۱۳۸۸ بهمن ۳۰, جمعه

طفلِ جان و شیرِ شیطان به یاد «دکتر محمد رضا عاملی تهرانی»


همنشین بهار

«خلخالی و نیری» از آیه الله خمینی خط میگرفتند.
بنا بر آموزه های «فقه سنتی و جواهری» که آیه الله خمینی مبلغ آن بود،
«قضاوت یک منصب و مقام شرعی و، یکی از شؤون فقیه جامع الشرایط در کنار افتا و ولایت و، یکی از مهمترين ارکان حکومت اسلامی ‌است.
در عصر غيبت، ولايت قضا “بالنيابة” به فقيه جامع الشرايط سپرده شده و در یک کلام، داوري غير فقيه يا غير مأذون از فقيه، نامشروع و غير نافذ است.»
روی این حساب، یا «ناحساب»، امثال «صادق خلخالی» و «حسینعلی نیری» و... که سرخود، متصدی امر قضا نمیشدند، و علاوه بر نوشته های «صاحب جواهر» و «شیخ انصاری» و «مقدس اردبیلی»...، به کتب بنیانگذار جمهوری اسلامی (ولایت فقیه، تحرير الوسيله، کشف الاسرار،...) توجه ویژه داشتند- آراء آیه الله خمینی را در باب مسائل قضا متبلور و پیاده میکردند.
هر حرفی جز این یاوه است و کاسه کوزه ها را نمیتوان و نباید تنها بر سر قاتلین کینه توزی چون «خلخالی» و «نیری» شکست. ماهی از سر گنده گردد نی ز دم...
اینکه بگوئیم آیه الله خمینی با جدیت روی این کلام معصوم انگشت میگذاشت که «القَاضِي عَلي شَفِيرِ جَهَنَّم» (قاضی بر لب جهنم است)، بارها داستان «شریح قاضی» و کلام علی بن ابطالب را برای متصدیان امر قضا تشریح کرد و هشدار داد که مسئله قضاوت يك مسئله بسيار خطيري است و، او نیت خیر داشت و جز به اجرای عدالت نمی اندیشید و «صحیفه نور» پر است از توجه به وظيفه و ارزشها، به مسئوليت قضات و پرهیز از اشتباه...- مسئله‌ای را حل نمیکند.
پرده پندار میباید درید، میوه های گندیده درخت در ریشه درخت، ریشه دارد.
آیا به راستی عملکرد قضات منصوب آیه الله خمینی، عین حق و عدل بود؟
آیا کسانیکه آن جانهای پاک را گرفتند و کلام خدا و نام محمد و علی را با داغ و درفش و دار و تازیانه آلودند، مصداق «الْعالِمِ بِالْقَضاءِ» و «العادِلِ فِي الْمُسْلِمينَ» بودند؟
اگرنه، چرا آیه الله خمینی یک کلام از آن برائت نجست؟ و نگفت عملکرد شیخ صادق خلخالی و حسینعلی نیری... پای خودشان است و به من ربطی ندارد؟
نکته ها چون تیغ پولاد است تیز
گر ندارى تو سپر واپس گريز
پيش اين الماس بى اسپر ميا
كز بريدن تيغ را نبود حيا
رژيم وابسته شاه نیز عوام فريب و ستمگر بود.
از تکیه آیه الله خمینی به داستان «یهودیان بنی قریظه» و قتلعام زندانیان سیاسی در سال ۶۷، پیشتر گفته ام و دیگران نیز به آن پرداخته اند. میخواهم به آغاز انقلاب و اعدام «دكتر عاملي تهراني» گریز بزنم که در اعدامهای فله ای اوائل انقلاب به ناحق کشته شد.
همین جا یادآور شوم که رژيم وابسته شاه نیز، (گرچه آخوندها روی دستش بلند شدند)، عوام فريب و ستمگر بود و عرصه را بر آزاديخواهان تنگ میکرد و هیچکس نمیخواهد گرد و خاک امثال سالارجاف و ناجی و نصیری را فراموش کند و بر ظلمت و بیداد صحه بگذارد.
فقدان جو و نهادهای دموکراتیک را که از جمله دلائل پاگرفتن مرتجعین بود، حتی سران ساواک و امثال «ثابتی»، و «عضدي» و «رسولي» و «حسين‌زاده» و «بهمن فرنژاد»...اینجا و آنجا گفته اند.
