۱۳۸۹ مهر ۲۳, جمعه

نامه پان ایرانیسم "تو بمان " - به یاد استاد محمد نوری




نامه پان ایرانیسم
هواداران پان ایرانیسم در برون مرز
درود بر ایران دوستان گرامی‌:
مطالب زیر تقدیم میشوند:
-- "تو بمان " - به یاد استاد محمد نوری
- گزارش کوتاه سفر یک هم میهن به ژاپن
- جیرفت زادگاهی از تمدن جهان
- خواهش یک هم میهن: خیلی مهم - ما همه مسئولیم
- فرهنگ و هنر:
سپیده رئیس سادات
هنرنمايي فوتبالي يك جوان ايراني
- دژ تسخير ناپذير بابک 
 پاینده ایران
هواداران پانٔ ایرانیسم در برون مرز
***
"تو بمان "
به یاد استاد محمد نوری
"تو بمان " یکی از بهترین ترانه های زنده یاد استاد  محمد نوری است که توسط این گروه هنرمند و جوان به
صورت بسیار زیبائی اجرا شده:
***
گزارش کوتاه سفر یک هم میهن به ژاپن
درود بر شما دوستاران ایران
من به ایران بازگشتم. در سفر خود به ژاپن از شهرهای توکیو، کیوتو، هیروشیما، کوکورا، چیبا، ناریتا و یوکوهاما دیدار کرده و از دانشگاه میسی یوکوهاما و موزه کتابخانه این دانشگاه بازدید کردم. من از اینکه یک نسخه خطی از شاهنامه فردوسی بزرگ در این موزه نگهداری میشود و اینکه استادان این دانشگاه بزرگترین سرودهای قهرمانان کشور خود را با سرودهای زیبای فردوسی میسنجند شادمان شدم. مسافرت به ژاپن تاثیری ژرف بر اندیشه های من نهاد و دانستم که یکی از مهمترین درسهای دانش آموزان ابتدایی این کشور فراگیری تاریخ کشورشان است و گروه گروه دانش آموزان این کشور را میدیدم که از یادمانهای تاریخی این کشور به ویژه پرستشگاه های بودا و شینتوی کیوتو دیدن میکردند.
از نخستین کارهایی که من پس از بازگشت به این سرزمین انجام دادم دیدار از موزه ایران باستان و گنجهای کهن این سرزمین بود. من به روان پاک نیاکانمان درود گفتم و نزدیک به یک ساعت در برابر پیکره داریوش بزرگ در این موزه ایستاده و به آن سخت نگریسته و پیام خود را به او گفتم. همچنین به همه یادگارها به ویژه استوانه کوروش بزرگ نگاهی ژرف انداخته و باور کردم با اینکه این سرزمین شوربختانه امروز با بدبختیهای بزرگ روبه روست اما ما ایرانیان میتوانیم با بازگشت به منشهای پاک ایرانی و نیک اندیشی، نیک گفتاری و نیک کرداری از این سرزمین بزرگ دوباره یک بهشت بسازیم.
از این پس من دوباره به مطالعات تاریخ و فرهنگ ایران باستان ادامه خواهم داد. تلاش من این خواهد بود که نخست گنجینه ای از سرچشمه های کمیاب و پژوهشهای معتبر و مقاله های موثق در کتابخانه خود گردآوری کرده و تا جایی که بتوانم بی سر و صدا و در آرامش خیال خود به مطالعه بپردازم. به ویژه بزرگترین آرزوی من در اینباره این است که این کتابخانه پایه ای برای برپایی یک بنیاد بزرگ ایران شناسی در ده ها سال دیگر باشد. یعنی زمانی که شاید ما دیگر نباشیم. با این همه من به خانواده ام سفارش خواهم کرد که در گردآوری سرچشمه های معتبر و افزودن به این کتابخانه کوشا باشند و روزی آن را به ایران دوستان معرفی کنند.
در دیدار از موزه ایران باستان من به افرادی برخوردم که از سخن گفتن با آنها سخت خوشحال شدم و از همین جا به کارکنان این موزه که با تلاش خستگی ناپذیر خود و با دلی سرشار از عشق به این سرزمین به کار خود مشغولند و صادقانه تلاش می کنند درود می گویم. 
با سپاس فراوان
پریان
***
جیرفت زادگاهی از تمدن جهان
***
خواهش یک هم میهن
خیلی مهم - ما همه مسئولیم

