینجا بومیان آذربایجان را جدا از ترکان میداند و میگوید که این بومیان آذربایجان بودند که زیر تسلط ترکان، ناچار در آنان آسیمیله شدند و زبانشان به ترکی تغییر یافت.
در اینجا نیز به صراحت وارد شدن زبان ترکی را بخاطر سلجوقیان و هلاکو و تیموریان از آسیای میانه (ترکستان) میداند:
But the issue is not so enigmatic if it is examined fairly and free of prejudice, for Iran borders on the steppes of Turkestan, crowded with roving Turkish tribes, herders of horses and livestock. Their places of settlement, situated between those steppes and Transoxiana and Asia Minor, were known since ancient times for the land’s lushness and the abundance of plants and pasturage and a plenitude of gardens and widespread lushness. Indeed, in the earliest times and before these times, it had been a refuge for these tribes. They took refuge there when they had been defeated by the enemy and they beat a broad path to Transoxiana and Syria or to any region they pleased when they became hard-pressed in their deserts or there was a shortage of pasturage or herbage. The deeds of Hulagu Khan and his descendants and Amir Timarlang and his, as well as the Seljuks, including their overrunning of Iran and their dividing between themselves the lands beyond were no different than those of their ancestors in prehistoric times. Iran did not have a wall like China did to restrain or block them; they burst through her borders along with their children and women and horses and livestock, and divided up the length and breadth of the land in search of safety and pasture.
خلاصه این نظرهای کسروی هیچ تناقضی با کتاب آذری یا زبان باستان آذربایجان او ندارد؛ زیرا:
۱) زبان مادی (یعنی زبان ایرانی) را ترکی نمیداند و در آن دوران عموم دانشمندان نیز زبان مادی را ایرانی میدانستند و امروز این نظر صددرصد دانشمندان ایرانشناس است. پس زبان ترکی، زبان ایرانی را از آذربایجان رانده است. چیزی که کسروی در کتاب آذری خود نیز ثابت کرده است و در این مقاله نیز بومیان آذربایجان را غیرترک میداند.
۲) در این کتاب، زبان ترکی را از ترکستان میداند و نه از بینالنهرین و ایلام و غیره (مانند پانترکیستهای امروزی) و آمدن زبان ترکی را در دوران سلجوقیان، هلاک، تیموریان، قرایقویونلو و … میداند.
۳) در این کتاب به طور واضح، نظر کسروی اینست که ترکزبانان آذربایجان برخلاف ترکان ترکستان، از تبار خالص ترکان نیست، اما باز مقالهی تحریفگرانه این جمله را حذف کرده است.
چند نکتهی دیگر، کسروی در این مقاله میگوید که زبان ترکی آذربایجانی، دارنده سنت ادبی قدیم و قوی نیست و میگوید که حتی در تبریز، زبان فارسی در دوران مشروطه زبان حاکم ادبی بوده است و نشریات زبان ترکی نسبت به فارسی ناچیز بودند و این سه نشریه ترکی، همگی به جز چاپ کمتر از تعداد انگشتشمار جلد، دوام نیاوردند.
During the 1905 Constitutionalist revolution, over thirty magazines were founded and published in Tabriz and the other cities of Azerbaijan, but only three of them were written in Turkish, and none of them came out except for a few issues, no more than you could count on your fingers.
اما مترجم پانترکیست، این بخش را ترجمه نکرد!
کسروی در این مقاله به طور واضح، زبان ادبی آذربایجان را همان فارسی میداند و زبان ترکی را غیرادبی:
Turkish in Iran is a spoken and not, as we have indicated above, a literary language.
تنها دو بخش این مقاله بود که مورد سوءاستفادهی پانترکیستها قرار گرفت:
۱) کسروی یک جا اغلب ترکزبانان را بازمانده مهاجران از ترکستان (آسیایه میانه) میدانسته است. در جای دیگر آمیختگی از هر دو طرف بین ایرانیان و ترکان را انکار نمیکند و جای دیگر میگوید که بومیان را ترکان تسحیل کردند و جای دیگر میگوید که این ترکزبانان آذربایجان همانند ترکان ترکستان (آسیای میانه) خالص نیستند.
در حالی که دانشمندان ایراندوست بیشتر ترکزبانان ایران را بازمانده ایرانیان پیشین میدانند، اما از دوران کسروی بسیار گذشته است. نظر ولادمیر مینورسکی و فرای هم همین است که ترکزبانان ایران، اغلب بازماندگان بومیان ایرانیزبان پیشین هستند. امروز این بحث را میتواند با د-ن-ا برای همیشه پایان داد.
البته این نباید تهمت به نژادپرستی شود (چیزی که قومگرایان میگویند هر زمان بحث د-ن-ا میآید.) د-ن-ا یک بحث علمی است و کسروی هم اگر زنده بود، امروز با چنین روشی دنبال حل این مسئله (تاثیر نفود ژن ترکی در ایران) میبود. یعنی یکی میتواند حتی از تبار ایرانی باشد و خود را ترک بداند یا برعکس. اما با د-ن-ا، میتوان دانست که نفوذ ژنهایی که از ترکستان به ایران آمدند، در میان مردمان ایران (چه ترکزبان و چه ایرانیزبان) چقدر است.
۲) یک نکتهی دیگر نیز هست که کسروی برخی از ویژگیهای دستور زبان ترکی را میشمرد که در فارسی و تازی نیست، اما برای نمونه میتوان گفت که فارسی برخلاف ترکی در واژهسازی میانوند/پیشوند و پسوند دارد در حالی که ترکی تنها از پسوند استفاده میکند یا برای نمونه عربی معرفه دارد که در ترکی یا فارسی نیست. در مورد ادعاهای پانترکیستها در رابطه با زبان پارسی، به اینجا بنگرید.
۳) در مورد آمار جمعیت ایران، کسروی میگوید آماری وجود ندارد. جایی تخمین میزند که تعداد ترکزبانان با جمعیت آن دوران ایران (شاید هشت ملیون نفر) شاید بیشتر بوده است، اما در نهایت اقرار میکند که:
We have decided, as we have said, to explain nothing except what can be explained with Arabic numerals, and estimations and speculation are absolutely unsatisfactory
یا:
ما تصمیم گرفته ایم (همان طوری که گفتهایم) چیزی را نخواهیم گفت مگر این که با اعداد عربی قابل بیان باشد، و تخمین و خیال به طور مطلق قانعکننده نیست، اما باز در این مورد، آمارهایی از روسها وجود دارد از سال ۱۸۹۰ با بررسی دقیق که از جمعیت شش ملیونی ایران، حدود یک ملیون نفر را تاتار(ترکزبانان) میخوانند.
