۱۳۹۱ فروردین ۲۸, دوشنبه

نامه پان ایرانیسم شماره ۴۷ – بی خبری از وضعیت سرور دکتر علی موسوی


نامه پان ایرانیسم شماره ۴۷ – بی خبری از وضعیت سرور دکتر علی موسوی

نامه پان ایرانیسم
هواداران پان ایرانیسم در برون مرز
دوره دو، شماره ۴۷ – آدینه ۱۸ فروردین ۱۳۹۱ – ۶ آوریل ۲۰۱۲
درود بر هم میهنان گرامی‌
مطالب زیر تقدیم میشوند:
·         بی خبری از وضعیت سرور دکتر علی موسوی
·         روزی که امیرکبیر گریست
·         ادعای امارات در مورد ابوموسی ارزش حقوقی ندارد
·         نوروز پیوند دهنده افغانستانی و ایرانی!
·         زبان فارسی یا «ملتِ فارس»؟
·         نقد کتاب – جنگ ایران و عراق: پیش زمینه تاریخی جنگ
·         سرود ای ایران در باکو
پاینده ایران
هواداران پان ایرانیسم در برون مرز

بی خبری از وضعیت سرور دکتر علی موسوی

سرور دکتر علی موسوی (شاهین بزرگمهر)، عضو حزب پان ایرانیست، از تاریخ دو اسفند ماه گذشته بدون هیچگونه حکم قضایی بازداشت شده و تا این لحظه از وضعیت ایشان آگاهی در دست نیست.
متاسفانه هیچکدام از نهادهای امنیتی مسئولیت دستگیری ایشان را برعهده نمیگیرد. علی موسوی پیشتر در طی یکبار تماس تلفنی با خانواده خود، محل بازداشت را زندان اوین اعلام نموده که با مراجعه بستگان ایشان، مسئولین زندان این موضوع را تایید نمیکنند.
***

روزی که امیرکبیر گریست

امیر کبیر
در سال ۱۲۶۴ قمری، نخستین برنامه دولت ایران برای واکسن زدن به فرمان امیرکبیر آغاز شد. در آن برنامه، کودکان و نوجوانانی ایرانی را آبله کوبی میکردند.
اما چند روز پس از آغاز آبله کوبی به امیر کبیر خبردادند که مردم از روی نا آگاهی نمیخواهند واکسن بزنند. بویژه که چند تن از فالگیرها و دعانویسها در شهر شایعه کرده بودند که واکسن زدن باعث راه ‌یافتن جن به خون انسان میشود هنگامی که خبر رسید پنج نفر به علت ابتلا به بیماری آبله جان باخته اند، امیر بیدرنگ فرمان داد هر کسی که حاضر نشود آبله بکوبد باید پنج تومان به صندوق دولت جریمه بپردازد. او تصور میکرد که با این فرمان همه مردم آبله میکوبند. اما نفوذ سخن دعانویسها و نادانی مردم بیش از آن بود که فرمان امیر را بپذیرند. شماری که پول کافی داشتند، پنج تومان را پرداختند و از آبله کوبی سرباز زدند.
شماری دیگر هنگام مراجعه مأموران در آب انبارها پنهان میشدند یا از شهر بیرون میرفتند روز بیست و هشتم ماه ربیع الاول به امیر اطلاع دادند که در همه شهر تهران و روستاهای پیرامون آن فقط سیصد و سی نفر آبله کوبیده اند. در همان روز، پاره دوزی را که فرزندش از بیماری آبله مرده بود، به نزد او آوردند.
امیر به جسد کودک نگریست و آنگاه گفت: ما که برای نجات بچه هایتان آبله کوب فرستادیم. پیرمرد با اندوه فراوان گفت: حضرت امیر، به من گفته بودند که اگر بچه را آبله بکوبیم جن زده میشود.
امیر فریاد کشید: وای از جهل و نادانی، حال، گذشته از اینکه فرزندت را از دست داده ای باید پنج تومان هم جریمه بدهی.
پیرمرد با التماس گفت: باور کنید که هیچ ندارم. امیرکبیر دست در جیب خود کرد و پنج تومان به او داد و سپس گفت: حکم برنمیگردد، این پنج تومان را به صندوق دولت بپرداز.
چند دقیقه دیگر، بقالی را آوردند که فرزند او نیز از آبله مرده بود. اینبار امیرکبیر دیگر نتوانست تحمل کند. روی صندلی نشست و با حالی زار شروع به گریستن کرد. در آن هنگام میرزا آقاخان وارد شد. او در کمتر زمانی امیرکبیر را در حال گریستن دیده بود. علت را پرسید و ملازمان امیر گفتند که دو کودک شیرخوار پاره دوز و بقالی از بیماری آبله مرده اند.
میرزا آقاخان با شگفتی گفت: عجب، من تصور میکردم که میرزا احمدخان، پسر امیر، مرده است که او این چنین های های میگرید.
سپس، به امیر نزدیک شد و گفت: گریستن، آن هم به این گونه، برای دو بچه شیرخوار بقال و چقال در شأن شما نیست.
امیر سر برداشت و با خشم به او نگریست، آنچنان که میرزا آقاخان از ترس بر خود لرزید. امیر اشکهایش را پاک کرد و گفت: خاموش باش. تا زمانی که ما سرپرستی این ملت را بر عهده داریم، مسئول مرگشان ما هستیم. میرزا آقاخان آهسته گفت: ولی اینان خود در اثر جهل آبله نکوبیده اند امیر با صدای رسا گفت: و مسئول جهلشان نیز ما هستیم.
اگر ما در هر روستا و کوچه و خیابانی مدرسه بسازیم و کتابخانه ایجاد کنیم، دعانویسها بساطشان را جمع میکنند. تمام ایرانیها اولاد حقیقی من هستند و من از این میگریم که چرا این مردم باید این قدر جاهل باشند که در اثر نکوبیدن آبله بمیرند.
منبع: حکیمی، محمود. داستانهایی از زندگی امیرکبیر. دفتر نشر فرهنگ
***

ادعای امارات در مورد ابوموسی ارزش حقوقی ندارد

ایلنا: یک حقوقدان ادعای امارات مبنی بر نقض حاکمیت این کشور در جزیره ابوموسی از سوی ایران را فاقد ارزش حقوقی دانست و گفت: حق عبور احتمالی هیچگونه تاثیری در حاکمیت ایران بر قلمرو سرزمین خود من جمله جزیره ابوموسی ندارد.‌
محمد شریف در گفتگو با خبرنگار ایلنا در تحلیل حقوقی خود از ادعای اخیر امارات مبنی بر نقض حاکمیت این کشور با سفر رییس جمهور به جزیره ابوموسی گفت: در پیشینه موازین حقوق بین الملل و همچنین در قضیه حقو عبور در دیوان بین المللی دادگستری،‌ وضعیتهایی یافت میشود که کشوری در قلمروی سرزمینی کشور دیگر از نوعی حق عبور برخوردار باشد.
این حقوقدان ادامه داد: چنانچه بتوان برای امارات چنین حقی را در جزیره ابوموسی که جزء لاینفک قلمرو سرزمینی ایران است،‌ قائل گردید حتی در این وضعیت محتمل موضعگیریهای صورت گرفته فاقد حداقل ارزش حقوقی در نظام حقوق بین الملل شمرده میشود.
این مدرس حقوق بین الملل با بیان اینکه این قبیل موضعگیریها روابط مسالمت آمیز بین کشورها را در معرض تهدید قرار میدهند، ‌اظهار کرد: بررسی وضعیت فعلی این تصور را تقویت میکند که موضعگیریهای به عمل آمده، با آگاهی بر عدم پشتیبانی آن از طریق موازین حقوق بین الملل است.
وی اینگونه ادعاها را نشات گرفته از اهداف سیاسی نامعین عنوان کرد و افزود: وضوح و روشنی موازین حقوق بین الملل اقتضاء دارد که هر کشوری از حق حاکمیت بر قلمروی سرزمینی خود برخوردار است و به این لحاظ این قبیل موضعگیریها را نمیتوان دارای ارزش حقوقی برشمرد.
شریف در پایان تاکید کرد: حق عبور احتمالی هیچگونه تاثیری در حاکمیت ایران بر قلمرو سرزمین خود من جمله جزیره ابوموسی ندارد.‌
***
۱۴ فروردین ۱۳۹۱

نوروز پیوند دهنده افغانستانی و ایرانی!

