۱۳۸۸ بهمن ۱۷, شنبه

راستی چرا...؟!!

پایانی بر یک آغاز... !!
بهمن از راه رسید و باز بلندگوهای رژیم همگان را به جشن و پایکوبی بر ایران افسرده و ناشاد دعوت میکنند، تبلیغاتچیها که دستشان در هزینه اعجاب انگیز برای این امور باز است ملت ایران را فرا میخوانند تا بر ویرانه های  مدرنیسم و سکولاریسم، اندیشه هایی که میرفت ایران سرافراز را یکبار دیگر در عرصه گیتی به تماشا گذارد پایکوبی کنند و به شادمانی بپردازند تا شاید از اندوه ستمی که بر خود روا داشتند بکاهند... تا رنج خود زنی و خود فریبی را از یاد برند و از اتش ندامتی که جان و روانشان را میسوزاند کاسته گردد... اما با همه این تلاشها، فرزندان و جوانان امروزی، نگاههای تلخ و سرزنش آمیزشان را از قامت در هم فرو رفته و شکسته و تحقیر شده پدران و مادرانشان بر نمیدارند.
در نگاه نسل جوان امروز یک دنیا پرسش نهفته است که کمترین آن اینست: راستی چرا...؟!!
نسل دیروزی پاسخی ندارد... زیرا از خود بیگانه بود، نه ایران را میشناخت... نه ایرانی را... چشمش به دروازه های غرب و شرق و گوشش به بلند گوهای مسجد و محراب... و سر گردان و آواره در میان دالان تضادها که فضایش مملو از شعارها بود
اما در بیرون از دالان، جنبش و تکاپویی بود برای شناسایی و معرفی دو غریبه... دو مهمان که از سوی پادشاهان پهلوی به ایران زمین فرا خوانده شده بودند ولی روشنفکران به آن دو چپ چپ مینگریستند و وجودشان را بر نمیتافتند و حملات بی امانی از سوی روشنفکران چپی و مذهبی بدانان میشد... فداییان اسلام و بنیادگرایان که به کمتراز فنای کامل آن دو نمی اندیشیدند و هر آن کس را که به این دو میهمان غریب نزدیک میشد مفسد فی الارض میشناختندش و برای اینکه تردیدی حاصل نشود خون کسروی را که به این دو غریب نزدیک شده بود بر زمین ریختند تا رسم وفاداری را به سنتها اعلام و ابلاغ نمایند و دیگران را بر حذر از این نزدیکیها...
دعوت از این دو میهمان بطور رسمی، توسط رضا شاه صورت گرفته بود و سعی میکرد ایران را با این دو اندیشه آشنا کند و بنظر میرسید که راه نجات میهن از عقب ماندگی اقتصادی و علمی و سیاسی را در نزدیک شدن به این دو غریبه میداند، پس باید بر قدرش افزود و بر صدرش نشانید و برای این منظور چکمه اش را پوشید و به میدان امد...ابتدا با مشتهای گره کرده به سراغ یاغیان و سر سپردگان بیگانه و دزدان درون شهر و بیرون شهر رفت... و بر این اندیشه بود که تا امنیت را بر قرار نکند و عفریت شوم ناامنی و ترور را از بین نبرد، مردم مجال اندیشیدن به سرزمینشان و وابستگی به خاک و خونشان را نخواهند یافت... اما اگر بتواند ارامش و امنیت را در سراسر کشور تامین کند، امکان حضور آن دو میهمان میسر خواهد بود
رضا شاه چنین کرد... از هیچ قدرتی نهراسید وشهرها و راهها و کوهها را از وجود شورشیان و غارتگران و دزدان و فرصت طلبان و کژاندیشان پاک کرد و پس از ان که زمینه های امن را فراهم ساخت، آن دو میهمان را به خانه دعوت کرد.
آن دو آمدند... مدرنیسم و سکولاریسم را میگویم، آرام و با شکوه پای بر ایران نهادند...