در این راستا، میتوان به چند کتاب اشاره کرد که حدود ترکزبانان آن دوران را اقلیت میدانستند:
Persian question, by the Hon. George N. Curzon, 2 v. illus., plates, ports., maps (1 fold.) 23 cm., London, New York, Longmans, Green & co., 1892.). Based on the Russian scholar Zolatoraf who used official Iranian documents in 1888, the population of Iran was recorded as six million people, half of these were Persian, 1 million Turk/Tatar (the name Azeri was a recent designation and in the 19th century, the term Turk/Tatar was used for the speakers of this language), Lurs 780,000, Kurds 600,000, Arabs, 300,000, Turkmans 320,000. And the rest were Armenians, Assyrians and other groups. Large number of Assyrian Christians actually existed in Iran before they were massacred by the pan-Turkist young Turk government invasion of Western Iran during WWI.
ترجمه: جورج ان کورزون، در کتاب دو جلدیش (انتشار درسال ۱۸۹۲) آمار جمعیت ایران، از زولوتارف روسی که خود در سال ۱۸۸۸ میلادی از آمار رسمی یا غیر رسمی دولتی گرفته است، ارقام زیر را ارائه می دهد:
در ایران فارسیزبانان ایرانی سه میلیون، ترک و تاتار (لقبی که خاورشناسان و روسها برای ترکزبانان به کار میبردند)، یک میلیون، لرها ۷۸۰ هزار، کردها ۶۰۰ هزار، عربها ۳۰۰ هزار، ترکمنها ۳۲۰ هزار که جمعاً رقمی حدود شش میلیون.
در ایران فارسیزبانان ایرانی سه میلیون، ترک و تاتار (لقبی که خاورشناسان و روسها برای ترکزبانان به کار میبردند)، یک میلیون، لرها ۷۸۰ هزار، کردها ۶۰۰ هزار، عربها ۳۰۰ هزار، ترکمنها ۳۲۰ هزار که جمعاً رقمی حدود شش میلیون.
این کتاب به طور رایگان در اینجا قابل بارگذاری است و آمار در صفحه ۴۹۴ امده است.
همچنین کتاب دیگریست به نام:
در این کتاب حدود گویشوران زبان فارسی را دو سوم جمعیت ایران شمرده است:
صفحه ۱۷۳:
Linguistically the Persian is the chief race of Persia speaking an Iranic language… Of the estimated population of Persia, about two-thirds are true Persians or “Tajiks”.
البته این نکته باید یادآوری شود، که جمعیت ایران از آن دوران (دوران کسروی و جرج کروزون) کم و بیش ۹ یا ۱۰ برابر شده است و در این صدسال، مناطق شمال و خراسان و مرکز و جنوب ایران نیز آباد شدند و کم و بیش بسیاری از روستاها در فرهنگ شهرنشینی تحلیل شدند.
آمارهای امروز کم و بیش تعداد گویشوران زبانهای ایرانی را ۸۰ درصد جمعیت ایران میدانند (اینجا) که کم و بیش با آمار ۱۸۹۰ لرد کروزون تطبیق میکند.
این نکته را باید نیز یادآوری کرد که کسروی، هرچند برای زمان خود یک پژوهشگر در تاریخ حساب میشود، ولی معلومات زبانشناسی و نژادشناسی و تاریخنگاری ما از دوران او بسیار پیشرفت کرده است. برای نمونه، زبان آذربایجان همان فهلوی-آذری بوده است و این فهلوی، جدا از زبانهای گیلان و ری و همدان و غیره نبوده است و لقب “آذری” دادن به آن، به جای “فهلوی آذری” به نظر ما نادرست است. همچنین آثارهایی از زبان خود تبریز در کتاب سفینه تبریز دیده میشود که کسروی آن را به دست نداشته است. در واقع، مارکورات آلمانی پیش از کسروی، زبان کهن آذربایجان را “فهلوی” خوانده است. آنچه کسروی انجام داد، جمعآوری برخی از گزارشها و نمونهایی از زبان فهلوی-آذری آذربایجان بود. اما علم و دانش ما امروز از آن زمان بسیار پیشرفت کرده است و هم اکنون، به نظر این نگارنده، دکتر محمدامین ریاحی که خود آذربایجانی است، بهترین مطالعات را در رابطه با زبان باستان آذربایجان و شروان و آران انجام داده است:
از دیدگاه د-ن-ا نیز، آزمایشهای تازه نشانگر آنست که عموم مخزن ژنهای مردم آذربایجان قفقاز با مردم ارمنستان یکی هست:
Hum Genet. 2003 Mar;112(3):255-61. Epub 2002 Dec 14
Testing hypotheses of language replacement in the Caucasus: evidence from the Y-chromosome.
Nasidze I, Sarkisian T, Kerimov A, Stoneking M.
Nasidze I, Sarkisian T, Kerimov A, Stoneking M.
بنابراین، در این مقاله نشان دادیم که چگونه پانترکیستها حتی ترجمهی مقالهها را تحریف و تحذیف میکنند تا به نتیجهی دلخواه و نادرست خود برسند.
***
هرودوت
http://www.iranboom.ir/tarikh/tarikhekohan/1812-herodot.html
نوشتههای بازمانده از هرودوت تاکنون نخستین نگاه ثبت شده به تاریخ ایران هخامنشی است که دیدگاه یک غیر ایرانی را درباره تاریخ و
فرهنگ این سرزمین نشان میدهد.
به یاد دوست
به کوشش ناهید زندی*
دانشجوی کارشناسی ارشد ایرانشناسی
پیشگفتار
نوشتههای بازمانده از هرودوت تاکنون نخستین نگاه ثبت شده به تاریخ ایران هخامنشی است که دیدگاه یک غیر ایرانی را درباره تاریخ و فرهنگ این سرزمین نشان میدهد. از طرفی در دست نبودن تاریخ نوشتاری ایران تا روزگار نویساندن سنگنوشته بیستون- سبب شده است ایرانیان به ناچار برای آگاهی یافتن از بخشی از گذشتهٔ خویش دست به دامان بیگانگان شوند که روزگاری بزرگترین دشمنانشان بودهاند.