ابراز انزجار از بی حرمتی به افغانستانیهای ساکن اصفهان
شاهین سپنتا
نوروز و سیزده به در فرصتی برای همبستگی اقوام ایرانی
 دو دختر بچه افغانستانی در سیزده به در سال گذشته اصفهان
جشن کهن نوروز به عنوانی جشنی جهانی در یونسکو به ثبت رسیده است تا پیام زیبای آیینهای نوروزی در آستانه سال نوی خورشیدی، همبستگی و دوستی بین ملتها را دوچندان سازد و همه مردمان جهان را با این فرهنگ پربار آشنا سازد. افغانستانیها چه آن زمان که مرزهای سیاسی بین مردمان جدایی نیانداخته بود و چه امروز که از بد حادثه در ایران اقامت گزیده اند همواره به خاطر ریشه های مشترک فرهنگی همراه با دیگر فارسی زبانان و باشندگان حوزه فرهنگی نوروز، این جشن کهن را با همه آیینهای زیبایش گرامی داشته اند.
اما اکنون چه شده است که یک مدیر دولتی در ستاد تسهیلات سفر شهر اصفهان میخواهد با بخشنامه و ابلاغیه این پیوند را به جدایی تبدیل کند؟ به یاد داریم که در سالهای گذشته خانواده های افغانستانی در گردشگاه های طبیعی اصفهان در کنار دیگر ایرانیان سیزده به در را سپری میکردند بدون اینکه هیچ تنشی به وجود آید. فراموش نکنیم که پارک کوهستانی صفه تنها گردشگاه اصفهان نیست و با توجه به دور بودن از مناطق محل سکونت خانواده های افغانستانی که معمولا در بافت روستایی، حومه شهر و یا در بافت قدیمی شهر اصفهان ساکن هستند، کمتر از سوی این خانواده ها به عنوان گردشگاه انتخاب م‌شود.
حتی اگر امسال حضور اقلیت افغانستانی ساکن اصفهان در پارک کوهستانی صفه چشمگیر میبود که بعید به نظر میرسید، با این همه روشن نیست که چرا احمدرضا شفیعی٬ مسئول کمیته انتظامی ستاد تسهیلات سفر شهر اصفهان که زیر نظر شهرداری فعالیت میکند، از ممانعت حضور اتباع افغانستانی در روز «سیزده به در» در پارک کوهستانی صفه خبر داد! آقای شفیعی گفته بود که «به منظور رفاه شهروندان نیروهای این کمیته با همکاری پلیس امنیت و اداره اماکن در روز ۱۳ فروردین از ورود افاغنه به پارک کوهستانی صفه جلوگیری میکنند.»
این تصمیم به هر علتی که اتخاذ شده باشد، نشانه ضعف دستگاه های مربوط در تامین امنیت دوستداران طبیعت و تبعیض آشکار بین شهروندان و گردشگران است.
به نظر میرسد که شهرداری اصفهان و ستاد تسهیلات سفر شهر اصفهان باید بجای اینگونه تصمیمات، بستر را برای حضور پررنگتر گردشگران نوروزی از همه ملیتها در شهر تاریخی اصفهان فراهم آورند و نشان دهند که نوروز و «سیزده به در» را به عنوان فرصتی برای همبستگی همه اقوام ایرانی و جذب گردشگران داخلی و خارجی، قدر میدانند. ( لینک مطلب در روزنامه شرق)
***

همسایه افغانستانی! شرمنده‌ام

مهدی تمیزی روزنامه نگار و کارتونیست
متاسفانه در روز سیزدهم نوروز، شهرداری اصفهان از حضور افغانستانیها در پارک صفه اصفهان به بهانه تامین امنیت، جلوگیری کرد. این اقدام نژادپرستانه آنقدر وقیح و بیشرمانه بود که حتی خبر آن را که در سایت خبری شهرداری اصفهان منتشر کردند، پس از چند ساعت، مجبور به حذف شدند.
نکته جالب آنکه این دسته از یقه بسته های هورهوری مزاج در شهرداری اصفهان و شورای اسلامی! شهر اصفهان، همیشه به قول خودشان برای حرکتهای نژادپرستانه رژیم اسراییل، پیراهن چاک میکنند و در صف اول هر تظاهراتی می ایستند و برای مصاحبه کردن ژست میگیرند.
همسایه افغانستانی! شرمنده ام؛ نه تنها از تو، شرمنده ام از پیامبر اسلام، که میدانم رحمتی بود برای همه عالم. او که برایش ابوذر و سلمان و بلال یکی بود. شرمنده ام از علی، آنکه میگفت: همه انسانها با هم برابرند، اگر مسلمانند در ایمانشان و اگر غیر مسلمانند در انسانیتشان.
شرمنده ام از فرهنگ و تمدن ایرانیم، ایرانیتی که در طول تاریخ، مایه سربلندی و افتخار بوده است. همسایه افغانستانی! شرمنده ام. شرمنده از حضور نشانه های ایمان! و تقوا! در شهرداری و شورای شهر اصفهان، امیدوارم اگر رگ شرافتی در وجودشان دارند، هر چه زودتر از برادران و خواهران افغانستانی در ایران، حلالیت بطلبند. البته اینها و حلالیت طلبیدن و عذرخواهی!؟ چه قدر ساده ام من!
***