افسران و درجه داران زندان قصر و افرادی چون «سروان صارمی» (که خوشبختانه زنده هستند) هم، آنچه را نوشتم رد نمیکنند.
به گمان من حتی اگر بازجوی رشتی و کارکشته ساواک «سید احمد معصومي كوچصفهاني معروف به مؤيد»، و «قاسم ژیان پناه» هم زنده میماندند، پی میبردند که خانه از پای بست ویران بود...
البته، برخلاف وضعی که امروز در ایران شاهدیم، آنزمان همه مردم، عذاب نمیکشیدند و اینگونه هشت شون، در گرو ۹ نبود...
در آنزمان هم فقر بود اما، سفره مردم ایران اینهمه خالی نبود و پدران و مادران از فرزندانشان خجالت نمیکشیدند، ایرانی ارج و قرب داشت، پول و پاسپورتش راهگشا بود و به او، در این «پاس کنترل» Pass control یا آن سفارتخانه، چپ چپی نگاه نمیکردند و سرکوفت نمیزدند.
اماکنی چون «قلعه شهر نو» و «چهارصد دستگاه» و ازاین قبیل در تهران و اهواز و...وجود داشت و امثال «سیمین بی ام و»، «پری بلنده»، «اشرف چهارچشم»...که بعد از انقلاب اعدام شدند- فعال بودند، اما قبح فحشا مثل امروز نرفته و اینهمه پخش و پلا نبود و گرگان هار، خواهران و دخترانمان را به «دوبی» و «موبی» نمیکشیدند.
دوز و کلک و خرافات و اعتیاد و افسردگی، فت و فراوان ‌نبود و مداحان و رمالان و عمامه سران، نبض مردم را در دست نداشتند و به نام خدا و پیامبر و جمکران جنایت نمیکردند. کسی با کسی کار نداشت، عیسا به دین خود بود و موسا به دین خود.
 اما و چه امای بزرگی، رژیم شاه از خود استقلال نداشت و از دولت ایالات متحده حساب میبرد،... شرکتهای چند ملیتی و مستشاران غربی آقابالاسر بودند.
ارتش ایران به نیابت از بیگانه راهی «ظفار» میشد و به خواست از ما بهتران منطقه را میپائید و هوای اشغالگران را داشت.
آن رژیم که برآمده از کودتا بود و ریشش پیش بیگانه گرو- عرصه را بر آزادیخواهان تنگ میکرد و بگیر و ببند راه می انداخت. پویان و جزنی و حنیف و شکرالله پاکنژاد و آیه‌الله طالقانی را به بند میکشید اما، فلسفی و حاج انصاری و کافی و شیخ قاسم اسلامی ‌را پر و بال میداد و با بستن و محدود کردن فضای تنفسی جامعه، عملا راه امثال آیه الله خمینی را هموار میکرد.
اگر ستمی را ‌که بر امثال «دکتر عاملي» رفت، زیر سئوال میبریم، آلودگیهای رژیمی‌ را که نامبرده به آن روی خوش داشت- فراموش نکنیم. اثبات شئی، نفی ماعدا نمیکند.

پرده پندار میباید درید.
میتوان نگاه دکتر عاملی به «ناسیونالیسم» و برخی نوشته هایش را مانند «ماركسيسم تجارتي استعمارگران» و، «بررسی انقلاب ششم بهمن» نقد کرد، میتوان همدمیش را با حزب رستاخیز و امثال شریف امامی و ازهاری و محمود جعفریان... زیر سئوال برد، میتوان نظر او را که حرکت مردم بپاخاسته ایران در سال ۵۷ «توطئه استعمارگران رنگارنگ است»- واقعی ندانست اما، همه اینها دلیل نمیشود که چشممان را بر اعدام ناحق او ببندیم. نباید ببندیم.
البته او، شیخ صادق خلخالی، محمدمهدی ربانی املشی، سید رضا زواره ای و خیلیهای دیگر (که در دادگاهش حاضر و ناظر بودند)، زیر خروارها خاک‌‌ خفته و صد کفن پوسانده اند اما مرور آن ایام که همه ما را از خود، «بیخود» کرده بود، بر «کژ راههّ» ها نور می اندازد و پرده پندار را میدرد.