آنها تنها زمانی پاسخی به این نیاز می یابند و می توانند آگاهی اندک درباره آن روزگار بدست آورند که گذشته دو ملت ایران و یونان به هم پیوند می خورد و این پیوند نگارندهٔ غربی را وامیدارد در توصیف و گاه نکوهش دشمن یا رقیب و گاه هم پیمان خویش به داستان سرایی دست یازد و در نبود تاریخ، نام تاریخ بر آن نهد.
بیشتر این نوشتارها مانند سفرنامه و خاطراتی که از سدههای اخیر برجای مانده است، معمولاً برداشت شخصی نویسنده است که گاه خود او شاهد رویدادی بوده و دیدگاه شخصی خود را درباره آن بیان کرده است و گاه با بهرهگیری از شنیدهها به آفرینش تاریخ پرداخته و در دورانهای بعدی دیگران گزارش آنها را پایه و مایهٔ نوشتار خویش قرار دادهاند و کم کم تاریخی که ما امروز میشناسیم شکل گرفته است که پژوهشگرچارهای جز خواندن آنها ندارد. برخی بر این باورند که: "دربارۀ کیفیت گزارشهای مورخان یونانی و رومی مانند هرودوت، دیودروس سیسیلی، توکیدیدس و غیره که مورخ امروز از مراجعه به آن بینیاز نیست، خوانندۀ غیر حرفهای باید بداند که این گزارشها بندرت حامل واقعیتی بی چون و چرایند. در عین حال، از مجموع آنها می توان لباس ژندهای بر قامت تاریخ پوشاند و تا حدودی به برداشتهای تاریخی شکل داده به عبارت دیگر این گزارشها به قلمروی که از بیهوایی رنج می برد، دستکم هوای نامرغوبی میبخشد که میتوان با ماسک از آن استفاده کرد."(پرویز رجبی،1382،ص 16)
اگر ناگزیری ایرانیان را در«پرسیدن نشانی خانۀ پدری خویش از بیگانگان» (این تعبیر از استاد فریدون جنیدی است) بپذیریم، اکنون بر ماست که با نگاهی موشکافانه و انتقادی در شناخت راستی و ناراستی گفتار آنان بکوشیم و تلاش کنیم تا آنجا که میتوانیم تاریخ نوشته شده به دست اغیار را از گفتارهای نادرست بپیراییم تا شاید در شناختن و درس گرفتن از روزگاران کهن کامیابتر باشیم و در ساختن آیندۀ میهنی که ادعا میکنیم دوستش داریم، با آگاهی بیشتری گام برداریم. شاید اگر به چرایی داوریهای نادرست غربیها دربارۀ ایران آگاه شویم، با درک درستتری به خواندن آثار غربیان بپردازیم.
مرتضی ثاقبفر، جامعه شناس و مترجم کتب تاریخی معتقد است: "در هر دورهای از این تاریخ بلند 2500 ساله، غرب هربار و هرزمان به دلیل خاصی و بنابر منافع و مصالح ویژهای با ایران مشکل دارد و اکثراً به عمد به داوریهای نادرست درباره ایران میپردازد. بنابراین نه جامعه و فرهنگ ایرانی را درست مییابد و نه میکوشد که دریابد، زیرا سود خود نمیپندارد.
زمانی چون ایران را دشمن مستقیم و نیرومند خود میانگارد (یونان) که با آنکه پیروزی کوچکش برارتش ایران از نیش پشهای بر پیلی سترگ فراتر نیست، به بزرگنمایی، گزافهگویی و حماسهسازی برای آن میپردازد. زمانی که به امپراتوری (روم) تبدیل میشود، ایران را یگانه رقیب و هماورد خود در جهان میبیند و پیوسته آغازگر تهاجم است. پس از اسلام نیز که به برکت جنگهای صلیبی و تماس با شرق میتواند از دانش عظیم ایرانی بهره بگیرد." (مرتضی ثاقبفر،1388،ص 64)
از آنجا که تواریخ هرودوت امروزه نخستین کتاب تاریخی معرفی میشود و همچنین نخستین نگاه بیرونی را به ایران نشان میدهد در این نوشتار تلاشی هرچند کوچک در شناختن این اثر ارائه میشود. اگرچه پیشتر هزاران دیدگاه در قبول یا رد نگاه این نویسنده بیان شده است، از توسیدید و ارسطو گرفته تا عمادالسلطنه وامیر مهدی بدیع، اما شاید دیدن یک منظرۀ واحد از دریچه چشم هر یک از انسانهای این کرۀ خاکی طرحی نو باشد. البته حساسیت این موضوع سبب شده است در این راه از نوشتهها و دیدگاه های پیشینیان آنچه را که برایم قابل دسترسی بود، به مدد گیرم در نقد و تحلیل شخصیت راوی نخستین تاریخ مکتوب موجود، با بهره گیری از نوشتارهای موافقان و مخالفانش در جستجوی واقعیت بکوشم.