زبان فارسی یا «ملتِ فارس ؟

استاد محمد جلالی چیمه – م. سحر
بر گرفته از سحرگاهان
همزبانی خویشی و پیوندی است
مرد با نامحرمان چون بندی است
ای بسا هندو و ترک همزبان
ای بسا دو ترک چون بیگانگان
پس زبان محرمی خود دیگر است
همدلی از همزبانی خوشتر است
ـ……………………..جلال الدین محمد مولوی بلخی رومی
چند سالیست که واژه و مفهوم «فارس» دربازار اهل سیاست و نظریه پردازان بخشی از طیف«چپ» دگماتیک(۱)و نیزبسیاری ازنژادپرستان و قبیله گرایان ایرانی رونق یافته ودر کوششهای «فکر» سازی و نظریه پردازی آنان ازاهمیت ویژه ای برخوردارگشته و به نغمه ناساز پرطنین وهیاهویی بدل شده است تا آنجا که بسیاری ازآنان بنیاد تئوریهای ایران گریز و تفرقه افکن خود را بر تفسیرهای مجعول و مقلوبی از این مفهوم استوارمیدارند که بنا برانگیزه های سیاسی خاص و درجهت منافع واغراض وامیال قدرتهای خارجی و برخی دول همسایه طی سالیان دراز، بیرون از مرزهای ایران تدارک دیده شده و در سرزمین ما پراکنده و ترویج میشود!
این تفسیر از واژه و مفهوم «فارس» میکوشد تا نخست زبان فراقومی، فرانژادی و فراملی فارسی را به فارسی زبانان ایران امروزی منتسب و منحصر کند و نقش و اهمیت، فرهنگی و هویت ساز و پیوند بخش این زبان را در تاریخ دراز دامن کشور ما، در میان اقوام و تیره های گوناگون ایرانی نادیده انگاشته و آن را هم عرض با دیگر زبانها و گویشها و خرده زبانهای رایج در ایران فرا نماید. و بدینگونه فارسی گویان ایران را «ملت» یا «قوم» ویژه ای به نام «قوم فارس» یا «ملت فارس» بنامد، تا از این طریق بتواند به تئوریهای دشمن ساخته و زنگار زده ای که ایران را کشوری «کثیر الملّه» میخوانند و مدعی وجود «ستم ملی» از سوی «ملت ستمگر فارس» برضد «ملتهای ستم دیده و متعدد ساکن ایران» هستند، اعتبار بخشد و آنها را در جهت تحقق اهداف آشکار و پنهان و صدساله برخی همسایگان طمع کار بکار اندازد و برای مطالبات هذیان آلود برخی خردباختگان، یا مزدبگیران سیاسی دستگاه نظری فراهم سازد وهم عنان با برنامه ها و امیال قدرتهای بدسگال جهانی و تحریکات بین الملی، برای اقدامات تفرقه افکن و فتنه انگیز داخلی مشروعیت حقوقی و انسانی تدارک بیند!
از این رو توضیح و تشریح حقیقت این مفهوم و بسیاری ازمفاهیم قلب شده و تحریف گشته دیگر، از نظرگاه تاریخی و فرهنگی، بیشتر از همیشه به ضرورتی فوری بدل شده است. خاصه در این زمانه غوغا و در این ایام سیاه ، که «حکومت ابلیسی فقهای شیعه» (۲)، ایرانیت و هویت و فرهنگ و میراث گذشته تاریخ دراز، دامن کشور ما را بیشرمانه درحلقه هجوم انواع گرگها «به امان خدا» رها کرده است.
امیدوارم که دانشوران و محققان اهل فن، چنان که شایسته است در این زمینه بکوشند، باشد تا به مدد آگاهی، خورشید حقیقت از نگاه جوانان این مرز و بوم رخ نپوشد و در میان لای و لجنی که استبداد دینی حاکم در فضای ذهنی و فرهنگی ایرانیان پراکنده است مدفون نماند و دروغ و دغلی که با هزار تأسف به مذهب مختار ومسلط جامعه ما مبدل شده است، به برادریها و همبستگیهای هزاران ساله اقوام ایرانی گزند نرساند!
این اصطلاح «فارس» که به مُسامحه یا به عمد به جای «فارسی زبان» بکار میرود، بسیار مورد توجه وعنایت خاص برخی نظریه پردازان بوده و ستون فقرات نظریه ایست که میکوشد تا همه کسانی را که به فارسی سخن میگویند، زیر پرچم «قوم» یا «ملّت» ویژه ای گرد آورد و آنان را« قوم فارس » یا«ملت فارس» بنامد تا بر اساس آن بتواند گویندگان زبانها و متکلمین به دیگر گویشهای رایج در سرزمین ایران را در برابر وی قرار دهد و وجود «ملتهای ستم دیده» را در این کشور به اثبات برساند! حال آنکه کلمه «فارس»، در تاریخ و در ادبیات فارسی ۱۱۰۰ ساله ایران، هرگز به معنای «فارسی زبانان» بکار نرفته است!
در طول قرنها، سرزمینهای ایران و هند و آسیای مرکزی و آسیای صغیرــ از مرز چین گرفته تا کرانه های شرقی اروپا ــ گاهواره و میزبان و پناهگاهِ زبان فارسی بوده و طیّ دورانهای متمادی و مستمر مردم بیشماری ازاقوام و نژادهای گوناگون به زبان فارسی یا دری متکلّم بوده اند و رفتار و روحیات و فرهنگشان با این زبان گره خورده و در این زبان تبلور یافته است. همواره و در همه این سرزمینها سخن گویان به زبان فارسی را نه «فارس»، بلکه «فارسی زبان» یا «پارسی گو» نامیده اند! (۳)
کلمه «فارس» در مفهوم سیاسیش وهمراه با بار تبلیغاتی خاصی که بر آن تعبیه شده و رایج کرده اند، پدیده ای ست نو ظهور که عمری کمتر از صد سال دارد و از دستگاه های تئوری سازی و دفاتر ایدئولوزیک حزب کمونیست شوروی یا ازسوی تاریخ سازان و ملت تراشان نژاد پرست ترکیه آتاتورکی و نیز پان عربیستهای بعثی یا ناصری به منظور ایجاد تفرقه درمیانِ ملت ایران ایجاد شده و طی چندین دهه گذشته بی وقفه بر ضدّ منافع ملی مردم ایران به کار برده میشود!
این اصطلاح را خصوصاً در مقابلِ اصطلاح « ترک» قرار میدهند و از «ترک» هم نه ترک زبان، بلکه «قوم ترک» و «ملّت ترک» مراد میکنند، حال آنکه واژه «ترک» در ایران به معنای ترک زبان و متکلّم به زبانِ ترکی ست و نه ترک نژاد یا «ملیّت» یا «ملّت» ترک (۴). بنابراین، میباید به کاربرد دقیق این واژه توجه کرد و همواره در نظر داشت که کلمه «فارس» درطول تاریخ ایران، به دو مفهوم به کار رفته است، نخست در مفهوم تاریخیش و آن اشاره به یکی از اقوام ایرانی ساکن جنوب ایران یعنی قوم «پارس» است که معرّب آن میشود «فارس» و از این قوم، دو خاندان بزرگ، در ایران پیش از اسلام به شاهنشاهی رسیده اند، یکی هخامنشیان و دیگری ساسانیان.(۵)
مفهوم مصطلح دوم، کاربرد جغرافیائی این واژه است و آن: منطقه وسیعی ست که قسمتی از جنوب و جنوب باختری کشور ایران را شامل است و تقریباً از یازده قرن پیش از میلاد مسیح محل سکنای رشیدترین طوایف آریایی به نام «پارس» بوده و به همین مناسبت به «پارس» یا «فارس» موسوم گردیده است(۶) این واژه گاهی به سراسر خاک ایران نیزاطلاق میشده است. صورتی از این کلمه را که در زبان انگلیسی از اصل یونانی گرفته اند، بجای لغت ایران به کار میبرند و البته کاربرد رسمی این واژه به جای کلمه «ایران» از سوی کشورهای بیگانه ، به درخواست دولت ایران در زمان حکومت رضا شاه پهلوی از رواج افتاده است.