آنزمان فقط توده های روستایی و کنار شهری نبودند که برای خلخالی هورا میکشیدند، تنها اعضای هیئت مؤتلفه، حزب جمهوری اسلامی و امثال هادی غفاری، دور برنداشتند، من و تو نیز بودیم.
در این مورد، روزنامه مجاهد در شماره سوم خود با مقاله «دادگاه خلق، قدمی در راه حاکمیت مردم بر سرنوشت خود»- سنگ تمام گذاشت. از جانبداریهای حزب توده و پیکار و چریکهای فدایی آن روز، حرف نزنیم، بهتر است.
«هنگامی که سرلشگر ایرج مطبوعی با نزدیک به یک قرن سن در مقابل جوخه اعدام ایستاد، چه کسی اعتراض کرد؟ در کجای دنیا جسم پیرمردی اینگونه فرتوت را با حکم قضایی به رگبار میبندند و بانگ اعتراض کسی بر نمیخیزد و سلامت سیاسی و روانی آن اجتماع، مورد شک قرار نمیگیرد؟ سکوت آن روز ما باعث شد که بعدها صدها نفر را روی برانکارد، روی پتو و به فجیعترین شکل، به قتل برسانند. سکوت در برابر اعدام ظالمانه خانم فرخ رو پارسا وزیر آموزش و پرورش نظام شاهنشاهی به جرم اشاعه فساد، راه را برای اعدام و کشتار هزاران دختر نوجوان و دانش آموز و زن دانشجو، کارگر، کارمند، خانه دار، پیر و جوان، متاهل و مجرد، باردار و بچه دار به جرم مفسد فی الارض و محارب با خدا، باز کرد. آیا اعدام عاملی تهرانی که اگر کارنامه اش با هر معیاری مورد بررسی قرار میگرفت جز بیگناهی چیزی نصیبش نمیشد، از فرداهای شوم خبر نمیداد؟» *
کتاب «نه زیستن نه مرگ» نوشته «ایرج مصداقی»،جلد چهارم «تا طلوع انگور» ص ۲۳۶
با عملیات گروه فرقان، «هاشمی‌رفسنجانی»، ۴ خرداد سال ۵۸ در بیمارستان شهدا بستری شد. همسر هاشمی رفسنجانی در یک مصاحبه به غلط انگشت اتهام را جانب مجاهدین گرفت. خیلیها از جمله، شیخ صادق خلخالی برای عیادت به بیمارستان شهدا میرودند و این وقتی است که آن شیخ کینه توز خدا را هم بنده نیست.
مسئول اول سازمانی مبارز و انقلابی هم به عیادت میروند. آیا آنروز اعدامهای بی رویه خلخالی یا خوش و بش و شوخی با او، عملاً تأئید نمیشد؟
دکتر شیخ الاسلام زاده آخرین وزیر بهداری کابینه هویدا البته پادوی ستمگران بود و زندانیان سیاسی به دلائلی او را دوست نداشتند و من از خودشیرینی وی در رابطه با یکی از پیشگامان روزنامه نگاری و انتشارات در ایران «علی اصغر امیرانی» (مدیر و نویسنده مجله خواندنیها)که در روز ۳۱ خرداد ۱۳۶۰ تیرباران شد- چندشم گرفت. ولی چه خوب که از اعدام رهید. ای کاش فرهیختگان و عاشقان ایران زمین نیز، زنده میماندند، ای کاش اصلا اعدام در ذهنمان هم، بر می افتاد.
گروه های سیاسی اطلاعیه میدادند و از اینکه «دکتر شیخ الاسلام زاده» اعدام نشده بازخواست میکردند...نمونه ها کم نیست، بگذریم و به داستان «دکتر عاملی تهرانی» برگردیم.
سیلی زدن «جواد منصوری» به «دکتر عاملی تهرانی»
«محمد رضا عاملي تهراني» (آژیر)، پزشک و متخصص بیهوشی و از بنیانگذاران مکتب پان ایرانیسم در سال ۱۳۲۶ و حزب پان ایرانیست در سال ۱۳۳۱ بود.
پس از تشکیل حزب رستاخیز در اسفند ۵۳ و توپ و تشر شاه، حزب پان ا‌یرانیست به «رستاخیز» پیوست و دکتر عاملی فعالیتهایش را در این حزب ادامه داد.
در دوره دبیرکلی «امیر عباس هویدا»، رئیس کمیته آموزش و سیاسی بود. در دوره «جمشيد آموزگار» به عنوان قائم مقام وی انتخاب گرديد و در دوره دبیر کلی «محمد باهری»، دبیری حزب را در استان مرکزی و پایتخت بعهده داشت... بار دوم که به دستور شاه «جمشید آموزگار» دبیرکل رستاخیز شد، دکتر عاملی با محمود جعفريان و محمدحسين موسوی معاون او بودند.
در دوره های ۲۲ و ۲۴ مجلس، نماینده مردم مهاباد و تهران بود. او در تیرماه سال ۵۷ از قائم مقامی حزب استعفا داد.
در کابیته شریف امامی ‌وزیر بهداری و در کابینه ازهاری وزیر آموزش و پرورش بود و از تاریخ ۵۷/۸/۷ نیز وزیر اطلاعات و جهانگردی شد.
دکتر عاملی، هنگام شركت در دولت شريف امامي براي بررسي وضع آتش زدن سينما ركس آبادان به آن منطقه رفت و گزارشي تهيه كرد كه آخوندها را مسئول آن دانست ولي دولت وقت صلاح ندید آنرا علنی کند. شاید پس از دستگیری، همین گزارش وبال گردنش شد.

در تیرباران او همه روی «صادق خلخالی» متمرکز شده اند در حالیکه سربازجوی او، جناب «جواد منصوری» که اینک سفیر جمهوری اسلامی در چین است نیز، مسئول است.
مقامات رژیم شاه که دستگیر میشدند، «جواد منصوری» از آنان بازجویی میکرد.
«جواد منصوری» وقتی با اعتراض «دکتر عاملی» روبرو میشود که صحبت از وکیل میکند، به ضرب و شتم و به قول خودش «چک» و سیلی، متوسل میشود و او همان کسی است که سالها خودش طعم استبداد را در زندانهای رژیم شاه کشیده است!!
بریده باد دست ستمگری که بر روی ستمدیده ای بلند میشود. تَبَّتْ يَدَا أَبِي لَهَبٍ وَتَبَّ
بگذریم که اسیر به معنی واقعی کلمه نه امثال دکتر عاملی، بلکه کسی است که هنوز هم، طــفل جـان از شـير شــيطان بــاز نکرده است...چه خوش گفت «عطار نیشابوری»:
در بند خلق مانده ای و زهد از آن کنی  
تا گويدت کسی که فلانی است پارسا 
اين زهد کی بود که تو را شرم باد ازين  
گويی تو را نه شرم بماندست و نه حيا 
باد غرور از سر تو کی برون شود 
 تا ندروند از تو سر تو چو گندنا 
از بس که چرخ بر سر تو آسيا براند  
مويت همه سپيد شد از گرد آسيا
سیلیهای جواد منصوری، به امثال دکتر عاملی و خلعتبری...که در آغاز هیچ مینمود و توجیه میشد که آنان دشمن اسلام و امام و انقلابند- چون دانه حنضل سبز شد و از شکنجه های هولناک بند ۲۰۹ اوین سر برآورد.
به خفه کردن زندانیان سیاسی از بندرسته و عملیات «غدیر» راه برد. به دشنه آلود کردن کلام الله و بازی با اعتقادات پاک مردم انجامید.
چرا تاختن به صید زخمی را هنر میدیدیم؟
شاید شما هم شنیده باشید که در دادگاه افسران زندان قصر، برخی زندانیان توپ و تشر امثال ژیان پناه و شعله ور را به رخ دادگاه کشیده، برای تیرباران متهمان لحظه شماری میکردند.
دوستی که خود هیچوقت اسیر نبوده به من که آثار ستم ستمگران رنگارنگ، هنوز بر جان و روحم باقی است و معتقدم سیکل خشونت را باید شکست، طعنه میزد: «تو معنی کینه انقلابی را نمیفهمی، و بر پلنگ تیزدندان ترحم میکنی»
پاسخ دادم «پلنگ تیز دندان نه زندانی دربند، زندانبانی است که طفل جان از شیر شیطان باز نکرده است.»
من در زندان شاه، از دست سرهنگ منصور زمانی و نوکرانش (امثال «نظری» و «عبدی» و «کدخدازاده» و «احمدلو» و «ریگی» و «ستار مرادی» و «شفاعت»...آزارها دیدم و یکبار همراه با ده زندانی دیگر (در همان زندان قصر و در انفرادیهایی که بوی مرگ میداد)، وحشیانه شلاق خوردم...در کمیته مشترک روزی نبود که ناله های زندانیان شکنجه شده را نشنوم، در قصر حمله به راستی وحشیانه گاردهای زندان را به زندانیان بی پناه شاهد بودم. مبارزینی چون «حسین سلاحی» را از کنار دستم بردند و به رگبار بستند. به چشم دیدم که برخی افسران زندان از تیرباران ۹ زندانی دلیر به وجد آمدند...
سرگرد شعله ور، سروان قاسم ژیان پناه و سروان نعمتی (نعیمی) و سروان صارمی و ستوان علایی (که گویا بعد از انقلاب به مجاهدین پیوست و تیرباران شد) را، دیده ام...اما، شهادت میدهم که در مورد ژیان پناه و شعله ور (که اعدام شدند)، شهود، شوری را به کوری رساندند و بد را بدتر جلوه دادند. داستان باتون و تجاوز، واقعیت نداشت. نمیدانم چرا کور شده بودیم و چرا تاختن به صید زخمی را هنر میدیدیم؟...
عصیان زندانیان سیاسی به ویژه وقتی افسران زندان روزنامه حاوی خبر ترور بیژن جزنی و ذوالانوار و...را با دبدبه و کبکبه به طرف زندانیان پرت میکردند، برحق بود. زندانبانان زندان قصر، یکی دو بار کاسه گرمتر از آش شده، به کابل و آویزان کردن زندانی در زیر هشت متوسل شدند. (تک و توکی از آنان) گاه بددهنی میکردند و حرفهای زشت و نامربوط به زندانیان میزدند اما تجاوز به زندانی و ادرار در دهان آنان...واقعی نبود. بر اثر اینگونه گزارشات حکم اعدام صادر میشد...
وَلاَ يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَى أَلاَّ تَعْدِلُواْ..
دشمنی قومی‌‌(گروه و جريانی) نباید باعث شود پا روی عدالت بگذاريم.
نفس خروس بگرفت که نوبتی بخواند...
آیا وقت آن نیست که مسئولین ساواک شاه، آقایان «پرویز ثابتی»، «محمدحسن ناصري» (عضدي)، «ناصر نوذري» (رسولي)، «رضا عطارپور مجرد» (حسين‌زاده)، «بهار» (متقی) و بهمن فرنژاد (دكتر جوان)...سکوت خود را بشکنند و لااقل برای فرزندان خودشان هم که شده، خاطرات زمان شاه و دورانی که آنان به عنوان مقام امنیتی و سربازجو، نفسها را در سینه حبس میکردند، بنویسند؟
میدانم که اسرار بسياری در سينه آنها است و بويژه از پرونده بسياری از آدمکشان کنونی و زبونی توبه فرمايان در زير فشارهای زندان، داستانها دارند.
سروان صارمی، یکی از افسران خوب زندان قصر که خوشبختانه در قید حیات است و من از ایشان تقاضا دارم خاطرات آن دوره از زندان قصر را بنویسند، به درستی نوشته اند:
«امیدوارم فرزندان ایران روزی را ببینند که هیچ زندانبانی به گوش زندانیش سیلی نزند و هیچ زندانی سیاسی سابقی زندانبا‌نش را به جرم سیلی زدن به اعدام نکشاند.»
«از این پس دیگر به من نیاندیشید به ایران بیاندیشید.»
شیخ صادق خلخالی،«سید رضا زواره ای»، “محمدمهدی ربانی املشی» و «علی طهماسبی» (برادر خلیل طهماسبی)... در دادگاه دکتر عاملی فعال بودند. خیلیها هم در نقش حضار، لی لی به لالای خلخالی میگذاشتند و با تکبیر و الله اکبر...مرگ بر مفسدین میگفتند.
روزنامه کیهان بخشی از اتهامات و دفاعیات دکتر عاملی را در به اصطلاح محاکمه ای که در شعبه سوم دادگاه انقلاب اسلامی تهران انجام گرفته بود، منتشر نمود.
چرا جلسه دادگاه دکتر عاملی تمام و کمال منتشر نشد؟ آیا به خاطر این بود که دکتر عاملی آتش سوزی سینما رکس را با دلیل و برهان به... نسبت داد؟
خودش بارها گفته بود: «گر حق نتوان گفت آسان بتوان زیست.»
روزنامه کیهان اتهامات دکتر عاملی را ننوشت بلکه اتهامات جمعی علیه او و ٢٠ نفر دیگر را اینگونه منتشر کرد:
 [محاربه] با خدا و نایب امام و توهین به امام، شکنجه و ستم و آزار مردم و شرکت در کشتار و قتل عام مردم
بنا به گزارش عفو بین الملل جرایم دکتر عاملی تهرانی، فساد فی الارض، محاربه با خدا و پیامبر خدا و نماینده امام زمان، توهین به گروه‌های مذهبی و یا توهین به روحانیون پاکدامن و سعی در کمونیست جلوه دادن آنها برای بی‌اعتبار کردنشان، شکنجه، کشتار و توهین به مردم بوده است.
رئیس دادگاه با اشاره به حکومت نظامی و کشتاری که توسط مأموران نظامی‌انجام شده بود و آقای عاملی تهرانی به شرکت در آن متهم شده بود، از وی خواست تا از خود دفاع کند. در این رابطه، دکتر عاملی تهرانی گفت:

«مقررات حکومت نظامی در جائی... که نیروهای غیر انتظامی کافی نباشند بر قرار میشود و من مسئول برقراری حکومت نظامی نبودم. من در هیأت دولتی بودم که پس از تصویب لایحه، حکومت نظامی در مجلس به روی کار آمده بود... من با این امر مخالف بودم همانطور که گفتم و آن را با هیأت دولت نیز در میان گذاشتم در آنجا گفتم که نباید به مردم تیراندازی شود. تجهیز نیروهای نظامی در یک منطقه برای سرکوبی از حدود اختیارات من خارج بوده و من مسئولیتی در مورد برقراری حکومت نظامی نداشته ام... من برغم مخالفت ساواك، به روزنامه نگاران حرفه اي پروانه انتشار روزنامه دادم چون ميدانستم در ساواك براي آنان پرونده سازي شده بود...»
دکتر عاملی ثروت و اندوخته اي نداشت. یک ماشین پیکان و تعدادی کتاب، داراییش بود. در خانه کرایه ای زندگی میکرد و شنیدم پس از مرگش همسر و فرزندانش به تنگنا افتادند.
به ایران عشق میورزید و گویا پیش از مرگ، خطاب به نزدیکانش گفته بود:
«از این پس دیگر به من نیاندیشید به ایران بیاندیشید.»
اهل قلم بود. «ناسیونالیسم چون یک علم»، «آهنگهای خون»، «آزربایجان: آتورپاتکان»، شعر «جنبندگان»، «جمعيت نورسته روستايي نميتواند در خلاء فكري زندگي كند»، «آميختگي جمعيتها» و «طرح نو»... از جمله نوشته های او است.
در دادگاه ابتدا به ده سال زندان محکوم شد اما گویا دانسته هایش از آتش سوزی سینما رکس، کار دستش داد و حکمش به اعدام کشید. ساعت ۵ بامداد ١٨ اردیبهشت ١٣٥٨ تیرباران شد.
یادش گرامی و روانش به سپنتا مینو
زیرنویس:
«فقه جواهری» اشاره به کتاب «جواهر الکلام» است.
«فقه جواهری» اشاره به کتاب «جواهر الکلام» اثر شيخ محمد حسن نجفی است. او سی سال ‏تمام يک سره کار کرد تا چنين اثر عظيمی به وجود آورد.
«جواهر الکلام» شرح «شرايع محقق» است و میتوان آن را دائرة المعارف فقه شيعه خواند. اين کتاب را که در حدود پنجاه جلد ۴۰۰ صفحه‏ای، يعنی در حدود بيست هزار صفحه است، عظيمترين کتاب‏ فقهی مسلمين میدانند. فقه جـواهـری بـر یـکـسـری مـبـانـی استوار است، که از جمله آنها توجه خاص به کتاب و سنت است، بدين معنا که سعی شده نقش عمومات قرآنی در استنباط فروع فقهی و نقش سـنـت در تـوضـیـح و تبيين عمومات قرآنی دانسته شود. از ديگر مبانی «فقه جواهری» در نظر گرفتن آرا فقها در گذشته است.
«فقه جواهری» نيز، سر از قشریگری و ارتجاع در می‌آورد،
اگر اساس «ديانت»، فقه است و «فقه» هم به معنی همان فقه جواهری است، ديگر انتظار «تحولی متناسب با حيات اجتماعی»، از چنين دينی، آب در هاون کوبیدن است. برای نسل امروز مثل روز روشن است که «فقيهان نه توسعه آوردند، نه بيمه، نه انتخابات، نه تفکيک قوا، نه بردگی را لغو کردند و نه نظام ارباب رعيتی را... بل در مقابل همه اينها موضع گيری کردند و رفته رفته با اکراه به آنها رضايت دادند.»
فقه جواهری سر به سر اصول نمیگذارد! و قدم نهادن در اين وادی را «اجتهاد در برابر نص» تفسير میکند، غافل از اينکه محکمات امروز، میتواند متشابهات فردا باشد و به عکس، متشابه امروز، محکم فردا!...
فراز و نشیبهای بعد از انقلاب به هزار زبان میگوید: «فقه جواهری» نيز (حتی وقتی از منظر به اصطلاح مدرن از احيای فقه دم میزند و فقه را در منطقه آزاد عقل قرار میدهد)، سر از قشری گری و ارتجاع در می آورد، در «شک و نقد و تفکر» را تخته میکند، با بسياری از زيبائیها میجنگد، و فاتحه فرديت و کرامت انسانی را میخواند.
درست است که «فقه جواهری معاصران»، با «فقه روايی گذشتگان» قابل مقايسه نيست، اما. تجربه نشان داد باغی که کليدش از چوب مو باشد انگور هم نخواهد داد! و کسانی که با ديد ايستای خويش با تحول پديده ها و نيز، تحول درک آدمی از پديده ها بيگانه هستند و با اين پيش فرض فتوا میدهند که مخاطب‌ حکم‌ الهی، انسان‌ فطری‌ يا انسان‌ فرا تاريخی‌ است (نه انسانی‌ که‌ تابع‌ شرايط‌ تاريخی‌ زمان‌ خود میباشد) ــ بدون ترديد جز بگير و ببند، و جز «سلطنت مطلقه فقيه»، ارمغانی نخواهند آورد.
آيه الله خمينی از فقه جواهری دست برنمیداشت.
آيه الله خمينی با وجود گريزهائی که به باز بودن باب اجتهاد، فقه پويا، حوادث واقعه، فلسفه فقه، نقش زمان و مکان، احکام ثانويه، و نيز، مصلحت میزد، و حتی يکبار (در نامه ‌ای به يک روحانی منتقد حکم حلال شدن شطرنج) گفت: «با مبانی رايج فقه بايد به غارها پناه برد و در صحراها زيست»- اما دست از فقه جواهری برنمیداشت، با کسانی که خواهان قرائتی تجددمآبانه از فقه هستند، و به سّنت پشت میکنند، به شّدت مخالفت میورزيد و به صراحت میگفت:
«اين جانب معتقد به فقه ‏سنتی و اجتهاد جواهری هستم و تخلف از آن را جايز نمیدانم»
آيه الله خمينی، (خط دهنده امثال صادق خلخالی و حسینعلی نیری)، جدا از استناد به دلائل فقهای پيشين، جايگاه اصلی‏ ولايت فقيه را در علم کلام هم میديد. او معتقد بود کار ولايت فقيه چنان که مرحوم نائينی میگفت نظارت بر اجرای احکام فقهی نيست، بلکه «اعمال ولايت بر احکام دين» است. گزاره ای که رنج و شکنج ملتی بزرگ با هزار زبان آن را ابطال پذير کرده است.
همنشین بهار

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سروده زیبای درجای جای خاک وطن فر ایزدیست از سرور ر (پ) طلایی

درجای جای خاک وطن فر ایزدیست باشد که یادمان نرود نیک نامی اش ایران به بارگاه فلک فخر میدهد من وارث تمامی فرهنگ مانی اش جمعی به نام شیخ ریاکا...