۱۳۹۰ آذر ۱, سه‌شنبه

سالروز جان باختن سرور داریوش وبانو پروانه فروهر


سالروز جان باختن سرور داریوش وبانو پروانه فروهر

بیانیه‌ حزب پان ایرانیست بمناسبت سالروز جان باختن سرور داریوش و بانو پروانه فروهر

هواداران پان ایرانیسم یاد همه جان باختگان نهضتهای ملی‌ ایران را گرامی‌ میدارد.
یکم آذر ۱۳۹۰
پاینده ایران

ملت ایران قربانیان قتلهای زنجیره ای را فراموش نخواهد کرد…

سیزده سال پیش در چنین روزی، عاملان وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی به خانه داریوش و پروانه فروهر یورش بردند و این پویندگان راه آزادی ایران را بگونه ای ددمنشانه به قتل رساندند. از آن هنگام، ملت ایران خواستار این بوده که عاملان و آمران این جنایتها و دیگر قتلهای زنجیره ای معرفی شوند و مورد محاکمه ای عادلانه قرار گیرند.
قوه قضائیه جمهوری اسلامی برخی ازعاملان این قتلها را، پشت درهای بسته، مورد محاکمه های فرمایشی قرار داد؛ و تنی چند را به زندانهای کوتاه مدت محکوم کرد. این مجازاتهای خفیف سپس مورد تخفیف بیشتر نیز قرار گرفت. در این محاکمات، نه تنها نامی ازآمران- که عاملان به وجودشان اعتراف کرده بودند – برده نشد، بلکه خانواده های قربانیان و وکیلان آنان نیزهرچه بیشتر مورد فشارقرار گرفتند تا از دنبال کردن پرونده ها خودداری کنند.
حزب پان ایرانیست بار دیگر قتلهای زنجیره ای و حذف دگراندیشان را توسط عاملان جمهوری اسلامی محکوم میکند و خواستار معرفی همه آمران و دست اندرکاران این جنایتها و محاکمه علنی و عادلانه آنان است. حزب پان ایرانیست همچنان خواستار آزادی بدون قید و شرط همه زندانیان سیاسی و عقیدتی میباشد.
ملت ایران رهروان و شهیدان راه آزادی و سربلندی ایران را هرگز فراموش نخواهد کرد و یادشان را همیشه گرامی خواهد داشت.
پاینده ایران
حزب پان ایرانیست – دفتر برونمرزی
***
حزب پان ایرانیست
همبستگی‌ ملی‌ . یکپارچگی ایران . حاکمیت ملت
هم میهن گرامی‌: برای ایرانی یکپارچه، آزاد، آباد، سربلند و دمکرات با حاکمیت ملت به ما بپیوندید.

۱۳۹۰ آبان ۲۸, شنبه

شماره ۳۶ دشمنان را ز خون کفن سازیم


شماره ۳۶ دشمنان را ز خون کفن سازیم

نامه پان ایرانیسم

هواداران پان ایرانیسم در برون مرز
دوره دو، شماره ۳۶ – چهار شنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۰ – ۱۶ نوامبر ۲۰۱۱
درود بر هم میهنان گرامی‌،
مطالب زیر تقدیم میشوند:
-          پاسخ به بی بی سی درباره نژاد مردم ایران
-          پیرامون مباحث فرهنگ ملی – «روش» و «ارزش»
-          جای نگرانی کجاست؟
-          دشمنان را ز خون کفن سازیم
-          ایران آبستن حوادث است
-          ترک‌ها بر دیواره‌ی تخت جمشید و خطر فروپاشی
-          داستان زندگی یک سوئدی: از خیابان مولوی تهران تا تدریس فارسی در نروژ
-          مهندس ساسان بهمن آبادی ممنوع الخروج شد
-          رامین پرچمی، هنرمندِ زندانی، به مرخصی آمد
-          درگشت سرور حسنعلی صارم کلالی
-          نمونه های مقاومت منفی در کشورهای دیگر
-          ایران و قطر
-          ۲۵ آبان سالروز شهادت سردار ملی، ستارخان
پاینده ایران
هواداران پان ایرانیسم در برون مرز