پس «فارس» یا «پارس»،نه نام یک « ملت» یا یک « قوم» ، بلکه تنها، نام یکی از استانهای جنوبی ایران است و نیز نام خلیجی است که سرزمینهای جنوبی ایران را به دریای عمّان و اقیانوس هند پیوند میدهد. کلمه «فارس»، هیچگاه به گویندگان و متکلمین به زبان دری اطلاق نشده و هیچ سند تاریخی وادبی معتبری درجهت اثبات چنین ادعایی نمیتوان یافت!
پس فارس یا پارس، نه نام قومی یا زبانی ساکنین استان جنوبی ایران، بلکه تنها «نام جغرافیایی» این منطقه است.
هیچگاه تکلم به یک زبان، از متکلمان به آن زبان، «ملت» نساخته است (۷). این یک قانون کلی است و نمونه روشن و مشهور آن زبان انگلیسی است که در ۵ قاره جهان در کشورهای گوناگون متشکل از ملتها و اقوام و نژادهای گوناگون به آن تکلم میشود اما هیچ کس این انگلیسی زبانان را «ملت انگلیس» خطاب نمیکند. هندیان ( که طی چندین قرن زبان رسمیشان فارسی بود و اکنون انگلیسی زبان شده اند)، جزو ملت هندند و هنگامی هم که به فارسی سخن میگفتند هندی بودند. و افریقای جنوبیها از ملت آفریقای جنوبی هستند و استرالیائیها و کانادائیها جز ملت استرالیا یا کانادا به حساب می آیند!
پس اگرصرفاً تکلم به یک زبان برای ملت شدن متکلمین کفایت میکرد نیمی ازمردم جهان امروز انگلیسی میبودند و بخش مهمی از مردم افریقا و کانادا هم جزو ملت فرانسه محسوب میشدند!
در مورد زبان فارسی هم همینطور است. کافی نیست که شما به فارسی سخن بگوئید تا جز به اصطلاح« ملت فارس» محسوب شوید کما اینکه همین امروزه لااقل در سه کشورِ دیگر جهان به جز ایران، زبان فارسی رایج است و انسانهای بسیاری به این زبان تکلم میکنند، اما کسی آنان را ملت فارس یا ملت ایران نمینامد!
حدود ۱۵۰ سال پیش هم زبان فارسی از مرز چین گرفته تا سراسرشبه قاره هند و از خلیج فارس تا نواحی مختلف بالکان را زیر سیطره خود داشت و نه تنها مردم این مناطق به این زبان صحبت میکردند بلکه زبان فارسی، زبان فرهنگ و ادب و عرفان و شعر پادشاهان گورکانی (ترک ـ مغول) هند و نیز سلاطین عثمانی روم (ترک) و بیزانس بود اما کسی آنها را ملت فارس نمینامید و ایرانی هم نمیدانست!
شکل گیری ملت ایران بسیار مقدّم بر وجود زبانها و لهجه هایی ست که در ایران رایج شده یا ناپدید شده اند. زبانها میتوانند مثل گیاهان به مناطق و سرزمینهای مجاور بسط یابند و وسیله تکلم ساکنان مناطق قرار گیرند، اما جان و روح و آمال و گذشته و آداب و معیشت و فرهنگ ساکنان را نفی نمیکنند و بر آن خط بطلان نمیکشند.
در همین آذربایجان ما زمانی به زبان پهلوی سخن میگفتند و هنوز هم در بعضی از مناطق این خطه آثار و اسناد آن باقی ست. یعنی مردم ایرانی، ایرانی زبان در این منطقه ساکن بودند و براین حقیقت دستکم رساله و دیوان روحی انارجانی و دوبیتیهای شیخ صفی الدین اردبیلی جد شاه اسماعیل صفوی، این نخستین شاعر ترک زبان ایران شهادت میدهند!. اما بعدها به دلایل تاریخی و سیاسی، زبان ترکی رواج یافت. اما این زبان مردم ایرانی آذربایجان را از ایرانیتشان تهی نکرد و ای بسا که از ایرانیان دیگر ولایات سرزمین ما ایرانیتر و میهن پرستتر بوده و هستند. دلیل آن هم در جانبازیها و تلاشهای عاشقانه ایست که روشنفکران و مبارزان دلیر آذربایجان در دوران مشروطیت به ظهور رسانیدند. نقش فرهنگسازان و روشنفکران آذربایجان در همه زمینه های تحولات اجتماعی ایران به سوی تجدد و آزادی، نیازی به یادآوری ندارد.(۸)
خلاصه آنکه زبانها به دلایل مختلف سیاسی و جامعه شناختی میتوانند بسط یابند و گویندگان خود را در یک سرزمین یا سرزمینهای مجاور توسعه دهند و تکثیر کنند. چنین پدیده ای همکنون در اطراف تهران، ورامین و کرج در جریان است و بسیاری از هموطنان ما زبان خود را به نفع زبان ترکی از کف نهاده یا در مسیر ترک این زبانند.
زبانها و گویشهای دیگری همچون راجی، تاتی، فریز هندی یا ابیانه ای، طالشی و… جای خود را به زبان فارسی یا ترکی میدهند و این پدیده در ارتباط مستقیم با رواج شهر نشینی و بسط شهرهای بزرگ و کوچهای پی درپی به سوی مراکز تجمع و نیز بسط تولید و سراسری شدن اقتصاد بازار و فراگیر شدن وسائط ارتباطات جمعی است که همه آنها پیامد و محصول دنیای مدرن و روابط حاکم بر آن است!
غرض آنکه بسط یا قبض، کاهش یا فراگیری یک زبان در یک جامعه نه تغییرات نژادی به بار می آورد و نه تغییرات قومی و ملی.
ترک زبانی به معنای انیرانی یا غیر ایرانی نیست، همچنان که فارسی زبانی به خودی خود، معنای ایرانیت ندارد اما ترک بودن اگر در معنای وابستگی و انتساب به *«ملت ترک» تلقی شود،غیر ایرانی ست.
آنها که فارسی زبانان را «فارس» مینامند و مراد آنها از این واژه وجود «قوم» یا «ملتی» به این نام است، بی شک غرض سیاسی دارند یا نا آگاهانه به دام تئوری سازان بیگانه افتاده اند! در این تئوری غرض از اطلاق واژه «فارس» به مردم فارسی زبان جهان آن است که این کلمه را در برابر واژه «ترک» یا «عرب» یا «بلوچ» یا «کُرد» قرار دهند و متکلمین به زبانهای ترکی و بلوچی و عربی یا کردی را در ایران تا حد «ملت» جداگانه ارتقاء دهند و مطالبه حق ویژه کنند. یعنی موقعیت و نقش زبان مشترک و سراسری و ملی و تاریخی و فرهنگی اقوام گوناگون ایران یعنی زبان فارسی را تا حد زبان یکی از« اقوام» یا به قول خودشان «ملت» های ساکن ایران کاهش میدهند و هم عرض دیگر زبانها و گویشهای رایج در کشور ما قرار میدهند تا از متکلمین به این زبان به نام «حق قانونی و دموکراتیک» درخواست مطالبات ملی تا حد جدایی کنند! این است جوهر و هدف فکری که با تکیه بر تنوعات زبانی مردم ایران مرتکب «تئوری ملت سازی» میشود!
پیداست که چنانچه بتوان با تکیه بر تنوع زبانی، تنوعات ملی ساخت و گوینده هر زبان و دیالکتی را در ایران، ملتی جداگانه نامید، مقدمه اقدامات بعدی که همانا ایجاد «کشور» و«دولت» جداگانه ایست، فراهم شده است. کافی است که با سرمایه گذاری روی این تئوری با تبلیغ یا تلقین و تزریقات ایدئولوژیک و با مشوش سازی ذهنها، جمعی از ایرانیان را آگاهانه یا ناآگاهانه به دفاع از یک نظریه بی بنیادی کشانید و بدین وسیله از گروه هایی از مردم ایران تأییدیه گرفت. در چنین صورتی میتوان به نام ایرانی «مظلوم» (غیر فارسی زبان)از ایرانی «ظالم (فارسی زبان) به مراجع بین المللی نیز شکایت برد، نهادهای مربوط به سازمان ملل و حقوق بشر و دیگر مراجع رنگارنگ طرفدار حقوق «خلق»ها و «ملیت»ها و هواداران بین المللی اقلیتهای جنسی و نژادی و طرفداران حقوق انواع اصناف و گروه های شغلی و اجتماعی و طبقات زحمتکش جهان را به کمک فراخواند، حتی با مأموران سازمانهای امنیتی قدرتهای جهانی هم پیاله شد و با آنها جلسه کرد و امداد طلبید!