زندگینامه
هرودوت بین سالهای 484 تا 490 پ.م در هالیکارناس چشم به جهان گشود. این شهر در سرزمین کاری قرار داشت که از روزگار کوروش دوم تابع شاهنشاهی هخامنشی بود. براین اساس برخی وی را شهروندی ایرانی بشمارآورده اند. (پیرنیا،1375،ص 66، همدانی،1375ص17)
هدایتی در مقدمهای که بر ترجمه تاریخ هرودوت نوشته متن مختصری را که معتقد است از سوئیداس درباره وی بجا مانده آورده است: "هرودوت فرزند لیگزس و دریو بود و در هالیکارناس در خانوادهای اصیل و نجیب تولد یافت. او برادری داشت که تئودور نامیده میشد. هرودوت برای فرار از جنگ لیگدامیس دومین جانشین آرتمیز از هالیکارناس به شهر ساموس گریخت. درساموس به آموختن زبان محلی یونانی پرداختی و تاریخی در نه جلد تحریر کرد که با زمان سلطنت کوروش پادشاه پارس و کاندول پادشاه لیدی آغاز میشود. همینکه به هالیکارناس بازگشت، به فرمانروایی مطلقالعنان این شهر فائق آمد ولی چون با مشکلات فراوان و رقابتهای سیاسی مواجه شد، از روی میل به شهر توریوم که در آن زمان اهالی آتن مشغول تاسیس آن بودند، رفته و در آن شهر مقیم شد. وی در همان شهر درگذشت و در میدان شهر مدفون شد. ولی جمعی عقیده دارند که او در پلا درگذشت... (هدایتی،1383 ص5)
اسکالا وی را از شاخه دروسی تیرۀ یونانی میداند. (اسپنسر دی اسکالا، 1384،ص 21)
" ظاهراً هرودوت سفرهای زیادی داشته، اما دشوار بتوان مسیر مشخصی برای این سفرها معین کرد یا حتی برخی از آنها را باور کرد. باید توجه داشت که سیاحت او در مشرق قدیم طولی نکشیده،در مصر سه چهار ماه اقامت داشته،خودش گوید در بابل بوده ولی بعضی محققین جدید با این عقیده اند که اصلاً هیچگاه در این شهر نبوده است." (پیرنیا،1375، ص 68)
"هرودوت ظاهراً فرزند یکی از ثروتمندان زمان خود بوده نخستین درس خود را در خارج از موطن خود آموخته و آنگاه به موطن کوچک خود مراجعت کرده است. ولی اقامت او در شهر هالیکارناس چندان دوام نیاورده. زیرا در نتیجۀ قیام مردم شهر علیه حاکم جباری که لیگدامیس نام داشت هرودوت ناگزیر شده است از شهر موطن خود خارج شود. عمویش پانیازیس که شاعر معروف عصر بود، در این شورش به قتل رسیده است. ولی هرودوت و دیگر افراد خانوادۀ او جان سالم بدر برده و به شهر ساموس پناهنده شده اند. " ( هدایتی ، 1383،ص 7)
هرودوت پس از زندگی در ساموس آهنگ سفر کرده و "تسهیلاتی را که سازمان اداری منظم پارسها در آسیای صغیر و دیگر نواحی برای سفر فراهم کرده بود مغتنم دانسته" (هدایتی 1383، ص 8) و به لیدی، ماد، پارس، مصر و فنیقیه سفر کرده و تلاش کرد با مشاهده و گفتگو از فرهنگ و تاریخ مردم آن مناطق آگاه شود. مقصد بعدی هرودوت آتن بود.چنانکه از نوشته های او برمی آید، این شهر را کعبۀ آمال و آرمانشهر خویش میدانسته است." او احتمالاً بین سالهای 443 تا 447 پ.م در پناه حکومت پریکلیس در این شهر میزیسته و با سخنرانیهای گوناگون درباره یونان و روایت بخشهایی از اندوختههای خود به گونۀ شفاهی توانسته جایگاه خوبی نزد پریکلیس بدست آورد." (ابراهیمی،1389،ص 29)
اما دیری نپایید که هرودوت وادار به ترک آتن شد.چرا که او نتوانست حق عضویت جامعه آتن را بدست آورد.ازطرفی سفرهای زیادی که داشت،سبب شد با مشکلات زیادی روبرو شود و نتواند هزینه زندگی درشهر گرانی چون آتن را تحمل کند.(تاریخ هرودوت 1384، ص 12)
وی حدود سال 443 پ.م به توریون رفت که از مستعمرات ایتالیایی آتن بشمار میرفت. راولینسون معتقد است: "در توریوم هرودوت گویا تمام اوقات خود را کاملاً صرف تکمیل تالیف خود ساخت.در همان موقع نیز بدون تردید بکار تالیف کتاب دیگر خویش که در این اواخر وجود آن شیوع فراوان داشت یعنی«تاریخ آسور» پرداخت."(تاریخ هرودوت، 1383، ص 13)
برخی مرگ هرودوت را در سال 425 پ.م میدانند و آرامگاه او را در موطن دومش توریوم میجویند. یکی از مورخان اهل بیزانس به نام «اتین» از سنگ قبری که در این شهر دیده است، سخن به میان آورده مینویسد: "خاک این شهر، استخوانهای هرودوت فرزند لیگزیس را در آغوش دارد. سلطان مورخان قدیم سرزمین یونی در کشور قوم دوری تولد یافت و بقصد فرار از حملات غیر قابل تحمل همشهریان خود به توریوم پناهنده شد و این شهر را وطن دوم خود نامید."(هدایتی،1383 ص 5)
بیطرفی مورخ که حتی در روزگار ما افسانه میماند، از فردی مانند هرودوت انتظاری بیهوده بوده است. شگفت آنکه یونانیان او را به جانبداری از ایرانیان متهم میکنند و ایرانیان جانبداری از آتن را بر وی خرده میگیرند. هم آنانکه نوشتههای او را پذیرفته و او را به عنوان «پدر تاریخ» ستودهاند و هم آنانکه تلاش کردهاند چهرۀ دیگری از وی معرفی کنند و با دیدی محتاطانه و نقادانه لقب «پدرخواندۀ تاریخ» را به او بدهند بر این باورند که علاقه و تعصب هرودوت به آتن در نوشته های او نیز نمود یافته است.