پاسخ به بی بی سی درباره نژاد مردم ایران 

سایت بی بی سی فارسی اخیرا مطلبی را با عنوان “اکثر ایرانیان، نژاد آریایی ندارند” به نقل از دکتر مازیار اشرفیان بناب، پژوهشگر علم ژنتیک، در قالب یک مصاحبه منتشر کرده و درتوضیح  آن چنین آورده:
«گروهی از محققین ژنتیک در دانشگاه پورتسموت انگلیس، به سرپرستی یک محقق ایرانی به نتایج جالبی درباره نژاد ایرانیان رسیده‌اند. این گروه معتقدند اکثر ایرانیان بر خلاف آنچه تصور میشود، نژاد آریایی ندارند بلکه به نژادی تعلق دارند که حدود ده هزار سال پیش ساکن ایران بوده‌اند. این تحقیقات که قسمتی از تحقیقات جهانی ژنتیک است به سرپرستی دکتر مازیار اشرفیان بناب سالها پیش در دانشگاه کمبریج شروع شده و در دانشگاه پورتسموت به نتیجه رسیده است».
آنچه از عنوان و محتوای این خبر و گزارش بی بی سی برداشت میشود این است که «نژادی به نام نژاد آریایی وجود دارد و اغلب مردم ایران بر خلاف باوری که تاکنون رایج بوده، از این نژاد نیستند و از نژاد دیگری هستند که در حدود ده هزار سال پیش در ایران زندگی میکردند»
پایه ای ترین اصول خبرنگاری ایجاب میکند که اگر مطلبی را از کسی نقل میکنیم عینا همان باشد که عنوان شده و نه اینکه برداشت شخصی و نتیجه گیریهای خود را از گفته دیگران در قالب خبر یا گزارش بازتاب دهیم.
آقای بناب در این مصاحبه میگوید:
با توجه به تفاوتهای زبانی، بعضی وقتها با توجه به تفاوتهای فرهنگی، گاهی تفاوتهای مذهبی، بیست  و شش گروه مختلف مورد مطالعه قرار گرفتند و مطالعات ژنتیک نشون میده علیرغم اینکه ما زبانمون را به عنوان شاخه مهمی از زبان ایندو یوروپین یا شاخه ایرانی زبان ایندو یوروپین هست از بخشهایی از فلات مرکزی قسمتهای مرکزی آسیا گرفتیم؛ محتوای ژنتیکی ما به مقدار بسیار بسیار محدود و کمی به اون منطقه بر میگرده؛ مارکرها و شاخصهای ژنتیکی خاصی که ما میتونیم در آسیای میانه پیدا بکنیم ماورا قفقاز که بر اساس تئوریهای موجود منشا اولیه اقوام آریایی بوده، در فلات ایران بسیار بسیار کم پیدا میشن و این نشون میده که تاثیر ژنتیکی بسیار کمی اگر هم گرفتیم از اقوام مهاجر مرکز آسیا میانه گرفته شده و در ایران میشه پیداش کرد.
دکتر بناب در ادامه میگوید:
ما به این نتیجه رسیدیم که تمامی اقوام ایرانی ریشه مشترکی دارند که بخش عمده محتوای ژنتیکی اونها ، چیزی بیش از هفتاد درصد محتوای ژنتیکی تمام گروههای ایرانی که فعلا در مرزهای سیاسی ایران ساکن هستند و زندگی می کنند به یه ریشه ی مشترک حدودا ده هزار ساله بر می گرده که به دنبال انقلاب نئولیتیک یا پیدایش کشاورزی در حدود همین ده هزار سال پیشتر منطقه جنوب غربی کشور و ایران زندگی می کردند و به هر حال این جمعیت اولیه گسترش و رشد پیدا کرده و در تمام فلات ایران و بعد شاید در بیرون از مرزهای سیاسی فعلی ایران مستقر شدند و این جمعیت ریشه مشترک ژنتیکی تمام اقوام ساکن در فلات ایران است.
گزارش بی بی سی را میتوانید به صورت کامل از طریق پیوند زیر گوش کنید 
پیش از آنکه بخواهم به دلایل آریایی بودن یا نبودن ایرانیان بپردازم مایلم نظر خوانندگان را به این نکته جلب کنم که تقسیم بندیهای قدیمی بر مبنای شکل استخوانبندی و ظاهر، که انسانها را به نژادهای مختلف تقسیم میکرد امروزه دیگر منسوخ شده و در تحقیقات علمی کاربرد ندارد برای نمونه به این مقاله نگاه کنید:
Race’ and research
Modern human genetic variation does not structure into phylogenetic subspecies (geographical ‘races’), nor do the taxa from the most common racial classifications of classical anthropology qualify as ‘races’ (Box 1). The social or ethnoancestral groups of the US and Latin America are not ‘races’, and it has not been demonstrated that any human breeding population is sufficiently divergent to be taxonomically recognized by the standards of modern molecular systematics. These observations are not to be taken as statements against doing research on demographic groups or populations. They only support a brief for linguistic precision and careful descriptions of groups under study. Terms and labels have qualitative implications.
در واقع دوران تکامل گونه ای از انسان که از آن به عنوان انسان مدرن یا انسان کنونی یاد میکنند، هنوز آن اندازه طولانی نشده که نژادهای گوناگونی از آن مشتق شود و از اینرو لغت یا مفهوم «نژاد» را عموما در تحقیقات نوین علمی برای گروههای انسانی بکار نمیرود چه برسد که بخواهند آن را درباره گروههای مختلف بررسی کنند.
سال پیش نموداری را در همین پایگاه درباره میزان خویشاوندی یا پیوستگی تبار ایرانی با دیگر اقوام و ملتها منتشر کردم که آن تحقیق زیر نظر یکی از برجسته ترین متخصصان معاصر علم ژنتیک در دانشگاه استانفورد انجام شده بود و در آنجا هم سخنی از تفاوتهای نژادی نبود و از معیاری به نام خویشاوندی برای نشان دادن اختلافات ژنتیکی میان گروههای مختلف استفاده شده بود. به همین علت دکتر بناب هم در مصاحبه اش با احتیاط از «ریشه قوم ایرانی» ( و نه نژاد ایرانی) یاد میکند؛ بنابراین بر خلاف گفته بی بی سی چیزی به نام نژاد آریایی یا نژاد ایرانی وجود ندارد که ما از آن دسته باشیم یا نباشیم اما  قومی با نام قوم آریایی با ویژگیهای تاریخی، فرهنگی، زبانی و ژنتیکی مشخص وجود دارد و در ادامه این مقاله کوشش میکنم تا نشان دهم ایرانیان چه به لحاظ ویژگیهای فرهنگی و زبانی و چه از نظر تباری بازماندگان این گروه هستند.
اما بازگردیم به اظهارات دکتر بناب در مصاحبه بی بی سی: «مطالعات ژنتیک نشون میده علیرغم اینکه ما زبانمون را به عنوان شاخه مهمی از زبان ایندو یوروپین یا شاخه ایرانی زبان ایندو یوروپین هست از بخشهایی از فلات مرکزی قسمتهای مرکزی آسیا گرفتیم؛ محتوای ژنتیکی ما به مقدار بسیار بسیار محدود و کمی به اون منطقه بر میگرده؛ مارکرها و شاخصهای ژنتیکی خاصی که ما میتونیم در آسیای میانه پیدا بکنیم ماورا قفقاز که بر اساس تئوریهای موجود منشا اولیه اقوام آریایی بوده، در فلات ایران بسیار بسیار کم پیدا میشن و این نشون میده که تاثیر ژنتیکی بسیار کمی اگر هم گرفتیم از اقوام مهاجر مرکز آسیا میانه گرفته شده و در ایران میشه پیداش کرد».
اینکه ما ایرانیان زبانمان را دقیقا از کدام منطقه جغرافیایی گرفتیم، موضوع تحقیقات زبانشناسی است و نه تحقیقات ژنتیکی؛ تنها چیزی که دکتر بناب میتواند بر مبنای تحقیقاتش ادعا کند، همان است که محتوای ژنتیکی ما از منطقه آسیای مرکزی نیامده و این موضوع هم لزوما به این نتیجه نمیرساند که ایرانیان آریایی نیستند. در واقع این پیش فرض که آریاییان از طریق ماورا قفقاز به ایران آمدند تنها یکی از فرضیات موجود است.
چند ماه پیش مقاله ای را از دو دانشمند روس درباره بررسی ویژگیهای ژنتیکی مرددمان آریایی زبان خواندم که این مقاله هم سال گذشته بر پایه اطلاعات ژنتیکی گروههای مختلف و از جمله ایرانیان انتشار یافت. ذکر بخشهایی از این نوشته احتمالا میتواند به روشنتر شدن موضوع کمک کند. این مقاله در جورنال تخصصی علم ژنتیک در روسیه منتشر شده و نسخه پشتیبان آن را هم میتوانید در همین پایگاه بخوانید.
به طور خلاصه در این مقاله استدلال شده که در حال حاضر دو فرضیه درباره مهاجرت آریاییان وجود دارد. نخست اینکه گویشگران زبانهای آریایی از طریق استپهای روسیه در هزاره سوم پیش از میلاد پراکنده شد و آریاییان در ابتدای هزاره اول پیش از میلاد از جنوب آرال به آسیای مرکزی رفتند. فرضیه دوم که با نام فرضیه بلخ – مرو مشهور است می گوید که آریاییان در هزاره سوم پیش از میلاد در مرو و در ابتدای هزاره ی دوم پیش از میلاد در جنوب آسیای مرکزی و در افغانستان بودند.
نویسندگان مقاله سپس هر دو این فرضیات را با مطرح کردن مواردی رد می کنند. در فرضیه نخست اینطور گفته می شود که هاپلوگروپ (گروه ژنی) R1a1 در هندوستان و ایران از دشتهای روسیه به این مناطق رفته و مبنای این نظر هم وجود مقدار زیادی از این گروه ژنی در مردم اکراین است که در حدود ۴۰۵۰ سال با بیشینه و کمینه ۵۰۰ سال اختلاف دارد. و در مورد اسلاوها این پیشینه در حدود ۴۷۵۰ سال با ۵۰۰ سال کمتر یا بیشتر است. این موضوع با قدمت R1a1 در مردمان جنوب آسیا نمی خواند مثلا در مورد هندیان این هاپلوگروپ بسیار بیش از اکراینی ها و اسلاوها و در حدود دوازده هزار سال قدمت دارد و بنابر این نمی تواند از دشتهای روسیه آمده باشد. این فرضیه همینطور برای گروههایی مانند نورستانیها هم که از بازماندگان آریاییها در مرزهای افغانستان و پاکستان هستند توضیحی ندارد.
فرضیه دوم هم که به مهاجرت آریایی ها از مرو اشاره دارد نمی تواند مواردی را مانند تاثیرگذاری ساختار زبانی سامی بر زبان آریاییان را توضیح دهد و در نهایت بر پایه همه اینها نویسندگان مقاله نقشه مهاجرت آریاییان را ارایه میکنند:
بر پایه این نقشه در واقع آریایی های اولیه، نخستین بار نه از استپ های روسیه و آسیای مرکزی، بلکه از غرب ایران مهاجرت کردند. و البته گروهی از آنان پس از مهاجرت دوباره به سرزمین سابق بازگشتند.
نویسندگان این مقاله برخلاف دکتر بناب می گویند:
The combination of linguistic and archaeological data homeland of Old Aryan language could be located on the territory of NorthWestern Iran in the region of culture Hissar B in III millennium BC where Old Aryans migrated to the east, south of Central Asia, in the area of Margiana civilization and beyond to the region of the Pamir and Hindu Kush.
Most likely, Old Aryans have several haplogroups and their gene pool can consist of subclades of J2 (and, possibly, G2a). These haplogroups are also represented among the Brahmins and the age of these populations is over 12 thousand years. In the gene pool of the original speakers of «ancient European» dialects present haplogroup R1b1b2. ۳) During the migration of speakers of «ancient European» dialects through the Middle East and Central Asia, and further through the Volga and the northern Black Sea region to Europe, in their gene pool was involved the R1a1 haplogroup. Later the R1a1 haplogroup become dominant among the eastern Slavs, R1b1b2 – among the peoples of Central and Western Europe ۴) In the period of stay of the ancient Aryans in the territory of Margiana in II millennium BC in their genepool could be included haplogroup R1a1, later this became dominant among the Brahmins
ترجمه :
مجموعه داده های زبانشناسی و باستانشناسی نشان می دهد که احتمالا وطن اولیه آریاییان در هزاره سوم پیش از میلاد در شمال غرب ایران بوده و از آنجا به شرق، به جنوب و آسیای مرکزی، به منطقه مرو و فراتر از آن به منطقه پامیر و هندوکش رفتند.
به احتمال زیاد آریاییان هاپلوگروپهای(گروههای ژنی) متعددی در مخزن ژنهایشان داشتند شامل J2 و احتمالا  G2a این هاپلوگروپها در میان برهمن ها هم وجود دارد و قدمت این گروه بیش از دوازده هزار سال است.
در مخزن ژنهای گویشگران اصلی زبانهای باستانی اروپایی هاپلوگروپ R1b1b2 وجود دارد. در زمان مهاجرت گویشگران لهجه های باستانی اروپایی در خاورمیانه و آسیای مرکزی و فراتر از آن از طریق ولگا و شمال دریای سیاه به اروپا، هاپلوگروپ R1a1 هم به مخزن ژنهای ایشان اضافه شد. بعدها R1a1 در میان اسلاوهای شرقی و R1b1b2 در میان مردم مرکز و غرب اروپا غالب شد.
در دورانی که آریایی های باستانی در سرزمین مرو ساکن شدند در هزاره ی دوم پیش از میلاد. R1a1 هم به مخزن ژنهایشان اضافه شد و بعدها این هاپلوگروپ در میان برهمن ها غالب شد.
در مورد مفهوم عنوان آریایی، بر طبق گفته دیاکونوف «تنها مورد استعمال مجاز اصطلاح آریایی درباره اقوامی است که در ازمنه باستانی خود، خویشتن را آریا مینامیدند. هندیان و ایرانیان (پارسیان) و مادها و اسکیتها و آلانها و اقوام ایرانی زبان آسیای میانه خود را آریا میخواندند»
(ا. م. دیاکونوف: «تاریخ ماد»، ترجمه کریم کشاورز، انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۸۰، ص ۱۴۲، سطرهای ۵ تا ۹، و یادداشت های ۱۲ تا ۱۷ ص ۸۲-۴۸۱).
با توجه به آنچه گفته شد، این ادعای بی بی سی که اغلب ایرانیان از مردمان آریایی نیستند در تضاد فاحش با منابع تاریخی است. چون نه وبسایت بی بی سی و نه دکتر بناب اساسا معلوم نکردند که کدام گروه قرار است آریایی دانسته شوند که با ایرانیان اختلاف تباری داشته باشند. صرفا توضیح دادند که ایرانیان با مردمان آسیای مرکزی اختلاف ژنتیکی دارند در صورتی که پیشتر دانستیم فرضیه مهاجرت آریاییان از آسیای مرکزی به ایران تنها یکی از فرضیاتی است که تا کنون مطرح شده؛ مطابق با گفته ی پروفسور مکنزی که  در سایت ایرانیکا موجود است، عنوان آریایی برای مردم ایران بدون هیچگونه تردیدی مفهوم اتنیکی/قومی/تباری دارد و صرفا منظور از اطلاق آن، گروه زبانی نیست.
We also know, thanks to this very same inscription, that Ahura Mazdā was considered the “god of the Iranians” in passages of the Elamite version corresponding to DB IV 60 and 62 in the Old Persian version, whose language was called “Iranianor ariya (DB IV, 88-89). Then again, the Avesta clearly uses airya as an ethnic name (Vd. 1; Yt. 13.143-44, etc.), where it appears in expressions such as airyāfi; daiŋˊhāvō “Iranian lands,
peoples,” airyō.šayanəmland inhabited by Iranians,” and airyanəm vaējō vaŋhuyāfi; dāityayāfi; “Iranian stretch of the good Dāityā,” the river Oxus, the modern Āmū Daryā (q.v.; see ĒRĀN-WĒZ). There can be no doubt about the ethnic value of Old Iranarya(Benveniste, 1969, I, pp. 369 f.; Szemerényi; Kellens).
همینطور به این سند از پروفسور جی نلی نگاه کنید که می گوید مفهوم واژه آرین/آریا در میان هندیان معانی متعدد دارد اما در میان ایرانیان تنها مفهومش، مفهوم قومی است.
Emile Benveniste is thus quite right to assert that, unlike the various terms connected with the Aryan arya- in Old Indian, the Old Iranian arya- is documented solely as an ethnic name
داریوش کیانی، پژوهشگر برجسته ایرانی هم پیشتر در مقاله ای در سایت آذرگشنسپ اسناد تاریخی در زمینه مفهوم آریایی جمع آوری کرده که در این نشانی قابل دسترسی است.
***