با سلام به همه - 30 ثانیه هم طول نمیکشه یه زوردیگه بزنین تموم میشه
فکر می کردم که بعد از تلاش های بیهوده اعراب در رابطه با تغییر نام خلیج فارس ، دیگه اونا اقدام دیگری نکنند. چند هفته پیش من برایتان لینک پایین رو فرستادم و ازتون بابت رای دادن خواهش کردم. اما لازم که بدونید ، در اون روز تقریباً 150،000 نفر رای داده بودند و سهم ما تقریباً بیش از 79% در مقابل کمتر از 21% بود اما امروز تعداد رای دهنده ها به بیش از 759،000  نفر رسیده ولی با تاسف فراوان سهم ما از 79% به کمتر از 70% رسیده واین یک فاجعه است. یادتون باشه که این رای گیری مربوط به کمپین 1،000،000 امضای شرکت گوگل است و نذارید که دوباره نام خلیج فارس به خلیج ع ر ب ی تغییر پیدا کنه 
خوبه بدونید که شرکت گوگل مجبوره به هر درخواستی که به طور همزمان از طرف 5000 نفر و یا هر ارگان معتبر و ثبت شده ای ، بابت به
رای گذاری یک قانون ، نام ، تعریف و . . . احترام بذاره
پس رو این لینک کلیک کنید و رای بدید
بعدش این ایمل رو به هر کسی که میتونید، حداقل به۲۰ نفر، فورواردش کنید. همیشه یادتون باشه که
مـــــــــــــــــــــــــــــــــا بیشمـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاریم
***
فرهنگ و هنر
سپیده رئیس سادات
هنرنمایی یک عکاس خوش ذوق در مسجد شاه(امام) اصفهان
هنرنمايي فوتبالي يك جوان ايراني
***
 دژ تسخير ناپذير بابک
متأسفانه دوستی‌ که این مطلب را برای ما فرستاد، منبع آنرا ذکر نکرد.
قلعه جمهور معروف به دژ بابک در 50 کيلومتري شمال شهرستان اهر استان آذربايجاي شرقي و در ارتفاعات غرب رود بزرگ قره‌سو قرار دارد؛ منطقه‌اي که به نام کليبر معروف است.
اين دژ مستحكم، بر فراز قله کوهستاني در حدود 2300 تا 2700 از سطح دريا ارتفاع دارد.
قلعه بابک که به نام‌هاي قلعه بابک، دژ بابک، بذ و قلعه جمهور هم معروف است، دژ و مقر سردار آذربايجاني ايران، بابک خرم‌دين بوده که در هنگام قيام بر عليه دستگاه خلافت عباسي در قرن سوم هجري ساخته شده است.
مسافت راه کليبر به قلعه حدود 3 کيلومتر است و به هنگام عبور بايد گردنه‌ها و گذرگاه‌هاي خطرناکي را پشت سر گذاشت.
 
قبل از رسيدن به دروازه قلعه و ورود به بناي مستحکم دژ بايد از معبري عبور کرد که به صورت دالاني است و از سنگ‌هاي منظم طبيعي شکل گرفته و تنها گنجايش عبور1 نفر را دارد و حتي دو نفر نيز به سختي مي‌توانند از آن بگذرند. 
فاصله اين معبر تا قلعه در حدود 200 متر است و مقابل آن قرار دارد. از همين نقطه است که سختي راه و ابهت خاص اين قلعه بلند و موقعيت خيره کننده آن، بيننده را به اعجاب وا مي‌دارد.
 