پیرنیا مینویسد:" به عقیدۀ بعضی محققین مانند( بر)، (کروگر) و(ستین) هرودوت نوشتههای خود را در آتن و در موقع بازیهای المپ برای یونانیان میخوانده. اگر راجع به المپ تردیدی باشد چنانکه بعضی کردهاند، در باب آتن شکی نیست... "وی سپس از پلوتارک نقل می کند: "آتنیها در ازای تمجیداتی که هرودوت از آنها کرده بود ده تالان به او دادند." (پیرنیا، 1375، ص 69)
دکتر مرتضی ثاقبفر در یادداشتی که بر ترجمهاش از کتاب یونانیان و بربرها نوشته، آورده است: "آنچه از موضوع پژوهشهای او (امیرمهدی بدیع) میتوان یافت، آن است که گرچه تواریخ هرودوت درواقع افسانۀ دروغ و غرضورزانهای است که به منظور خدمت به تبلیغات آتن در عصر پریکلیس برای خوشایند و روحیه بخشی به آتنیها و کمک به ایشان در تسلط بر سایر دولت شهرهای یونانی نوشته شده (و من میافزایم که هدفهای شخصی هرودوت برای کسب جایزۀ نقدی به مقدار ده تالان طلا معادل با 60 هزار فرانک طلا و نیز کسب مقام شهروندی آتن نیز در این امر دخیل بودهاند که البته هرودوت در اولی کامیاب و در دومی ناکام ماند...)" (ثاقب فر، 1383)
اسپنسر دی اسکالا نیز معتقد است:" توجهاش به نقل حکایات و قصهها و جانبدارش از آتن و اعتقادش تاثیرات فوق طبیعی و نیز برخی بی دقتیهای آشکارش سبب شدهاند تا بسیاری از مولفان برجسته معتقد شوند که در کار تاریخنویسی پژوهندهای با ارزش نیست. (در واقع عنوانش فقط پدر تاریخ نبوده، بلکه زمانی هم او را پدر اکاذیب مینامیدند.)" (اسکالا، 1387، ص 24 و 25)
اما نکته جالبتر که ما را وامیدارد که لقب راستین "سخنگوی وجدان دردمند دولت آتن" (ابراهیمی ،1389،ص50) را در حق وی بپذیریم، این است که دیدگاه دیگری هم وجود دارد که پیروانش معتقدند: «هرودوت در حدود سال 447 پ.م وارد آتن شد و سخنرانیهایی در ملا عام ایراد نمود و به محفل دانشمندان و ادیبانی که گرد پهلوان آن روز دموکراسی آتن یعنی پریکلیس جمع بودند پیوست و تحت تاثیر محفل مزبور در یادداشتهای خویش دست برد و آن اوراق را مورد تجدید نظر قرار داد. گویا این تجدید نظر بر اثر فشار آتنیان بوده است که وی را متهم به حمایت از ایران میکردند و به هر حال هرودوت پس از این تجدید نظر نوشتههای خود را به شکل تاریخ بزرگ آسیا و اروپا درآورد." (سیدحسن موسوی،1377،ص38)
شاید همین جانبداری سبب شده است پژوهشگران درخواندن و بهرهگیری از اثر هرودوت احتیاط بیشتری به خرج دهند چرا که مخاطب اصلی آن آتنیان بودهاند و در نوشتن آن حس تعصب دخالتی آشکار دارد.
عباس اقبال در مقدمهای که بر ترجمه تاریخ هرودوت (بوسیله غلامعلی وحید مازندرانی) نوشته ضرورت چنین نگاهی را به تاریخ هرودوت یادآور شده و با تمام علاقهای که به هرودوت دارد مینویسد: "البته مجموع تاریخ هرودوت در نظر یک نفر مورخ منتقد که از غرض خالی باشد بی عیب نیست بلکه دو عیب بزرگ دارد که یکی از آن نتیجه و معلول نقص معلومات مولف است در باب تاریخ و جغرافیای ملل قدیم و ندانستن زبان ایشان و دسترسی نداشتن او به اسناد و مدارک کتبی تاریخ آن ملل، دیگری ناشی از حس ملتپرستی او و عجب و غروری است که او نیز مانند سایر یونانیان آن عصر در خصوص علو مقام وطن خود دانسته است و بهمین جهت سایر اقوام را در مقام مقایسه با یونانیان، حقیر، پست و در زمرۀ ملل وحشی پنداشته است. بعلاوه چون هرودوت بیش از هر چیز منشی و شاعرمآب بوده و کمتر با حکمت و منطق سروکار داشته است، از قبول اغراقها و مبالغاتی که دیگران در نقل وقایع می کردهاند، با طبع شاعرانۀ خود او بسمت آنها منحرف شده، ابا نکرده و رد این زمینه نکاتی را پذیرفته یا گفته است که امروز با هیچ میزان عقلی درست در نمی آید." (تاریخ هرودت، 1384،ص3)
البته پیش زمینههای فکری وی را در این مساله نمیتوان نادیده گرفت. با وجودی که در سرزمین ایونی زاده شده که سرزمینی ایرانی با فرهنگی نزدیک به فرهنگ یونانی بود، تاثیرپذیری وی از هردو سرزمین با دو فرهنگ متفاوت و تا حدی متضاد سبب شده که وی حتی گاهی نوشتههای خود را هم نقض کند.
در مهاجرت وی به غرب و آشنایی او با فرهنگ یونانی و بویژه آتن شاید مرگ عمویش پانیازیس که در شورشهای هالیکارناس به قتل رسید بی تاثیر نباشد. پانیازیس شاعری معروف بود که احتمالاً یکی از آموزگاران هرودوت بوده و او را با افسانهها و داستانهای یونان آشنا کرده است، هرودوت پس از مرگ او به ساموس رفته و بعد به آتن پناه برده است. "شاید این فرار ناخواسته پس از اعدام پانوآسیس (پانیازیس) که سبب آنرا "فتنه انگیزی بر امپراتوری ایران" نوشتهاند، پیشینهای روانی باشد بر بغض و کینهای که هرودوت در تاریخ خود درباره سپاهیان ایران جای داده است. چرا که نباید فراموش کرد که هرودوت خود نیز در این دسیسه دست داشته است." (ابراهیمی، 1389 ص 27)
منابع هرودوت
نکته ای که بیشتر پژوهشگران بر آن اتفاق نظر دارند این است که هرودوت منابع و یا دستکم منبعی در اختیار داشته است و در نگارش تاریخش از آن بهره گرفته است. پیرنیا مینویسد: "اگر چه او را پدر مورخین خوانده اند، ولی در واقع او نخستین مورخ نبوده است، زیرا قبل از او اشخاص دیگر از یونانیها مانند (هکاته) چیزهایی نوشته اند که به ما نرسیده و ظن قوی میرود که هرودوت و مورخین قرون بعد از این نوشته ها استفاده کرده اند، بی آنکه اسم مولف را برده باشند."