و این همان روندی است که بیش از ۸۰ سال است نخست به کوشش پان ترکیستهای میراث خوار امپراطوری عثمانی و سپس بکوشش زراد خانه های فکری و ایدئولوژیک تزاریسم سرخ روسی و اکادمیسینهای «احزاب برادر» کمونیستی تدارک دیده شده و به وسیله کاسه های داغتر از آش ایرانی آنها از قوم پرستان سوسیالیست نمای فرقه چی گرفته تا روشنفکر نمایان «چپ» استالینیست و دگم گرا ( از هر طیف و گرایشی که بوده باشند) در ایران رواج یافته است و متأسفانه هنوز هم ملت ما به آن گرفتار است!
پیداست که هنگامی که با انواع تمهیدات تئوریک و ایدئولوژیک بر مبنای تحریف تاریخ و قلب حقایق فرهنگی و زبانی ایرانیان، کسانی بتوانند در ساختن ملت ناموجودی به نام «ملت فارس» توفیق حاصل کنند و سپس این «ملت» را در جایگاه «ملت ظالم» بنشانند، در مراحل بعدی خواهند توانست ساکنان ولایات خود یعنی، ایلات و عشایر و اقوام و قبیله های گوناگون را به نام «ملت»ها در برابر او قرار داده و مطالبات خود را تا حد ایجاد دولت مستقل ارتقاء دهند. زیرا هرجا وجود ملتی به اثبات برسد، به ناگزیر بر اساس حقوق مسلم انسانی و ملی، چنینِ«ملت»ی میباید از ایجاد دولت و کشور مستقل خود برخوردار باشد و چنین خواستی در انظار مردم جهان و مراجع بین المللی کاملا موجه و مشروع مینماید! چرا که ملتی که دارای «دولت مستقل» نباشد، ملتی است تحت انقیاد و استیلا که مورد تهاجم «دولت و ملتی غالب» قرار گرفته است و پیداست که یک چنین «ملت»ی بنا بر قوانین بین المللی و بر اساس حقوق بشر و حقوق بازشناخته ملتها در تعیین سرنوشت خویش، خواست مشروع و عادلانه ای را از «ملت ظالم» و «کشور سلطه گر» خود مطالبه میکند!
و این است راز اینهمه پافشاری بر این تئوریهای بیگانه پرداخته قلابی و بی پایه ضد ایرانی که ده ها سال است از سوی دشمنان یا ناآگاهان یا مسحور شدگان فکری و ایدئولوژیک در ایران تبلیغ و ترویج میشود!
و درست به همین دلیل است که دشمنان ایران همواره به دنبال «ملتی غالب» و سلطه گر به نام «ملت فارس» گشته و همچنان میگردند! زیرا وجود چنین ملتی – اگر پیدا شود– به خواستهای جدایی طلبانه مشروعیت و حقانیت بین المللی میبخشد و این است راز سماجت برخی پان تورکیستها و پان عربیستهای ایرانی نما برای یافتن و جا انداختن مفهومی به نام «ملت فارس» یعنی ملتی که به شهادت سراسر تاریخ ایران و تاریخ زبان فارسی هرگز در هیچ نقطه این کره خاکی یافت نشده و نخواهد شد!
خلاصه اینکه: دشمنان ایران برای آن که پروسه و پروژه ملت سازی و ملت تراشی خود را به سرانجامی برسانند به طرف اول معادله، یعنی به وجود «ملت غالب» نیازمندند ، از این رو واژه «فارس» را که نخست به معنای فارسی زبان به کار برده بودند ، به جای «قوم» فارس و سپس «ملت» فارس مینشانند و در برابر اقوام و «ملل» دیگر قرار میدهند تا این به اصطلاح «حق» خود را از وی مطالبه کنند. حال آنکه در سراسرایران زمین هیچ قوم و ملتی به نام قوم و ملت فارس وجود خارجی ندارد. آنچه وجود دارد یک زبان ملی و مشترک سراسری بسیار عزیز است به نام زبان پارسی یا دری یا پارسی دری که به هیچ قوم یا ملت و نژاد و تبار و ایل و قبیله خاصی در این سرزمین تعلق ندارد و احدی در این سرزمین – حتی اگر این شخص، جناب خواجه حافظ شیرازی باشد – حق ندارد آنرا تنها به خود یا قوم و تبار یا ایالت و ولایت خود منتسب و منحصر بداند. این زبان، زبان ملی ایرانیان است از هر طایفه و نژاد و تباری که برخاسته باشند. این زبان محمل ** ـ یک فرهنگ بزرگ بشری ست. زبان فرهنگ و روح و عاطفه چندین قرنی ملتها و اقوامی ست که در سراسرشبه قاره هند و آسیای میانه تا مرز چین و ختن و آسیای صغیر تا نواحی شرقی اروپا زیسته اند و بدان روح پرورده، عشق باخته و عاطفه ورزیده و نیایش کرده، فرهنگ ساخته و جان و جهان و هستی خود را به آن بیان کرده، هویت خود را به آن بخشیده و از آن اخذ کرده اند، حتی اگر زبان مادریشان زبان دیگری میبوده است! (نخستین و قدیمیترین شرح بر دیوان حافظ شیرازی، نوشته سودی ست که یک بوسنیاک از اهالی اروپای شرقی ست. نخستین فرهنگ زبان فارسی یعنی فرهنگ اسدی طوسی در نخجوان از ولایات اران و آذربایجان تدوین شده و آخرین فرهنگ زبان فارسی یعنی «فرهنگ سخن» حاصل زحمات ۴۰ ساله یک استاد آذری نسب اهل زنجان یعنی دکتر حسن انوری ست).
بنابراین کسانی که به عمد و آگاهانه قصد دارند که زبان فارسی یعنی زبان شمس تبریزی و مولوی بلخی و بیدل دهلوی و فرخی سیستانی و سعدی شیرازی و نظامی گنجه ای و ظهیر فاریابی و سنایی غزنوی و منوچهری دامغانی و رودکی سمرقندی و سیف فرغانی و عطار نیشابوری و کمال خجندی وخاقانی شروانی و فردوسی طوسی و جمال الدین اصفهانی و صائب تبریزی و خواجوی کرمانی و حزین لاهیجی و کلیم کاشانی را هم عرض با زبانها و گویشها و دیالکتهای دیگر رایج در سرزمین ایران قرار دهند، پیش و بیش از آنکه دغدغه دموکراسی یا برابری داشته باشند از ایران و ایرانیت دل خوشی ندارند و روح خود را به عمد، یا غیر عمد یا در اثر جاذبه های ایدئولوژیک یا سیاسی خاص، به بیگانگان فروخته اند!
زبان مادری همه ایرانیان – از هر تبار و با هر گویش و زبانی که باشند – بسیار ارجمند است و میباید در یک ایران آزاد و دموکراتیک زمینه های رشد و شکوفائی فرهنگی و ادبی خود را بیابند و به سهم خود در غنای فرهنگ ایران بکوشند زیرا بخشی از میراث ملی این سرزمینند. اما تاریخ ایران خواسته و حکم کرده است که زبان فارسی چتر و سرپناه همه ساکنان این سرزمین و رشته پیوند همه دلها و همه جانها در سراسر ایران باشد. در میان همه گویشها و زبانهای ایرانی وغیر ایرانی که در این سرزمین رایج بوده اند، این وظیفه یا موهبت، از سوی تاریخ به زبان فارسی دری محول یا ارزانی شده است!