امتداد بصري معبر در نهايت به دروازه قلعه ختم مي‌شود و دقيقاً در راستاي آن قرار دارد که باعث مي‌شود ورود هر تازه وارد و سپاهي از طريق دو برج ديده باني در سمت دروازه ورودي قابل رؤيت باشد. 
براي نفوذ به داخل تنها راه ورود دروازه اصلي است و از کوهستان امکان وارد شدن به قلعه وجود ندارد.
با گذر از دروازه ورودي و پشت سر گذاشتن بارو، جهت رسيدن به دژ اصلي بايد از گذرگاهي باريک که حدود 100 متر است صعود از ارتفاع را نيز به همراه دارد گذشت تا به مدخل ورودي قلعه رسيد، مسيري صعب العبور که از يک سمت مشرف به دره‌اي است با جنگل‌هاي تنک و ژرفايي در حدود 400 متر که به صورت تيغه و ديواره تا قعر دره ادامه دارد.
 
در تکيه گا‌ه‌هاي طبيعي اين ديواره‌ها و 4 جهت بنا 4 جايگاه براي ديده‌بان‌ها به صورت نيمه استوانه ساخته شده‌است. اينها مقر کوه بانيه‌ها و سربازاني است که هر جنبنده‌اي را تا کيلومترها دورتر، از فراز دره‌ها و کوهپايه‌ها زير نظر مي‌گرفتند.  

پس از صعود، براي ورود به دژ اصلي از ورودي ديگري با پلکان‌هايي نامنظم بايد عبور کرد. چهارسوي ورودي دژ، به وسيله دو ستون کاذب مشخص شده است. 
بناي دژ که دو و سه طبقه است، پس از ورودي قرار گرفته است و پس از آن تالار اصلي وجود دارد که اطراف آن را 7 اتاق فرا گرفته است، اتاق‌هايي که به تالار مرکزي را دارند.
در قسمت شرقي دژ تأسيسات ديگري مرکب از اتاق‌ها و آب انبارها ساخته شده است؛ سقف آب انبارها با طاق جناغي و گهواره‌اي استوار شده‌اند.
 
محوطه داخلي آنها نيز به وسيله نوعي ساروج غير قابل نفوذ گرديده و به هنگام زمستان از برف و باران پر شده و در تابستان و هنگام مضايق و محاصره‌ها از آب آنها استفاده مي‌شده است. 
در سمت شمال غربي دژ پلکان‌هايي سرتاسري وجود داشته که اکنون ويران شده و قسمت‌هايي از آن بيرون خاک است و تنها راه صعود به بخش‌هاي مرتفع تر بناست.
از آثار معماري و برخي از سنگ‌هاي زبره تراش و روش چفت و بست سنگ‌ها و ملات ساروج و اندود ديوارها از نوعي گچ و خاک مي‌توان دريافت که ساختمان اين دژ و قلعه در روزگار اشکانيان و بخصوص ساسانيان ساخته شده است.
اين دژ در قرون دوم و سوم و تا چند قرن پس از آن مورد تعمير و مرمت قرار گرفته و تغييراتي در آن به وجود آمده است.
اشيا و ابزاري که از قلعه بابک به دست آمده، سفالينه‌هاي منقوش و لعاب خورده است که يک دوره استقرار تا اوايل قرن هفتم هجري را نمايش مي‌داد.
همچنين تعدادي سکه مسي کشف شده که برخي از آنها به علت ساييدگي و زنگ خوردگي فراوان غيرقابل خواندن است و در بين اين سکه‌ها برخي مربوط به اتابکان آذربايجان و هزارسيبان (قرون ششم و هفتم هجري) هستند.
 