احکام تاریخی مدرنیسم صادر شد:
بر در مکتب خانه ها قفل زدند ودرب مدرسه های پسرانه و دخترانه و سپس دانشکاه را گشودند... کوره راهها را به راههای شوسه و راه آهن مبدل ساختند... در مانگاهها و بیمارستانها جای رمالان و دعانویسها را گرفت و به درمان بیماران کچلی و مالاریایی و تراخمی و صدها درد بی درمان بومی پرداختند... آدمها صاحب شناسنامه شدند... لباسهای ژولیده و بی تناسب، جایشان را به کت و شلوار دادند... از تن و جان مردم شپش زدایی شد و اداب پاکسازی و استحمام، عمومیت پیدا کرد، ادارات و سازمانهای دولتی برپا شدند و مسئولیت اداره کشور را بین خود تقسیم کردند... املاک و اراضی دارای هویت گردیدند، محصلین زبده به اروپا اعزام شدند... کارخانه ها جای گدا خانه ها را گرفتند... دادگستری سبب برچیدن بساط شیخ و ملا گردید... و صدها اقدام دیگر
سکولاریسم نیز فرامین خودش را اعمال کرد:
با تدوین قوانین مدنی و تاسیس ادارات دولتی دست ملاها از جان و مال و سرنوشت مردم کوتاه شد. پوشیدن لباس روحانیت دارای ضوابط و مقررات گردید... وعاظ فقط میتوانستند مردم را به رعایت اصول دینی و اخلاقی هدایت کنند و دیگر حق دخالت در امور سیاسی و حکومتی را نداشتند... بین روحانیون واقعی و کسانی که به این لباس در امده بودند تا از توده های ناآگاه سواستفاده نمایند فاصله ایجاد کردند... دین را از خرافات و کلاشی و گدایی و مفت خوری جدا نمودند تا تفاوت بین یک روحانی تحصیلکرده با آخوند روضه خوان و مداح سر قبور و گداهای اماکن مقدسه و سید های باج گیر و دعا نویسان فریبکار و محللهای فرصت طلب و دراویش گدای هر کوی و برزن و حقه بازانی که زیر عبا پنهان شده بودند مشخص گردد و خلاصه آن که دین از شکل ابزار خارج شد و شان و مقام واقعیش را باز یافت.
این روال در زمان محمد رضا شاه نیز با افت و خیزهایی ادامه یافت تا آنجا که ایران نه تنها از چرخه کشورهای عقب مانده خارج شد بلکه برنامه های توسعه اقتصادی و فرهنگی و اجتماعی آن شهره آفاق گردید.
اقتدار نظامی ایران در پهنه آسمانها و ابها و خشکی و نیز قدرت سیاسی ایران در عرصه سیاست بین المللی و همچنین حضور جدی نیروهای متخصص و کاردان ایرانی در محافل و مجامع علمی و اقتصادی و صنعتی و هنری جهان، سبب رشک و حسادت کشورهای همسایه و نگرانی قدرتهای استعمارگر و وحشت کارتلهای نفتی و سرمایه داری خون آشام غرب گردید... تا آنجا که آژیرهای خطر از هر سو به صدا در آمدند و نسخه فرو پاشی اقتدار ایران نوشته شد
و عاقبت نقطه پایانی بر آغاز یک جریان نهادند
و امروز این تروریسم است که بر جنازه مدرنیسم و سکولاریسم فریاد مستانه میزند و جهان سرمایه داری بر ویرانه های به خون و آتش نشسته خاورمیانه به رقص و پایکوبی در آمده است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سروده زیبای درجای جای خاک وطن فر ایزدیست از سرور ر (پ) طلایی

درجای جای خاک وطن فر ایزدیست باشد که یادمان نرود نیک نامی اش ایران به بارگاه فلک فخر میدهد من وارث تمامی فرهنگ مانی اش جمعی به نام شیخ ریاکا...