میگویم از سوی تاریخ و نه از سوی یک قوم یا یک سلسله شاهی. این زبان، رشد و شکوفایی خود را در طول تاریخ ۱۱۰۰ ساله خویش مرهون زمینه مساعدی است که در دربار شاهان ترک تبار ایران یافته بوده است و نیز دربار پادشاهان ترک تبار آسیای صغیر و نیز دربار پادشاهان ترک و گورکانی تبار شبه قاره هند. این زبان هرگز به ضرب شمشیر قوم یا ایل یا ملتی جهانروایی و عظمت و شکوه خود را به دست نیاورده است و احدی از اقوام و تیره های گوناگون به تنهایی مدعی یا میراث دار آن نیست. تاریخ ایران و هند و آسیای صغیر و آسیای میانه مقرر و مقدر داشته است که این زبان نقش منحصر به فردی بیابد و به رشته پیوند اقوام و تیره های گوناگون مبدل شود. تنها موهبت مشترکی که تاریخ نصیب همه ما ایرانیان کرده است همین زبان فارسی است که در انحصار هیچ فرقه ای قرار نمیگیرد و رنگ و زنگ هیچ مذهب و هیچ ایدئولوزی بر آن نمینشیند و موجبات تفرّق ما را فراهم نمیکند. اکثریت مطلق بزرگان ادب و عرفان ما در فضای فرهنگی و عاطفی و اعتقادی مذهب تسنن به این زبان سخن گفته و نوشته اند.
در میان آفرینندگان فکری ما منتسبین به تشیع نیز بوده اند، همچون ناصرخسرو فاطمی یا فروسی (به قولی) علوی همچنان که دهری و لاادری همچون خیام و تکفیر شدگانی همچون سهروردی و عین القضات و مهر ارتداد خوردگانی همچون رازی تا برسیم به دوران متأخر که در آن فرقه ها و نحله ها و گرایشهای فکری و فلسفی گوناگون، از طاهره قرة العین بابی گرفته تا تقی ارانی مارکسیست و کسروی تبریزی منتقد دینی و مصلح اجتماعی و بسیار کسان دیگر. این آفرینندگان فکر و فرهنگ و ادب و عرفان و فلسفه همه گرایشها و صبغه های اعتقادی و سیاسی و ادبی را حول یک ستون و زیر یک خیمه واحد به نام زبان فارسی گرد آورده و به ما و معاصران ما ارزانی داشته اند. این ویژگی و این کیفیت ممتاز تنها در زبان فارسی است که ما ایرانیان را به ایرانیتمان هشیار و آگاه میسازد. ما ایرانیان از هر دین و آئین و مرام و فرقه و نحله فکری یا سیاسی که بوده باشیم، بخواهیم یا نخواهیم خود و همراهان خود و هم رایان خود را در این عنصر معظم باز مییابیم . تنها این عنصر یگانه است که بی هیچ احساس غبن یا احساس غربتی ما را به یکدیگر پیوند میدهد. ازهر تبار و نژاد و زبان و گویشی که بوده باشیم!
وجود چنین کیفیت تاریخی و روانی در زبان فارسی ست که هر ایرانی را متقاعد میکند تا این زبان را نیمی از وجود و هویت خود پندارد. همین کیفیت است که به دانش آموز یا دانشجوی ایرانی اطمینان میبخشد که هیچ قوم و تبار بیگانه ای اورا پشت نیمکتهای درس ننشانده است تا آینده تابناک و موفقیتهای علمی و ادبی یا فنی را با زور و جبر بر او تحمیل یا به وی تزریق کند! این کیفیت منحصر به فرد تاریخی است که با حضور در زبان فارسی ، به دانشجوی آذری تبار ایرانی آرامش و خلوصی ارزانی می دارد تا به یمن آن خود را در کنار شمس وقطران و صائب و مولوی و خاقانی و نظامی و سهروردی وکسروی و ارانی و آخوندزاده و طالبوف و ساعدی و بهرنگی و شهریار ببیند و صادقانه مطمئن باشد که او به زبان ملی و زبان پدران خود دانش و ادب می آموزد تا در فردای زیباتری کشور خود را اداره کند و ملت خود را به سربلندی و سعادت رهنمون گردد.ـ
همین کیفیتِ کیمیاگونه است که بلوچ و کرد و گیلک و عرب زبان و طالشی و راجی و ابیانه ای ایران را قوت قلب می دهد و این احساس درونی را ارزانی می دارد که گویش ها و زبان های مادری او یک ارزش و دارایی برافزون و ارجمند اند ، اما با زبان ِ ملی او و با زبان ِ مشترک فرهنگی و پیوند بخش او یعنی با زبان ِ حافظ و خیام در تناقض یا خدای نکرده در دشمنی نیستند.ـ
همین کیفیتِ کیمیاگونه است که به زبان فارسی یک بُعد شکوهمند نمادین می بخشد تا هر ایرانی- برخاسته از هر تبار و ایل و نژاد و گویندهء هر گویش و زبانی که باشدـ آن را همچون «مام ِ وطن»،جانپناه و روح پرورخود بداند وعواطفِ انسانی و گیرودارهای وجودی وبشری خود را با اودرمیان نهد وازطریق او بروزدهد و درجستجوی آزادی و رستگاری و کمال انسانی باشد!ـ
باری، دراین زبان ِ فارسی دری کیمیائی ست که هر ایرانی – بیرون از تنوعات و رنگارنگی های فکری و قومی و فرهنگی و تباری یا زبانی – می باید به تساوی و به نحو تمام و کمال از آن برخوردار باشد و در این سخن هیچ شائبهء ملی گرایی افراطی نیست چرا که موقعیت و نقشی که گذشتِ روزگاربه این زبان محول کرده آنچنان صافی و روشن است که عبارات و عنوان ها و مارک های حاصل از نظریه پردازی ها و گفتمان سازی های دوران ِ جدید به سختی قادر است تا آن را به زنگاری بیالاید یا بر آن غباری بنشاند!ـ
زبان فارسی نجات بخش ماست چرا که نجات بخشان این سرزمین راز بقای ما را و راز سعادت انسان ایرانی را به کلمات و عبارات و نغمه ها و سرود های آن سپرده وبرای ما به ودیعت نهاده اند. ما در این زبان است که انسان ایرانی خود را باز می یابیم و رشته های پیوند و یگانگی خود را مستحکم می گردانیم.ـ
در این زبان است که از مرز ملی فراتر می رویم و به زبان مولوی از جمادی و نامی و حیوانی می میریم و به آدمیت می رسیم و هومانیسم ِ شرقی را که پدران ما قرن ها پیش از جهش ِ فرهنگ اروپایی و دوران روشنگری مغربی به بشریت عرضه کرده بودند، باز می یابیم و بنی آدم را اعضای یک پیکر می بینیم و بر قوم گرایی و قبیله پرستی و نژادگرایی که بازماندهء دوران های غارنشینی و کودکی بشر بوده و منشاء و خاستگاه همه گونه فاشیسم ، چه ازانواع مدرن و چه از نوع عقب مانده و عهد بوقی آن است خط بطلان می کشیم.ـ
به یمن همین کیفیت ِ کیمیاوار است که می توانیم نخست «ملت ایران» باشیم ، بی آنکه تعلقات قومی و تباری و زبانی خود را به کناری نهیم و نیز در این «ملت» ایران بودن ، نظر به جهان انسان داشته باشیم و خود را برای نزدیکی و همدلی و هم سخنی با «ملت ِ» بزرگ تری که همانا سرنشینان این کرهء خاکی – یعنی تنها سرپناه و تنها سفینهء انسان های معلق در فضای لایتناهی ست آماده کنیم. نخست «ملت ایران » باشیم تا به نام «ملل» و «اقوام » و «تیره ها» و «نژادها » باهم نجنگیم و هابیل وار برادر خود را نکشیم و همچون فرزندان یعقوب ، یوسف خود را به زر ناخالص نفروشیم. تا در این آزمون برای یافتن و عرضه داشتن و اعتبار بخشیدن به نقاط اشتراک خود و دیگر ابناء بشر و دیگر آحاد انسانی بکوشیم و دوستی و دوستداری و نیل به آدمیت را بیاموزیم و تجربه کنیم.ـ
زبان فارسی برای ما ایرانیان دارای چنین کیفیت کیمیاگونه ای ست. باید به ارزش چنین گوهری پی بُرد و از آن در راه سعادت انسان های سرزمین خود سود جست. رشد فکر دموکراسی و آزادی خواهی با توسعه و درخشش و شکوه زبان ملی ما ایرانیان ، یعنی با زبان دری همسو و هم آواز است و در تناقض و تقابل نیست.ـ
دریافتن ِ این نکته ، ما را تا ابد، از شرّ تزریقاتِ به زهرآلودهء ایدئولوژیک شبه چپ یا شبه فاشیستی مصون خواهد کرد.ـ
با استالینیزم ، پان عربیسم ِ (صدامی یا ناصری) ، پان تورکیسم و دیگر پان ها برای همیشه قطع رابطه کنیم تا به پاس نجات خویش و فرزندان خویش از کژراهه ها به در آمده و در مسیر کمال بخش و مطمئنی گام برداریم .ـ
و در یک کلمه ، کلید فروبستگی های برخاسته از تنوعات بومی و قومی و فرهنگی ایران را در دموکراسی و آزادی بجوئیم! چرا که بازهم به زبان مولانا : چون که صد آمد ، نود هم پیش ماست. و صد همان دریایی ست که مولوی از آن سخن می گوید:ـ
همان مقصدی که دست کم صد و پنجاه سال است که همهء ایرانیان را ، از هر تیره و تبار و از هر زبان و گویش و از هرنژاد و رنگ که بوده اند رهسپار خود کرده و به سوی خود دعوت کرده است : آزادی و دموکراسی :ـ
من نسازم جز به دریایی وطن
آبگیری را نسازم من سکن
آب بیحد جویم و ایمن شوم
تا ابد در امن و د ر صحت روم !ـ
و ایران آزاد و خوشبخت دریای ماست و آبگیرما می تواند تمثیل شاعرانه ای از شهر ها و ولایات و اقوام و ایل و قبیله ها ی ما باشد!ـ
شاید ماهی سیاه کوچولوی صمد بهرنگی این معلم فداکار آذربایجانی ما هم هنگامی که آبگیر و جویبارقبیله و تبارخود را به قصد رسیدن به دریا ترک می گفت ، با این شعر مولوی آشنا و هم سخن شده وپیش از آغاز سفر بارها آن را با خود زمزمه کرده بود!ـ
و به جاست و بسی زیباست که ما نیز با ساز دل و نوای ضمیر و وجدان خود زمزمه کنیم و همراه و متفق به سوی دریای آرمانی خود پوییم!ـ
چنین باد!ـ
یادداشت ها :ـ
ـ ۱ـ هرجا که این واژهء «چپ» در گیومه «» نهاده می شود ،مقصود چپ مستقل و وطنخواه ایران نیست بلکه مقصود آن دسته از جریانات سیاسی جناح چپ ایران است که به دلائل وابستگی مطلق نظری و فکری یا به دلائل دیگر، همواره در این دوران ۸۰ سالهء تاریخ معاصر، دانسته یا نادانسته منافع «کشورهای برادر» را بر منافع کشور خود مقدم شمرده اند!ـ
بخشی از این «چپ» دگماتیک ، پس از فروپاشی شوروی ، اندک اندک زمینه های فکری قوم گرایی و نژادپرستی عقب ماندهء قبیله ای رادرخود تقویت کرده و با حفظ رسوبات ذهنی وایدئولوژیک ِ پیشن ـ متأسفانه ـ به طور کامل به جرگهء قبیله گرایان و نژاد پرستان قومی ایران پیوسته است !ـ
ـ۲ـ ابلیس فقیه است ، اگر اینان فُقها اند!ـ
ناصرخسرو
ـ۳ـ
پارسی گوییم هین تازی بِهِل
هندوی آن تُرک باش از جان و دل
مولوی
و مولوی این بیت را در قونیه یعنی در آسیایٍ صغیر یا روم ِ شرقی بر زبان آورده است !ـ
ودر جای دیگر می گوید:ـ
پارسی گو ، گرچه تازی خوشتر است
عشق را خود صد زبان دیگر است
بوی آن دلبر چو پرّان می شود
این زبان ها جمله حیران می شود!ـ
و حافظ این ابیات را درشیراز سروده:ـ
ترکان ِ پارسی گوی بخشندگان ِ عُمرند
یارا تفقدی کن پیران پارسا را
شکّر شکن شوند همه طوطیان ِ هند
زین قند ِ پارسی که به بنگاله می رود !ـ
واین بیت بسیار مشهور را فردوسی در طوس یعنی در یکی از ولایاتِ خراسان به زبان آورده است نه در استان ِ فارس :ـ
بسی رنج بردم در این سال سی
عجم زنده کردم بدین پارسی
و نیز در جای دیگر شاهنامه و باز هم در ولایتِ طوس ِ خراسان می گوید :ـ
بفرمود تا پارسی ِ دری
نبشتند و کوتاه شد داوری !ـ
وسعدی در کتاب گلستان خویش که آن را به پادشاهی ترک نژاد و ترک زبان هدیه کرده است در یکی از داستان های باب ششم این کتاب می نویسد:ـ
«با طایفه دانشمندان در جامع دمشق بحث همی کردم که جوانی درآمد و گفت: دراین میان کسی هست که زبان پارسی بداند؟»ـ
مولوی در آن تمثیل مشهورخویش گفت :ـ
فارسی و ترک و رومی و عرب
جمله با هم در نزاع و در غضب
فارسی گفتا کزین چون وارهیم
هم بیا کاین را به انگوری دهیم
الی آخر
در این ابیات مراد مولوی از فارسی ایرانی فارسی زبان است. وی این سخن فارسی را در قونیه از شهرهای آسیای صغیر یعنی ترکیه امروزی بر زبان آورده است!ـ و باز :ـ
من آنم که در پای غوکان نریزم
مر این قیمتی دُرّ ِ لفظِ دری را!ـ
لفظِ دری همان سخن ِ فارسی ست و ناصر خسرو این سخن را در تبعیدگاهِ خود در درّهء یُمگان که ناحیهء دور افتاده ایست در آسیای مرکزی بر زبان آورده است و نه درشیراز !ـ
ناصر خسرو همچنین در سفرنامهء خود می گوید:ـ
«من در همهء سرزمین های «پارسی گویان » شهری نیکوتر و جامع تر و آبادان تر از اصفهان ندیدم.ـ»
و نیز این بیت در شیراز بر زبان سعدی جاری شده است :ـ
چو آب می رود این پارسی به قوّت طبع
نه مرکبیست که از وی سبَق بَرَد تازی
و نیز نظامی در سببِ نظمِ لیلی و مجنون که به سفارش پادشاهِ ترک تبار و ترک نژاد ، شروانشاه اخستان بن منوچهر می سراید از زبانِ وی می گوید:ـ
شاهِ همه حرف هاست این حرف
شاید که سخن کنی در او صرف
در زینتِ پارسی ز تازی
این تازه عروس را طرازی
ترکی صفتی وفای ما نیست
ترکانه سخن سزای ما نیست
و نظامی این ابیات را در قرن ششم هجری در گنجه از ولایاتِ ارّان و آذربایجان یعنی شمال ِ غربی ِ ایران می سراید و نه در جنوبِ ایران یعنی در استان ِ فارس !ـ
ـ۴ ـ هنگامی که یک ایرانی به ایرانی ِ دیگر می گوید : « فلان کس تُرک است» یا « با یک ترک عروسی کرده است»، هرگز به ملیت آن شخص نظری ندارد ، چرا که ایرانی بودن ِ او بر وی مسلم است ، و مقصودِ او از این عبارت تنها اشاره به تُرک زبان بودن ِ شخص ِ موردِ بحث است ، نه چیزِ دیگر !ـ
سعدی در شکوه از یارِ ترک زبان ِ خود می گوید:ـ
نگفتمت که به ترکان نظر مدار ای دل؟
چو تَرکِ تُرک نگفتی تحملت باید!ـ
و مولوی خوش رنگی را که کنایه از زیباروییست خاص ترکا ن میداند :ـ
پیش تُرک ، آئینه را خوش رنگی است
پیش زنگی ، آینه هم زنگی است!ـ
و شاهد مثال های فراوان دیگری در وصف زیبا رویی ترکان می توان آورد که در اغلب موارد ، مقصود از آن یار زیبا روی شاعر جمال پرست فارسی زبان ایرانی است:ـ
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
و می بینیم که ترک می تواند شیرازی هم باشد و لزومی ندارد که از تبریز یا زنجان یا باکو یا اسلامبول باشیم تا ترک نامیده شویم . و تنها توجه به این بیت بسیار مشهور حافظ کافی ست تا نشان دهد که در سراسر ایران کلمهء « تَرک » به معنای ترک زبانیست و نه ترک نژادی ، و آن ترکی که حافظ و سعدی و مولوی نظامی و دیگران در اشعار وغزلهای عاشقانه و عارفانهء خود از اوسخن می گویند با ایرانیت منافات ندارد و هرگز در برابر ایرانی قرار نمی گیرد بلکه عین ایرانی و از هر ایرانی ایرانی تر است!ـ