 به لحاظ سوق الجيشي، موقعيت استقرار بنا بر فراز قله به گونه‌اي ست که 20 نفر سپاهي قادر بودند هجوم يک سپاه صد هزار نفري را مانع شوند و تلفاتي هم نداشته باشند.
چون تير و کمان و اسلحه معمول زمان به سربازان و ابزارآلات دفاعي که بر بلندي موضع مي‌گرفتند به جهت بعد مسافت بي تاثير بودند.
قلعه بابک در سال 1345 با شماره 623 در ليست آثار ملي، تاريخي و فرهنگي ايران ثبت شد و مرمت آن از سال 1376 توسط اداره کل ميراث فرهنگي آذربايجان شرقي آغاز شد.
اعدام بابك
روز  قبل از اعدام،خليفه با بزرگان دربارش مشورت كرد كه چگونه بابك را درشهر  بگرداند و به مردم نشان بدهد تا همه بتوانند وي را ببينند. بنا بر نظر يكي از درباريان قرار برآن شد كه وي را سوار بر پيلي كرده در شهر بگردانند.
پيل را با حنا رنگ كردند و نقش و نگار برآن زدند؛ و بابك را در رختي زنانه و  بسيارزننده و تحقيركننده برآن نشاندند و درشهر به گردش درآوردند.
 پس  ازآن  مراسم اعدام بابك با سروصداي بسيار زياد با حضور شخص خليفه برفراز  سكوي مخصوصي كه براي اين كار دربيرون شهر تهيه شده بود، برگزار شد.
 براي  آنكه  همه‌ي  مردم بشنوند كه اكنون دژخيم به بابك نزديك ميشود و دقايقي ديگر  بابك اعدام خواهد شد، چندين جارچي در اطراف و اكناف با صداي بلند بانگ  ميزدند نَوَد نَوَد اين اسمِ دژخيم بود و همه اورا ميشناختند .  ابن الجوزي مينويسد كه وقتي بابك را براي اعدام بردند خليفه  دركنارش نشست و به  او  گفت: تو كه   اينهمه استواري نشان ميدادي اكنون خواهيم ديد كه طاقتت دربرابر مرگ چند است!    بابك گفت: خواهيد ديد.
 چون يك دست بابك را به شمشير زدند، بابك با خوني كه از بازويش فوران ميكرد صورتش را رنگين كرد. خليفه از او پرسيد: چرا چنين كردي؟ بابك گفت: وقتي دستهايم را قطع كنند خونهاي بدنم خارج ميشود و چهره‌ام زرد ميشود، و تو خواهی پنداشت كه رنگ رويم از ترسِ مرگ زرد شده است.  چهره‌ام را خونين كردم تا زرديش ديده نشود.                                                           
به اين ترتيب دستها و پاهاي بابك را بريدند. چون بابك بر زمين درغلتيد، خليفه دستور داد شكمش را بدرند.... پس از ساعاتي كه اين حالت بر بابك گذشت، دستور داد سرش را از تن جدا كند                   .
 پس از آن  چوبه داري در ميدان شهر سامرا افراشتند و لاشه بابك را بردار زدند، و سرش را خليفه به خراسان فرستاد .
                                  آخرين گفتار بابک ( به نوشته کتاب حماسه بابک اثر نادعلي همداني      (
چنين بوده است:
تو اي معتصم خيال مکن که با کشتن من فرياد استقلال طلبي ايرانيان را خاموش  خواهي کرد من  لرزه اي بر ارکان حکومت عرب انداخته ام که دير يا زود آنرا سرنگون خواهد نمود.
تو اکنون که مرا تکه تکه ميکني هزاران بابک در شمال و شرق و غرب ايران ظهور خواهد کرد و قدرت پوشالي شما پاسداران جهل و ستم را از ميان بر خواهد داشت !
اينرا بدان که ايراني هرگز زير بار زور و ستم نخواهد رفت و سلطه بيگانگان را تحمل نخواهد کرد من درسي به جوانان ايران داده ام که هرگز آنرا فراموش نخواهند کرد.
من مردانگي و درس مبارزه را به جوانان ايران آموختم و همکنون که جلاد تو شمشيرش را  براي بريدن دست و پاهاي من تيز ميکند صدها ايراني با خون بجوش آمده آماده طغيان هستند مازيار هنوز مبارزه ميکند و صدها بابک و مازيار ديگر آماده اند تا مردانه برخيزند و ميهن گرامي را از دست متجاوزان و يوغ اعراب بدوي و مردم فريب برهانند