(پیرنیا 1375،ص66و نیزهمدانی1377،ص17وموسوی1377،ص38)
اما مترجم «تواریخ» دیدگاه دیگری دارد. وی گرچه از بین بردن کتاب هکاته به وسیلۀ هرودوت را رد میکند ولی بهرهگیری هرودوت از کتاب وی را پذیرفته است. "هرودوت که خود نخستین پیشقدم این دسته از تاریخنویسان عهد کهن محسوب میشود بدون تردید قدیمترین مورخ جهانست. بیجهت نیست که قرنها نام او با تاریخ باستان توام شده است و همه جا او را "پدر تاریخ" نام نهادهاند. در حقیقت اوست که تاریخنویسی رابه بشر آموخت و هم او است که به تحریر نخستین تاریخ جامع جهان دست زد. قبل از او هکاته معروف نیز به تحریر تاریخ دست زده بود و معروف است که هرودوت آثار خود را از او اقتباس کرده و سپس اصل را از بین برده و کتاب مولف قدیم را بنام خود به جهانیان عرضه کرده است. دلیلی که طرفداران این عقیده برای اثبات مدعای خود اقامه میکنند این است که اولا هرودوت شخصا در چند جای کتاب خود به نویسندگان قدیمتر از خود اشاره میکند و ثانیا بعضی مطالبی را که او نوشته است بعدها نویسندگان یکی دو قرن بعد عینا از قول هکاته نقل کردهاند و این خود میرساند که هرودوت که پس از هکاته میزیسته آن مطالب را از هکاته تقلید کرده و سپس کتاب او را سوزانده است. در صحت این ادعا تردید بسیار است چه اگر واقعا هرودوت آثار هکاته را از بین برده باشد چگونه آن آثار بدست مولفان قرون بعد رسیده است که به کمک آن توانستهاند قسمتهایی از کتاب ادعایی او را نقل کنند." ( تاریخ هرودوت 1383،ص3 )
راولینسون نیز معتقد است هرودوت از آثار پیشینیان آگاهی داشته است: " وی از چشمههای معرفت همری [هومر] سیراب شده، به حدی که تمام وجود او با اشراقی که از آن برگرفته، ترکیب یافته است. در طرح دنیای تالیف خود، در ترتیب و تنظیم قسمتهای آن، در لحن و چگونگی نگارش و در هزاران اصطلاحات و عبارات جزء، وی شاگردی است که از همر پیروی نموده و به خوبی آشکار است که اطلاع و آشنایی او از شعرای بزرگ یونان قدیم لااقل همان قدر بوده است که انگلیسیهای تربیت شده کنونی از آثار شکسپیر دارند و این معلومات فراوان او نیز به زیان سایر مطالعاتش تمام شده بوده است و جای تردید است که تالیف و اثری از ادبیات یونان در دسترس او افتاده و وی از مندرجات آن آشنایی کافی بدست نیاورده باشد.(تاریخ هرودوت،1384 ، مقدمه راولینسون ص10)
منبع دیگری که هرودوت در نوشتن کتابش از آن بهره گرفته است مشاهدات شخصی اوست که بیشتر آنها را در طول سفرهای فراوانی که داشته دریافته و نوشته است، وی در این سیاحتها توجه خاصی به آداب و رسوم مردم، دین و مراسم مذهبی، شیوه لباس پوشیدن و دیگر مسائل فرهنگی اقوام و ملل دیگر داشته است. و شاید از همین دید برخی از پژوهشگران مانند مایرس وی را "پدر مردم شناسی" میداند و معتقد است مطالعات او در فرهنگ عامه می تواند در مطالعات مردم شناسی بسیار مورد استفاده قرار گیرد. ( اسکالا 1387 ، ص179 )
اما مهمترین منبع وی همانا روایتهایی است که به صورت شفاهی از دیگران شنیده است، بسیاری بر این رای پافشاری می کنند که «تاریخ ماد» که هرودوت نوشته از یکی از نوادگان هارپاک شنیده است و تاریخ پارس را از اشراف و اعیان پارس. اما اگر نوشته پیرنیا را مبنی بر اینکه هرودوت هیچگاه به ایران نیامده بپذیریم این پرسش به میان می آید که وی چگونه با آنها در ارتباط بوده است ؟
آزوین ماری درمقاله ای با عنوان «هرودوت و تاریخ شفاهی» به بررسی چگونگی بهرهگیری هرودوت از تاریخ شفاهی پرداخته است. وی مینویسد: "همگان پذیرفتهاند که هرودوت بیشتر اطلاعات خود را از روایات شفاهی به دست آورده است. حتی کسانی که به این نکته شک دارند، میپذیرند که او میکوشید منابع خود را شفاهی معرفی کند و بدین منظور یا آنها را می ساخت و جعل میکرد ( فلینگ 1971 به ویژه ص 112 به بعد ) یا حتی اگر مکتوب بودند شفاهی وانمود میساخت" ( تاریخ هخامنشیان، ترجمه ثاقبفر،ج2، ص 143 )
آزوین ماری معتقد است چنانکه ادعا میشود علت همگونی روایات هرودوت، شخصیت ادبی وی بوده است که این شخصیت ادبی نیز به نوبه خود محصول سنت شفاهی یونان بوده است . (همان، ص 149)
اگر بپذیریم که مهم ترین منبع هرودوت ، روایات شفاهی است در بهره گیری از نوشتارهای وی باید محتاطتر از پیش عمل کنیم چرا که در این نوع از تاریخ نویسی احتمال تحریف تاریخ بیشتر از دیگر شیوههاست.
ارزش تاریخی
با توجه به منابع مورد استفاده هرودوت و یکسونگری و تعصب وی که شرح آن گذشت و باید توجه داشت کتاب هرودوت پر از افسانهها و داستانهایی است که آنقدر رگههای خرافی در آنهاست که یافتن ارتباطی هر چند کوچک میان آنها و «تاریخ» بسیار دشوار مینماید، گرچه عدهای معتقدند آمیختن افسانهها با واقعیت هم استادی خاصی میطلبد که هرودوت توانسته است این دشواری را هم پیروزمندانه پشت سر نهد." هرودوت تحت تاثیر فرهنگ ایرانی مجذوب داستانسرایی سبک شرقی شد که کیفیتی دلپذیر به کتاب تواریخ او بخشیده ." (اسکالا، 1387 ، ص22).