پیرامون مباحث فرهنگ ملی – «روش» و «ارزش»

برگرفته از ماهنامه خواندنی شماره ۶۸، رویه ۴۰
هر ملت در درازای زندگی، برپایه آفرینندگیهای فردی و جمعی «روش‌»هایی را پدیده می آورد.
این روشها، « پایه ارزش»های ملت را تشکیل میدهند.
آفرینش و گسترش فرهنگ، به دو عامل « روش» و « ارزش» وابسته است. روش، عبارت است از هر آنچه که بر پایه انگیزه های گوناگون از « فرد»، سر میزند. « ارزش»، عبارتست از آنچه که باعث برگزیدن « روش‌»ها، وسیله دیگران میگردد.
حال، هرچه افراد یک گروه استعداد بیشتری داشته باشند، «روش‌»های بیشتر و گوناگونتری را پدید می آورند. از سوی دیگر، از آ‌جا که رو‌شهای برگزیده شده، بستگی به روشهای ارایه شده دارد، فرهنگی نیرومندتر و تواناتر است که بتواند روشهای بیشتری را، پدید آورد.
عامل دیگر، چگونگی ارزشهاست که سبب گسترش یا باعث ترک آنها میشود. هرچه پهنه فرهنگ پهناورتر باشد، روشها فرصت بیشتری برای ارزیابی پیدا میکنند. بدینسان، روشها بیهوده متروک نشده و بیهوده گسترش نمییابند.
دو عامل « آفرینندگی» و « ارزش گذاری» که عامل نخستین، ویژه فرد یا گروه های کوچک و دیگری از آن قلمرو فرهنگی است، سبب آن میشوند که فرهنگ به عنوان یک پدیده مستقل، راه تکامل را در پیش گیرد. مراد از قلمرو فرهنگ ملی، سرزمین یک ملت، به اضافه حوزه های برون مرزی وابسته به آن فرهنگ است. در این قلمرو فرهنگی رفته رفته ارزشهایی پدید می آید که این ارزشها، فرهنگ آینده را سمت و سوی ویژه ای میدهد. بدینسان، اگر ضوابط دقیقی را به کار گیریم، میتوان نشان داد که در آینده، ملت کدام روشها را پذیرا شده و کدام را رد خواهد کرد. همچنین، میتوان آشکار ساخت که ملت، چه تغییراتی را در مسیر افکار، عقاید و یا دیگر روشها، پدید خواهد آورد.
اگر گفته میشود که مسیر دگرگونیهای آینده، بر پایه روشهای مشخصی خواهد بود، بدان معنا نیست که تحولات آینده ثابت و تغییرناپذیر است. قالب تحولات آینده، ساخته « ارزش‌» هاست و ارزشها، دستخوش دگرگونیند. اما دگرگونی این ویژگیها به کندی انجام میگیرد. زیرا ویژگیهای آفرینندگی فردی و خصوصیات گزینش گری قلمرو فرهنگی، هر دو در آخرین تحلیل با ویژگیهای «خون»، یعنی خصوصیات زیستی انسانهایی که قلمرو فرهنگی را پدید می آورند، بستگی گسست ناپذیر دارد. قالب دگرگونیها، با پویایی (دینامیسم) جمعیت متحول میگردد. از اینرو، چنین قالبی، ثابت نیست بلکه دگرگونی آن، از پویایی جمعیت پیروی میکند.
کوتاه سخن آنکه، هر ملت در درازای زندگی، برپایه آفرینشهای فردی و جمعی، « روش»‌هایی را پدید می آورد. این روشها در ساختن « ارزش‌» ها موثرند. ارزشها در دور بعد، سبب گزینش روشها میشوند. به گفته دیگر، هر ملت در مجموع، دارای معیارهایی برای « پسند» است. یعنی، از مجموع تجلیات، به یاری معیارها، پاره ای را پسندیده و برمیگزیند. مجموعه خلاقیت به اضافه ساز و کار (مکانیسم) پسند و گزینش، فرهنگ را به وجود می آورد. اگر نیک بنگریم، فرهنگ عبارت است از فرآیند همه وجود یک ملت، تا به امروز، به اضافه تواناییهایی که فردا، در نهاد دارد. هرگاه به فرهنگ از این دریچه نگاه کنیم، در آن صورت ملت عبارت خواهد بود از فرهنگ آن ملت. آنچه باید در امان نگاه داشته شود، فرهنگ ملت است. آنچه که باید موجبات تکامل آن باقی بماند، فرهنگ ملت است.
معنا و مفهوم استقلال جز این نیست، که ملت بتواند در قالب فرهنگ ویژه خود زندگی کند.
***

جای نگرانی کجاست؟

از گلناز
۱- طبق قوانین جنگ ، ایران هنوز به هیچ کشوری تجاوز نکرده که حمله به ایران صورت بگیرد
۲- قطعنامه خلع سلاح اتمی هم که ازطرف ایران پیشنهاد شده بود تصویب شد.
پس جای نگرانی کجاست؟
چرا کشورهای غربی تدارک جنگ و حمله به ایران میبینند؟
دشمنان را زخون کفن سازیم
دشمنان را زخون کفن سازیم
دوستان را قبــای فتح دهیم
رنـگ تـزویـر نـزد مـا نبود
شیر سرخیم و افعـی سیهیم
( حافظ)
***

ایران آبستن حوادث است

نوشته مهندس هوشنگ کردستانی
از رویدادهایی که در چند ماه اخیر در خاورمیانه عربی اتفاق افتاد می توان به این نتیجه رسید که ایران آبستن حوادث غافلگیرانه ای است.
سقوط حکومت های خودکامه در تونس و مصر و سپس لیبی- بدون آنکه بخواهیم وارد ماهیت نیروهای جایگزین و میزان دخالت قدرت های غربی در این ماجراها شویم- و ادامه شرایط رو به وخامت سوریه نشانگر ادامه فصل تازه ای است که به «بهارعرب»معروف است،امّا آنچه برای ما ایرانیان مهم است این است که روند سقوط دیکتاتوری ها آیا به ایران هم خواهد رسید و در صورت پاسخ مثبت ،چگونه و در چه زمانی؟
سقوط بشاراسد، بی شک باعث کاهش نفوذ جمهوری اسلامی و افزایش نفوذ ترکیه در منطقه خواهد شد.
با وجود تهدیدهای بشار اسد(مبنی براینکه اگر از سوی نیروهای خارجی به سوریه حمله نظامی شود خاورمیانه به آتش کشیده می شود) و نیز مخالفت چین و روسیه با تکرار وقایع لیبی در سوریه که هم پیمان سنتّی روسیه است، می بینیم که بشار اسد در آستانه سقوط قرار گرفته است . که این خود به منزله آغاز شمارش معکوس سقوط جمهوری اسلامی می تواند باشد.
با پایان یافتن مأموریت سربازان آمریکائی در عراق، تا آخر سال ۲۰۱۱ ، امکان هر گونه واکنش انتقام جویانه توسط سپاه پاسداران نسبت به منافع آمریکا در عراق عملاً منتفی می گردد.
افزایش شمار نظامیان ایالات متحده آمریکا در امارت نشین های جنوب خلیج فارس و عربستان سعودی به قصد مراقبت از این منطقه نفت خیز و واکنش بهنگام نسبت به حملات احتمالی سپاه پاسداران به منافع این کشورها، اخطاری است به جمهوری اسلامی که با آتش بازی نکند.
چراغ سبز آمریکا به عربستان برای اعزام نیرو به بحرین ،بیشتر برای جلوگیری از نفوذ جمهوری اسلامی در این کشور است که همواره بخشی از ایران بوده و اکثریت مردم آن خود را ایرانی می دانند.
طرح سناریو اقدام عوامل سپاه پاسداران برای ترورسفیرعربستان سعودی در آمریکا که ازدید بسیاری از مفسران آمریکائی و غربی از منطق بدور است و عنوان کردن برنامه حمله به سفارت اسرائیل در واشنگتن پس از ترورسفیرعربستان ،همه نشانگر آنست که زمامداران آمریکا در مسیر آماده کردن افکار عمومی مردم کشور خود برای برخورد نظامی احتمالی با جمهوری اسلامی می باشند.
اساساً در کشورهای صاحب دمکراسی که مردم صاحب اختیار کشورند هیچ زمامداری بدون آگاهی، رضایت و حمایت افکار عمومی نمی تواند اقدام به یک درگیری نظامی نماید. طرح این سناریو دولت مردان عربستان را نیز بیش از گذشته متقاعد کرده است که سران جمهوری اسلامی در پی ضربه زدن به منافع و اعتبار آن ها در خارج از عربستان هستند، اعتقادی که می تواند شرایطی پدید آورد تا در صورت برخورد نظامی آمریکا یا اسرائیل با ایران عربستان پایگاه های نظامی خود را در اختیار این دو کشور قرار دهد. و همچنین در صورت قطع صدور نفت ایران،عربستان برای جلوگیری از افزایش بهای نفت، با بالا بردن تولید صادرات نفت خود از ایجاد یک بحران اقتصادی جهانی جلوگیری نماید.
تندروهای حکومت اسرائیل که همواره در تدارک حمله هوایی به مراکز اتمی جمهوری اسلامی و پایگاه های نظامی سپاه پاسداران بوده و هستند ، با دریافت بمب هایی که به تازگی از سوی آمریکا در اختیار ارتش آن کشور قرار داده شده ومی توانندتا اعماق زمین و دیوارهای بتنی نفوذ کرده و آن ها را متلاشی کنند ، ، آمادگی آنرا یافته اند که هر گاه شرایط زمانی ایجاب نماید حمله هوایی خود را به ایران انجام دهند.
شرایط زمانی به ویژه در سال پایانی دوره چهارساله ریاست جمهوری اوباما از هر وقت دیگری مناسب تر می تواند باشد. نیاز شدید اوباما به منابع مالی و دستگاه های تبلیغاتی که بیشتر در اختیار یهودیان آن کشور است، نه تنها نمی تواند با واکنش مخالفت آمیز از سوی او روبرو شودبلکه چه بسا اوباما را به حمایت ازاسرائیل وادارد.
هر نوع حمله هوایی یا یورش نظامی به ایران در شرایطی که مبارزه کسب قدرت در درون حاکمیت نظام تا حد حذف یکدیگر شدت گرفته، ارکان قدرت جمهوری اسلامی را بهم خواهد ریخت تا تاب مقاومت در برابر خیزش و قیام مردم به پا خاسته ایران را نداشته باشد.مردم زجر کشیده، کشته داده، از زندگی ساقط شده ای که آماده گرفتن انتقام است.
روند پیکار کسب قدرت که میان جناح های حاکمیت به اوج خود رسیده و تردیدی نیست که پس از انجام انتخابات مجلس اسلامی، میان باند احمدی نژاد – اگر تا آن زمان در پست ریاست جمهوری باقی مانده باشد- و خامنه ای شدت بیشتری خواهد یافت، شرایط و احتمال حمله هوایی اسرائیل را بیشتر خواهد کرد.
تهدیدهای توخالی و ادعاهای پوچ سردار پاسدارهای ناآگاه از نحوه جنگ های متکی بر پیشرفته ترین فن آوری ارتباطی – اطلاعاتی، ازعمق فاجعه ای که ممکن است در آینده نزدیک اتفاق بیافتد نخواهد کاست.
حمله هوایی اسرائیل به ایران و واکنش جمهوری اسلامی پای آمریکا و به امکان زیاد پیمان ناتو را به منطقه و ایران باز خواهد کرد و درگیری هایی را پدید می آورد که جمهوری اسلامی قادر به پیش بینی و مهار آن نخواهد بود.
سردمداران ناآگاه اسلامی نمی توانند درک کنند که در جنگ آنهم از نوع امروزی آن ،کشوری پیروز می گردد که از پشتوانه عظیم ثروت ملی برخوردار بوده و کارخانه های آن توان تولید فراورده های مدرن نظامی را داشته باشند.
سران رژیمی که اقتصاد کشور را بهم ریخته اند، فساد مالی تا عمق وجودشان ریشه کرده و تنها منبع درآمدشان از صادرات نفت و گاز است که ۷۰% آنهم صرف کسری بودجه مملکت می گردد و چنانچه صادرات نفت و گاز قطع شود حکومتشان یک ماه هم دوام نخواهند آورد، چگونه ممکن است تصور کنند که در رویارویی نظامی با قدرت های برتر جهان پیروز می شوند؟ آن ها ظاهراً پس از جنگ افغانستان، دو جنگ عراق و اخیراً جنگ در لیبی هنوز از خواب خرگوشی خود بر نخاسته اند . تردیدی نیست در صورت حمله هوایی به ایران و خیزش سراسری مردم ،فروپاشی نظام اسلامی حتمی است. ولی پرسش اساسی این است که در آن صورت واکنش قدرت های غربی چه خواهد بود؟ و آیا منافع آن ها با خواست و آرمان های مردم ا یران همراه و هم سان است؟
اظهارات وزیر خارجه آمریکا در اشاره به این که ما آماده کمک به مردم ایران بودیم ولی آن ها(موسوی وکربی) نپذیرفتند، گویای آنست که از مدت ها پیش از انجام انتخابات ریاست جمهوری اسلامی میان آن ها و شبکه مالی – تبلیغاتی رفسنجانی و نیز اصلاح طلبان نظام ارتباط برقرار بوده است.
گر چه پس از آنکه میرحسین موسوی اعلام کرد حضور میلیونی مردم در خیابان ها «برای اجرای قانون اساسی و برگشت به دوران طلایی امام است»، پشتیبانی مردم از او کاهش یافت و سرانجام به سردی گرائید،با این وجود دستگاه های تبلیغاتی دولت های غربی، به ویژه بخش فارسی رادیو و تلویزیون های آنان ،هنوزبه پشتیبانی ازآنان ونمایندگان خودخوانده شان ادامه می دهند.بسیاری از ما شاهد« دوران طلایی امام »بوده ایم.دورانی که با غارت دارایی های مردم، اعدام افسران میهن پرست وتلاش در جهت متلاشی کردن ارتش ملی، بازداشت و اعدام آزادیخواهان و میهن پرستان همراه بود.
آمریکا به چند دلیل آغازگر برخورد نظامی با جمهوری اسلامی نخواهد شد.
نخست آنکه، روسیه و چین به شدت به مخالفت با آن برخواهند خاست.
شگفتا!«کمربند سبز جمهوری اسلامی» را که آمریکا و غرب برای مقابله با نفوذ روسیه شوروی در آن روزگاران طرح ریزی کرده بودند، امروز پایگاهی در رویارویی با آمریکا و غرب شده است!
دوم، آنکه آمریکا و اصولاً غرب در پی اسلامی کردن منطقه از نوع معتدل( مانند ترکیه) میباشند و برای پیشبرد هدفهای کاربردی خود که عبارت است از غارت منابع زیرزمینی کشورهای منطقه و بازدارندگی کشورهایی مانند چین، هندوستان، برزیل و… ، هنوز با برگ اسلام بازی می کند. از این رو در پی ساقط کردن نظام اسلامی نخواهند بود.
سیاست کاربردی آنان حذف اصل ولایت فقیه و جابجایی قدرت در رأس هرم نظام است.
هدف غرب در به قدرت رساندن جناحی دیگر از حاکمیت به جای جناحی است که اهرم های قدرت را به دست دارد، در صورتیکه مخالفت مردم ایران با کلیت نظام است و نه با یک جناح خاص.
مردم ایران جناح های قدرت در حاکمیت اسلامی را شریک جرم در همه جنایت ها، کشتارها و غارتگری ها و چپاول هایی می دانند که در سی و سه سال گذشته بر ملت ایران تحمیل شده است.
غربیها به اشتباه تصور میکنند که مردم ایران جمهوری اسلامی را قبول دارد و تنها با جناحی در حاکمیت مسئله دارد!
این خطای محاسبه را هاشمی رفسنجانی باعث شد که چند ماه پیش از انجام انتخابات ریاست جمهوری اسلامی ، تمام امکانات شبکه مالی – تبلیغاتی خود را برای تشویق و کشاندن مردم به پای صندوقهای رأی گیری بکار برد ، با این امید که ضمن آنکه یکی از وابستگان خود را به قدرت میرساند به غربیها هم نشان دهد که مردم نظام اسلامی را قبول دارند.
سواستفاده علی خامنه ای این بود که ضمن بر کرسی نشاندن مُهره مورد اعتماد خود، شرکت مردم در انتخابات را به حساب پذیرش نظام اسلامی توسط مردم اعلام کرد. رفسنجانی در هدف خود که پیروزی میر حسین موسوی بود شکست خورد ورقبای او( خامنه ای و احمدی نژاد) حضور مردم را پشتوانه تأیید نظام ولایت فقیه منظور کردند.
حضور میلیونی مردم در خیابان های تهران و شهرهای بزرگ این شبهه سیاستمداران غربی را تشدید کرد که مردم ایران نه خواهان تغییر بلکه خواهان جابجایی در قدرت در چارچوب نظام اسلامی هستند.
اکنون مسئله بسیار مهم و اساسی این است که رهبران سیاسی، جوانان، زنان و دانشجویان پیشگامان رهایی ایران از جهنم ولایت فقیه و خواستارآزادی و مردم سالاری متوجه باشند که نارضایی از شرایط دهشتناک کنونی نباید ما را در دام جناحی از حاکمیت بیاندازد که ماهیتاً تفاوتی با جناح دیگر ندارد و تنها با زد و بندهای سیاسی از حمایت دولت های غربی برخوردار است.
شرایط زمانی و مکانی، ملّت ما را در نقطه حساسی از تاریخ قرارداده تا با هوشیاری و درایت، ضمن رهائی از مدار بستة استبداد و وابستگی به بیگانه ،به آرمان های تاریخی خودبرای استقرار آزادی، رفاه و حاکمیت ملی ،جامه عمل بپوشاند.
***

ترکها بر دیواره تخت جمشید و خطر فروپاشی

بر گرفته از تارنمای ایران بوم
خبریار امرداد-نگار پاکدل :
ترکهای فراوان و تازه بر بنای تخت جمشید، این سازه برجسته ایرانی را در خطر ریزش و آسیب جدی قرار داده است. به گزارش مهر، «محمد اسدپور»، فعال میراث فرهنگی و گردشگری و مدیر انجمن دوستداران میراث فرهنگی مرودشت گفت: «با گذشت زمان شاهد افزوده شدن ترکهایی میان سنگها، ستونها و کاخهای مجموعه جهانی تخت جمشید هستیم.» وی ادامه داد: «هنگامیکه از پلکانها وارد تخت جمشید میشویم در دروازه ملل، ستونهایی هست که ترکهایی خورده اند و این ترکها تازه است.»
به گفته اسدپور سنگها به شوندهای(دلیلهای) گوناگون؛ فرسایش و بارانهای اسیدی، شرایط آب و هوایی و گذشت زمان، فسیل شده و ترکهایی در آنها پدید می آید، که روزانه بر این ترکها افزوده میشود و به شوند(دلیل) کنترل نشدن از سوی مسوولان و کارشناسان این ترکها روز به روز بیشتر شده است.
«اسدپور»، درباره آسیبها‌ گفت:« در دیواره های دروازه ناتمام، ترکهایی دیده میشود که آجرهای آن قابل دیدن است. همچنین در کاخ صد ستون، نیز ترکهای فراوانی دیده میشود، در این مجموعه هر گردشگری بخواهد بازدیدی از تخت‌جمشید داشته باشد به سادگی میتواند این ترکها را ببیند.»
این مدیر انجمن دوستداران میراث فرهنگی یادآور شد: «در درگاه کاخ موزه، شکافها و ترکهای گوناگونی در بخش خاوری(شرقی) دیده میشود که انحنای یک ستون را درپی داشته است. ترکهای دیواره کاخ موزه به‌اندازه ای است که هنگامیکه از سمت چپ به کاخ موزه میرویم این ترکها را به سادگی میتوان دید.»
وی در پایان گفت: «در مجموعه جهانی تخت جمشید، مدیریت بحران وجود ندارد، از همین روی به مسوولان امر پیشنهاد دادیم که درباره شوند(دلیل) این ترکها، کاوش شود و مقرر شده کارشناسان برای بررسی این موضوع و جلوگیری از پیشرفت آن به این مجموعه سفر کرده و راهکارها را ارایه دهند، چرا که اگر این روند ادامه داشته باشد در آینده ای نه چندان دور با فروپاشی نمای کنونی رو به رو خواهیم بود. هر دم بر ترکهای سنگ یا دیواره ها افزوده میشود که اگر این ترکها به گونه گسل و شکاف باشد و یکی از کاخها ویران شود دیگر نمیتوان کاری انجام داد از این رو نیاز است که کارشناسان راهکارهای اساسی را ارایه دهند.»
***

داستان زندگی یک سوئدی: از خیابان مولوی تهران تا تدریس فارسی در نروژ

بر گرفته از تارنمای رادیو فردا
اشک دالن۱۳۹۰/۰۸/۰۷
الهه روانشاد
یک معلم مدرسه در سال ۱۳۵۱ بر در خانه ای در خیابان مولوی تهران، نوزادی را مییابد که والدینش به سادگی ر‌هایش کرده بودند، نوزادی که سر از پرورشگاه نارمک تهران درآورد. ۷ ماه بعد زن و شوهری سوئدی او را که به دلیل گریه زیاد در پرورشگاه «اشک» نام گرفته بود به فرزندی پذیرفته و با خود به سوئد بردند.
اشک، سالهای بسیار، خود را سوئدی میدانست تا اتفافاً دریافت که ریشه ایرانی دارد و بازهم اتفاقاً چنان به فرهنگ و زبان ایرانی دل بست که همه مدارج ممکن را در بزرگسالی در رشته ای مربوط به ریشه خود طی کرد.
نوزاد خیابان مولوی آن روز، اشک پرورشگاه نارمک، امروزه پروفسور اشک دالِن نام دارد و استاد زبان و ادبیات فارسی در دانشگاه اسلوی نروژ است.
کتاب دستور زبان فارسی او کتاب مرجع در این رشته در اسکاندیناوی است. ترجمه اشعار مولانا و حافظ، چهار مقاله, نظامی, عروضی و فخرالدین عراقی از جمله دیگر آثار اوست.
فایل صوتی این گفتگو
فایل صوتی گفتگوی اشک دالن
رادیوفردا با اشک دالن درباره زندگی او و همچنین جایگاه زبان فارسی در اسکاندیناوی گفتگو کرده است.
اشک دالن: من اشک دالن هستم و در سال ۱۳۵۱ در ایران به دنیا آمدم و الان ۳۷ سال است که در کشور سوئد زندگی میکنم.
زندگی شما در کشور سوئد داستان خودش را دارد. گویا شما هرگز در ایران بزرگ نشدید و زبان فارسی را هم در ایران نیاموخته اید؟
درست است. من هفت ماه اول زندگیم در یک پرورشگاه در تهران زندگی کردم و در هفت ماهگی پدر و مادر فعلی من از سوئد به ایران آمدند و مرا به فرزندی قبول کردند و من در سوئد بزرگ شدم و هیچ ارتباطی با ایران و فرهنگ ایرانی نداشتم تا زمانی که به ۲۰ سالگی رسیدم.
اگر امکان دارد در مورد اینکه چرا در پرورشگاه بودید، توضیح دهید؟
تا آنجایی که من اطلاع دارم فردی مرا جلو منزل شخصی در خیابان مولوی در سال ۵۱‌‌ رها کرده بود. آقایی که معلم مدرسه ای در نزدیک‌‌ همان خیابان بود مرا پیدا کرده و چند ساعت از من نگهداری کرد و بعد مرا به پرورشگاه نارمک تهران سپرده بود.
شما به طور کامل سوئدی بزرگ شده اید و همیشه خود را سوئدی میدانستید. چه شد که ناگهان به فرهنگ ایران و زبان فارسی علاقمند شدید؟
من خودم را سوئدی میدانستم، اما شاید در سن ۱۲ یا ۱۳ سالگی متوجه شدم که ریشه ام در یک جای دیگر است، یعنی کشور ایران و خیلی مشتاق بودم و علاقمند شدم بیشتر در مورد ایران و فرهنگ آن بدانم. چند سال طول کشید، کتابهایی در مورد ایران خواندم و اتفاقا دو دوست ایرانی پیدا کردم که خیلی در مورد کشور ایران از آنها یاد گرفتم و بالاخره کنجکاو شدم که زبان فارسی را هم یاد بگیرم.
چگونه زبان فارسی یاد گرفتید؟
وقتی میخواستم دانشگاه بروم رشته خبرنگاری را انتخاب کردم، ولی چون به نظام وظیفه رفته بودم شش ماه وقت آزاد داشتم، بنابراین در رشته زبان فارسی ثبت نام کردم و چند کلاس زبان فارسی رفتم و شیفته این زبان شدم و خیلی دوست داشتم آن را ادامه دهم، یعنی‌‌ همان رشته ایران‌شناسی را چون چند معلم و استاد خیلی خوب و باسواد داشتم که چشمهای مرا به فرهنگ و تاریخ ایران باز کرده بودند و شیفته یاد گرفتن بیشتر در مورد این زبان و فرهنگ بودم.
آقای دالن، اسم شما «اشک» است. این اسم مخفف نام دیگری است یا از ابتدا همین بوده است؟
اسم من داستانی دارد. این اسم به ظاهر مخفف نام اشکان، پادشاه اول و دوم سلسله اشکانیان است که اسمشان اشک اول و اشک دوم بود. ولی من اسمم را در‌‌ همان پرورشگاه نارمک تهران گرفته بودم، چون کارمندان آنجا اسمهایی برای بچه ها انتخاب میکردند و من چون بیشتر از بچه های دیگر گریه میکردم اسم «اشک» را روی من گذاشتند. وقتی قرار بود به سوئد بیایم برای من گذرنامه صادر کردند و‌‌ همان اسم اشک در گذرنامه هم ثبت شده و در گذرنامه سوئدی هم همینطور.
آقای دالن، شما به عنوان یک سوئدی تمام‌عیار و همزمان به عنوان یک ایرانی تبار که در بزرگسالی به فرهنگ ایرانی علاقمند شده و خودش استاد زبان و ادبیات فارسی است و میتواند نگاهی عمیق به هر دو فرهنگ داشته باشد، تصور میکنید فرهنگ سوئدی چه بینشی نسبت به فرهنگ ایرانی دارد و اختلاط این دو فرهنگ را چگونه میبینید؟
اگر این رابطه را محدود کنم به مسائل فرهنگی، فکر میکنم ارتباط ایران و سوئد تقریبا به ۱۵۰ سال پیش برمیگردد البته ریشه های عمیقتری هم دارد، ولی میشود گفت سوئدیها یک دیدگاه رمانتیک یا [دچار] شرق زدگی نسبت به ایران داشتند که در ۲۰ سال اخیر بیشتر به واقعیت نزدیک شده و اکنون یک ارتباط عمیقتر فرهنگی بین دو کشور وجود دارد از نظر ترجمه کتاب یا فیلم و برنامه های تلویزیونی.
اگر بخواهیم به اختلافات بپردازیم، بیشتر این اختلافات در شکل و فرم است، یعنی میبینیم اشتراکات زیادی در ویژگیهای مختلف وجود دارد از رسم و رسومات روزمره مانند غذاخوردن گرفته تا دیدگاه های فلسفی و تعبیرات ادبی. من فکر میکنم کسانیکه میتوانند پلی باشند بین دو فرهنگ میتوانند اشتراکات این دو فرهنگ را معرفی کنند تا مردم این دو کشور به هم نزدیکتر شوند و احساس همبستگی کرده و در درون خودشان دیگری را منعکس کنند.
شما استاد رشته زبان و ادبیات فارسی هستید و سوئدی ایرانی تبار. از دیدگاه شما استقبال فرهنگهای غربی از ادبیات فارسی چگونه است و تا چه حد داوطلب ادامه چنین رشته ای هستند؟
طی ۲۰ سال اخیر وضعیت زبان فارسی در کشورهای اسکاندیناوی تغییر پیدا کرده است. تا پیش از آن زبان فارسی مثل یک زبان مرده تدریس می‌شد، ولی طی سال‌های اخیر مانند یک زبان زنده بررسی می‌شود در محافل فرهنگی و دانشگاهی. قبلا علاقه به متون خیلی قدیمی یا شناخت دقایق زبانی وجود داشت، ولی امروز خیلی از محققان و دانشجویان به جامعه امروز ایران و ادبیان معاصر این کشور علاقه دارند و این از تعداد بیشتر پذیرش دانشجو مشخص می‌شود.
اگر ۲۰ سال پیش فقط دو یا سه نفر دانشجوی زبان فارسی داشتیم امروز بیش از ۵۰ نفر سالانه درخواست شرکت در این کلاس‌ها را دارند که حدود ۳۰ نفر را می‌پذیریم و این برای ما جای خوشحالی است و برای زبان فارسی روند مثبتی است. آقای دالن، چیزی حدود ۱۰۰ سال پیش یک سوئدی به نام هرملین رباعیات خیام را ترجمه کرد به زبان سوئدی و از آن تاریخ به بعد مردم اسکاندیناوی بسیار علاقه‌مند شدند به رباعیات خیام. اما در مورد هرملین شایعاتی وجود دارد مبنی بر این که چنان شیفته خیام شده بود که آخر عمر کارش به دیوانگی و تیمارستان کشید. در این باره توضیح دهید.
هرملین شخصیت عجیبی بود. او ۱۴۰ سال پیش در جنوب سوئد به دنیا آمد و جوانی‌اش را مدتی در هند گذراند و آنجا یک
منشی داشت که به هرملین زبان فارسی یاد داد که در آن دوران زبان رسمی هند بود.
هرملین پس از بازگشت به سوئد اعتیاد به الکل پیدا کرد و در یک بیمارستان بستری شد. پس از آن به ترجمه آثار فارسی به سوئدی مشغول شد و حدود ۱۰ هزار صفحه شعر فارسی را به سوئدی برگرداند. به نظر من او هیچ بیماری و جنونی نداشت، بلکه یک روش زندگی برای خود داشت که با محیط خانوادگیش تناسبی نداشت، چون اشراف‌زاده بود.
هرملین شیفته ادبیات ایران شد و برجسته‌ترین نماینده ادبیات ایران بود. سفیر ایران در استکهلم در آن زمان از هرملین قدردانی کرد و مدال خورشید به او اهدا کرد. او در واقع یک عارف بود که شیفته ادبیات فارسی شده بود به خاطر جنبه عرفانی این ادبیات. او بیشتر از مولانا الهام گرفته و تلاش می‌کرد پیوندهای مشترک در بین عارفان پیدا کند. او احساس می‌کرد عرفان ایرانی پیامی دارد برای مردم یا برای انسان معاصر و هرملین تلاش می‌کرد این پیام را معرفی کند.
دانستن زبان فارسی و بازگشت به اصل ایرانی بودن، تا چه حد بر زندگی شما موثر بوده و آیا زندگیتان را پربار‌تر کرده است؟
این سوال خوبی است. من فکر میکنم با جریانی که در یادگیری زبان فارسی طی کردم قدم به قدم لذت زیادی بردم و از ابعاد مختلف به فرهنگ ایرانی نزدیک شدم و می‌توان گفت آدم پخته‌تری شدم در این سفر یا جریانی که طی کردم. احساس می‌کردم انسانی با دو بعد بودم، یک بعد سوئدی و یک بعد ایرانی، ولی با یادگیری زبان فارسی و مسلط شدن به آن شکاف و فاصله بین این دو بعد را برداشتم و این پلی بود برای من. احساس می‌کنم آدم پربار‌تر و پخته‌تری شده‌ام.
داستان زندگی شما بیشتر شبیه افسانه و باورنکردنی است. از دم در خانه‌ای در خیابان مولوی تا تدریس زبان و ادبیات فارسی در دانشگاه اسلو، چیزی است که کمتر اتفاق می‌افتد. دیدگاه پدر و مادر سوئدی شما درباره این که شما به فرهنگ و تاریخ ایران چنین علاقه‌مند هستید چیست؟
پدر و مادر فعلی من همیشه مرا پشتیبانی کردند و خیلی خوشحال هستند که من به ریشه خودم راه پیدا کردم. بزرگ‌ترین هدیه برای یک بچه پشتیبانی پدر و مادر است، یعنی حمایت پدر و مادر و کمک آن‌ها برای این که بچه به انگیزه‌ها و آرزوهایی که دارد برسد.
هیچگاه فکر کردید به ایران بروید و بگردید تا شاید پدر و مادر بیولوژیکی خود را پیدا کنید؟
من وقتی متوجه شدم در ایران به دنیا آمده‌ام یعنی ۱۲ یا ۱۳ سالگی، خیلی علاقه داشتم به ایران سفر کنم. چند بار هم به ایران سفر کردم و از طریق همسرم که ایرانی است وارد یک خانواده ایرانی شدم و آنها مرا جزیی از خانواده خود میدانند و برای من جای خوشحالی است که در چنین موقعیتی هستم. من اصلا نمی‌توانستم پیش‌بینی کنم یک روز این طور شود.

***

مهندس ساسان بهمن آبادی ممنوع الخروج شد

بامداد دوشنبه ۱۶ آبان ماه ۱۳۹۰ گذرنامه مهندس ساسان بهمن آبادی، عضو جوان حزب پان ایرانیست، از سوی نهاد ریاست جمهوری مستقر در فرودگاه بین المللی تهران ضبط شد.
مهندس ساسان بهمن آبادی که از سوی گروه نقاشی دانشگاه هنرهای کاربردی وین به اتریش دعوت شده بود، پس از دریافت روادید از سفارت اتریش، رهسپار وین بود که بدون هیچ دلیل و اطلاع قبلی، در فرودگاه بین المللی تهران از سفر ایشان جلوگیری شد.
این در حالی بود که نیروی انتظامی مستقر در فرودگاه، پس از بررسی گذرنامه و کارت پرواز، بدون هیچ مشکلی در گذرنامه ایشان مهر خروج زده بود و ایشان قانوناً هیچ مسأله ای برای این سفر هنری نداشت، اما نهاد ریاست جمهوری مستقر در فرودگاه بدون هیچ توضیحی، با ضبط گذرنامه، از سفر ایشان ممانعت به عمل آورد.
ساسان بهمن آبادی پیش از این دو بار، در تاریخ ۶ دی ماه ۱۳۸۸ (عاشورا) و همچنین ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۹ بازداشت شده بود که در نوبت اول با قرار کفالت و در نوبت دوم با قرار وثیقه پنجاه میلیون تومانی، و در هر دو نوبت بدون صدور حکم ممنوع الخروجی در آزادی به سر می برد.
اداره گذرنامه دلیل ممانعت از خروج ایشان را صدور حکم تازه ای از سوی دادسرای عمومی و انقلاب تهران – شعبه شهید مقدس اوین اعلام نموده، ولی این شعبه تا کنون دلیلی برای صدور چنین حکمی عنوان نکرده و حتی از مراجعه حضوری ایشان و اعتراض قانونی به حکم صادره جلوگیری نموده است.
***

رامین پرچمی، هنرمندِ زندانی، به مرخصی آمد

خبرگزاری هرانا رامین پرچمی، هنرمند سر‌شناس، که در پی تجمعات مردمی ۲۵ بهمن ماه سال گذشته در تهران بازداشت شده بود و در زندان لاهیجان به سر می برد در چارچوباستفاده از مرخصی زندانش آزاد شده است.تصاویری از او در یک گردهمایی با دستبند سبز بعد از آزادی در فضای مجازی منتشر شده است.چندی پیش خبر هایی از آزادی پرچمی منتشر شده بود که با انتقال او زندان لاهیجان تکذیب شد.
***

درگشت سرور حسنعلی صارم کلالی

هواداران پان ایرانیسم درگذشت سرور حسنعلی صارم کلالی از پیشگامان نهضت پان ایرانیسم را به همه پان ایرانیستها، ملی گرایان و ملت ایران تسلیت میگوید. یادش گرامی، روانش شاد و راهش پر راهرو باد.
پاینده ایران
هواداران پان ایرانیسم در برون مرز

حسنعلی صارم کلالی

قهرمان میمیــرد و افســانه وار * در دل ما جاودانی میشود
میشود خورشید و از آفاق دور * شمـع راه زنگانـی میشود
حسنعلی صارم کلالی انسان آزاده‌ای که عمری در راه تحقق آزادی و مردم‌سالاری در ایران تلاش کرد، ما را تنها گذارد و به ابدیت پیوست.
درگذشتِ شادروان حسنعلی صارم کلالی که برای ِ من همچون برادری بزرگ محسوب میشد، ضربه‌ای سنگین و خبری دردناک و باور نکردنی بود.
صارم کلالی نخستین دبیر خوب ملت ایران بر بنیاد پان ایرانیسم بود که پس از کناره‌گیری ِ داوطلبانه از دبیری ِ حزب، مسئولیت شورای مرکزی حزب ملت ایران را بر عهده داشت.
یاد و خاطره‌یِ این بزرگ‌مردِ آزاده، آزاداندیش، آزادیخواه و میهن‌دوست برای خانواده و همه‌ی ِ دوستانش و نیز رهروان نهضت ملی و هموندان حزب ملت ایران همواره گرامی خواهد ماند.
روانش شاد
پاریس – هوشنگ کردستانی
***

نمونه های مقاومت منفی در کشورهای دیگر

از کتاب مبارزه موثر برای دموکراسی نوشته دکتر همایون مهمنش
مسائل هر کشور با سایر کشورها متفاوت است و مقاومت منفی در هر کشور ویژگی های خود را دارد. با وجود این مروری بر نمونه های مقاومت منفی در کشورهای دیگر دنیا میتواند آموزنده باشد و ایده های جدیدی به ما بدهد. در زیر به بررسی کوتاهی از مبارزات مردم هند برای کسب استقلال، سیاهپوستان آمریکا برای رفع تبعیض نژادی و مردم آلمان شرقی برای اتحاد با آلمان غربی و رسیدن به دموکراسی میپردازیم. بعضی از این جنبش ها با رهبری فرد ی توام بوده اند اما انقلاب مشروطیت خود ایران که با رهبری جمعی پیروز شد، نشان میدهد که رهبری فردی شرط پیروزی مبارزات آزادی خواهانه نیست.
هندوستان، مهاتما گاندی
در اواخر قرن نوزدهم یک اقلیت هندی در آفریقای جنوبی اقامت داشت که تجار کوچک و کارگران روز مزد را در برمیگرفت. آنها از جمله در زمین های نیشکر کار می کردند و تحت ستم شدید و قربانی تبعیضات نژادی بودند، مالیات بسیار سنگینی میدادند، حق انتخاب نداشتند، فقط میتوانستند در محل های خاص زندگی کنند، شب ها حق بیرون رفتن از محل سکونت خود را نداشتند، ازدواج آنها غیر رسمی بود و حتی در قطار مسافربری نیز از حقوق مساوی با دیگران برخوردار نبودند.
در چنین شرایطی گاندی از ۱۸۹۴ اقداماتی را رهبری کرد که از تبلیغ قانونی تا زیر پا گذاشتن جمعی و آشکار و دور از خشونت قوانین را شامل میشد. او طرز فکر “ساتیاگراها” را تکامل داد که ترجمه ناکامل آن “نیرو گرفتن از حقیقت و عشق” است. این طرز فکر اساس جنبش کسب حقوق اجتماعی شد. هندی ها برای اعتراض به قوانین تحقیر آمیز ثبت احوال، با آرامش مراکز ثبت را اشغال کردند. هزاران هندی اوراق ثبت خود را سوزاندند. عده زیادی از آنها بدون مجوز در خیابان ها خرید و فروش کردند تا دستگیر و به زندان منتقل شوند و زندان ها با دستگیری آنها پر شود. گاندی هم دستگیر شد. متعاقبا بانوان هندی وارد مرکز زغال ترانسوال شده و کارگران معدن را به اعتصاب فرا خواندند و پلیس به استفاده از شلاق و اسلحه علیه اعتصاب کنندگان متوسل شد.
اما زمانی که کارگران سفید پوست راه آهن دست به اعتصاب زدند، گاندی تظاهرات اعتراضی را که از قبل تدارک شده بود به تعویق انداخت زیرا نمیخواست از ضعف حریف برای پیشبرد اهداف خود استفاده کند. با این اقدام گاندی افکار عمومی را به سوی خود جلب کرد و این باعث شد که دولت وقت به شدت تحت فشار قرار گیرد، مالیات سرانه را بردارد و ازدواج خانواده های هندی را دوباره به رسمیت شناسد.
از سال ۱۹۱۴ گاندی که به هندوستان بازگشته بود به مبارزه آزادیخواهانه خود علیه استعمار انگلستان این بار در هند ادامه داد. او تحریم تولیدات نساجی انگلستان را شروع کرد. در دهات هند استفاده مجدد از چرخ نخ ریسی و کارهای دستی به راه افتاد. هندی ها توانستند با تولید دستی حوله، انحصار نساجی انگلیس را بشکنند. این جنبش جمعی، با تعمیر دهات خراب شده توام بود.
در سال ۱۹۱۸ دولت قانون رولات بیل را تصویب کرد که در دادگاه های مخفی بدون امکان تجدید نظر مجازات های سنگینی علیه مظنونین به آزادی خواهی را معین می کرد. گاندی مردم را به یک “ساتیاگراها” در سطح ملی فرا خواند که نوعی اعتصاب عمومی با تعطیل مغازه ها، برگذاری میتینگ ها، پخش اعلامیه های ممنوع و زیر پا گذاشتن قانون را در بر می گرفت. پاسخ دولت استعماری اعمال خشونت بود. گاندی کوشش داشت هر برنامه اعتراضی را دقیقا مشخص کند و آن را حتی الامکان توسط افراد مطمئن و تعلیم دیده و مناسب عملی گرداند. ساتیاگراهی ها در ضمن نقش معلم، مبلغ صلح و مشاوران کشاورزی را برای دهقانان داشتند. عده زیادی از مردم هند دست به اقداماتی می زدند که پلیس آنها را دستگیرکند. گاندی بارها دستگیر شد و پس از دستگیری دست به اعتصاب غذا زد. این اقدام وی هر بار حاکمین را به علت محبوبیت او در میان مردم، دچار تردید و مشکل میکرد. نمونه های دیگر اعتصابات بدون خشونت عدم پرداخت مالیات بود که گاندی در زمان برگذاری آنها انعطاف پذیری زیادی نشان داد و در مواردی حتی با انگلیسی ها همکاری کرد، تا روشن سازد که هدف او دشمنی به هر قیمت و استفاده از هر وسیله ای نیست. مقاومت مردم هند به رهبری گاندی اوج گرفت و او در سال ۱۹۳۰ استقلال هند را اعلام کرد.
برای نشان دادن مخالفت با مالیات نمک که ظالمانه و از جانب استعمارگران وضع شده بود ۷۹ نفر داوطلب به راه افتادند تا در ساحلی که در فاصله ۲۴۱ مایلی آنها قرار داشت، با برداشتن نمک به مالیات نمک اعتراض کنند. در طول راه هزاران نفر به آنها پیوستند. مردم هند در همه جا سعی در تولید نمک کردند. قانون گذاران و ادارات توان اقدام را از دست داده بودند. سربازان از تیر اندازی به تظاهر کنندگان امتناع میکردند، ۶۰ هزار نفر دستگیر شدند ولی حتی معدن نمک دولت به اشغال مردم در آمد.
برای آشتی میان طرفداران آئین بودا و مسلمانان و برای پایان دادن به آئین اجتماعی تبعیض کاستی و رفتار تحقیر آمیز با “نجس” ها، گاندی بارها اعتصاب غذا نمود و ۱۲۰۰ مایل پیاده روی کرد. او با اعمال احترام آمیز و بدون خشونت خود انگلیسیها را قانع کرد که از خواسته های امپریالیستی خود در مقابل هند صرفنظر کنند. بطور عمده در اثر نفوذ گاندی بود که انگلیسیها از این مستعمره خود خسته شدند. پس از جنگ دوم جهانی دولت انگلیس پس از مذاکراتی، استقلال هند را پذیرفت. گاندی به دنبال قدرت نبود و هیچگاه ریاست حزب کنگره را نپذیرفت و تا آخر عمر رابط بین مردم و این حزب بود.
آمریکا، مارتین لوتر کینگ
حدود ۱۰۰ سال از پایان دادن به برده داری در آمریکای شمالی توسط آبراهام لینکلن گذشته بود. اما هنوز تبعیض نژادی در محل کار، مدارس، وسائل نقلیه عمومی، بناهای دولتی، فروشگاه ها و رستوران ها ی آمریکا محسوس و جو دشمنی سیاه و سفید حاکم بود. در سال ۱۹۵۵ در مونتگمری ایالت آلاباما یک اقدام نژاد پرستانه در یک اتوبوس به تحریم اتوبوس از طرف شهروندان سیاهپوست منجر شد و مسئولیت رهبری اعتصاب توسط سیاه پوستان محل به کشیش باپتیست مارتین لوتر کینگ محول گردید. وی در تجمعی در کلیسا گفت “ما از اینکه تحقیر و اینطرف و آنطرف رانده شویم خسته شده ایم”. سیاهپوستان شهر ۳۸۱ روز تحریم را ادامه دادند تا شرکت اتوبوس رانی به ورشکستگی نزدیک شد و دادگاه عالی ایالات متحده تبعیض نژادی در وسائل نقلیه عمومی را خلاف قانون اساسی اعلام داشت. بدنبال این حادثه، تظاهرات، میتینگ های بدون خشونت و شکایت های قانونی در سراسر آمریکا به راه افتاد. با در پیش گرفتن اعتصاب های نشسته (sit in) در رستوران ها، کتاب خوانی (read in) در کتاب فروشی ها، زانو زدن (kneel in) در کلیسا ها، شنا کردن (swim in) در استخرها و خرید (shop in) در مغازه ها، سیاه پوستان نیز آرام آرام به این اماکن که در آغاز فقط مخصوص سفیدپوستان بود راه یافتند.
سیاهپوستان همراه با سفید پوستان علاقمند، مشترکا در تظاهرات گوناگون علیه بی عدالتی و سرکوب اعتراض می کردند. کینگ دائما از همه می خواست که علیه پلیس و ترور نژادی با خشونت برخورد نکنند. پلیس ها در زیر نگاه دوربین خبرنگاران با ماشین آب پاش و سگ به سیاهپوستانی که در حال آواز خواندن بودند حمله می کردند ولی این حملات خود باعث کسب محبوبیت سیاهپوستان میان سفید پوستان و افکار عمومی جهان میشد.
در ایالات جنوبی آمریکا فقط ۱۰ درصد سیاهپوستان حق رای داشتند. سیاهپوستان با برنامه های تبلیغی و اقدامات بدون خشونت توانستند تعداد سیاهپوستان صاحب حق رای را در انتخابات چند برابر کنند و بدین وسیله عده ای از میان ایشان به مقامات دولتی انتخاب شدند. “عدم همکاری با سیستم بی عدالتی” و فراخواندن به عدم رعایت قوانین دور از عدالت برای کسب حقوق شهروندی بود.
بسیاری از سفید پوست ها تحمل تخفیف تبعیض نژادی را نداشتند: نامه های تهدید آمیز، سو قصد با بمب و تروریسم نژاد پرستانه عکس العمل آنان بود. کینگ پاسخ میداد: ما باید برادران سفید خود را بدون توجه به اینکه با ما چه میکنند، دوست بداریم.
در حین کشمکش ها دستگیری های وسیع و از جمله دستگیری رهبران مبارزه برای حقوق شهروندی در جریان بود. اوج این جنبش در ۱۹۶۳ بود که بیش از یک میلیون تظاهر کننده خیابان های آمریکا را پرکردند. در اوت ۱۹۶۳ دویست و پنجاه هزار نفر از ایالت های مختلف آمریکا یک راه پیمائی بسوی واشنگتن، که این شهرهرگز آنچنان تظاهراتی را به خود ندیده بود ترتیب دادند. دولت مجبور شد خود را در راس همه نیروهائی قرار دهد که تقاضای بحث در مورد طرح قانون موثری در کنگره را داشتند.
مارتین لوتر کینگ مبارزه برای تساوی نژاد را بخشی از مبارزه برای صلح می دانست و به فعالیت خود برای صلح جهانی می افزود. در ۱۹۶۴ وی موفق به دریافت جائزه نوبل صلح گردید و در سخنرانی خود به مناسبت دریافت این جائزه گفت:
“زمان آن فرا رسیده است که با تمام قوا جنگی علیه فقر به راه اندازیم!” و افزود “این واقعیت که انسان ها غالب اوقات خطر یک جنگ اتمی را از مغز خود دور میکنند، خطر چنین جنگی را کم نمی کند” و “ما باید مسابقه تسلیحاتی را به یک مسابقه برای صلح تبدیل کنیم”.
آلمان شرقی، تظاهرات دوشنبه ها
تظاهرات روزهای دوشنبه در ژوئن ۱۹۸۹ شروع شد(۲۱). بخشهائی از مردم آلمان شرقی که به کلیسا نزدیک بودند تصمیم گرفتند از ماه سپتامبر پس از ملاقات و نماز دوشنبه در کلیسا به تظاهرات دست زنند. لازم به توضیح است که بر خلاف جمهوری اسلامی کشیشهای کلیسا اگر هم میخواستند نمیتوانستند از این حرکت برای استقرار حکومت کلیسا استفاده کنند.
در اولین تظاهرات بتاریخ دوشنبه ۴ سپتامبر ۱۹۸۹ تقریبا ۱۲۰۰ نفر شرکت کردند که قبل از همه چیز خواهان آزادی مسافرت به خارج کشور خود بودند. در دوشنبه های بعد نیروهای انتظامی علیه تظاهر کنندگان وارد عمل شد. در ۲۵ سپتامبر ۵۰۰۰ نفر و یک هفته بعد در ۲ اکتبر، بیست هزار نفر به تظاهرات در شهر پرداختند. خواست تظاهر کنندگان دیگر آزادی مسافرت به خارج نبود. شعار جدید “ما در اینجا میمانیم” بود که همراه با خواست اصلاحات اساسی درآلمان شرقی طرح میشد. اینجا هم نیروهای انتظامی کوشش داشتند به تظاهرات خاتمه دهند اما نیروی آنها کافی نبود.
تظاهرات دوشنبه و عکس العمل قدرت دولتی در دوشنبه بعد، ۹ اکتبر، کیفیت جدیدی یافت. قبل از تظاهرات، واحد های پلیس «خلقی»، نیروهای امنیت حکومت و نیروهای ارتش ملی در لایپزیک جمع شدند تا تظاهرات وسیعی راکه انتظارش میرفت سرکوب کنند. از جانب دیگر قبل از تظاهرات سه نفر از اعضا عالی رتبه حزب واحد سوسیالیستی آلمان در نوشته مشترکی دعوت به عدم استفاده از خشونت نمودند.
این دعوت و همچنین خودداری شوروی، تحت رهبری گورباچف، که دخالت نظامی در این کشور را رد کرد همراه با تظاهرات وسیع هفتاد هزار نفر از مردم که قدرت حاکم را از حمله به تظاهرات بیمناک میساخت، کمک کردند که این تظاهرات بطور صلح آمیزبرگذار شود. در این روز مردم برای اولین بار شعار میدادند ” ملت مائیم”، شعاری که به زودی به شعار سرنگونی صلح آمیز حکومت آلمان شرقی تبدیل شد.
دوشنبه ۱۶ اکتبر ۱۹۸۹ صدو بیست هزار نفر از تمام آلمان شرقی در لایپزیک در تظاهرات شرکت کردند. نیروهای امنیتی بار دیگر جلو نیامدند. دو روز بعد هونکر (Honecker) از تمام مسئولیتهای دولتی و حزبی خود استعفا کرد. در دو دوشنبه بعدی صدها هزار نفر از مرکز لایپزیک عبور کردند و در همان زمان جنبش اعتراضی سراسر آلمان شرقی را فرا گرفت بطوری که روز ۹ نوامبر ۱۹۸۹به باز شدن دیوار برلین، مرز بین آلمان غربی و شرقی و بالاخره اتحاد بین آنها انجامید.

***

ایران و قطر
برگرفته از تارنمای شهربراز
در خبرها آمده است که گویا قرار است پروازهای داخلی ایران به خط هواپیمایی شیخ‌نشین قطر داده شود. از سوی دیگر هم شنیده‌ام این خط هوایی پروازهایی از امریکای شمالی به قطر گذاشته است و ایرانیان ساکن امریکای شمالی به این پرواز علاقه نشان داده‌اند زیرا دیگر لازم نیست با چند پرواز و ساعت‌ها انتظار از راه اروپا به ایران بیایند.
شاید از دید کاسبکارانه و به اصطلاح امروزی برخی ایرانیان «بیـــــزیــــنس» این موضوع طبیعی باشد اما برای من جای پرسش است که چه گونه برخی از همین ایرانیان، به ویژه در لوس آنجلس و امریکا شبانه‌روز به عرب‌ها دشنام می‌دهند و از «نژاد آریایی» سخن می‌گویند و گلویشان را برای «خلیج همیشه فارس» پاره می‌کنند اما وقت عمل که می‌رسد ناگهان یاد آرامش خیال و آسودگی سفر و «بیــــــزیـــــنس» می‌افتند.
همچنین باید از مسئولان پرسید چرا کار کشور ما به جایی رسیده است که حتا پروازهای داخلی را هم باید به شیخ‌نشین کم‌جمعیت و اما پررو و گستاخی چون قطر بسپاریم که طبق آمارها، سال‌های سال است که چندین برابر حق خود از حوزه‌های مشترک نفتی پارس جنوبی، نفت و گاز استخراج می‌کند و به فروش می‌رساند و حق مردم ایران را در روز روشن می‌خورد. و از سوی دیگر برای ایران شاخ و شانه می‌کشد و با صرف همین پول‌های دزدیده شده از مردم ایران، بر خلاف همه‌ی پیمان‌های جهانی و نام‌های رسمی و پذیرفته شده در سازمان ملل، نامی جعلی را برای «خلیج فارس» تبلیغ می‌کند. و باز هم پا را از این فراتر گذاشته، مالکیت ایران را بر جزیره‌های ایرانی تنب کوچک و بزرگ و ابوموسا به چالش می‌کشد و علیه ایران بیانیه صادر می‌کند.
به قول ناصر خسرو:
زی تیر نگه کرد، پر خویش برو دید —– گفتا «ز که نالیم؟ که از ماست که بر ماست»
***

یادی از ۲۵ آبان سالروز شهادت سردار هفت کشور

بر گرفته از تارنمای سازمان جوانان حزب پان ایرانیست
در ۲۵ آبان سالروز شهادت سردار ملی، ستارخان، یاد آن بزرگ مرد تاریخ ایران را گرامی می داریم.
***

پان ایرانیستهای دربند و زندانیان سیاسی را آزاد کنید.

***
تارنمای هواداران پان ایرانیسم:
تارنمای نامه پان ایرانیسم
فیسبوک هواداران پان ایرانیسم:
تارنمای حزب پان ایرانیست:
تارنمای سازمان جوانان حزب پان ایرانیست:
تارنمای تریبون آزاد پان ایرانیست در خوزستان:
کانال یوتیوب حزب پان ایرانیست
فیسبوک حزب پان ایرانیست:
حزب پان ایرانیست
همبستگی‌ ملی‌ . یکپارچگی ایران . حاکمیت ملت
هم میهن گرامی‌: برای ایرانی یکپارچه، آزاد، آباد، سربلند و دمکرات با حاکمیت ملت به ما بپیوندید.

سروده زیبای درجای جای خاک وطن فر ایزدیست از سرور ر (پ) طلایی

درجای جای خاک وطن فر ایزدیست باشد که یادمان نرود نیک نامی اش ایران به بارگاه فلک فخر میدهد من وارث تمامی فرهنگ مانی اش جمعی به نام شیخ ریاکا...