اماتوايافشين... در انتظار و بدينسان نخست دست چپ بابک بريده شد و سپس دست راست او و بعد پاهايش و در نهايت دو خنجر در ميان دنده هايش فرو رفت و آخرين سخني که بابک با فريادي بلند بر زبان آورد اين بود: " پاينده ايران  " 
روز اعدام بابک خرمدين و تکه تکه کردن بدنش در تاريخ 2 صفر سال 223 هجري قمري انجام گرفت که مسعودي در کتاب مشهور مروج الذهب اين تاريخ را براي  ايرانيان  بسيار مهم دانسته است.
اعدام بابك چنان واقعه مهمي تلقي شد كه محل اعدامش تا چند قرن ديگر بنام خشبه بابك يعني چوبه دار بابك در شهرِ سامرا كه در زمان اعدام بابك پايتخت دولت عباسي بود شهرت همگاني داشت و يكي  از نقاط مهم و ديدني شهر تلقي ميشد.
برادر بابك يعني آذين را نيز خليفه به بغداد فرستاد و به نايبش در بغداد  دستور نوشت كه اورا مثل بابك اعدام كند.
طبري مينويسد كه وقتي دژخيمْ دستها و پاهاي برادر بابك را ميبُريد، او نه واكنشي از خودش  بروز  ميداد و نه فريادي برمي آورد.  جسد اين مرد را نيز در  بغداد بردار كردند) .تاريخ ايران-دکتر خنجي(
***
پیرمردهایی که استبداد را به زانو درآورده اند
سالهاست که آموخته ام بر تمام پیش فرض های ذهنی ام قلم قرمز بکشم و هر درسی را که پیشتر از روی اختیار یا اجبار در مدرسه و جامعه آموخته بودم، از نو بخوانم و بازشناسم. چرا که هر قدر پیش می روم بیشتر اطمینان می یابم که در تمام سالهای زندگانی ام، معلمان زیادی داشته ام که نخواسته اند یا نتوانسته اند به ما حقیقت را بگویند و راستی را بیاموزند. چه در سرزمینی که دروغگویانش حاکم اند و ناراستانش زمامدار، سخن گفتن از حقیقت و راستی خود جرمی است نابخشودنی؛ و کیست که از داغ و درفش این ظالمان ددمنش نهراسیده باشد؟
در جامعه ما که هنوز هم بسیاری از مردمانش تا آخر عمر تقیه پیشه می کنند و با واژه های فریبنده ای چون صبر و تقدیر و… سکوت خویش در برابر ظلم و ستم را توجیه می نمایند، از کودکی آموختیم که همیشه باید سر به زیر باشیم. همیشه باید در برابر حق کشی ها سکوت کنیم، زیرا سیاست خطرناک است و پدر و مادر نمی شناسد! اگر می خواهیم درس مان را بخوانیم و کاری دست و پا کنیم و لقمه نانی – به ذلت – بر سفره خالی خویش بنهیم، بهتر است چشم مان را روی خیلی از حقایق ببندیم و با همه کس بیگانه شویم.
یکی از درس های نامربوطی که در کودکی به ما آموختند و در ذهن ناآگاه ما فرو کردند، این بود که سالمندان در جامعه ما جایی ندارند. همین که سن ات از 60 و 70 گذر کرد و غبار روزگار طراوت جوانی از چهره ات برگرفت، باید در کنج خانه ات بنشینی و منتظر فرشته مرگ شوی. باید با خاطرات خوش گذشته سر کنی و در حسرت خطاهای گذشته آهی از اعماق جان برآوری که دیگر از ما گذشت، نوبت جوانهاست! بله، در جامعه ای که جوانان و میانسالانش به هزار ترفند و توجیه از بار مسئولیت و تعهد خویش شانه خالی می کنند و سرنوشت خود و جامعه شان را بدست حاکمان ظالم می سپارند و همیشه برای نجات خویش در انتظار نیروهای ماوراءالطبیعه و امدادهای غیبی اند، دیگر از کهنسالانش چه انتظاری می توان داشت؟
همه اینها بخشی از پیش فرض های ذهنی من بود که سالها با من ماند و آن بیت معروف که می گفت:
در جوانی به خود میگفتم شیر شیر است اگر چه پیر بود
چون به پیری رسیدم فهمیدم پیر پیر است اگر چه شیر بود
پیرها می فرمایند: «پیر پیر است اگرچه شیر بود»!