اما وی نیز معترف است که جداساختن افسانه و واقعیت ضروری است:" در آمیختن حقیقت و افسانه تنها خاص هرودوت نیست، بلکه در عهد باستان مورخان اصولا به این سبک از کلام راغب بودند که به آن "لوگوس" میگفتند. یونانیان باستان اکثر این حکایات را گرچه حقیقت نداشت ولی اساسا درست میپنداشتند. برخی از این گزارشات قصهاند و بسیاری دیگر آمیزهای از حقیقت و افسانه که باز مساله جداساختن این دو از یکدیگر وجود دارد." (اسکالا،1387،ص176)
پیرنیا معتقد است در نوشته های هرودوت "سنوات وقایع درهم و برهم است، در موارد زیاد داستانگویی جای تاریخ را گرفته و خود داستانها هم از این جهت که از نسل به نسل رسیده، چنان مشوش است که با زحمت میتوان مقصود را دریافت." ( پیرنیا، 1375، ص 68). دکتر کزازی در مراسم رونمایی کتاب «نقد تواریخ هرودوت» ارزش تاریخی «تواریخ» را به کلی انکار کرده و میگوید: "برای هر کس که بر خرد خود بنیاد میکند کتاب تاریخ هرودوت مگر کتابی افسانهای نیست از دید من این نیازی به نقد ندارد و یا اگر دارد این نقد باید افسانه شناختی باشد نه نقد تاریخی اگر بخواهیم این کتاب را مانند کتاب تاریخی نقد کنیم به اشتباه خواهیم افتاد، ساختار این کتاب افسانهای است ولی گاهی نمودهای تاریخی هم در آن می بینیم "وی کتاب هرودوت را نه تنها اثری تاریخی نمیداند بلکه معتقد است در پارهای زمینهها ضد تاریخی است. "اگر کتاب هرودوت ارزشی یافته است در تاریخ برای این است که ما کتابی در آن روزگار نداشتهایم که تاریخ را نشان دهد." (خبرگزاری فارس 12/6/1387 ، شماره 8706110609 ، تاریخ دستیابی 13 دی ماه 1389)
پوران فرخزاد معتقد است: هرودوت و کتزیاس و پلوتارک و ..."قلم به مزدانی هستند که به آگاهی و دانستگی دست به این یاوهنویسیهای تنگاندیشانه سپرده و با خیانت به تاریخ همیشه درخشان شرق موجودی خیالی را آفریده، ارایه کرده و آذین بستهاند." وی دو پرسش مطرح می کند که به راستی جای اندیشیدن دارد که چرا تاکنون در هیچ جا این نکته بررسی نشده است؟1- نسخههای اصلی آثار نگارندگانی چون هرودوت، آریان، دیودور، پلوتارک و ... در کدامین موزه نگاهداری میشود؟
2- به فرض نابود شدن نسخههای اصلی، این آثار نسخههای دستنویس آنها در چه تاریخی و به دست چه کسانی بازنویسی شده است ؟ ( فرخزاد، 1376 ، ص 169-168 )
اما راولینسون معتقد است: وی "به جای برعهده گرفتن کار غامض و دشوار نوشتن تاریخ نژاد یونانی، اقدام به انجام دادن کارهای مهم ثبت صادقانه وقایع جنگ مخصوصی نموده است". "وی در آن خیال بوده است که تصویری کلی از جهان و درباره نژادهای مختلف آن و تاریخ گذشته مللی که صاحب تاریخ بودند در نظر هموطنان خود بگذارد و از این راه به تالیف خود که در میان تالیفات تاریخی مقام قطعی درجه اول را دارد عظمت و وسعت موضوع بخشیده است." ( تاریخ هرودوت، 1384 ، ص 14 و 15)
درباره این مبحث تاکنون آثار زیادی نوشته شده است از جمله مجموعه 15 جلدی «یونانیان و بربرها، روی دیگر تاریخ» که زندهیاد امیر مهدی بدیع به فرانسه نوشته و به فارسی برگردانده شده است. یا «نقد تواریخ هرودوت» که اسکالا نوشته و به همت محمد بقایی به فارسی ترجمه شده است. همچنین کتاب «پدرخواندهای برای تاریخ» که پژوهشی نوین است و فرشید ابراهیمی با بهرهگیری از منابع غربی و شرقی آن را به رشته تحریر درآورده است. اما در افسانهآمیز بودن تواریخ هرودوت شاید آوردن چند نمونه از متن کتاب نتیجه بحث را روشن کند: نخستین مورد اینکه هرودوت ادعا میکند کوروش پس از فتح لیدی تصمیم به سوزاندن کرزوس و چهارده جوان لیدیایی داشت (هرودوت، 1384، ، ص 68 )حال آنکه ایرانیان آتش را عنصری سپند میدانستند و آنرا نمیآلودند و همچنین ایرانیان هیچگاه آیین قربانی کردن انسان را که رسمی غربی بود نپذیرفتند.
وی درباره کشته شدن کورش دوم به دست اقوام شرقی (ماساژت ها) داستانی باورنکردنی نوشته و معتقد است ملکۀ ماساژتها با پیکر پادشاه پارس بسیار بدرفتاری کرد و انتقام مرگ پسرش را از پیکر بی جان وی ستاند (هدایتی،1383، ص286) حال آنکه باستانشناسان آرامگاه وی را در پاسارگاد میدانند و گزنفون معتقد است کوروش بزرگ پس از وداع با نزدیکانش و نصیحت جانشینش از جهان رفته است: "پس از ادای این جملات دست حضار را یک یک فشرد. آن گاه روی خود را پوشاند و جان به جان آفرین تسلیم کرد." (گزنفون،1384،ص271)
زمانی که از مورچههای هندوستان مینویسد که از سگ کوچکتر و از روباه بزرگترند، از شتری که پاهای عقبی آن هرکدام دو ران و دو زانو دارد شاید تنها داوری خرد است که بیهیچ گفتاری ما را به رد دیدگاههای وی رهنمون می شود.
امیر مهدی بدیع مینویسد: "وقتی که به کتاب تواریخ هرودوت مراجعه میکنیم و در آن به طور پراکنده اما مفصل اطلاعات دقیق درباره هخامنشیان و اسرار مجالس رایزنی آنان، درباره شاهنشاهان پیرامون آنان و اخلاق و عادات و رسومشان کشف میکنیم خوب است این را هم به یاد بیاوریم که این فرزند سرزمین هالیکارناس در مورد زادگاه و کشور خویش هم صدها افسانه مضحک ضبط کرده است که کتاب نخست، بند 175 میگوید: «بر فراز هالیکارناس و در درون زمین پداسیها زندگی میکنند، و هرگاه که قرار است که اتفاق ناگواری برای آنان یا همسایگانشان روی دهد، قبلا ریش بلندی بر چهره آتنای کاهنه میروید.»" ( بدیع، 1383 ، ص 61 )
ارزش ادبی
کتاب هرودوت با توجه به زمان نوشته شدنش از نظر ادبی بسیار ارزشمند است و تمام موافقان و مخالفانش شیوه نگارش و ساده نویسی وی را ستودهاند و قدرت بیان وی را مخصوصا در بیان داستانها بینظیر توصیف کردهاند راولینسون مینویسد: "روانی طبیعی داستان و احساسات در سراسر کتاب او و وفور کلمات عادی و مانوس و اجتناب او از کار عبارت پردازی بمنظور خودنمایی و یا شیوایی ساختگی غالبا مورد توجه و تصدیق تقریبا تمام منتقدان شده است." ( تاریخ هرودوت، 1384، ص 24 و 25 )
هدایتی نیز هنر نویسندگی او را ستوده است "از لحاظ طرز بیان و شیوه انشاء بدون شک نثر هرودوت یکی از قدیمترین و نادرترین نوشتههایی است که از بشر بیادگار مانده." (هدایتی، ص 23و 24)
درباره کتاب
تواریخ هرودوت به اعتبار گفتههای مورخان ایرانی و خارجی نخستین تاریخ نوشته شده به جا مانده از دوران هخامنشی است که با هدف نگارش جنگهای ایران و یونان نوشته شده است که در دوره خشایارشا به وقوع پیوسته است.