ابیات و اشارت به ترک و ترک زبانی به مفهومی که گفته شد در شعر فارسی فراوان است و ما به همین چند بیتی که از حافظ و سعدی و مولوی آوردیم بسنده می کنیم.ـ
ـ۵ ـ رک. لغتنامه دهخدا ، ذیل واژهء پارس و پارسیان
ـ۶ـ برای واژهء پارس و فارس از شاعران بسیاری می تواند شاهد مثال آورد ، اما ما در اینجا تنهابه سرشناس ترین نمایندگان ِ این ناحیه یعنی سعدی و حافظ مراجعه و چند بیت از زبان آنان نمونه خواهیم آورد :ـ
ازسعدی :ـ
سر می نهند پیش ِ خطت عارفان فارس
بیتی مگر ز گفتهء سعدی نوشته ای
اقلیم پارس را غم از آشوب دهر نیست
تا بر سرش بود چو تویی سایهء خدا
و این «سایهء خدا» کس ِ دیگری جز یک پادشاه ترک زاده و ترک تبار و ترک نژاد از اتابکان ِ فارس
به نام ابوبکرسعد بن زنگی نیست! یعنی پادشاه ترک زبان و ترک نژادی که سعدی شیرازی ـ این بزرگترین نماینده فرهنگ و زبان فارسی ـ نام ِ «سعدی» را از او گرفته است!ـ
و تنها این یک مثال کافی ست تا پیوند ریشه دار و بنیادین زبان فارسی و قدرت شاهان ِِ ترک تبار ایران را به ما و معاصران ما یادآوری کند!ـ
وباز هم ازسعدی :ـ
در پارس که تا بوده ست ، از ولوله آسوده ست
بیمست که برخیزد از حُسن ِ تو غوغایی !ـ
اگر تو روی نپوشی بدین لطافت و حُسن
دگر نبینی در پارس پارسایی را
فتنه در پارس برنمی خیزد
مگر از چشم های فتّانست
و در بیت ِ زیر سعدی از تُرک یغما گرِ خراسانی سخن می گوید که به قصد یغما به پارس آمده است.ـ
و می بینیم که برخلاف ترکِ مشهورِ حافظ که شیرازی بود ، یغماگری ست از خراسان. و معمولاً یغماگری ترکان در غزلیات فارسی از نوع یغماگری های دل و دین است و مراد معشوقان ممشوق و زیبارخان دلفریب و عاشق کش است.ـ
آن کیست کاندر رفتنش صبر از دل ما می بَرَد
تُرک از خراسان آمده ست ، از پارس یغما می بَرَد !ـ
و نیز :ـ
پارس در سایهء اقبال اتابک ایمن
لیکن از نالهء مرغان چمن غوغا بود
(به گفتهء سعدی ، در سایهء اتابک ، این پادشاه ترک و ترک زبان روزگار سعدی ، پارس در امنیت و آرامش بود.ـ)
تا تو منظور پدید آمدی ای فتنهء پارس
هیچ دل نیست که دنبال نظر می نرود!ـ
بلای عشق تو نگذاشت پارسا در پارس
یکی منم که ندانم نماز چون بستم !ـ
دعای صالح و صادق رقیب جان تو باد
که اهل ِ پارس به صدق و صلاح ممتازند
اگر نه وعدهء مؤمن به آخرت بودی
زمین پارس بهشت است گفتمی و تو حور
ودر بیتِ زیر، اثر طبع سعدی را مردم صاحبدل از منطقهء پارس به تاتارستان و مرز چین به ارمغان می برند. سخنی که خود به تنهایی و به جادوی روانی و زیبائی اش در بسیطِ زمین انتشار می یابد و جهانگیری اش نیازمند به ضربت شمشیر هیچ یورشگر جهانسوز یا غازی دین گستری نیست! درست همچون قند پارسی حافظ که طوطیان هند را در بنگاله شکر شکن می کرد:ـ
آهوی طبع بنده چنین مشگ می دهد
کز پارس می برند به تاتارش ارمغان
بیهوده در بسیط زمین این سخن نرفت
مردم نمی برند که خود می رود روان!ـ
و اکنون چند مثال از حافظ :ـ
آب و هوای فارس عجب سفله پرور است
کو همرهی که خیمه از این خاک برکنم ؟
و نیز:ـ
عراق و فارس گرفتی به شعر خوش حافظ
بیا که نوبت بغداد و فتح تبریز است!ـ
اگر از وجود صائب و بسیاری از بزرگان شعر در تبریز هم بگذریم ، تنها وجود ارجمندِ شهریار، این غزلسرای بزرگ معاصر ایرانی که نزدیک به پنجاه درصد از غزلهای حافظ را تضمین کرده و آنها را مدل و سرمشق خود قرار داده کافی ست تا تبریز، این شهر فرهنگ و مقاومت و آزادی ِ ایران زمین را فتح شدهء حافظ شیرازی بدانیم !ـ
ونیز
سینه گو شعلهء آتشکدهء فارس بکش
دیده گو آب رخ دجلهء بغداد ببر!ـ
پس از این مثال هایی که آوردیم بدنیست در همینجا ذکر شود که این واژهء «فارس» ضمناً غلط مصطلحی ست که مردم ایران آن را به جای فارسی زبانان به کار می برند و یکی اززمینه های مساعد جهت بهره وری های ایدئولوژیک و سوء استفادهء مغرضین سیاسی ، (در ایران و خارج از ایران )، وجود و رواج همین غلطِ مصطلح است که کار تخلیط و سفسطه را بر آنان آسان تر کرده است!ـ
از این رو می باید به این نکته بسیار توجه داشت و متکلمین به زبان فارسی را همچون حافظ و سعدی و مولوی و فردوسی «فارسی گو» یا «فارسی زبان» نامید و نه «فارس» که نام منطقه ایست و هرگزبه گویندگان و متکلمین به زبان فارسی ِ دری اطلاق پذیر نتواند بود!
ـ۷ـ شهریار غزلسرای بزرگ معاصر ایران که خود از آذربایجان برخاسته بود در این زمینه می گوید:ـ
اختلاف لهجه ملیت نزاید بهر کس
ملتی با یک زبان کمتر به یاد آرد زمان
گر بدین منطق ترا گفتند ایرانی نئی
صبح را خواندند شام و آسمان را ریسمان
بی کس است ایران ، به حرف ناکسان از ره مرو
جان به قربان تو ای جانانه آذربایجان!ـ
ـ۸ـ دکترغلامحسین ساعدی نویسندهء بزرگ ایران که خود آذری بود و به زبان مادری خودش هم سخت علاقمند بود و در روزگاران نوجوانی ، با فرقهء دموکرات آذربایجان همکاری کرده ئ به انتشار نشریه پرداخته بود، در بارهء زبان فارسی و اهمیتش درایجاد همبستگی ونقش ِ آن در وحدت ملی ما ایرانیان ، طی مصاحبه ای با رادیو بی بی سی می گوید:ـ
« زبان فارسی ستون ِ فقرات یک ملت عظیم است .ـ
من می خواهم بارش بیاورم .ـ
هرچه که از بین برود ، این زبان باید بماند!»ـ
(الفبا شماره ۷ ص.۱۰ چاپ پاریس ، سال ۱۳۶۵ )
***

نقد کتاب – جانگ ایران و عراق: یش زمینه تاریخی جنگ

***

سرود ای ایران در باکو 

پان ایرانیستهای دربند و زندانیان سیاسی را آزاد کنید.

***
تارنمای هواداران پان ایرانیسم:
تارنمای نامه پان ایرانیسم
فیسبوک هواداران پان ایرانیسم:
تارنمای حزب پان ایرانیست:
تارنمای سازمان جوانان حزب پان ایرانیست:
تارنمای تریبون آزاد پان ایرانیست در خوزستان:
کانال یوتیوب حزب پان ایرانیست
فیسبوک حزب پان ایرانیست:
حزب پان ایرانیست
همبستگی‌ ملی‌ . یکپارچگی ایران . حاکمیت ملت
هم میهن گرامی‌: برای ایرانی یکپارچه، آزاد، آباد، سربلند و دمکرات با حاکمیت ملت به ما بپیوندید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سروده زیبای درجای جای خاک وطن فر ایزدیست از سرور ر (پ) طلایی

درجای جای خاک وطن فر ایزدیست باشد که یادمان نرود نیک نامی اش ایران به بارگاه فلک فخر میدهد من وارث تمامی فرهنگ مانی اش جمعی به نام شیخ ریاکا...