سالها گذشت تا دریابم که این حرف ها هم بخشی از پندارهای غلط من و هم نسلان من بوده است. بخشی از همان تلقین های مأیوس کننده و
استدلال های بی اساس که سالها مغز ما را تسخیر کرده بود.
سالها پیش، روزی که برای نخستین بار به دفتر حزب پان ایرانیست در تهران رفتم، پیرمردهایی را دیدم که به من آموختند: «شیر شیر است
اگر چه پیر بود».
پیرمردهایی که قلب شان مثل یک جوان بیست و چند ساله بود. از آرمان هایشان سخن می گفتند و از آینده ای که برای بهتر شدنش با تمام وجود تلاش می کردند. پیرمردهایی که همیشه به جوانترها انرژی و امید می دادند. پیرمردهایی که همیشه به ما یاد می دادند درست زیستن و انسان بودن سهل ترین کار جهان است. چقدر از آنان آموختم و چقدر آنان را دوست میداشتم.
مهندس رضا کرمانی و استاد حسین شهریاری را می گویم. پیرمردهایی که آرمانخواهی را از آنان یاد گرفتم و عشق به میهن را در مکتب آنان به گوش جان از بر کردم. پیرمردهایی که ثابت کردند در راه مبارزه سن و سال مهم نیست. آرمانی که بدان ایمان داری تو را جوان نگاه میدارد و به تو نیروی حرکت می بخشد.
یکی شان 77 سال دارد و دیگری 74 سال. با سرطان و بیماری قلبی و فشار خون و دیابت و… دست و پنجه نرم می کنند، اما لحظه ای از آرمان خود غافل نیستند. لحظه ای به خود نمی اندیشند و خویش را بر میهن شان برتری نمی دهند. در جمع آنان دیگر «من» بی معناست؛ سالهاست که «ما» شده اند. آنان بودند که به ما نیز «ما» شدن را آموختند.
امروز آنها در زندان اند؛ با مشکلات جسمی و فشارهای روحی. وظیفه ما چیست؟ آیا نباید شرم کنیم که آسوده نشسته ایم و پرپر شدن معلمان مان را نظاره می کنیم؟ نباید شرم کنیم که در تمام این سالها نتوانستیم گوشه ای از بار سنگین مبارزه را بر گرده های خویش بگیریم و خطرات و هزینه هایش را پذیرا باشیم تا امروز این دو بزرگمرد در زندان رنج نبرند؟
می دانم که شجاعت و فداکاری این دو بزرگمرد را حد و مرزی نیست. می دانم که مقاومت آنان، سالهاست که دژخیمان استبداد را مستأصل کرده و هیچ مزدوری را یارای در هم شکستن این سروقامتان نیست.
هنوز هم جمله سرور کرمانی در گوشم زنگ می زند: «نمیتوانی از دریا بگذری، بی آنکه پایت تر شود!»
یک چیز را خوب می دانم. روزی به پیروزی خواهیم رسید که همه مان رضا کرمانی و حسین شهریاری شویم. باید درسهای مان را خوب از بر کنیم. درس مقاومت، درس عشق، درس شهامت، درس میهن پرستی،…
می دانم که دیر یا زود نوبت ما هم فرا خواهد رسید. باید مهیا شویم. باید از دریا بگذریم… باید از دریا بگذریم..
***


***
به سرویس رایگان وبگاه میهن دوستان ایران بپیوندید و مطالب میهن دوستانه ی خود  را در آن منتشر کنید این تارنما امکان انتشار مطالب را یه صورت ایمن برای شما فراهم می کند:
تارنمای هواداران پان ایرانیسم:
فیسبوک هواداران پان ایرانیسم:
تارنمای حزب پان ایرانیست:
تارنمای سازمان جوانان حزب پان ایرانیست:
تارنمای تريبون آزاد پان ايرانيست در خوزستان:
کانال یوتیوب حزب پان ایرانیست
فیسبوک حزب پان ایرانیست:

حزب پان ایرانیست
همبستگی‌ ملی‌ . یکپارچگی ایران . حاکمیت ملت
 هم میهن گرامی‌: برای ایرانی یکپارچه، آزاد، آباد، سربلند و دمکرات با حاکمیت ملت به ما بپیوندید.

۱ نظر:

سروده زیبای درجای جای خاک وطن فر ایزدیست از سرور ر (پ) طلایی

درجای جای خاک وطن فر ایزدیست باشد که یادمان نرود نیک نامی اش ایران به بارگاه فلک فخر میدهد من وارث تمامی فرهنگ مانی اش جمعی به نام شیخ ریاکا...