هرودوت این کتاب را در نه بخش نوشته و هریک را به نام یکی از رب النوع های یونان نام نهاده است البته برخی معتقدند این تقسیم بندی
بعدها در دوره رنسانس به وجود آمده است به هر روی تاریخی که امروز در دسترس است به « 9موز » تقسیم میشود:
1- کلیو ( خدای تاریخ )
2- ائوترپ ( خدای موسیقی )
3- ثالیا ( خدای کمدی )
4- ملپومن ( خدای تراژدی )
5- ترپیسکور ( خدای رقص )
6- اراتو ( خدای شعر )
7- پولیم نی ( خدای شعر مقدس )
8- اورانی ( خدای ستاره شناسی )
9- کالییوپ ( خدای سخنوری و چکامه حماسی )
کتابهای اول تا چهارم به سرگذشت امپراطوری ایران مربوط میشود که پر از افسانهها و داستانهایی است که قصههای هزار و یک شب را میماند. کتاب پنجم و ششم به علل موثر در آغاز جنگ میان یونانیان و ایرانیان پرداخته و در سه کتاب واپسین جنگهای یونانیان و ایرانیان را به واقع از دیدگاه یک یونانی نوشته است.
نخستین برگردان فارسی این اثر را غلامعلی وحید مازندرانی در سال 1313 از متن انگلیسی به چاپ رسانده که تنها شامل بخشهایی است که مربوط به ایران است و ترجمه کامل تواریخ را در سال 1336 دکتر هادی هدایتی منتشر کرد. این کتاب از روزگاران دور مورد بحث اندیشمندان بوده است از همان روزگاری که سیسرون لقب «پدر تاریخ» را به هرودوت داد و پلوتارک در بدنهادی او رساله نوشت، استرابون ارزش افسانه های همر را بیش از روایات تاریخی هرودوت دانست و کتزیاس دروغگویی هرودوت را در نوشتههایش هم وارد دانست، تا زمانی که اسکالای آمریکایی نقدی محتاطانه و آرام بر کتاب او نوشت و امیر مهدی بدیع 30 سال از عمرش را صرف روشن کردن حقیقت این کتاب کرد تا زمانی که هرودوت «پدرخوانده ای برای تاریخ» شد و شاید تا روزگاری که خورشید حقیقت روشنتر از همیشه بر تاریخ ایران بتابد این بحثها باقی است.
منابع:
هرودوت، تاریخ، مترجم غ. وحید مازندرانی، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، 1384 پیرنیا، حسن. تاریخ ایران باستان، تهران، دنیای کتاب ،1375
تاریخ هخامنشیان، جلد دوم، ویراستاران سانسیسی وردنبورخ و آملی کورت، مترجم مرتضی ثاقب فر، تهران، انتشارات توس، 1388
تاریخ هخامنشیان، جلد دوم، ویراستاران سانسیسی وردنبورخ و آملی کورت، مترجم مرتضی ثاقب فر، تهران، انتشارات توس، 1388
گزنفون کورش نامه، رضا مشایخی، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی،1384.
هرودوت ، تاریخ، جلد 1، ترجمه، مقدمه، توضیحات و حواشی دکتر هادی هدایتی، تهران،انتشارات دانشگاه تهران،1383.
فرخزاد ،پوران. کارنامه به دروغ، تهران، علمی، 1388.
پدرخواندهای برای تاریخ، تهران، ابریشمی فر 1389، ابراهیمی، فرشید.
بدیع،امیر مهدی.یونانیان و بربرها روی دیگر تاریخ ج2 ، ع روحبخشان، تهران، انتشارات توس، 1383
رجبی ،پرویز. هزاره های گمشده ج2،تهران،توس، 1382.
اسکالا، اسپنسر. نقد تواریخ هرودوت، محمد بقایی (ماکان)، تهران ،یادآوران ، 1388
اسخی به هرودوت، مرتضی ثاقب فر ، روزنامه شرق شماره 229 ، 11تیرماه 1383 درج شده در تارنمای استاد ثاقبفر نیازمند فهمی
درست از خود و غرب هستیم، گفتگوی مسعود لقمان با استاد مرتضی ثاقبفر، فصلنامه فروزش، شماره دوم بهار 1388، ص 54 تا 64.
موسوی، سید حسن، تاریخ هرودوت اولین مکتوب ایران باستان، کتاب ماه تاریخ و جغرافیا 6و7 ( سال 1 ، شماره 6و7 ) اردیبهشت 1377 ، ص 38و 39.
همدانی،علی کرم. ایران آغاز عصر هخامنشی در تاریخ هرودوت، کتاب ماه تاریخ و جغرافیا ، شماره 15 ( سال 2 ، شماره3 ) ص 20-17.
***
پان ایرانیستهای دربند را آزاد کنید.
زندانیان سیاسی را آزاد کنید.
***
به سرویس رایگان وبگاه میهن دوستان ایران بپیوندید و مطالب میهن دوستانه ی خود را در آن منتشر کنید این تارنما امکان انتشار مطالب را یه صورت ایمن برای شما فراهم می کند:
تارنمای هواداران پان ایرانیسم:
فیسبوک هواداران پان ایرانیسم:
تارنمای حزب پان ایرانیست:
تارنمای سازمان جوانان حزب پان ایرانیست:
تارنمای تريبون آزاد پان ايرانيست در خوزستان:
کانال یوتیوب حزب پان ایرانیست
فیسبوک حزب پان ایرانیست:
حزب پان ایرانیست
همبستگی ملی . یکپارچگی ایران . حاکمیت ملت
هم میهن گرامی: برای ایرانی یکپارچه، آزاد، آباد، سربلند و دمکرات با حاکمیت ملت به ما بپیوندید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر